بخش ۶۵ - نامه فرستادن کوفیان به مصعب
که ایدر شتاب آر فرمان تو راست
همه گنج و شهر و تن و جان تو راست
براهیم جنگی به موصل دراست
سپه دور و، مختار بی یاور است
همه کوفیانند با وی به کین
تو خود گو چه آید زمردی چنین؟
بیا کام خود را برآورده بین
رخ بخت مختار در پرده بین
فرستاده اش برد و مصعب بخواند
همانگه سوی شهر لشگر براند
بدو کوفیان برنبستند راه
گشودند دروازه برآن سپاه
غو کوس ازکوفه شد بر سپهر
ببرید گردون زمختار مهر
همه شهر شد پر درفش و سنان
سواران جنگی عنان در عنان
غو گاو دم نعره ی باره گی
فلک را بدرید یکباره گی
زهر سو فروزان به سر مشعله
ز بانگ درا شهر پر غلغله
سپهبد چو بشنید آن های و هوی
بدانست کورا چه آمد به روی
همانا بدو از سروش آگهی
بیامد که کاخ از تو آید تهی
گزید از پی بنده گی گوشه ای
که گیرد پی آن سفر توشه ای
درآن گوشه بنشست و زاری گرفت
به خود برهمی اشکباری گرفت
بیفراشت دست و خدا را بخواند
ستایش بگفت و نیایش براند
که ای برتر از فکر و و هم و قیاس
زما بنده گان بر تو زبید سپاس
تو دادی مرا پایه ی ارجمند
کشیدی زخاکم به چرخ بلند
به کوفه مرا مهتری از تو بود
زگردنکشان برتری از تو بود
تو دادی مر این همه برگ و ساز
تو کردی به هر کار دستم دراز
به نیکی تو این نام دادی مرا
به دشمن کشی کام دادی مرا
تو کردی مرا اینچنین چیردست
که هر چیردستم بدی زیر دست
پس از کشتن دشمنان امام
مرا جز شهادت نمانده است کام
بپیوندم اکنون به شاه شهید
جگر بند و سبط رسول مجید
به مینو درون شادمان کن زمن
علی (ع) و بتول و حسین(ع) وحسن (ع)
ببخشا همه تیره گی های من
همان برگنه خیره گی های من
چو من بنده ی دوده ی حیدرم
پرستنده ی آل پیغمبرم
بدان دودمان و بدان شهریار
ببخشا گناهم به روز شمار
درآن شب به یکتا خداوند فرد
همی گفت از اینگونه با داغ و درد
چه گویم که مختار چون می گریست؟
نه اشک روان بلکه خون می گریست
سپیده پس از عجز و راز و نیاز
زبعد درود و سپاس و نماز
همانا به گوش دل او سروش
بگفت از شه کربلا با خروش
که من در بهشت ای یل رزم خواه
برای تو باشد دو چشمم به راه
میان تو و من همین جان بود
بده جان گرت میل جانان بود
پس از جانستانی زبدخواه من
گه جانفشانی است در راه من
چو مختار سالار پیروز روز
یل کشور افروز بد خواه سوز
بدینسان شنید از خجسته سروش
زکف داد جان و دل و صبر و هوش
به پیش خدا خاک بوسید و گفت:
که اکنون گل آرزویم شکفت
بخش ۶۴ - مشورت کردن بزرگان کوفه: سپهدار مختار کرد آفرینبخش ۶۶ - سلاح نبرد خواستن امیر و خطاب او با جوشن: وزان پس به گنجور گفتا: برو
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
که ایدر شتاب آر فرمان تو راست
همه گنج و شهر و تن و جان تو راست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که هر چیزی که میخواهی و به آن نیاز داری، به سرعت در دسترس تو قرار میگیرد. همه چیزهایی که ارزشمند و مهم هستند، از جمله ثروت، شهر، بدن و جان تو، متعلق به تو و تحت فرمان تو هستند.
براهیم جنگی به موصل دراست
سپه دور و، مختار بی یاور است
هوش مصنوعی: ابراهیم جنگی در موصل در حال نبرد است و سپاه او دور وجود دارد، در حالی که مختار بدون یاری و کمک است.
