قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در توحید
ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته
عکس نورت تابشی بر کن فکان انداخته
نقشبند فطرتت نقش جهان انگیخته
بر بساط لامکان شکل مکان انداخته
چیست عالم؟ نیم ذره در فضای کبریات
آفتاب قدرتت تابی بر آن انداخته
کیست جان؟ از عکس انوار جمالت تابشی
چیست تن؟ خاکی درو آب روان انداخته
تا شود سیراب ز آب معرفت هر دم گیا
فیض مهرت قطرهای در کشت جان انداخته
کرده عکس روی تو آیینهٔ دل گلشنی
بلبل جان غلغلی در گلستان انداخته
یک نظر کرده خروش از عالمی برخاسته
یک سخن گفته غریوی در جهان انداخته
ز استماع آن سخن مستان عشقت صبحوار
جامه پاره کرده و جان در میان انداخته
ز آرزوی قرب تو مرغان قدسی هر نفس
های و هوی فتنهای در آشیان انداخته
آفتاب جذبهٔ تو شبنم اشباح را
در زمانی از زمین تا آسمان انداخته
تا دهد از تو نشانی بینشان آدمی
در مثال ذات تو وصف نشان انداخته
تا به نور روی تو بیند جمال روی تو
در دو چشمش نور تو کحل عیان انداخته
برکشیده بهر مشتی خاک ایوان جهان
بر بساطش نه سماط و هشت خوان انداخته
باد سلطان جلالت در نوشته فرش کون
سنگ بطلان در سرای انس و جان انداخته
در فضای لایزالی کوس قدوسی زده
گوی در میدان وحدت جاودان انداخته
نور قدست خرمن چون و چرایی سوخته
خنجر وصفت سر وهم و بیان انداخته
کم زند تا لاف توحید تو هر کس، غیرتت
بر سر دار ملامت ریسمان انداخته
خود که باشد ذره تا دعوی خورشیدی کند؟
هیچ دیدی قطره دریا در دهان انداخته؟
در حقیقت هستی عالم خیالی بیش نیست
وین خیالی چند ما را در گمان انداخته
کی به انوار تو بینم آخر این ذرات را؟
باز در کتم تو آری هم چنان انداخته؟
کی به میدان تو یابم این دو سه گوی جهان
در خم چوگان وحدت ناگهان انداخته؟
هم ببینم عاقبت این کشتی افلاک را
موج دریای ظهورت بادبان انداخته
ای خوش ار بینیم بیما گوهر بحر بقات
کشتی ما در محیط بیکران انداخته
غرق دریا حیاتیم و چو دریا خشک لب
دم به دم از تشنگی بر لب زبان انداخته
ذرهای خاکیم حیران در هوای مهر تو
در سر از سودات شوری در جهان انداخته
تا مگر یابیم از عشق تو بوی زندگی
خویشتن را در میان کشتگان انداخته
یک نظر کرده به مشتاقان ز روی دوستی
در سر هریک ز عشقت صد فغان انداخته
زان نظر مسکین عراقی را حیاتی بخش نیز
چند باشد مردهای در خاکدان انداخته؟
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - ایضاله: ای جلالت فرش عزت جاودان انداختهقصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - ایضاله: منم ز عشق سر از عرش برتر آورده
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته
عکس نورت تابشی بر کن فکان انداخته
هوش مصنوعی: ای بزرگواری، تو فرش پر افتخاری را برای خود گستردهای و نور وجودت همچون تابش روشنی در آسمانها میتابد.
نقشبند فطرتت نقش جهان انگیخته
بر بساط لامکان شکل مکان انداخته
هوش مصنوعی: نقش فطرت تو، جهانی را بر فرش بیمکان نقش زده است و شکل مکان را به وجود آورده است.
چیست عالم؟ نیم ذره در فضای کبریات
آفتاب قدرتت تابی بر آن انداخته
هوش مصنوعی: عالم چیست؟ تنها یک نیم دانه در فضای وسیع جهان است که نور قدرت تو بر آن تابیده است.
