گنجور

شمارهٔ ۱۱ - در مدح فخر الملک

خنک آن دل که ز تیمار تو خرم گردد
خرم آن سینه کز اندوه تو بی غم گردد
هر که را سینه ز اندوه تو بی غم نشود
کی دل از تاب غم عشق تو خرم گردد
پرتو شمع جمالت چو پراکنده شود
سایه زلف سیاهت چو مقسم گردد
نام هر ذره ازو؛ روز منور باشد
لقب هر سر مو، زین شب مظلم گردد
سخن تلخ تو چون از لب شیرین تابد
لب شیرین تو چون گرد سخن کم گردد
آن چو زهر است کز او زهر مرا نوش شود
وین چو نوش است کزو نوش مرا سم گردد
چشمت ار جادوی کشمیر ببیند که ازو
آب دریا شود و خاک زمین نم گردد
آتش غم خورد و باد هوس پیماید
اندرین کوره اگر خود همه تن دم گردد
تا کی از نرگس سیراب تو ای آب حیات
آب در نرگس پژمرده من نم گردد
آخر اندیشه کن از خاک ختائی که، ازو
گرد بر خیزد و بر چرخ مقدم گردد
بخدائی که بداند شب تیر، ار موئی
بر تن موری، در قعر زمین خم گردد
که من شیفته را چشم دل و دیده جان
روشن از خاک در صدر معظم گردد
فخر اسلام همان صدر که دون حق اوست
کلکش ار ملک سلیمان را خاتم گردد
آنکه چون پرتو خورشید ضمیرش بسزا
بر سراپرده تقدیر مقوم گردد
هر فروعی که قدر بیند و مدهوش شود
هر صریحی که قضا گوید مبهم گردد
و آنکه تا هست جوان بر عقلا می باشد
کی در ایوان معالیش معمم گردد
زائران را درو، هم مطلب و مقصد باشد
سائلان را کف او مشرب معطم گردد
ای خداوندی کز رد و قبول در تو
حکم هفت اختر و نه چرخ مسلم گردد
باد بر گور زن حامله گر بر گذرد
با صریر در عالیت چو همدم گردد
بجلال تو کز او عقل مصدر زاید
بکمال تو که او روح مجسم گردد
شرر و اخگر او کوثر و فردوس شود
شجر هاویه اش طوبی و شبنم گردد
ور تفی ز آتش چشم تو به بالا گیرد
با هوائی که بود خلد برین ضم گردد
آتشش آب کند، آب روان گرداند
می اش آتش شود و خلد، جهنم گردد
هر که را خاک جناب تو، مسلم باشد
حکم هفت اختر و نه چرخ مسلم گردد
چو سماعیل زهر جای که برداری پای
بطفیل قدمت، چشمه زمزم گردد
با قضا چون قلمت سر معانی گوید
گرچه عیسی است بیندیشد و مریم گردد
لاجرم عیسی خط تو چو رخ بنماید
منطقش حالی اشارات دو عالم گردد
گرچه از نامیه زادست بعز تو هنوز
در قماطست کزو ناطقه ملزم گردد
کلک دین پرورت آن لحظه که لب بگشاید
خصمت ار سوسن گویا بود ابکم گردد
برق شمشیر ترا خاصیت آنست، کز او،
مژه بر چشم عدو، افعی و ارقم گردد
کاسه ای کز سر بدخواه تو پر سودا بود
زود باشد که ترا زیور و پرچم گردد
رستم و دیو نهیب تو و بد خواه تواند
اگر این در نظرت آید و آن جم گردد
دیو را کی بود آن زهره، که از راه حسد
گرد تعظیم سراپرده ی رستم گردد
گر میان تو وجاهت ز عدد گردی بود
آن غبار است که در دیده او نم گردد
یوسف مصر بزرگیت چنان چهر نمود
که عزیز ز من و دوده آدم گردد
دین پناها بکمال تو که با شعر کمال
مدح تو بیشتر و منقبت عم گردد
گنج دیوان من از گوهر مدحت، پس از این
غیرت کان شود و مایه ده یم گردد
ابلق شام و سحر نوبتی عمر تو باد
تا بامر تو همی اشهب و ادهم گردد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خنک آن دل که ز تیمار تو خرم گردد
خرم آن سینه کز اندوه تو بی غم گردد
هوش مصنوعی: دل کسی که به خاطر محبت و مراقبت تو شاداب و خوشحال می‌شود، بسیار ارزشمند است. سینه‌ای که به خاطر اندوه تو نگرانی و غمی ندارد، نیز خوشبخت محسوب می‌شود.