همه کوفیانند با وی به کین
تو خود گو چه آید زمردی چنین؟
هوش مصنوعی: همه افراد کوفه به دشمنی با او هستند، تو خود بگو چگونه ممکن است در چنین وضعیتی این زمردی به دست بیاید؟
بیا کام خود را برآورده بین
رخ بخت مختار در پرده بین
هوش مصنوعی: بیایید آرزوی خود را محقق شده ببینیم، تا چهره بخت خوش را در پشت پرده تماشا کنیم.
فرستاده اش برد و مصعب بخواند
همانگه سوی شهر لشگر براند
هوش مصنوعی: فرستاده او را برد و مصعب نیز به محض اینکه نامه را خواند، به سمت شهر لشکر حرکت کرد.
بدو کوفیان برنبستند راه
گشودند دروازه برآن سپاه
هوش مصنوعی: کوفیان به سرعت مسیر را برای حرکت نیروها باز کردند و دروازه را به روی آن سپاه گشودند.
غو کوس ازکوفه شد بر سپهر
ببرید گردون زمختار مهر
هوش مصنوعی: صدای طبل از کوفه به آسمان رسید و گردونهی آسمان، سختتر از خورشید، از حرکت ایستاد.
همه شهر شد پر درفش و سنان
سواران جنگی عنان در عنان
هوش مصنوعی: تمام شهر مملو از پرچمها و نیزهها شده است و سواران جنگی در کنار یکدیگر آماده نبرد هستند.
غو گاو دم نعره ی باره گی
فلک را بدرید یکباره گی
هوش مصنوعی: صدای نعرهی گاو آسمان را به شدت و یک دفعه پاره کرد.
زهر سو فروزان به سر مشعله
ز بانگ درا شهر پر غلغله
هوش مصنوعی: از هر طرف شعلهای روشن است و صدای بوق اتومبیلها و ترافیک، شهر را پر از همهمه کرده است.
سپهبد چو بشنید آن های و هوی
بدانست کورا چه آمد به روی
هوش مصنوعی: سپهبد با شنیدن آن سر و صدا متوجه شد که چه چیزی بر سر کورا آمده است.
همانا بدو از سروش آگهی
بیامد که کاخ از تو آید تهی
هوش مصنوعی: به حقیقت خبری از سروش به او رسید که کاخ و منزلت تو به زودی خالی خواهد شد.
گزید از پی بنده گی گوشه ای
که گیرد پی آن سفر توشه ای
هوش مصنوعی: به دنبال بندهگی، جایی را انتخاب کن که تو را به سفر راهنمایی کند و توشهات را آماده کند.
درآن گوشه بنشست و زاری گرفت
به خود برهمی اشکباری گرفت
هوش مصنوعی: در گوشهای نشسته و به شدت گریه کرده، اشکهایش را به چهره میمالد.
بیفراشت دست و خدا را بخواند
ستایش بگفت و نیایش براند
هوش مصنوعی: دستش را بلند کرد و خدا را صدا زد، ستایش و نیایش کرد.
که ای برتر از فکر و و هم و قیاس
زما بنده گان بر تو زبید سپاس
هوش مصنوعی: ای کسی که از اندیشهها و قیاسهای ما برتری، بندهگان تو همواره شکر و سپاس تو را به جا میآورند.
تو دادی مرا پایه ی ارجمند
کشیدی زخاکم به چرخ بلند
هوش مصنوعی: تو به من جایگاهی ارزشمند دادی و من را از زمین به آسمان بردی.
به کوفه مرا مهتری از تو بود
زگردنکشان برتری از تو بود
هوش مصنوعی: در کوفه یک کسی بود که مقام و رتبهاش از تو بالاتر بود و در بین افرادی که گردنکش و قدرتمند بودند، او از همه برتر بود.
تو دادی مر این همه برگ و ساز
تو کردی به هر کار دستم دراز
هوش مصنوعی: تو به من این همه نعمت و امکانات عطا کردی و من از دست تو بهرهمند شدم و در هر کاری که خواستم به کمک تو دسترسی داشتم.
به نیکی تو این نام دادی مرا
به دشمن کشی کام دادی مرا
هوش مصنوعی: تو با نیکی به من نامی دادهای و با این کار به من قدرتی دادهای که بتوانم در برابر دشمنان بایستم.
