غزل شمارهٔ ۱۸
باز مرا در غمت واقعه جانی است
در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است
دل که ز جان سیر گشت خون جگر میخورد
بر سر خوان غمت باز به مهمانی است
چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان
باز گذارش به غم، کو به غم ارزانی است
تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم
هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟
از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند
تا ز غمت دیدهام در گهر افشانی است
آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است
رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است
صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است
وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است
خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو
دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز مرا در غمت واقعه جانی است
در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است
هوش مصنوعی: باز مرا در غمت، واقعهای است که در دل زارم به وجود آمده. نگاهی به حالتم بینداز تا ببینی در چه حالتی گرفتار شدهام و چه مقدار حیرت و سردرگمی دارم.
دل که ز جان سیر گشت خون جگر میخورد
بر سر خوان غمت باز به مهمانی است
هوش مصنوعی: دلی که از درد و رنج خسته شده، تنهایی و غم را تحمل میکند و هنوز هم به خاطر عشق و یاد تو به جمع کردن خاطرات و احساساتش ادامه میدهد.
چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان
باز گذارش به غم، کو به غم ارزانی است
هوش مصنوعی: وقتی دل من به تنگی میآید، نمیتوانم برای یک لحظه هم شاد باشم. غم و اندوه به سراغم میآید و برای من غم ارزانتر و نزدیکتر از شادی است.
تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم
هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟
هوش مصنوعی: وقتی که موهای تو دلم را به هم ریخت، هیچ نگویی به او که این چه بینظمی و آشفتگی دارد؟
از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند
تا ز غمت دیدهام در گهر افشانی است
هوش مصنوعی: از دل من خون رفته و بر جانم تاثیری نمانده است. غم تو به قدری است که اشکهای من مانند مروارید میریزد.
آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستم چرا در سرنوشت من همیشه ناامیدی و بینظمی وجود دارد. واقعاً این وضعیت پریشانی و تزلزل چیست که دچارش شدهام؟
رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است
هوش مصنوعی: رفت که تو باعث ساماندهی و نظم کارهایم بودی، افسوس! حالا نوبت کار من در شرایطی آشفته و بینظمی قرار دارد.
صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است
هوش مصنوعی: صبح وصالم در پس کوه فراق باقی مانده و روز امیدم مانند شب تاریک و ظلمانی است.
وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است
هوش مصنوعی: وقتی وصال تو مانند پادشاهی است، پس چطور ممکن است یک گدا به آن دست یابد؟ این که من به دنبال وصال تو هستم، نشانهای از نادانی من است.
خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو
دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است
هوش مصنوعی: برخیز ای دل، به دنبال وصال برو و از عراقیها بپرهیز، چرا که آنها را به عنوان دوستان قبول نکن، زیرا که آنها دشمنانی در لباس دوست هستند.