گنجور

شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان شرف الدین یوسف

همچو مهر از خاور و باد از ختن
دیشب آن سنگین دل سمین ذقن
سحر در بادام و معجز در بیان
آب حیوان در لب و جان در دهن
لؤلؤ و مرجان و جزعش را غلام
پرتو عیوق، شعری و پرن
سنبل و سیب و گلش در باغ حسن
بر سراب و یوسف و چاه و رسن
دام مشگینش کمند آفتاب
سیب سیمینش پناه نسترن
با رخی کز شله ی شوقش نبود
بی تکلف روح را پروای تن
از در دولت در آمد مست و گفت
بخت بیدار مرا کاین الوسن
نافه مشکش هراسان از صبا
نرگس مستش گریزان از چمن
زلف و خالش دلفریب و دل فگار
جزع و لعلش ساحر و پیمان شکن
زلفش اندر پرنیان جسته مکان
خالش اندر گلستان کرده وطن
جزع او سرمابه سحر حلال
لعل او پیرایه ی درّ عدن
چون در آمد روضه ی فردوس گشت
روح مجروح مرا بیت الحزن
تا لب لعلش مرا دل باز داد
ز التفات طوطی شکر شکن
زین غزل رنگی دگر بر آب زد
عکس یاقوتش بقصد جان من
کای ز سودای منت جان در بدن
بر سر دردم دم از درمان مزن
مشرب روحت لب لعل منست
یا میآور یاد ازو یا جان مکن
در خم زلفم چه پیچی همچو او
تاب ده خود را و بر آتش فکن
با غمم منشین که پر خون در برت
هر سحر چو گل بدرد پیرهن
راز مست نرگسم مخمور دار
گرچه خون ریزد بتیغ مکروفن
بی منت گفتم که هر دم ز اشتیاق
بر لب معنی رسد جان سخن
چون خیال زلف و تشبیه رخم
دردی دن وبود خضرای دمن
روی کعبه در دل رویم میآر
دست جان در حلقه ی زلفم مزن
گر غزل گوئی بدینترتیب گوی
عذب و روح افزا و دلخواه و حسن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همچو مهر از خاور و باد از ختن
دیشب آن سنگین دل سمین ذقن
هوش مصنوعی: دیشب مانند خورشید که از شرق برمی‌خیزد و باد که از سرزمین ختن می‌آید، آن دل سنگین و باوقار در بین ما بود.
سحر در بادام و معجز در بیان
آب حیوان در لب و جان در دهن
هوش مصنوعی: صبحگاهی در دانه‌های بادام زیبایی و شگفتی وجود دارد، آبی که به زندگی می‌بخشد در لب‌ها و روح در دهان می‌جوشد.
لؤلؤ و مرجان و جزعش را غلام
پرتو عیوق، شعری و پرن
هوش مصنوعی: لؤلؤ و مرجان و جزع، آنهایی هستند که در دستان غلام پرتو عیوق قرار دارند. این جمله به زیبایی و ارزشمندی آن چیزها اشاره دارد و نشان‌دهنده‌ی شکوه و زیبایی اشیاء قیمتی است.
سنبل و سیب و گلش در باغ حسن
بر سراب و یوسف و چاه و رسن
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی، نمادهای عشق و زیبایی مثل سنبل، سیب و گل وجود دارند، در حالی که در سمت دیگر، داستان یوسف و چاه و رسن روایت می‌شود که نشان‌دهنده غم و ناکامی است.
دام مشگینش کمند آفتاب
سیب سیمینش پناه نسترن
هوش مصنوعی: دام مشکی او مانند کمند است و آفتاب نیمی از سیب‌های نقره‌ای او، پناهگاهی برای گل‌های نسترن فراهم می‌آورد.
با رخی کز شله ی شوقش نبود
بی تکلف روح را پروای تن
هوش مصنوعی: چهره‌ای که از عشقش به صورتش می‌تابد، روح را از دغدغه‌های جسم آزاد کرده است.
از در دولت در آمد مست و گفت
بخت بیدار مرا کاین الوسن
هوش مصنوعی: شخصی به درون قصر سلطنتی وارد شد و با حالتی شاداب و سرمست گفت که خوشبختی و شانسش بیدار شده و او را به این وضعیت رسانده است.
