قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - ایضاله
هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان
که مست بودم از آن می که جام اوست جهان
به کام دوست می مهر دوست میخوردم
در آن نفس که ز جان جهان نبود نشان
به چشم یار رخ خوب یار میدیدم
در آن مقام که میزیستم به جان کسان
تبسم لب ساقی مرا شرابی داد
ز بادهای که شد از لطف او قدح خندان
مرا پیاله چو جام جهاننما باشد
ببین شراب چه باشد، ندیم، خود میدان
شراب داد مرا ساقی از خمستانی
که جرعهچین در اوست روضهٔ رضوان
بساط عیش من افکند در گلستانی
که خاکروب در اوست حوری و غلمان
درین بساط یکی بود ساغر و ساقی
درین مقام یکی بود مطرب و الحان
که دید جام که کار شراب ناب کند؟
که دید می که بود جام او رخ تابان؟
هم از لطافت می میگرفت رنگ قدح
هم از صفای قدح مینمود باده عیان
صفای جام بیامیخت با لطافت می
ظهور یافت ازین امتزاج ساغر جان
درین قدح رخ ساقی معاینه بنمود
ز حسن کرد دوصد رنگ آشکار و نهان
چو هیچ رنگ ندارد شراب ما، ز کجا
پدید میشود این رنگهای بیپایان؟
مگر شراب به جام جهاننما دادند
که مینماید از اجرام جام، این الوان؟
از آنکه نیست مقید به هیچ رنگ آن می
بهر صفت که بود جام بر زند سر از آن
گهی به گونهٔ معشوق آشکار شود
گهی به گونهٔ عاشق چو نوبهار و خزان
ز عکس روشن آن باده میشود روشن
جهان تیره کنون دم به دم زمان به زمان
ز عکس می چه عجب گر جهان منور شد؟
که مه ز تابش خورشید میشود رخشان
به بوی جرعه کنون سالهای گوناگون
مئی پدید شود از سرای غیب در آن
همه جهان ز می عشق یار سرمستند
ولیک مستی هر مست هست دیگرسان
نیافت هیچ نصیب از حیات آنکه نیافت
ازین شراب نصیب، از جماد تا حیوان
چنین شراب فلک چون به هفت جام خورد
عجب نباشد اگر میشود به سر غلتان
چو ساقی مه نو ساغری نهد بر کف
هم از برای مه و مهر میرود خندان
ازین شراب اگر جرعه بر زمین نچکد
چرا شکوفه کند باغ و بشکفد بستان؟
شگفت نیست که گل رنگ و بوی می دارد
وگرنه بلبل بیدل چرا زند دستان؟
وگرنه نرگس مخمور یار سرمست است
چرا کند به جهان در خرابی آن فتان؟
سرشتهاند ز می طینتم وگرنه چرا
همیشه مست و خرابم ز غمزهٔ جانان؟
وگرنه مردمک چشم آن نگار منم
چراست نام من از جملهٔ جهان انسان؟
چو بر زبان عراقی حدیث عشق رود
برو مگیر، که آندم نه آن اوست زبان
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی: می بیاور ساقیا، تا خویشتن را کم زنیمقصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - ایضاله: قبلهٔ روی صوفیان بارگه صفای او
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان
که مست بودم از آن می که جام اوست جهان
هوش مصنوعی: در آن زمان که هنوز باغ دنیا شکل و شمایلی نداشت، من از نوشیدن آن شرابی سرمست بودم که معجزهای از جهان است.
به کام دوست می مهر دوست میخوردم
در آن نفس که ز جان جهان نبود نشان
هوش مصنوعی: در آن لحظه که هیچ نشانی از زندگی و دنیا وجود نداشت، من به خاطر دوستانم محبت و محبت را مینوشیدم.
به چشم یار رخ خوب یار میدیدم
در آن مقام که میزیستم به جان کسان
هوش مصنوعی: من در آن جایگاه که زندگی میکردم، زیبایی چهره محبوبم را با چشم او میدیدم و این برای من بسیار گرانبها بود.
