بخش ۹ - آگاهی دادن ایاس شحنه ی کوفه، عبدالله بن مطیع
بیامد نهان پیش والی بگفت
سخن ها که ازکار مهتر شنفت
چو عبدالله آگه از این راز شد
دژم گشت و با اندوه انباز شد
ابا شحنه گفتا: تو هشیار باش
همه شب پی پاس بیدار باش
زکار آزموده سواران کار
گروهی به هر رهگذر برگمار
بد اختر ایاس آنچه بشنید زو
پذیرفت و در دم بیامد به کو
یکی زاده اش بود راشد به نام
که ابلیس را، زو روا بود کام
نمودش به سوی کناسه روان
به همراه او برخی از پیروان
به مردی کسی کز یلان نام داشت
به هر کوی و هر رهگذر برگماشت
همی گشت خود گرد بازار وکوی
از آن کار سر بسته در جستجوی
شبی زاده ی مالک نامدار
سوی کاخ مختار بد رهسپار
ابا وی دلیران فیروز بخت
زره پوش گردیده در زیر رخت
به کویی گذشته بعد از شب سه پاس
که برخورد بر آن دلیران ایاس
بیفتاد چون دیده دژخیم را
به دیدار فرخ براهیم را
بلرزید زاندیشه دل در برش
تو گفتی که آمد اجل برسرش
سر ره به مرد دلاور گرفت
ازآن شب روی پرسش اندرگرفت
بگفتش: که درنیم شب سوی کوی
نیاید مگر مرد آشوب جوی
به شب هر که بینی به کنجی بخفت
مگر تو که مکرت بود در نهفت
ببندم کنونت به زنجیر یال
برم پیش والی دهم گوشمال
دلاور بدو هیچ پاسخ نداد
چو نزدیک تر گشت بازو گشاد
به پاسخ بزد تیغ برگردنش
بدان سان که سردور گشت از تنش
چو پاسخ شنید از دم تیغ او
ز کوشش بیاسود پرخاشجو
دلیران که با آن دلاور بدند
مر او را بر هر کار یاور بدند
برون آمدند از کمین ناگهان
بگفتند نام خدای جهان
به یاران شحنه نهادند روی
هیاهو برآمد زبازار و کوی
به بازار از آن گروه پلید
دم تیغشان جوهر جان خرید
گشودند گفتی چو بازارگان
خسان از پی جان فروشی دکان
فروزنده همچون چراغ عسس
به بازار، نوک سنان بود و بس
شد از پیکر زشت اهل نفاق
پر از کشته بازار تا پیش طاق
زبس تیغ راندند یاران دین
نماند از بد اندیش یک مرد کین
نمودند آن پر دلان میهمان
سگ کوی را از تن پاسبان
چو ره را ز بیگانه پرداختند
سوی کاخ مختار در تاختند
سپهبد به مختار فرخنده کیش
بگفت آنچه در راهش آمد به پیش
بدو گفت مختار: کای نامدار
به نیکی جزا یابی از کردگار
که در یاری شاه سبط حجاز
تو کردی نخستین در رزم باز
مرا درچنین کار ای کاردان
نهان تو مرهم به ناسور جان
براهیم چو از امیر این شنفت
چو غنچه رخ او ز شادی شکفت
بگفتا: چو زینگونه افتاد کار
هم ایدون بساز از پی کارزار
به بام سرای آتشی برفروز
از آن پیش کاین شب در آید به روز
بخش ۸ - برگشتن بزرگان کوفه از مدینه: بدو باز گفتند فرمان شاهبخش ۱۰ - بیرون آمدن امیر مختار (ع) از بهر امارت: که آیند یاران ما بهر جنگ
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیامد نهان پیش والی بگفت
سخن ها که ازکار مهتر شنفت
هوش مصنوعی: کسی به صورت پنهانی به پیش مقام بالا آمد و سخنانی گفت که از کارهای بزرگترش شنیده بود.
چو عبدالله آگه از این راز شد
دژم گشت و با اندوه انباز شد
هوش مصنوعی: وقتی عبدالله از این راز آگاه شد، ناراحت و غمگین شد و با اندوهی که داشت به دیگران پیوست.
