شمارهٔ ۱۵
ای شده پای بند جان طره مشکبار تو
برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو
از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای
از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو
روی مرا بخون دل کرد نگار و می کند
دیده ی درد مند من بی رخ چون نگار تو
آفت روزگار من حسن تو برد، آه من
باشد اگر ستم کنی آفت روزگار تو
پرده دیده ام ز خون، بحر محیط می کند
هر نفسی کنار من در غم بی کنار تو
گرچه سر امامیت نیست بترک او مگر
چون بنشاند اشک او گرد ز رهگذار تو
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای شده پای بند جان طره مشکبار تو
برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو
هوش مصنوعی: من به بند جان تو گرفتار شدهام، موهای مشکی و زیبا تو آرامش را از من گرفته و گلی که همیشه بیقرار است، دل من را به هم ریخته.
از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای
از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو
هوش مصنوعی: میگوید که برای رسیدن به شگفتیها و دریافتی تازه، عرقی از شراب قرمز و پررنگ از چشم من، مانند نرگس خوابآلود تو، میریزد.
روی مرا بخون دل کرد نگار و می کند
دیده ی درد مند من بی رخ چون نگار تو
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوق بر دل من اثر گذاشته است و چهرهام بینوا و بیزیبایی است، چرا که در چشمهای من تنها درد و رنج موج میزند.
آفت روزگار من حسن تو برد، آه من
باشد اگر ستم کنی آفت روزگار تو
هوش مصنوعی: بدبختیهای من به خاطر زیبایی توست. اگر تو به من ظلم کنی، درد و رنج روزگار تو هم بر من خواهد بود.
پرده دیده ام ز خون، بحر محیط می کند
هر نفسی کنار من در غم بی کنار تو
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از درد و غم شدیدی سخن میگوید که در درونش حس میکند. او با استفاده از تصویر خون بر پرده چشمش نشان میدهد که این غم بهحدی عمیق و شدید است که هر نفسش را به سواحل بیانتها میکشاند و او را در کناری از معشوق غمش میکند. در کل، این ابیات حاکی از عواطف عمیق و شکست قلبی شاعر است.
گرچه سر امامیت نیست بترک او مگر
چون بنشاند اشک او گرد ز رهگذار تو
هوش مصنوعی: هرچند که امام معصوم وجود ندارد، اما بازم جای او را میتوان شناخت و به یاد او اشک ریخت، و این اشکها بر توفیق و رحمت تو خواهد گردید.