کیست جان؟ از عکس انوار جمالت تابشی
چیست تن؟ خاکی درو آب روان انداخته
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت وجود انسانی اشاره دارد. گویا شخصی در حال پرسش از حقیقت وجود خود است و از او میپرسد که آن جان یا روح کیست؟ این سؤال به نابترین شکل ممکن بیان شده است. در ادامه، به وجود جسم و ظاهری اشاره میکند که به زیبایی و نور جمال الهی مشبه شده و از خاک و آب نمادین سخن میگوید که به وجود جسمی حیات میبخشد. در واقع، این کلمات به پیوند روح و جسم و تأثیرات زیبایی معنوی اشاره دارد.
تا شود سیراب ز آب معرفت هر دم گیا
فیض مهرت قطرهای در کشت جان انداخته
هوش مصنوعی: هر روز دل من با آبی از دانش و معرفت سیراب میشود، و مهربانی تو مانند قطرهای است که در مزرعه جانم میافتد و آن را پرورش میدهد.
کرده عکس روی تو آیینهٔ دل گلشنی
بلبل جان غلغلی در گلستان انداخته
هوش مصنوعی: عکس زیبایی تو در دل من مانند آینهای است که بلبل جان در باغ گلها سر و صدایی به پا کرده است.
یک نظر کرده خروش از عالمی برخاسته
یک سخن گفته غریوی در جهان انداخته
هوش مصنوعی: با یک نگاه، صدایی بلند از جهانی برخواسته و کلامی نه گوشهای در دنیا به پا کرده است.
ز استماع آن سخن مستان عشقت صبحوار
جامه پاره کرده و جان در میان انداخته
هوش مصنوعی: از شنیدن سخنان زیبا و شورانگیز عشق تو، مانند سپیدهدمی که به وجد میآید، لباسهایی که به تن دارد را پاره کرده و جان خود را در میان میگذارد.
ز آرزوی قرب تو مرغان قدسی هر نفس
های و هوی فتنهای در آشیان انداخته
هوش مصنوعی: پرندگان آسمانی به خاطر آرزوی رسیدن به تو، هر لحظه با نفسهای خود شور و شوقی در لانههایشان به وجود آوردهاند.
آفتاب جذبهٔ تو شبنم اشباح را
در زمانی از زمین تا آسمان انداخته
هوش مصنوعی: جاذبه و جذابیت تو همچون آفتابی است که شبنم موجودات غیرمرئی را در یک لحظه از زمین تا آسمان پخش کرده است.
تا دهد از تو نشانی بینشان آدمی
در مثال ذات تو وصف نشان انداخته
هوش مصنوعی: برای اینکه از تو نشانهای بیابیم، انسانی که در اصل وجودش تجلی وجود توست، توصیفش را به تصویر کشیدهاند.
تا به نور روی تو بیند جمال روی تو
در دو چشمش نور تو کحل عیان انداخته
هوش مصنوعی: او به وسیله نور چهرهات، زیبایی چهرهات را در چشمانش میبیند و این نور مانند سرمهای آشکار در آنجا قرار گرفته است.
برکشیده بهر مشتی خاک ایوان جهان
بر بساطش نه سماط و هشت خوان انداخته
هوش مصنوعی: جهان مانند میزی است که بر روی آن برای مهمانی، فقط تکههایی از خاک قرار دادهاند و خبری از غذا و سفرههای پر زرق و برق نیست.
باد سلطان جلالت در نوشته فرش کون
سنگ بطلان در سرای انس و جان انداخته
هوش مصنوعی: باد سلطنت و عظمت تو، در بافت فرش جهان، ثمره دروغ و فریب را در دنیای عشق و جان برافراشته است.
در فضای لایزالی کوس قدوسی زده
گوی در میدان وحدت جاودان انداخته
هوش مصنوعی: در فضایی که هیچ حد و مرزی ندارد، صدای الهی و مقدسی طنینانداز شده و در عرصه بیپایان وحدت دائمی، گویای به زمین انداخته شده است.
نور قدست خرمن چون و چرایی سوخته
خنجر وصفت سر وهم و بیان انداخته
هوش مصنوعی: نور قدس تو مانند آتشی در خرمن است و خنجر تو در وصف و خیال، سر به زیر انداخته و ساکت شده است.