هر که را سینه ز اندوه تو بی غم نشود
کی دل از تاب غم عشق تو خرم گردد
هوش مصنوعی: هر کسی که از درد و رنج تو بی‌دغدغه باشد، چگونه می‌تواند دلش از شوق و خوشحالی عشق تو آرام بگیرد؟
پرتو شمع جمالت چو پراکنده شود
سایه زلف سیاهت چو مقسم گردد
هوش مصنوعی: وقتی که نور شمع زیبایی‌ات پخش می‌شود، سایه‌های موهای سیاه تو مثل قسمت کردن و تقسیم شدن به چندین بخش می‌شوند.
نام هر ذره ازو؛ روز منور باشد
لقب هر سر مو، زین شب مظلم گردد
هوش مصنوعی: هر ذره از وجود او نام و نشانی دارد که به روشنی روز می‌ماند، و هر تار موی من هم به واسطه او به یک لقب روشن بدل می‌شود، اگرچه این شب تاریک باشد.
سخن تلخ تو چون از لب شیرین تابد
لب شیرین تو چون گرد سخن کم گردد
هوش مصنوعی: وقتی سخنان تلخ تو از لب‌های شیرینت بیان شود، آن لب‌های شیرین به اندازه‌ای تحت تأثیر قرار می‌گیرند که از زیبایی و شیرینی خود کم می‌کنند.
آن چو زهر است کز او زهر مرا نوش شود
وین چو نوش است کزو نوش مرا سم گردد
هوش مصنوعی: چیزی که از آن لذت می‌برم، برای من خطرناک است و برعکس، چیزی که به نظر بی‌خطر می‌آید، می‌تواند برای من مضر باشد.
چشمت ار جادوی کشمیر ببیند که ازو
آب دریا شود و خاک زمین نم گردد
هوش مصنوعی: اگر چشمانت جادوگری کشمیر را ببیند، آن‌گاه آب دریا به خاک تبدیل می‌شود و زمین خشک می‌شود.
آتش غم خورد و باد هوس پیماید
اندرین کوره اگر خود همه تن دم گردد
هوش مصنوعی: آتش غم در دل شعله‌ور است و باد هوس در این کوره می‌چرخد، اگر همه وجودم نیز تبدیل به نفس شود.
تا کی از نرگس سیراب تو ای آب حیات
آب در نرگس پژمرده من نم گردد
هوش مصنوعی: تا کی باید از چشمه حیات تو بهره ببرم، در حالی که آب در نرگس پژمرده‌ام تغییر نمی‌کند؟
آخر اندیشه کن از خاک ختائی که، ازو
گرد بر خیزد و بر چرخ مقدم گردد
هوش مصنوعی: در نهایت، فکر کن به خاکی که نماد کشور خراسان است؛ از این خاک، گرد و غباری برمی‌خیزد که به آسمان می‌رود و در ابتدای چرخ گردون قرار می‌گیرد.
بخدائی که بداند شب تیر، ار موئی
بر تن موری، در قعر زمین خم گردد
هوش مصنوعی: به خدایی که می‌داند در تاریکی شب، اگر مویی بر تن یک موری باشد، این موضوع حتی در اعماق زمین نیز مشخص است.
که من شیفته را چشم دل و دیده جان
روشن از خاک در صدر معظم گردد
هوش مصنوعی: کسی که به شدت عاشق است، با دیدی عمیق و روشنایی که از روح و قلبش می‌جوشد، می‌تواند از زمین و خاک به درجات بلند و والایی برسد.
فخر اسلام همان صدر که دون حق اوست
کلکش ار ملک سلیمان را خاتم گردد
هوش مصنوعی: فخر اسلام شخصی است که در مقام والایی قرار دارد و اگر او از حق خود پایین بیفتد، حتی اگر ملک سلیمان با مقامش مرتبط شود، ارزش و اعتبارش کم خواهد شد.