تو کردی مرا اینچنین چیردست
که هر چیردستم بدی زیر دست
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که اینگونه با دست و دلم خراب باشم، که هر چیز بدی را که به من بدهی، زیر دستم قرار میگیرد.
پس از کشتن دشمنان امام
مرا جز شهادت نمانده است کام
هوش مصنوعی: پس از جنگ با دشمنان امام، تنها چیزی که برای من باقی مانده، امید به شهادت است.
بپیوندم اکنون به شاه شهید
جگر بند و سبط رسول مجید
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم به آن شاه شهیدی که دلها را از خود سیراب میکند و نوه پیامبر عزیز✨ بپیوندم.
به مینو درون شادمان کن زمن
علی (ع) و بتول و حسین(ع) وحسن (ع)
هوش مصنوعی: در باغ بهشت، روحت را با خوشحالی سرشار کن، به یاد علی (ع)، فاطمه (س)، حسین (ع) و حسن (ع) بیفکن.
ببخشا همه تیره گی های من
همان برگنه خیره گی های من
هوش مصنوعی: ببخشایید تمام تاریکیها و نادانیهای من، زیرا آنها همگی ناشی از جهل و نادانی خودم هستند.
چو من بنده ی دوده ی حیدرم
پرستنده ی آل پیغمبرم
هوش مصنوعی: من غلام و پیرو خاندان حیدر هستم و از خانواده پیامبر حمایت میکنم.
بدان دودمان و بدان شهریار
ببخشا گناهم به روز شمار
هوش مصنوعی: ای فرمانروا و از نسل بزرگ، گناهانم را در روز حساب ببخش.
درآن شب به یکتا خداوند فرد
همی گفت از اینگونه با داغ و درد
هوش مصنوعی: در آن شب، شخصی تنها و بیهمتا با خداوند سخن میگفت و از دردها و غصههایش شکایت میکرد.
چه گویم که مختار چون می گریست؟
نه اشک روان بلکه خون می گریست
هوش مصنوعی: چه بگویم از حال مختار که وقتی گریه میکرد، اشک نمیریخت، بلکه خون از چشمانش جاری بود.
سپیده پس از عجز و راز و نیاز
زبعد درود و سپاس و نماز
هوش مصنوعی: سپیدهدم بعد از ناتوانی و دعا، به دنبال سلام و تشکر و نماز میآید.
همانا به گوش دل او سروش
بگفت از شه کربلا با خروش
هوش مصنوعی: دل او شنوندهای است که پیامی از سوی امام حسین علیهالسلام از کربلا با صدای بلند به او رسید و او این پیام را دریافت کرد.
که من در بهشت ای یل رزم خواه
برای تو باشد دو چشمم به راه
هوش مصنوعی: در بهشت، ای قهرمان جنگ، منتظر تو هستم و دو چشمانم به دنبال تو است.
میان تو و من همین جان بود
بده جان گرت میل جانان بود
هوش مصنوعی: میان من و تو، تنها همین جان وجود دارد؛ اگر خواهان جانان هستی، جانت را به من بده.
پس از جانستانی زبدخواه من
گه جانفشانی است در راه من
هوش مصنوعی: بعد از آنکه در جدال با کسی که برتر است جانم را از دست دادم، حالا وقت آن است که در راه من جان فشانی کنم.
چو مختار سالار پیروز روز
یل کشور افروز بد خواه سوز
هوش مصنوعی: مختار، که فرماندهای پیروزمند و موفق است، همچون روز، کشور را روشن و شاداب میکند. او دشمنان را به شدت مجازات میکند و آنها را در آتش خشم خود میسوزاند.
بدینسان شنید از خجسته سروش
زکف داد جان و دل و صبر و هوش
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که شخصی از یک ندا یا آواز خوشایند و خوشبختی شنیده است که باعث شده روح، قلب، صبر و عقلش را به او بدهد.
به پیش خدا خاک بوسید و گفت:
که اکنون گل آرزویم شکفت
هوش مصنوعی: آن شخص با خضوع و احترام به درگاه خدا سر بر خاک گذاشت و گفت که اکنون آرزوهایش به تحقق پیوسته است.

الهامی کرمانشاهی