غزل شمارهٔ ۱۴۴
باز غم بگرفت دامانم، دریغ
سر برآورد از گریبانم دریغ
غصه دمدم میکشم از جام غم
نیست جز غصه گوارانم، دریغ
ابر محنت خیمه زد بر بام دل
صاعقه افتاد در جانم، دریغ
مبتلا گشتم به درد یار خود
کس نداند کرد درمانم، دریغ
در چنین جان کندنی کافتادهام
چاره جز مردن نمیدانم، دریغ
الغیاث! ای دوستان، رحمی کنید
کز فراق یار قربانم، دریغ
جور دلدار و جفای روزگار
میکشد هر یک دگرسانم، دریغ
گرچه خندم گاه گاهی همچو شمع
در میان خنده گریانم، دریغ
صبح وصل او نشد روشن هنوز
در شب تاریک هجرانم، دریغ
کار من ناید فراهم، تا بود
در هم این حال پریشانم، دریغ
نیست امید بهی از بخت من
تا کی از دست تو درمانم؟ دریغ
لاجرم خون خور، عراقی، دم به دم
چون نکردی هیچ فرمانم، دریغ
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز غم بگرفت دامانم، دریغ
سر برآورد از گریبانم دریغ
هوش مصنوعی: باز غم به سراغم آمد و افسردگیام را فراگرفت، ای کاش که دست از گریبانم برمیداشت.
غصه دمدم میکشم از جام غم
نیست جز غصه گوارانم، دریغ
هوش مصنوعی: غصه و اندوهی را که به طور مداوم احساس میکنم، از نوشیدن یک جام از غم به دست میآورم. جز غم و اندوهی شیرین برایم باقی نمانده است و این برای من بسیار تاسفبار است.
ابر محنت خیمه زد بر بام دل
صاعقه افتاد در جانم، دریغ
هوش مصنوعی: غم و اندوه مانند ابری بر بالای قلبم سایه افکنده و ناگهان یک بیداری ناگهانی یا درد شدید به جانم هجوم آورده، افسوس که این وضعیت چقدر آزاردهنده است.
مبتلا گشتم به درد یار خود
کس نداند کرد درمانم، دریغ
هوش مصنوعی: من به درد عشق یارم دچار شدم، کسی نیست که بداند چگونه درمانم کند. افسوس!
در چنین جان کندنی کافتادهام
چاره جز مردن نمیدانم، دریغ
هوش مصنوعی: در این وضعیت سخت و دشواری که به آن گرفتار شدهام، هیچ راه حلی جز مردن نمیبینم؛ افسوس که چنین است.
الغیاث! ای دوستان، رحمی کنید
کز فراق یار قربانم، دریغ
هوش مصنوعی: کمک کنید ای دوستان، بر من رحم کنید، زیرا به خاطر دوری از یارم جانم در حال از دست رفتن است، افسوس.
جور دلدار و جفای روزگار
میکشد هر یک دگرسانم، دریغ
هوش مصنوعی: دردها و سختیهایی که از طرف معشوق و تنگدستی زندگی به من میرسد، باعث میشود که من از خودم دور شوم و افسوس بخورم.
گرچه خندم گاه گاهی همچو شمع
در میان خنده گریانم، دریغ
هوش مصنوعی: هرچند که گاهی میخندم، اما در دل گریان و ناراحت هستم، مثل شمعی که در میان نورش، شعلهاش به آرامی میسوزد. افسوس که حال من اینگونه است.
صبح وصل او نشد روشن هنوز
در شب تاریک هجرانم، دریغ
هوش مصنوعی: صبحی که قرار بود با وصال او روشن شود، هنوز هم در شبی تاریک از جدایی و دوری سپری میشود و من از این وضع، افسوس میخورم.
کار من ناید فراهم، تا بود
در هم این حال پریشانم، دریغ
هوش مصنوعی: من نمیتوانم کار خود را درست انجام دهم تا زمانی که این وضعیت آشفته ادامه دارد، افسوس.
نیست امید بهی از بخت من
تا کی از دست تو درمانم؟ دریغ
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که بخت من هیچ امیدی ندارد و تا چه زمانی باید از دست تو رنج ببرم؟ افسوس!
لاجرم خون خور، عراقی، دم به دم
چون نکردی هیچ فرمانم، دریغ
هوش مصنوعی: به ناچار، ای عراقی، هر لحظه که خون میخوری، چون هیچ وقت به حرف من گوش نکردی، افسوس!
حاشیه ها
1402/10/25 22:12
H Hj
آه از عراقی که حال دل گوید.

عراقی