ابا شحنه گفتا: تو هشیار باش
همه شب پی پاس بیدار باش
هوش مصنوعی: شحنه به او گفت: تو باید تمام شب بیدار باشی و مراقب باشی.
زکار آزموده سواران کار
گروهی به هر رهگذر برگمار
هوش مصنوعی: از تجربهی سوارکاران ماهر، برای هر مسافر و رهگذر، توانمندیهای گروهی را به کار گیرید.
بد اختر ایاس آنچه بشنید زو
پذیرفت و در دم بیامد به کو
هوش مصنوعی: بدبخت ایاس هر چیزی را که از او شنید، قبول کرد و به سرعت به کوه رفت.
یکی زاده اش بود راشد به نام
که ابلیس را، زو روا بود کام
هوش مصنوعی: یک نفر به نام راشد به دنیا آمده است که ابلیس از او خواستههای خود را برآورده کند.
نمودش به سوی کناسه روان
به همراه او برخی از پیروان
هوش مصنوعی: او به سمت جایی حرکت میکند و در کنار او تعدادی از پیروانش نیز حضور دارند.
به مردی کسی کز یلان نام داشت
به هر کوی و هر رهگذر برگماشت
هوش مصنوعی: مردی که از پهلوانان شناخته شده بود، در هر محله و در هر گذرگاهی افراد را به دور خود جمع میکرد.
همی گشت خود گرد بازار وکوی
از آن کار سر بسته در جستجوی
هوش مصنوعی: او در حال گشت و گذار در بازار و کوچهها بود و به دنبال آن کار پنهانی میگشت.
شبی زاده ی مالک نامدار
سوی کاخ مختار بد رهسپار
هوش مصنوعی: روزی فرزند مالک معروف به سوی قصر مختار در حال حرکت بود.
ابا وی دلیران فیروز بخت
زره پوش گردیده در زیر رخت
هوش مصنوعی: پرچمداران شجاع و خوشبخت در سایهی پیکر او مانند سربازان زرهپوش آمادهی مبارزه شدهاند.
به کویی گذشته بعد از شب سه پاس
که برخورد بر آن دلیران ایاس
هوش مصنوعی: پس از گذشت سه وعده از شب، به محلهای رسیدیم که دلیرانی در آنجا حضور داشتند.
بیفتاد چون دیده دژخیم را
به دیدار فرخ براهیم را
هوش مصنوعی: وقتی چشمان نگهبان سرانجام به دیدار ابراهیم خوشبخت میافتد، میافتد و مأموریتش ناکام میشود.
بلرزید زاندیشه دل در برش
تو گفتی که آمد اجل برسرش
هوش مصنوعی: دل به خاطر فکر به تو لرزید؛ تو گفتی که زمان پایانش نزدیک است.
سر ره به مرد دلاور گرفت
ازآن شب روی پرسش اندرگرفت
هوش مصنوعی: در مسیر، چهرهای شجاع را دید و از آن شب به تفکر و سوالاتش پرداخته است.
بگفتش: که درنیم شب سوی کوی
نیاید مگر مرد آشوب جوی
هوش مصنوعی: او به او گفت: در نیمه شب به طرف محله عشق نمیآید مگر کسانی که دلی پر از شور و هیجان دارند.
به شب هر که بینی به کنجی بخفت
مگر تو که مکرت بود در نهفت
هوش مصنوعی: شبها، هر کس را که ببینی در گوشهای در خواب است، جز تو که نقشهات در خفا پنهان است.
ببندم کنونت به زنجیر یال
برم پیش والی دهم گوشمال
هوش مصنوعی: من اکنون تو را به زنجیر میبندم و به پیش حاکم میبرم تا تنبیهات کند.
دلاور بدو هیچ پاسخ نداد
چو نزدیک تر گشت بازو گشاد
هوش مصنوعی: شجاع به او هیچ جوابی نداد و وقتی که نزدیکتر شد، بازوهایش را گشاد کرد.
به پاسخ بزد تیغ برگردنش
بدان سان که سردور گشت از تنش
هوش مصنوعی: به سرعت و با قدرت، شمشیری بر گردن او نواختند به گونهای که سرش از تنش جدا شد.