کم زند تا لاف توحید تو هر کس، غیرتت
بر سر دار ملامت ریسمان انداخته
هوش مصنوعی: بگذار به کسی که در مورد توحید میگوید، کم بگوید، چرا که غیرت تو به حدی است که خود را در معرض انتقاد قرار دادهای.
خود که باشد ذره تا دعوی خورشیدی کند؟
هیچ دیدی قطره دریا در دهان انداخته؟
هوش مصنوعی: این ابیاتی بیانگر این مفهوم هستند که چگونه یک ذره کوچک نمیتواند ادعای بزرگی مانند خورشید را داشته باشد. در واقع، اینجا به مقایسهای بین ذرات و چیزهای بزرگتر اشاره شده و همچنین به تصویری از قطرهای که به دریا تعلق دارد، پرداخته میشود. این تصویر نشان میدهد که قطره، به رغم اینکه بخشی از دریا است، نمیتواند ادعای تمامیت و بزرگی دریا را کند. در کل، این ابیات بر عدم تناسب بین کوچک و بزرگ تأکید دارند و یادآور میشوند که هر چیز در جایگاه خود باید شناخته شود.
در حقیقت هستی عالم خیالی بیش نیست
وین خیالی چند ما را در گمان انداخته
هوش مصنوعی: در واقع وجود جهان بیشتر از یک تصور نیست و این تصورات ما را به اشتباه انداختهاند.
کی به انوار تو بینم آخر این ذرات را؟
باز در کتم تو آری هم چنان انداخته؟
هوش مصنوعی: کی میتوانم با نور تو این ذرات را ببینم؟ آیا باز هم در پردهی وجود تو همانطور پنهان هستند؟
کی به میدان تو یابم این دو سه گوی جهان
در خم چوگان وحدت ناگهان انداخته؟
هوش مصنوعی: کی فرصت پیدا میکنم که این چند سخن را دربارهی جهان در میدان بازی وحدت مطرح کنم؟
هم ببینم عاقبت این کشتی افلاک را
موج دریای ظهورت بادبان انداخته
هوش مصنوعی: بگذار ببینم در نهایت سرنوشت این کشتی آسمانی چه خواهد شد، زیرا امواج ظهور تو کشتی را به حرکت درآوردهاند و بادبانش را برافراشتهاند.
ای خوش ار بینیم بیما گوهر بحر بقات
کشتی ما در محیط بیکران انداخته
هوش مصنوعی: ای کاش ببینیم که بدون ما، جوهر دریا چگونه در دل بیکران دریا شناور است و کشتی ما را در این بینهایت رها کردهاند.
غرق دریا حیاتیم و چو دریا خشک لب
دم به دم از تشنگی بر لب زبان انداخته
هوش مصنوعی: ما در عمق دریا زندگی میکنیم اما مانند دریا خشک شدهایم و به طور مداوم از تشنگی در حال زاری هستیم.
ذرهای خاکیم حیران در هوای مهر تو
در سر از سودات شوری در جهان انداخته
هوش مصنوعی: ما تنها ذرهای از خاک هستیم که به خاطر عشق و محبت تو، در این دنیا گم شدهایم و از شوق تو دچار هیجان و شور هستیم.
تا مگر یابیم از عشق تو بوی زندگی
خویشتن را در میان کشتگان انداخته
هوش مصنوعی: برای یافتن بوی زندگی خود از عشق تو، در کنار قربانیان عشق تو زندگی میکنیم.
یک نظر کرده به مشتاقان ز روی دوستی
در سر هریک ز عشقت صد فغان انداخته
هوش مصنوعی: او با یک نگاه محبتآمیز به عاشقان نگریسته و هر یک از آنها به خاطر عشق تو، صدای ناله و فریاد سر دادهاند.
زان نظر مسکین عراقی را حیاتی بخش نیز
چند باشد مردهای در خاکدان انداخته؟
هوش مصنوعی: از آن دیدگاه، چه مقدار میتواند به شخص بیچاره عراقی زندگی بدهد، در حالی که او مردهای است که در خاک دفن شده؟