گنجور

شمارهٔ ۱۱

نه رای آنکه بترک دیار و یار کنم
نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم
نه روی آنکه تحمل کنم ببوی امید
نه روز آنکه شب وصل را شمار کنم
سزای من دلم از دیده در کنار نهاد
چو قصد رفتن آن راه بی کنار کنم
ز راه دیده هر آن گوهرم که جمع شود
بدامن آرم و بر راه دل نثار کنم
همی چه گویم و خود کرده را چه چاره توان
بدین حدیث که کردم خود اقتصار کنم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه رای آنکه بترک دیار و یار کنم
نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم
هوش مصنوعی: نه می‌توانم از دیار و وطنم دل بکنم و نه می‌توانم به راحتی جای دیگری را انتخاب کنم.
نه روی آنکه تحمل کنم ببوی امید
نه روز آنکه شب وصل را شمار کنم
هوش مصنوعی: نه آنقدر تاب و تحمل دارم که به بوی امید نگاه کنم، و نه روزی که به شب وصال فکر کنم و آن را بشمارم.
سزای من دلم از دیده در کنار نهاد
چو قصد رفتن آن راه بی کنار کنم
هوش مصنوعی: پاداش من این است که قلبم را کنار چشمانم گذاشته‌ام، چون تصمیم به رفتن در آن راه بی‌پایان را دارم.
ز راه دیده هر آن گوهرم که جمع شود
بدامن آرم و بر راه دل نثار کنم
هوش مصنوعی: از طریق چشمانم، هر چیزی که ارزشمند باشد را جمع‌آوری کرده و در دامن می‌ریزم و سپس بر راه عشق نثار می‌کنم.
همی چه گویم و خود کرده را چه چاره توان
بدین حدیث که کردم خود اقتصار کنم
هوش مصنوعی: هر چه بگویم و از کار خود نتوانم چاره‌ای پیدا کنم، باید به همین سخنی که گفتم بسنده کنم.