نافه مشکش هراسان از صبا
نرگس مستش گریزان از چمن
هوش مصنوعی: عطر مشکش باعث ترس ناگهان نرم باد شده و نرگس مست از وجودش از چمن فراری است.
زلف و خالش دلفریب و دل فگار
جزع و لعلش ساحر و پیمان شکن
هوش مصنوعی: زلف و موهای او دیوانه‌کننده است و چهره‌اش غمگین و دل‌شکسته. لب‌هایش مانند یاقوت جذاب و فریبنده است، اما او به راحتی به عهد خود پایبند نیست و وفادار نمی‌ماند.
زلفش اندر پرنیان جسته مکان
خالش اندر گلستان کرده وطن
هوش مصنوعی: زلف او مثل پارچه نرم و لطیف در دنیای زیبا و دلنشین است و جای خالیش در باغی پر از گل، به نوعی وطن خودش را ساخته است.
جزع او سرمابه سحر حلال
لعل او پیرایه ی درّ عدن
هوش مصنوعی: درد و رنج او به مانند سحری است که زوالش ممکن نیست و زیبایی او همچون دریاچه ای است که در بهشت به چشم می خورد.
چون در آمد روضه ی فردوس گشت
روح مجروح مرا بیت الحزن
هوش مصنوعی: وقتی به بهشت وارد شدم، روح دل‌شکسته‌ام به محلی برای اندوه تبدیل شد.
تا لب لعلش مرا دل باز داد
ز التفات طوطی شکر شکن
هوش مصنوعی: تا زمانی که لب‌های شیرین او به من توجه کرد، دلم شاد و گشاده شد و رنگ و طعم خوشی را مانند طوطی‌ای که شکر می‌خورد احساس کردم.
زین غزل رنگی دگر بر آب زد
عکس یاقوتش بقصد جان من
هوش مصنوعی: از این غزل، رنگ و بویی تازه بر آب می‌نشیند و تصویر یاقوتش به خاطر جان من نمایان می‌شود.
کای ز سودای منت جان در بدن
بر سر دردم دم از درمان مزن
هوش مصنوعی: ای کسانی که به خاطر عشق و محبت من، جانم را در خطر قرار می‌دهید، به دردها و رنج‌های من اشاره نکنید و از درمان و بهبود دردی که دارم، سخن نرانید.
مشرب روحت لب لعل منست
یا میآور یاد ازو یا جان مکن
هوش مصنوعی: ای روح تو از شهد لب لعل من سیراب شده است، یا یاد او را زنده کن و یا اینکه جان خود را فدای او نکن.
در خم زلفم چه پیچی همچو او
تاب ده خود را و بر آتش فکن
هوش مصنوعی: در پیچ و تاب زلف من چه ناز و کرشمه‌ای داری، خود را در این حال رها کن و به آتش عشق بسپار.
با غمم منشین که پر خون در برت
هر سحر چو گل بدرد پیرهن
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهم کنارم نیا، زیرا هر صبح که بیدار می‌شوم، دلم به شدت جریحه‌دار است مانند گلی که در پیراهنم آسیب دیده است.
راز مست نرگسم مخمور دار
گرچه خون ریزد بتیغ مکروفن
هوش مصنوعی: راز و سرّ نرگس‌های مستی‌ام را در دل نگه‌دار، گرچه این راز با تیغ فریبنده‌ای پنهان شده است و ممکن است به دردسر بیفتد.
بی منت گفتم که هر دم ز اشتیاق
بر لب معنی رسد جان سخن
هوش مصنوعی: بدون هیچ توقع و درخواستی، بیان کردم که هر لحظه از عشق و علاقه، معنی عمیق‌تری از زندگی بر زبانم جاری می‌شود.
چون خیال زلف و تشبیه رخم
دردی دن وبود خضرای دمن
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد زلف‌ها و تشبیه رخسارم می‌افتم، دردی در دلم احساس می‌کنم که سبزی دمنوش را به یاد می‌آورد.
روی کعبه در دل رویم میآر
دست جان در حلقه ی زلفم مزن
هوش مصنوعی: بر روی کعبه، در دل من، روی خود را بیاور و دست جان را به حلقه مویم نزن.
گر غزل گوئی بدینترتیب گوی
عذب و روح افزا و دلخواه و حسن
هوش مصنوعی: اگر غزل می‌گویی، بهتر است به گونه‌ای زیبا و دلنشین بگویی که روح انسان را تازه کند و مورد پسند همگان واقع شود.