گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۸

ای امید جان، عنایت از عراقی وامگیر
چاره ساز آن را که از تو نیستش یک دم گزیر
مانده در تیه فراقم، رهنمایا، ره نمای
غرقهٔ دریای هجرم، دستگیرا، دست گیر
در دل زارم نظر کن، کز غمت آمد به جان
چاره کن، جانا، که شد در دست هجرانت اسیر
سوی من بنگر، که عمری بر امید یک نظر
مانده‌ام چون خاک بر خاک درت خوار و حقیر
از تو بو نایافته، نه راحتی دیده ز عمر
ساخته با درد بی‌درمان تو، مسکین فقیر
دل که سودای تو می‌پخت آرزویش خام ماند
کو تنور آرزو تا اندر او بندم فطیر؟
دایهٔ مهرت به شیر لطف پرورده است جان
شیرخواره چون زید، کش باز گیرد دایه شیر؟
ز آفتاب مهر بر دل سایه افگن، تا شود
در هوای مهر روی تو چو ذره مستنیر
گر فتد بر خاک تیره پرتو عکس رخت
گردد اندر حال هر ذره چو خورشید منیر
ور نسیم لطف تو بر آتش دوزخ وزد
خوشتر از خلد برین گردد درک‌های سعیر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای امید جان، عنایت از عراقی وامگیر
چاره ساز آن را که از تو نیستش یک دم گزیر
هوش مصنوعی: ای امید جان، لطف و محبتت را از عراقی نگیرید. برای کسی که نمی‌تواند حتی یک لحظه از تو دور بماند، چاره‌ای بیاندیشید.
مانده در تیه فراقم، رهنمایا، ره نمای
غرقهٔ دریای هجرم، دستگیرا، دست گیر
هوش مصنوعی: در بیابان فراق و جدایی مانده‌ام، ای رهبر، نور راهنمایی‌ام باش. در این دریای هجر و دوری غرق شده‌ام، دست من را بگیر و کمکم کن.
در دل زارم نظر کن، کز غمت آمد به جان
چاره کن، جانا، که شد در دست هجرانت اسیر
هوش مصنوعی: به دل غمگینم نگاهی بینداز، زیرا درد فراق تو جان مرا گرفته است. ای محبوب، چون از دست تو دور شده‌ام، به زنجیر اسارت درآمده‌ام.
سوی من بنگر، که عمری بر امید یک نظر
مانده‌ام چون خاک بر خاک درت خوار و حقیر
هوش مصنوعی: به من توجه کن، چرا که سال‌هاست که به امید یک نگاه از تو زندگی کرده‌ام. امروز مانند خاکی که در درگاه تو خوار و کوچک است، احساس حقارت می‌کنم.
از تو بو نایافته، نه راحتی دیده ز عمر
ساخته با درد بی‌درمان تو، مسکین فقیر
هوش مصنوعی: بدون عطر تو، خوشی‌ای نداشته‌ام و عمری را با درد بی‌پایان تو سپری کرده‌ام، من در وضعیت ناگواری قرار دارم.
دل که سودای تو می‌پخت آرزویش خام ماند
کو تنور آرزو تا اندر او بندم فطیر؟
هوش مصنوعی: دل من برای تو آرزو می‌کرد، اما این آرزو به نتیجه نرسید. کجاست تنوری که بتوانم آرزوهای خود را در آن بپزم و نان نیازم را از آن بیرون بیاورم؟
دایهٔ مهرت به شیر لطف پرورده است جان
شیرخواره چون زید، کش باز گیرد دایه شیر؟
هوش مصنوعی: مادر مهربان تو، با محبت و نوازش خود، تو را به مانند شیرینی شیر پرورش داده است. اکنون که کودک شیرخواره به سن رشد رسیده و نیاز به حفظ و حمایت دارد، آیا می‌توانی از دلسوزی و محبت مادر جدا شوی؟
ز آفتاب مهر بر دل سایه افگن، تا شود
در هوای مهر روی تو چو ذره مستنیر
هوش مصنوعی: از نور خورشید بر دل سایه‌ای بیفکن، تا در هوای محبت تو، مثل ذره‌ای درخشان و سرمست شود.
گر فتد بر خاک تیره پرتو عکس رخت
گردد اندر حال هر ذره چو خورشید منیر
هوش مصنوعی: اگر پرتوی از چهره‌ات بر خاک سیاه بیفتد، هر ذره‌ای در آن خاک به حالتی مانند خورشید درخشان درخواهد آمد.
ور نسیم لطف تو بر آتش دوزخ وزد
خوشتر از خلد برین گردد درک‌های سعیر
هوش مصنوعی: اگر نسیم محبت تو بر شعله‌های آتش دوزخ بوزد، خوش‌تر از بهشت خواهد شد.