تبسم لب ساقی مرا شرابی داد
ز بادهای که شد از لطف او قدح خندان
هوش مصنوعی: لبخند ساقی به من جرعهای نوشاند که آن شراب از محبت او به قدح تبدیل شد و به خنده درآمد.
مرا پیاله چو جام جهاننما باشد
ببین شراب چه باشد، ندیم، خود میدان
هوش مصنوعی: اگر پیالهام مانند جامی باشد که تمام دنیای من را نشان میدهد، پس بیتوجه به من بنگر که نوشیدنیام چه نوع شرابی است، تو خود بهتر میدانی.
شراب داد مرا ساقی از خمستانی
که جرعهچین در اوست روضهٔ رضوان
هوش مصنوعی: ساقی از باغ شراب به من داد، باغی که در آن کسی است که مانند چیدمان گلهای بهشتی، برای نوشیدنیهای خوشمزه تلاش میکند.
بساط عیش من افکند در گلستانی
که خاکروب در اوست حوری و غلمان
هوش مصنوعی: خوشی و لذت من را در باغی فراهم کردند که در آن، خاکنشینانی به کار مشغولند و زیباییها و جوانان شاداب وجود دارند.
درین بساط یکی بود ساغر و ساقی
درین مقام یکی بود مطرب و الحان
هوش مصنوعی: در اینجا، در این فضایی که داریم، یک ساغر و یک ساقی وجود دارد و در این مکان، یک مطرب و نغمهها نیز یکی هستند.
که دید جام که کار شراب ناب کند؟
که دید می که بود جام او رخ تابان؟
هوش مصنوعی: کیست که ببیند جامی که از شراب ناب پر شده، چه کار میکند؟ و کسی چه میداند که آن می، که جلوهگر است، خودش در حقیقت چه خصوصیتی دارد؟
هم از لطافت می میگرفت رنگ قدح
هم از صفای قدح مینمود باده عیان
هوش مصنوعی: قدح به خاطر لطافت شراب رنگی زیبا به خود میگیرد و شراب هم به خاطر صفای قدح به وضوح خود را نشان میدهد.
صفای جام بیامیخت با لطافت می
ظهور یافت ازین امتزاج ساغر جان
هوش مصنوعی: شادی و روشنی شراب در کنار نرمی آن به وجود آمده و نتیجه این ترکیب، میکدهای روحانی است.
درین قدح رخ ساقی معاینه بنمود
ز حسن کرد دوصد رنگ آشکار و نهان
هوش مصنوعی: در این جام، چهره ساقی به خوبی نمایان شد و زیباییاش دوصد رنگ مختلف را آشکار کرد، چه به صورت نمایان و چه به صورت پنهان.
چو هیچ رنگ ندارد شراب ما، ز کجا
پدید میشود این رنگهای بیپایان؟
هوش مصنوعی: وقتی شراب ما هیچ رنگی ندارد، این رنگهای بیپایان از کجا به وجود میآیند؟
مگر شراب به جام جهاننما دادند
که مینماید از اجرام جام، این الوان؟
هوش مصنوعی: آیا شرابی به من دادهاند که در جامی که جهان را نشان میدهد، رنگهای مختلفی از اجرام را میبینم؟
از آنکه نیست مقید به هیچ رنگ آن می
بهر صفت که بود جام بر زند سر از آن
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم آزادی و بیقیدی در وجود اشاره دارد. میگوید که کسی که به هیچ قید و رنگ خاصی محدود نیست، از هر ویژگیای که داشته باشد، میتواند به حالت آزاد و رها زندگی کند و از آن بهرهمند شود. این شخص مانند جامی است که سر از ته آن برمیدارد و میتواند تجربههای مختلفی را بدون محدودیت امتحان کند.
