گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۹

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم
چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟
چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری
بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری
مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!
عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟
هوش مصنوعی: ای دلبر، تا کی می‌خواهی مرا از خود دور کنی؟ وقتی که با بودن تو شاد هستم، چرا با دوری‌ات مرا غمگین می‌کنی؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
هوش مصنوعی: چه تسلی‌ای می‌خواهی بدهی؟ که هر لحظه دلم از غم به سختی می‌افتد. و چه حمایتی می‌کنی؟ در حالی که هر ساعت دلم را با بلا و مصیبت آشنا می‌کنی.
به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم
چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟
هوش مصنوعی: تو به خواسته‌های دشمنم پاسخ می‌دهی و در عین حال می‌گویی که دوستت دارم. چگونه می‌تواند دوستی باشد که جانم را در دست تو قرار داده‌ای؟
چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه کار نیکو می‌توانم برای تو انجام دهم، زیرا اگر به خاطر غم من به هلاکت برسم، این کار را به حسابم می‌گذاری و قبول می‌کنی.
بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری
هوش مصنوعی: دستت را به من دراز کن و به من محبت کن، زیرا من در وضعیتی سخت قرار دارم و غمگین هستم. اگر این حال ادامه پیدا کند، من از درد جان خواهم داد، زیرا می‌دانم که تو مرا از خودت دور نگه داشته‌ای.
مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!
هوش مصنوعی: تو به من می‌گویی که غمگین نباش، زیرا روزی که من به خاطر غم تو از پا درآیم، آن روز تو خوشحالم خواهی کرد.
عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری
هوش مصنوعی: عراقی کیست که در عشق تو به خود ببالد؟ در حالی که در هر خیابان، به اندازه او، افرادی هستند که در میان خاک و خون به حالت زاری افتاده‌اند.