گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - ایضاله

طاب روح النسیم بالاسحار
این دورالندیم بالادوار؟
در خماریم کو لب ساقی؟
نیم مستیم کو کرشمهٔ یار؟
طره‌ای کو؟ که دل درو بندیم
چهره‌ای کو؟ که جان کنیم نثار
غمزهٔ یار مست و ما مخمور
لعل او تابدار و ما هشیار
خیز، کز لعل یار نوشین لب
به کف آریم جام نوش گوار
که جزین باده بار نرهاند
نیم مستان عشق را ز خمار
در سر زلف یار دل بندیم
که به روز آید آخر این شب تار
زیر هر تار مو نظاره کنیم
صد هزار آفتاب خوش دیدار
از رخش کافتاب، ذرهٔ اوست
بر فروزیم ذره‌وار عذار
تا همه نور آفتاب بود
نبود بیش ذره را آثار
در چنین حال شاهد توحید
ننماید به عاشقان دیدار
به حقیقت یقین کنند که نیست
جز یکی در جهان جان دیار
نور وحدت چو آشکار شود
متواری شود جهان ناچار
در جهان ذره در فضای قدم
نور او آفتاب ذره شکار
ای دریغا! که پرتوی بودی
زانچه روشن شدی ازین گفتار
تا در آیینهٔ معاینه‌ام
تافتی عکس نور این اسرار
چون مرا زین بهار بویی نیست
چه کنم وصف بوستان بهار؟
چشم خفاش را چه از خورشید؟
مرغ محبوس را چه از اشجار؟
چون که همرنگ آفتاب شویم
شاید آن لحظه گر کنیم قرار
کاشکار و نهان او ماییم
لیس فی‌الدار غیره دیار
ور نشد زین بیان تو را روشن
جام گیتی‌نمای را به کف آر
کاش بودی به جای دم قدمی
یا ظهوری به جای این اظهار
یا در اول نهان شدی آخر
یا در انوار طی شدی اطوار
تا عراقی جان رسیده به لب
باز رستی ز دست خود یک بار
گر ببودم نبود پیوستی
کردمی آن نفس به جان اقرار
تا ببینی درو که جمله یکی است
خواه یکصد شمار و خواه هزار
هر پراکنده‌ای که جمع شود
بر زبانش چنین رود گفتار
اگر عراقی زبان فرو بستی
آشکارا نگشتی این اسرار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طاب روح النسیم بالاسحار
این دورالندیم بالادوار؟
هوش مصنوعی: در زمان سحر، روح نسیم خوشایند و دل‌انگیز است، آیا چنین محیطی به دور از غم‌ها و مشکلات، وجود دارد؟
در خماریم کو لب ساقی؟
نیم مستیم کو کرشمهٔ یار؟
هوش مصنوعی: ما در حال نشئه و غرق لذت هستیم، اما هنوز هم به دنبال نگاه و لبخند دلربای معشوقه‌امان می‌گردیم.
طره‌ای کو؟ که دل درو بندیم
چهره‌ای کو؟ که جان کنیم نثار
هوش مصنوعی: کجا می‌توانیم عزیز را پیدا کنیم که دل خود را به او بسپاریم؟ و کجا می‌توانیم صورت زیبایی پیدا کنیم که جان‌مان را برای او فدای کنیم؟
غمزهٔ یار مست و ما مخمور
لعل او تابدار و ما هشیار
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی محبوب، ما را تحت تأثیر قرار داده و سرمست کرده است. در حالی که او با ناز الفت خود ما را به شور و شوق می‌آورد، ما هنوز در حالت هوشیاری نیستیم و دچار مستی و غم هستیم.
خیز، کز لعل یار نوشین لب
به کف آریم جام نوش گوار
هوش مصنوعی: برخیز، تا از لب‌های شیرین یار، جام نوشی را در دست بگیریم.
که جزین باده بار نرهاند
نیم مستان عشق را ز خمار
هوش مصنوعی: تنها این نوشیدنی عاشقانه می‌تواند مستی عاشقان را از خواب آلودگی بیدار کند و نجات دهد.
در سر زلف یار دل بندیم
که به روز آید آخر این شب تار
هوش مصنوعی: ما دل خود را در زلف معشوق گره زده‌ایم، زیرا امیدواریم که در نهایت این شب تار و تاریکی، روشنایی و روشنایی روزی خواهد آمد.
زیر هر تار مو نظاره کنیم
صد هزار آفتاب خوش دیدار
هوش مصنوعی: هر جا که به دقیق‌ترین جزئیات نگاه کنیم، زیبایی و درخشش‌های زیادی را خواهیم دید که جذابیت خاصی دارند.
از رخش کافتاب، ذرهٔ اوست
بر فروزیم ذره‌وار عذار
هوش مصنوعی: نور خورشید از چهره‌اش می‌تابد و ما نیز مانند ذرات کوچک، به زیبایی و درخشش او می‌افزاییم.
تا همه نور آفتاب بود
نبود بیش ذره را آثار
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور آفتاب وجود دارد، هیچ نشانه‌ای از کوچک‌ترین ذره‌ای نخواهد بود.
در چنین حال شاهد توحید
ننماید به عاشقان دیدار
هوش مصنوعی: در چنین شرایطی، وجود معشوق واقعی و یگانه، برای عاشقان قابل مشاهده نیست.
به حقیقت یقین کنند که نیست
جز یکی در جهان جان دیار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در جهان، تنها یک حقیقت وجود دارد و همه باید به این واقعیت ایمان داشته باشند که جز یکی چیزی نیست.
نور وحدت چو آشکار شود
متواری شود جهان ناچار
هوش مصنوعی: وقتی نور یکتایی و وحدت نمایان شود، جهان ناچار محو خواهد شد.
در جهان ذره در فضای قدم
نور او آفتاب ذره شکار
هوش مصنوعی: در این جهان، ذره‌ای در جایی که نور او قرار دارد، به مانند آفتابی است که ذره‌ها را به دام می‌اندازد.
ای دریغا! که پرتوی بودی
زانچه روشن شدی ازین گفتار
هوش مصنوعی: ای کاش! تو نوری بودی که از این سخن روشن شدی.
تا در آیینهٔ معاینه‌ام
تافتی عکس نور این اسرار
هوش مصنوعی: تا زمانی که در آینهٔ ضمیرم، تصویر نور این اسرار را ببینم.
چون مرا زین بهار بویی نیست
چه کنم وصف بوستان بهار؟
هوش مصنوعی: وقتی من از بوی بهار بهره‌ای ندارم، چه باید بگویم درباره‌ی زیبایی و وصف بوستان بهار؟
چشم خفاش را چه از خورشید؟
مرغ محبوس را چه از اشجار؟
هوش مصنوعی: چشم خفاش به نور خورشید توجهی ندارد و مرغی که در قفس گرفتار شده، به درختان و طبیعت بیرون احساسی ندارد.
چون که همرنگ آفتاب شویم
شاید آن لحظه گر کنیم قرار
هوش مصنوعی: وقتی که به رنگ آفتاب در بیاییم، ممکن است در آن لحظه آرامش پیدا کنیم.
کاشکار و نهان او ماییم
لیس فی‌الدار غیره دیار
هوش مصنوعی: ما تنها ساکنان این خانه هستیم و جز او کسی در این جا نیست.
ور نشد زین بیان تو را روشن
جام گیتی‌نمای را به کف آر
هوش مصنوعی: اگر از این گفتار تو چیزی روشن نشد، پس جام گیتی‌نما را در دست بگیر و آن را مشاهده کن.
کاش بودی به جای دم قدمی
یا ظهوری به جای این اظهار
هوش مصنوعی: ای کاش که به جای سخن گفتن و ابراز احساسات، فقط یک لحظه در کنار تو می‌بودم یا اینکه حضوری واقعی از تو در کنارم بود.
یا در اول نهان شدی آخر
یا در انوار طی شدی اطوار
هوش مصنوعی: یا در آغاز، در خفا و پنهان بودی یا اینکه در نور و روشنایی به دگرگونی و تغییر درآمدی.
تا عراقی جان رسیده به لب
باز رستی ز دست خود یک بار
هوش مصنوعی: تا زمانی که عراقی به مرز جان رسیده، از دست خود یک بار رهایی پیدا کن.
گر ببودم نبود پیوستی
کردمی آن نفس به جان اقرار
هوش مصنوعی: اگر من بودم، هیچ وابستگی‌ای نداشتم و آن لحظه را با جانم تایید می‌کردم.
تا ببینی درو که جمله یکی است
خواه یکصد شمار و خواه هزار
هوش مصنوعی: ببین که همه چیز در اصل و بنیاد یکی است، چه تعدادشان صد باشد و چه هزار.
هر پراکنده‌ای که جمع شود
بر زبانش چنین رود گفتار
هوش مصنوعی: هر کسی که در میان مردم منتشر باشد و در جمع قرار گیرد، به راحتی می‌تواند از آنچه بر دل و زبانش می‌گذرد صحبت کند.
اگر عراقی زبان فرو بستی
آشکارا نگشتی این اسرار
هوش مصنوعی: اگر زبانت را از گفتن حقایق ببندی، به وضوح این رازها برایت فاش نمی‌شود.

