گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۷

ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
باری، بیا که جان را در پای تو فشانم
این هم روا ندارم کایی برای جانی
بگذار تا برآید در آرزوت جانم
بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت
بی روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟
دارم بسی شکایت چون نشنوی چه گویم؟
بیهوده قصهٔ خود در پیش تو چه خوانم؟
گیرم که من نگویم لطف تو خود نگوید:
کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟
ای بخت خفته، برخیز، تا حال من ببینی
وی عمر رفته، بازآ، تا بشنوی فغانم
ای دوست گاهگاهی میکن به من نگاهی
آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
بر من همای وصلت سایه از آن نیفکند
کز محنت فراقت پوسیده استخوانم
ای طرفه‌تر که دایم تو با منی و من باز
چون سایه در پی تو گرد جهان دوانم
کس دید تشنه‌ای را غرقه در آب حیوان
جانش به لب رسیده از تشنگی؟ من آنم
زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی:
کاخر شکسته‌ای بد، روزی بر آستانم
هرگز نگفتی، ای جان، کان خسته را بپرسم
وز محنت فراقش یک لحظه وارهانم
اکنون سزد ، نگارا، گر حال من بپرسی
یادم کنی، که این دم دور از تو ناتوانم
بر دست باد کویت بوی خودت فرستی
تا بوی جان فزایت زنده کند روانم
باری، عراقی این دم بس ناخوش است و در هم
حال دلش دگر دم، تا چون شود، چه دانم؟

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
باری، بیا که جان را در پای تو فشانم
هوش مصنوعی: ای آرامش جانم، بدون تو ضعیف و ناتوانم. بنابراین، بیا که جانم را به پای تو نثار کنم.
این هم روا ندارم کایی برای جانی
بگذار تا برآید در آرزوت جانم
هوش مصنوعی: من اجازه نمی‌دهم که برای کسی در راه رسیدن به آرزویش، مشکلی به وجود بیاید که باعث رنجش او شود.
بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت
بی روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟
هوش مصنوعی: اجازه بده تا در آرزوی دیدن چهره‌ات بمیرم. بدون دیدن تو، دیگر زندگی کردن برایم چه فایده‌ای دارد؟
دارم بسی شکایت چون نشنوی چه گویم؟
بیهوده قصهٔ خود در پیش تو چه خوانم؟
هوش مصنوعی: من شکایت‌های زیادی دارم، اما چون تو نمی‌شنوی، چه بگویم؟ بی‌فایده است که داستان خود را در برابر تو بگويم.
گیرم که من نگویم لطف تو خود نگوید:
کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟
هوش مصنوعی: فرض کن که من از زیبایی و محبت تو سخن نگوییم، اما خودت به خوبی می‌دانی که چرا این دل پر درد هر شب به درگاه تو شکایت می‌کند.
ای بخت خفته، برخیز، تا حال من ببینی
وی عمر رفته، بازآ، تا بشنوی فغانم
هوش مصنوعی: ای سرنوشت خواب‌آلوده، بیدار شو و حال مرا ببین. ای عمر رفته، برگرد و صدای آه و فغان من را گوش کن.
ای دوست گاهگاهی میکن به من نگاهی
آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
هوش مصنوعی: ای دوست، گاهی به من نگاهی کن، چون وقتی که تو با چشمان زیبایت به من می‌نگری، من هم چنان تحت تأثیر قرار می‌گیرم که احساس ناتوانی می‌کنم.
بر من همای وصلت سایه از آن نیفکند
کز محنت فراقت پوسیده استخوانم
هوش مصنوعی: بر من هم توفیق وصال نیفتاد، چون‌که از درد جدایی جسمم در حال دگرگونی و زوال است.
ای طرفه‌تر که دایم تو با منی و من باز
چون سایه در پی تو گرد جهان دوانم
هوش مصنوعی: ای زیبا، تو همیشه با منی و من مانند سایه‌ای در دنبالت در سرتاسر جهان به دنبال تو می‌دوم.
کس دید تشنه‌ای را غرقه در آب حیوان
جانش به لب رسیده از تشنگی؟ من آنم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس ندیده است که یک تشنه در حالی که در آب غرق شده، جانش به لب رسیده باشد از تشنگی. من همان فرد هستم.
زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی:
کاخر شکسته‌ای بد، روزی بر آستانم
هوش مصنوعی: از آن لحظه‌ای که از حضورت دور شدم، هیچ نگفتی که بعد از این، روزی به آستان تو خواهم آمد و دل‌شکسته‌ام.
هرگز نگفتی، ای جان، کان خسته را بپرسم
وز محنت فراقش یک لحظه وارهانم
هوش مصنوعی: هرگز نگفتی، ای عزیز، که آیا حال مرا بپرسی و من را از درد جدایی یک لحظه آزاد کنی.
اکنون سزد ، نگارا، گر حال من بپرسی
یادم کنی، که این دم دور از تو ناتوانم
هوش مصنوعی: حالا خوب است، ای عشق، اگر حال من را بپرسی و به یادم بیاوری، زیرا در این لحظه که از تو دورم، احساس ناتوانی می‌کنم.
بر دست باد کویت بوی خودت فرستی
تا بوی جان فزایت زنده کند روانم
هوش مصنوعی: به دست باد، رایحه و عطر خود را به کوی تو می‌فرستم تا بوی جان‌افزایت، روح مرا زنده کند.
باری، عراقی این دم بس ناخوش است و در هم
حال دلش دگر دم، تا چون شود، چه دانم؟
هوش مصنوعی: این روزها، حال عراقی بسیار ناخوش و پریشان است و نمی‌داند که در آینده اوضاع چطور خواهد شد.

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف «آرزو»"
با صدای محمد معتمدی (آلبوم گاهی سه گاهی)

حاشیه ها

1392/04/27 06:06
محمود روزبهانی

زیبا بیان نمودی، درد فراغ یاران
من هم ز روی دستت، چرخانده ام زبانم

1394/04/22 13:07
آزادی

این شعر زیبا را با صدای محمد معتمدی در آلبوم گاهی سگاهی بشنود.