غزل شمارهٔ ۱۱
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت
قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد
مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟
چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید
بجای خرقه به قوال جان توان انداخت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب چهرهاش را بر جهان تاباند، جهان به نشانه شادی، کلاهی بر سر آسمان گذاشت.
سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
هوش مصنوعی: سپاه عشق تو از یک گوشه به ناگهان حمله کرد و در جهان هزاران فتنه و آشوب به وجود آورد.
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت
هوش مصنوعی: وقتی که نام زیباییها و خوبیهای تو در هر جایی مطرح شد، کسانی که احساس و دل نرم داشتند، با شوق و ذوق به آن اشاره کردند.
قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد
مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟
هوش مصنوعی: این بیت از شاعر نشاندهندهی احساسات عمیق شخصی است. شاعر میگوید که با پذیرش و محبت معشوق، او را در یک مکان امن و cozy قرار داده است، اما اکنون به این فکر میکند که چرا باید در آستان در انتظار بماند و این وضعیت برایش دشوار است. به نوعی، شاعر از اینکه به شدت وابسته شده و در عین حال در حاشیه مانده است، ناراحت است.
چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید
بجای خرقه به قوال جان توان انداخت
هوش مصنوعی: وقتی که عراقی در حال خوشحالی و سماع، داستان دوست را میشنید، به جای اینکه لباس صوفیانه بر تن کند، جان خود را به قوال (خواننده) سپرد.