چو پاسخ شنید از دم تیغ او
ز کوشش بیاسود پرخاشجو
هوش مصنوعی: زمانی که او پاسخ را از زبان تیغش شنید، از تلاش و جدال دست کشید و آرام شد.
دلیران که با آن دلاور بدند
مر او را بر هر کار یاور بدند
هوش مصنوعی: دلیران که شجاعت و قدرت دارند، در هر کاری به او یاری میرسانند.
برون آمدند از کمین ناگهان
بگفتند نام خدای جهان
هوش مصنوعی: ناگهان از کمین بیرون آمدند و نام خداوند جهان را بر زبان آوردند.
به یاران شحنه نهادند روی
هیاهو برآمد زبازار و کوی
هوش مصنوعی: به دوستان خبر دادند و هیاهویی بلند شد که مردم از بازار و کوچه بیرون آمدند.
به بازار از آن گروه پلید
دم تیغشان جوهر جان خرید
هوش مصنوعی: به بازار آمدند و از آن گروه بدکار، با ترفند و زیرکی، جان و روح مردم را مورد هدف قرار دادند و برای خود سود و منفعتی به دست آوردند.
گشودند گفتی چو بازارگان
خسان از پی جان فروشی دکان
هوش مصنوعی: گویی که مانند دکانداران بیهنر، در پی سود و منفعت خود به بازار آمدهاند و به خاطر فروش جان و زندگی دیگران، دکان باز کردهاند.
فروزنده همچون چراغ عسس
به بازار، نوک سنان بود و بس
هوش مصنوعی: پرتو افکن و روشن کننده مانند چراغی که در دست نگهبان بازار است، تنها نوک نیزهها را در بر میگیره.
شد از پیکر زشت اهل نفاق
پر از کشته بازار تا پیش طاق
هوش مصنوعی: از بدن زشت افرادی که نفاق پیشه کردند، بازار پر از کشته شد و تا به درگاه قدرت رسید.
زبس تیغ راندند یاران دین
نماند از بد اندیش یک مرد کین
هوش مصنوعی: دوستان به قدری در جنگ و نبرد تلاش کردند که دیگر دینی از کینهتوزی یک نفر باقی نماند.
نمودند آن پر دلان میهمان
سگ کوی را از تن پاسبان
هوش مصنوعی: آن دلیران و دارای شجاعت، انسان بیپناهی را که در کوی آنها به دلیلی زیست میکرد، از دست نگهبانان رهانیدند.
چو ره را ز بیگانه پرداختند
سوی کاخ مختار در تاختند
هوش مصنوعی: وقتی مسیر را از بیگانگان پاک کردند، به سمت کاخ مختار شتابان رفتند.
سپهبد به مختار فرخنده کیش
بگفت آنچه در راهش آمد به پیش
هوش مصنوعی: سپهبد به مختار خوشطینت گفت آنچه در مسیرش پیش آمده است.
بدو گفت مختار: کای نامدار
به نیکی جزا یابی از کردگار
هوش مصنوعی: مختار به شخص معروفی میگوید: ای بزرگ مرد، تو به خاطر کارهای نیک که انجام میدهی، پاداش خوبی از خدا دریافت خواهی کرد.
که در یاری شاه سبط حجاز
تو کردی نخستین در رزم باز
هوش مصنوعی: در ابتدا تو در میدان جنگ به یاری شاهی از خاندان حجاز آمدهای.
مرا درچنین کار ای کاردان
نهان تو مرهم به ناسور جان
هوش مصنوعی: ای انسان دانا، در این وضعیت سخت مرا پنهانی کمک کن و به درد روحی من درمان برسان.
براهیم چو از امیر این شنفت
چو غنچه رخ او ز شادی شکفت
هوش مصنوعی: وقتی ابراهیم این خبر را از امیر شنید، چهرهاش مانند غنچهای از شادی شکوفا شد.
بگفتا: چو زینگونه افتاد کار
هم ایدون بساز از پی کارزار
هوش مصنوعی: گفت: وقتی کار به این شکل درآمد، پس تو هم باید به همین سبک برای جنگ آماده شوی.
به بام سرای آتشی برفروز
از آن پیش کاین شب در آید به روز
هوش مصنوعی: بر روی بام خانه آتش روشن کن، زیرا که این شب به زودی به روز خواهد پیوست.