گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۵

هر که در بند زلف یار بود
در جهانش کجا قرار بود؟
وانکه چیند گلی ز باغ رخش
در دلش بس که خار خار بود
وانکه یاد لبش کند روزی
تا قیامت در آن خمار بود
کارهایی که چشم یار کند
نه زیاری روزگار بود
فتنه‌هایی که زلفش انگیزد
همه خود نقش آن نگار بود
از فلک آنکه هر شبی شنوی
نالهٔ بیدلان زار بود
نفس عاقشان او باشد
آن کزو چرخ را مدار بود
یک شبی با خیال او گفتم:
چند مسکین در انتظار بود؟
روی بنما، که جان نثار کنم
گفت: جان را چه اعتبار بود؟
تا تو در بند خویشتن مانی
کی تو را نزد دوست بار بود؟
نبود عاشق آنکه جوید کام
عشق را با غرض چه کار بود؟
عاشق آن است کو نخواهد هیچ
ور همه خود وصال یار بود
ای عراقی، تو اختیار مکن
کانکه به بود اختیار بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که در بند زلف یار بود
در جهانش کجا قرار بود؟
هوش مصنوعی: هر کسی که درگیر زلف محبوبش باشد، در این دنیا آرامش و قرار نخواهد داشت.
وانکه چیند گلی ز باغ رخش
در دلش بس که خار خار بود
هوش مصنوعی: کسی که از زیبایی‌های عشق لذت می‌برد، در دلش غم و ناراحتی زیادی وجود دارد. اگرچه به ظاهر چیزهای زیبایی را تجربه می‌کند، اما در درونش پر از زخم‌ها و دردهاست.
وانکه یاد لبش کند روزی
تا قیامت در آن خمار بود
هوش مصنوعی: هر کسی که یاد لبان او را در خاطر داشته باشد، تا روز قیامت در آن حالت مستی و سرمستی باقی خواهد ماند.
کارهایی که چشم یار کند
نه زیاری روزگار بود
هوش مصنوعی: کارهایی که محبوب انجام می‌دهد، هیچ ارتباطی با گذر زمان و فراز و نشیب‌های زندگی ندارد.
فتنه‌هایی که زلفش انگیزد
همه خود نقش آن نگار بود
هوش مصنوعی: فتنه‌هایی که از زلف او به وجود می‌آید، همه خود نمونه‌ای از زیبایی و جذابیت او هستند.
از فلک آنکه هر شبی شنوی
نالهٔ بیدلان زار بود
هوش مصنوعی: از آسمان کسی که هر شب ناله و زاری دل‌شکستگان را می‌شنود، باید بیدار و رنجور باشد.
نفس عاقشان او باشد
آن کزو چرخ را مدار بود
هوش مصنوعی: نفس عاقلان، همان موجودی است که بر آن چرخ جهان فرمانروایی دارد.
یک شبی با خیال او گفتم:
چند مسکین در انتظار بود؟
هوش مصنوعی: شبی با فکر و یاد او صحبت می‌کردم و از خودم پرسیدم: چند نفر بی‌نوا در انتظار رحمت و کمک بودند؟
روی بنما، که جان نثار کنم
گفت: جان را چه اعتبار بود؟
هوش مصنوعی: به من نشان بده که چقدر ارزش داری تا جانم را برایت فدای کنم. اما او در پاسخ گفت: آیا جان چه ارزشی دارد؟
تا تو در بند خویشتن مانی
کی تو را نزد دوست بار بود؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که در قید و بند خودت هستی و نتوانی خود را رها کنی، چطور می‌توانی نزد دوست خود ارزش و مقام داشته باشی؟
نبود عاشق آنکه جوید کام
عشق را با غرض چه کار بود؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال عشق است ولی به دنبال هدفی دیگر باشد، در واقع عاشق نیست و در این صورت چه نیازی به اوست؟
عاشق آن است کو نخواهد هیچ
ور همه خود وصال یار بود
هوش مصنوعی: عاشق واقعی کسی است که هیچ خواسته‌ای جز واصل شدن به محبوبش نداشته باشد و تمام وجودش را صرف این ارتباط کند.
ای عراقی، تو اختیار مکن
کانکه به بود اختیار بود
هوش مصنوعی: ای عراقی، تو اختیار نکن زیرا که انتخاب بهتر از اختیار است.