آنکه چون پرتو خورشید ضمیرش بسزا
بر سراپرده تقدیر مقوم گردد
هوش مصنوعی: کسی که مانند پرتو خورشید، ذاتش به خوبی بر زندگی‌اش اثر می‌گذارد و آن را شکل می‌دهد، بر اساس سرنوشتش استوار و محکم می‌شود.
هر فروعی که قدر بیند و مدهوش شود
هر صریحی که قضا گوید مبهم گردد
هوش مصنوعی: هر شاخه‌ای که ارزش پیدا کند و تحت تأثیر قرار گیرد، هر سخن واضحی که تقدیر بگوید، تار و مبهم خواهد شد.
و آنکه تا هست جوان بر عقلا می باشد
کی در ایوان معالیش معمم گردد
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که زمانی که جوانان هستند و عقلای قوم وجود دارند، هنوز در اوج خود هستند. اما زمانی که آن جوانی به پایان عمر خود می‌رسد و به مرحله‌ای از زندگی می‌رسد که باید مورد احترام قرار گیرد، به نوعی به دوران بلوغ و پختگی می‌رسد.
زائران را درو، هم مطلب و مقصد باشد
سائلان را کف او مشرب معطم گردد
هوش مصنوعی: زائران در مسیر خود به دنبال هدفی مشترک هستند و کسانی که درخواست می‌کنند با در دست داشتن کاسه‌ای می‌توانند از معانی بلند بهره‌مند شوند.
ای خداوندی کز رد و قبول در تو
حکم هفت اختر و نه چرخ مسلم گردد
هوش مصنوعی: ای پروردگاری که قدرت و اراده‌ات بر تمام امور جهان حاکم است و تأثیرات نه سیاره و نه آسمان بر تو قطعی و مسلم است.
باد بر گور زن حامله گر بر گذرد
با صریر در عالیت چو همدم گردد
هوش مصنوعی: اگر بادی بر گور زن حامله بوزد و صدای خاصی ایجاد کند، در دنیا این صدا می‌تواند به عنوان همدم او تلقی شود.
بجلال تو کز او عقل مصدر زاید
بکمال تو که او روح مجسم گردد
هوش مصنوعی: به عظمت تو که از آن، عقل و خرد به کمال می‌رسد و تو به صورت انسان تجلی یافته‌ای.
شرر و اخگر او کوثر و فردوس شود
شجر هاویه اش طوبی و شبنم گردد
هوش مصنوعی: آتش و شعله‌های او به blessing و بهشت تبدیل می‌شوند و درختان جهنم به درختان بهشت و صبح بخیر تبدیل خواهند شد.
ور تفی ز آتش چشم تو به بالا گیرد
با هوائی که بود خلد برین ضم گردد
هوش مصنوعی: اگر شراره‌ای از آتش چشمان تو به آسمان برود، با هوایی که در آن است، بهشت به آن می‌پیوندد.
آتشش آب کند، آب روان گرداند
می اش آتش شود و خلد، جهنم گردد
هوش مصنوعی: آتش می‌تواند آب را تبخیر کند و به بخار تبدیل کند و در عین حال، شرابی که در آتش است از خود آتش می‌گیرد و به نعمت بهشت تبدیل می‌شود؛ اما در عوض، می‌تواند به جهنم نیز تبدیل شود.
هر که را خاک جناب تو، مسلم باشد
حکم هفت اختر و نه چرخ مسلم گردد
هوش مصنوعی: هر کس که خاک قدم تو بر او باشد، مانند این است که سرنوشت او به حکم هفت ستاره و نه چرخه آسمان تغییر می‌کند و محرز خواهد شد.
چو سماعیل زهر جای که برداری پای
بطفیل قدمت، چشمه زمزم گردد
هوش مصنوعی: هر جا که قدم بگذاری و در آنجا تأثیر بگذاری، مانند چشمه زمزم خواهد شد و برکت خواهد آورد.
با قضا چون قلمت سر معانی گوید
گرچه عیسی است بیندیشد و مریم گردد
هوش مصنوعی: اگر تقدیر به دست تو باشد و هر چیزی که بنویسی، معنای عمیقی پیدا کند، حتی اگر به نظر برسد که این معانی معمولی هستند، در واقع می‌توانند به زیبایی و عظمت داستان‌های مذهبی نیز نزدیک شوند.