حاشیه ها

1395/12/25 01:02
کوروش ا.ا

ابیاتی برای تشریح "انسان کامل"...
بسیار مخفی و مستتر سروده شده... نمیشه واضح توضیح داد... ممنوعه...

1395/12/25 04:02
محدث

ممنوعه :)
به یک معنا بله؛ ولی به یک و بلکه به چندین معنا نه.
حیف از آدمیزادی که به این دار ناپایدار بیاید و چند صباحی بگذراند و مثل من در پوست بماند و از مغز نغز هستی غافل بماند؛ حال با توهم ممنوع بودن یا صفت زشت قانع بودن را داشتن.
رنگ اصلی رخ اشعار مرحوم فخر عراقی همین مطالب ممنوعه وحدت وجودی-و بلکه وحدت موجودی- است و خوشا کسی که نمی از یم معنای مشرب یاد شده را فهمیده و علاوه بر فهم می چشد که من لم یذق لم یدر!
تا نچشی ندانی!
حدی است ورای درک و توصیف
به معنای ظاهری که بپیچیم یک معنای طاب روح النسیم بالاسحار مضمون همان حدیثی است که می فرماید اگر در دار دنیا یک چیز باشد که نمایشگر چیزی از آخرت باشد دقایق منتهی به سحرگاه هر روز است.
معذرت از اطاله کلام و پریشانی عبارات!