غزل شمارهٔ ۱۶۸
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم
در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا
گفتم به بیزبانی، بی گوش هم شنیدم
خورشید وحدت اینک از مشرق وجودم
طالع شده است، ازان من چون ذره ناپدیدم
باری، دری که هرگز بر کس نشد گشاده
سر ازل مرا داد، از لطف خود، کلیدم
چون محو گشتم از خود همراه من عراقی
بر آشیان وحدت بیبال و پر پریدم
غزل شمارهٔ ۱۶۷: اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندمغزل شمارهٔ ۱۶۹: در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم
هوش مصنوعی: در دنیای ابدی، من چیزهایی را مشاهده کردم که از خودم جدا بودند و پس از آن به درک واقعی خود رسیدم.
در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا
گفتم به بیزبانی، بی گوش هم شنیدم
هوش مصنوعی: در فضایی که تنها با دوست خود بودم، بدون اینکه چیزی بگویم، او را درک کردم و احساس کردم که او به من پاسخ میدهد.
خورشید وحدت اینک از مشرق وجودم
طالع شده است، ازان من چون ذره ناپدیدم
هوش مصنوعی: خورشید یگانگی اکنون از جانب وجود من طلوع کرده است و من همچون ذرهای گم شدهام.
باری، دری که هرگز بر کس نشد گشاده
سر ازل مرا داد، از لطف خود، کلیدم
هوش مصنوعی: بنابراین، در آغاز هستی، دری که هیچگاه برای کسی باز نشده بود، به من عطا شد و از روی لطفش کلید این در را به من داد.
چون محو گشتم از خود همراه من عراقی
بر آشیان وحدت بیبال و پر پریدم
هوش مصنوعی: زمانی که از خودم غافل شدم، همراه من عراقی به آشیانهی وحدت پرواز کرد بدون اینکه بال و پر داشته باشد.

عراقی