گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۹

همی گردم به گرد هر سرایی
نمی‌یابم نشان دوست جایی
وگر یابم دمی بوی وصالش
نیابم نیز آن دم را بقایی
وگر یک دم به وصلش خوش برآرم
گمارد در نفس بر من بلایی
وگر از عشق جانم بر لب آید
نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟
چنان تنگ آمدم از غم که در وی
نیابی خوشدلی را جایگایی
عجب زین محنت و رنج فراوان
که چون می‌باشد اندر تنگنایی؟
ازین دریای بی‌پایان خون خوار
برون شد کی توان بی‌آشنایی؟
مشامم تا ازو بویی نیابد
نیابد جان بیمارم شفایی
مرا یاری است، گر خونم بریزد
نیارم خواست از وی خون بهایی
غمش گوید مرا: جان در میان نه
ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی گردم به گرد هر سرایی
نمی‌یابم نشان دوست جایی
هوش مصنوعی: من هر جا که می‌روم و در هر خانه‌ای که سر می‌زنم، نمی‌توانم هیچ نشانی از دوست پیدا کنم.
وگر یابم دمی بوی وصالش
نیابم نیز آن دم را بقایی
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای بوی وصال او را پیدا کنم، دیگر نمی‌توانم آن لحظه را برای همیشه حفظ کنم.
وگر یک دم به وصلش خوش برآرم
گمارد در نفس بر من بلایی
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه به وصالش خوش بگذرانم، بلایی در جانم قرار خواهد گرفت.
وگر از عشق جانم بر لب آید
نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟
هوش مصنوعی: اگر عشق جانم را به لب هایم بیاورد، نخواهد گفت: آخر چرا به این حال افتادم؟
چنان تنگ آمدم از غم که در وی
نیابی خوشدلی را جایگایی
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه، به قدری ناراحت و دلتنگ شدم که در این وضعیت هیچ نشانه‌ای از خوشی و شادابی وجود ندارد.
عجب زین محنت و رنج فراوان
که چون می‌باشد اندر تنگنایی؟
هوش مصنوعی: عجب از این همه درد و زحمتی که در این وضع دشوار وجود دارد!
ازین دریای بی‌پایان خون خوار
برون شد کی توان بی‌آشنایی؟
هوش مصنوعی: از این دریای بی‌نهایت که پر از درد و رنج است، چگونه می‌توان خارج شد بدون اینکه با آن آشنا شده باشیم؟
مشامم تا ازو بویی نیابد
نیابد جان بیمارم شفایی
هوش مصنوعی: اگر نتوانم عطر او را استشمام کنم، جان بیمارم بهبودی نخواهد یافت.
مرا یاری است، گر خونم بریزد
نیارم خواست از وی خون بهایی
هوش مصنوعی: ملاقات یک یار برایم اهمیت دارد، حتی اگر به قیمت از دست دادن خونم تمام شود، هیچ چیزی از او نمی‌خواهم، چون برای من، عشقش بی‌قیمت است.
غمش گوید مرا: جان در میان نه
ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟
هوش مصنوعی: غم به من می‌گوید: آیا از این دلخوش‌تر داستانی شنیده‌‍ای که جان در میان باشد؟