غزل شمارهٔ ۲۱۴
نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان
به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان
چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشست
ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان
مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود
قضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوان
چو با ابروی تو چشمم به پنهانی سخن گوید
از آن معنی رقیبان را خبر کردن توان؟ نتوان
چو چشم مست خونریزت ز مژگان ناوک اندازد
بجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوان
گرفتم خود که بگریزم ز دام زلف دلگیرت
ز تیر غمزهٔ مستت حذر کردن توان؟ نتوان
نگویی چشم مستت را، که خون من همی ریزد
ز خون بیگناه او را حذر کردن توان؟ نتوان
بگو با غمزهٔ شوخت، که رسوای جهانم کرد:
به پیران سر عراقی را سمر کردن توان؟ نتوان
غزل شمارهٔ ۲۱۳: ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوانغزل شمارهٔ ۲۱۵: عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان
به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان
هوش مصنوعی: ای زیبای من، آیا میتوان از کنار کوی تو گذشت؟ نمیتوان به خوبی در سراسر عالم نگاه کرد؟ نمیتوان.
چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشست
ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان
هوش مصنوعی: وقتی که خیالت در دل و چشم من آشنا میشود، آیا میتوانم سلطنت تو را از دل خود بیرون کنم؟ هرگز نمیتوانم.
مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود
قضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوان
هوش مصنوعی: دوستی من با تو سرنوشت الهی بود و آیا میتوان سرنوشت الهی را عوض کرد؟ نميتوان.
چو با ابروی تو چشمم به پنهانی سخن گوید
از آن معنی رقیبان را خبر کردن توان؟ نتوان
هوش مصنوعی: زمانی که چشمم در پنهانی با ابروی تو رازگویی میکند، آیا میتوان به رقیبان این موضوع را اطلاع داد؟ یا اینکه نمیتوان؟
چو چشم مست خونریزت ز مژگان ناوک اندازد
بجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوان
هوش مصنوعی: وقتی چشم شگفتانگیز و خیرهکنندهات با تیر مژگانش به من حملهور میشود، آیا میتوانم جز جانم چیزی را در برابر این تیر تو защищت کنم؟ نه، هرگز.
گرفتم خود که بگریزم ز دام زلف دلگیرت
ز تیر غمزهٔ مستت حذر کردن توان؟ نتوان
هوش مصنوعی: من خودم را شناختم و فهمیدم که نمیتوانم از دام زلفهای دلگیر تو فرار کنم. آیا میتوانم از تیر نگاه پرشیفتهات دوری کنم؟ نه، نمیتوانم.
نگویی چشم مستت را، که خون من همی ریزد
ز خون بیگناه او را حذر کردن توان؟ نتوان
هوش مصنوعی: چشم زیبای تو به قدری جذاب است که باعث میشود من به شدت آسیب ببینم. آیا میتوان از عشق و جذابیت این چشمهای بیگناه دوری کرد؟ تنها توانایی من این است که نتوانم از آنها دور شوم.
بگو با غمزهٔ شوخت، که رسوای جهانم کرد:
به پیران سر عراقی را سمر کردن توان؟ نتوان
هوش مصنوعی: بگو با نگاه شمّاری و بازیگوشیاش، من را در چشم همه رسوا کرد: آیا میتوان سر بزرگترها را به سمر (خوشی) نشاند؟ نه، نمیتوان.

عراقی