گهی به گونهٔ معشوق آشکار شود
گهی به گونهٔ عاشق چو نوبهار و خزان
هوش مصنوعی: گاهی به شکل معشوق خود را نشان میدهد و گاهی به شکل عاشق، همانطور که بهار و پاییز در تغییر جلوه میکنند.
ز عکس روشن آن باده میشود روشن
جهان تیره کنون دم به دم زمان به زمان
هوش مصنوعی: از تصویر روشنی که آن شراب دارد، جهان تاریک به آرامی روشن میشود. این روشنی با گذشت زمان و هر لحظه بیشتر میشود.
ز عکس می چه عجب گر جهان منور شد؟
که مه ز تابش خورشید میشود رخشان
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که دنیا روشن شده است، زیرا ماه با تابش خورشید نورانی میشود.
به بوی جرعه کنون سالهای گوناگون
مئی پدید شود از سرای غیب در آن
هوش مصنوعی: با بوی یک جرعه، سالهای مختلفی ظاهر میشود که از دنیای پنهان در آن میتابد.
همه جهان ز می عشق یار سرمستند
ولیک مستی هر مست هست دیگرسان
هوش مصنوعی: تمام جهان به خاطر عشق محبوب مست و شادمانند، اما هر کسی در این مستی حال و هوای خاص خود را دارد.
نیافت هیچ نصیب از حیات آنکه نیافت
ازین شراب نصیب، از جماد تا حیوان
هوش مصنوعی: هیچکس از زندگی بهرهای نمیبرد اگر از این شراب (شیرینی و لذتی) بهرهمند نشود، چه از سنگ و چیزهای بیجان تا موجودات زنده.
چنین شراب فلک چون به هفت جام خورد
عجب نباشد اگر میشود به سر غلتان
هوش مصنوعی: هرگاه که آسمان این شراب را در هفت جام بنوشد، قابل تعجب نیست اگر انسان به حالت مستی و گیجی بیفتد.
چو ساقی مه نو ساغری نهد بر کف
هم از برای مه و مهر میرود خندان
هوش مصنوعی: وقتی ساقی، همچون ماه نو، جامی را در دست میگیرد، از روی دوستی و عشق به ماه و خورشید، با خنده و شادمانی پیش میرود.
ازین شراب اگر جرعه بر زمین نچکد
چرا شکوفه کند باغ و بشکفد بستان؟
هوش مصنوعی: اگر از این شراب بر زمین نریزد، چرا باغ شکوفه کند و بستان لبریز از گل شود؟
شگفت نیست که گل رنگ و بوی می دارد
وگرنه بلبل بیدل چرا زند دستان؟
هوش مصنوعی: این عادی است که گل دارای رنگ و عطر باشد، وگرنه چرا بلبل غمگین چنین نغمهای سر دهد؟
وگرنه نرگس مخمور یار سرمست است
چرا کند به جهان در خرابی آن فتان؟
هوش مصنوعی: اگر دلتنگی و گسستگی از جهان را فراموش کنی، یار زیبا و مستی که در کلامش وجود دارد، چرا باید به دنیای خراب و ناموزون توجه کند؟
سرشتهاند ز می طینتم وگرنه چرا
همیشه مست و خرابم ز غمزهٔ جانان؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که طبیعت من به گونهای است که همیشه در حالت شیدایی و سرمستی به سر میبرم. جز این چه دلیلی میتواند داشته باشد که من از نگاه معشوقم اینگونه دیوانه و زار هستم؟
وگرنه مردمک چشم آن نگار منم
چراست نام من از جملهٔ جهان انسان؟
هوش مصنوعی: اگر غیر از این باشد که مردمک چشم معشوق من هستم، پس چرا نام من در میان تمام انسانها اینگونه مطرح شده است؟
چو بر زبان عراقی حدیث عشق رود
برو مگیر، که آندم نه آن اوست زبان
هوش مصنوعی: وقتی که عشق در کلام عراقی جاری شود، به آن گوش نده، زیرا در آن لحظه، او حقیقتاً خودِ واقعیاش نیست.