قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در نعت رسول اکرم (ص)
شهبازم و شکار جهان نیست در خورم
ناگه بود که از کف ایام برپرم
چون میتوان ز دست شهان طعمه یافتن
از دست روزگار چرا غصه میخورم؟
بر فرق کاینات چرا پا نمینهم؟
آخر نه خاک پای عزیز پیمبرم؟
آن کاملی که رتبتش از غایت کمال
گوید: منم که عین کمال است منظرم
نورم که از ظهور من اشیا وجود یافت
ظاهر تراست هر نفس انفاس اظهرم
وصاف لایزال ز من آشکار شد
بنگر به من که آینهٔ ذات انورم
روشنتر است دم به دم انوار کاینات
از نور بینهایت روح منورم
روشنتر از وجود تجلی ذات حق
بنموده آنچه بود و بود جمله یکسرم
عالم بسوزد از سبحات جلال من
از روی لطف اگر به جهان باز ننگرم
روشنتر از وجود شود ظلمت عدم
گر پردهٔ جمال خود از هم فرو درم
آن دم که بود مدت غیبم شهود یافت
بنمود آنچه بود و بود جمله یکسرم
پیش از وجود خلق به هفتصد هزار سال
شد علم آخرین و نخستین مقررم
بر لوح ممکنات قلم آنچه ثبت کرد
حرفی بود همه ز حواشی دفترم
معنی حرف عالم و سر صفات حق
شد منکشف ز پرتو انوار جوهرم
فیالجمله ورد جملهٔ اشیاست ذات من
بل اسم اعظمم، نه که بل اسم مصدرم
زانجا که اسم عین مسماست میدهند
هر لحظه خلعت دگر و تاج دیگرم
سلطان منم که از سر میدان بدین صفت
گوی مراد از خم چوگان همی برم
هر نور کاشکار شد از مشرق شهود
عین من است جمله و زان نیز برترم
چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش
گردد همه جهان به حقیقت مصورم
خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار
ذرات کاینات اگر گشت مظهرم
حق را ندید آنکه رخ خوب من ندید
باری نظاره کن رخ انوار گسترم
انوار انبیا همه آثار روی من
انفاس اولیا ز نسیم مطهرم
ارواح قدس جمله نمودار معنیم
اشباه انس جمله نگهدار پیکرم
بحر محیط رشحهای از فیض فایضم
نور بسیط لمعهای از نور ازهرم
از من کمال یافت نبوت که خاتمم
بر من تمام گشت ولایت که سرورم
عالیترین معارج ارواح کاملان
نازکترین مدارج والای منبرم
بحر ظهور و بحر بطون قدم بهم
در من ببین که مجمع بحرین اکبرم
موسی و خضر در طلب مجمعی چنین
لب تشنهاند بر لب دریای اخضرم
جسم رخم به صورت آدم پدید شد
در حال سجده کرد فرشته برابرم
کشتی نوح از نظر من نجات یافت
نار خلیل سوخت هم از تاب آذرم
عیسی که مرده زنده همی کرد از نفس
بود آن نفس هم از نفس روح پرورم
امروز هر که سلطنت و جاه من بدید
بیند چو آفتاب عیان روز محشرم
بر تخت اختیار نشسته به عز و ناز
گشته همه مراد ز دولت میسرم
بر درگه خلافت من صف زده رسل
در سایهٔ لوای من آسوده لشکرم
هم واصفان شرعم و هم حاملان عرش
جمله به یک زبان شده آنجا ثناگرم
در بحر بینهایت اوصاف مصطفی
گفتم که آشنا کنم و غوطهای خورم
هم در شب فروز ازل آیدم به کف
هم گوهر حیات ابد زو برآورم
نارفته در میانه که موجیم در ربود
وافکند در میانه لی و گوهرم
میخواهم این زمان که برآرم دمی از آن
لیکن نمیتوان، که گشت آب از سرم
یک قطره نیست ز دریای نعت او
وصفی که گشته ظاهر ازین گفتهٔ ترم
سر صفات ظاهر بیمنتهای او
پیدا نمیکنم، که ندارند باورم
از من که میبرد بر آن رحمت خدای؟
آن کوست سوی جمله کمالات رهبرم
آنجا که اوست کیست که پیغام من برد؟
یا عرضه دارد این سخنان مبترم
هم لطف او مگر نظری سوی من کند
گیرد عنایتش ز کرم باز در برم
گوید قبول او که: عراقی از آن ماست
احسان او آند ز شفاعت توانگرم
بخشد نوالهای ز سر خوان خاص خود
و آبی دهد به کاس خود از حوض کوثرم
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - ایضاله: دوش مانا شنید فریادمقصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی: می بیاور ساقیا، تا خویشتن را کم زنیم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1392/02/23 17:04
علی
احسان او «آند» ز شفاعت توانگرم
احسان او « کُنَد » ز شفاعت توانگرم
1394/07/27 21:09
علی
این شعر درباره حضرت علی سروده شده و نه نعت حضرت رسول. اشارات زیادی هست در قصیده که میتوان اینرا حدس زد ولی بیت آخر دقیقا اشاره به حضرت علی است.
1394/11/15 03:02
ناشناس
با علی موافقم.
این شعر فخر عراقی بیشتر ناظر به مراتب حضرت علی است.
بر من تمام گشت ولایت که سرورم
کشتی نوح از نظر من نجات یافت
نار خلیل سوخت هم از تاب آذرم
بود آن نفس هم از نفس روح پرورم
بر درگه خلافت من صف زده رسل
و...
گنجور عزیز چند تا اشکال هم در تایپ اشعار هست. اگر مقدور است اصلاح کنید.
مثلا «وافکند در میانه لی و گوهرم»...لی می شود: لآلی
«لیکن نمیتوان، که گشت آب از سرم»؛ گشت، بشود: گذشت.