لاجرم عیسی خط تو چو رخ بنماید
منطقش حالی اشارات دو عالم گردد
هوش مصنوعی: قطعا چهره‌ی زیبای تو مانند عیسی می‌درخشد و سخنان تو چنان تأثیری خواهد داشت که به آگاهان دو جهان خواهد آموخت.
گرچه از نامیه زادست بعز تو هنوز
در قماطست کزو ناطقه ملزم گردد
هوش مصنوعی: اگرچه از نام و شهرتی که داری به دنیا آمده‌ای، اما هنوز در قماط و در وضعیت جنینی هستی که از آن باید به حرف و سخن بیفتی.
کلک دین پرورت آن لحظه که لب بگشاید
خصمت ار سوسن گویا بود ابکم گردد
هوش مصنوعی: هنگامی که دلسرای دین به سخن می‌آید، حتی اگر دشمن تو مانند گل زیبا باشد، ناتوان و بی‌صدا می‌شود.
برق شمشیر ترا خاصیت آنست، کز او،
مژه بر چشم عدو، افعی و ارقم گردد
هوش مصنوعی: خاصیت خاص شمشیر تو این است که مانند برقی شدید، چشم دشمن را می‌نشاند و او را به شدت می‌ترساند، چنان که مژه‌اش می‌لرزد و به مانند افعی وحشت زده می‌شود.
کاسه ای کز سر بدخواه تو پر سودا بود
زود باشد که ترا زیور و پرچم گردد
هوش مصنوعی: اگر در دل دیگران بداندیشی و حسد نسبت به تو داشته باشند، به زودی خواهد آمد که آن کینه به زحمتت بدل شود و زیبایی و افتخار برای تو به ارمغان آورد.
رستم و دیو نهیب تو و بد خواه تواند
اگر این در نظرت آید و آن جم گردد
هوش مصنوعی: اگر در نظر تو، رستم و دیو تبدیل به نهیب و بدخواه تو شوند، پس می‌توانی بر آنها غلبه کنی و بر آن‌ها تسلط یابی.
دیو را کی بود آن زهره، که از راه حسد
گرد تعظیم سراپرده ی رستم گردد
هوش مصنوعی: دیو چگونه می‌تواند آنقدر نیکوکار شود که از روی حسادت در برابر رستم سر تعظیم فرود آورد؟
گر میان تو وجاهت ز عدد گردی بود
آن غبار است که در دیده او نم گردد
هوش مصنوعی: اگر در میان تو، اعتبار و عظمت تو به اندازه‌ی یک عدد باشد، آن‌گاه همانند گرد و غبار است که در چشم او نمی‌نشیند.
یوسف مصر بزرگیت چنان چهر نمود
که عزیز ز من و دوده آدم گردد
هوش مصنوعی: چهره زیبای یوسف در مصر آن‌قدر درخشان بود که باعث شد او از همه دیگران و حتی نسل آدم به عنوان یک شخصیت بزرگ و ارزشمند شناخته شود.
دین پناها بکمال تو که با شعر کمال
مدح تو بیشتر و منقبت عم گردد
هوش مصنوعی: دین تماماً به کمال تو پناه می‌برد، چرا که با شعر مدح و ستایشت، بیشتر و بهتر توصیف می‌شود و به عظمت تو افزوده می‌گردد.
گنج دیوان من از گوهر مدحت، پس از این
غیرت کان شود و مایه ده یم گردد
هوش مصنوعی: ثروت و گنجینه‌ی افکار و احساسات من از ستایش و بزرگداشت دیگران می‌باشد، و از این پس با شجاعت و اراده خواهم کوشید که از این گنجینه بهره‌برداری کنم و آن را به دست آورم.
ابلق شام و سحر نوبتی عمر تو باد
تا بامر تو همی اشهب و ادهم گردد
هوش مصنوعی: شام و صبح در نوبتی از عمر تو بگذرد تا مانند اسب‌های رنگین و سیاه و سفید، زندگی تو نیز رنگین و متنوع شود.