بخش ۵۸ - به درک فرستادن ابراهیم، ابن زیاد را
که با تیغ کین روی کرده دژم
همی مرد و مرکب فکندی به هم
دلیرانه در پهنه جستی نبرد
به زیرش یکی اسب گیتی نورد
مر آن باره با گوهر آگین ستام
سبک پوی و زرینه زین و لگام
چو دیدش براهیم نشناختش
بزد نیزه وز زین بینداختش
بدو زخم کاری زدو درگذشت
بکوشید تا روز بیگاه گشت
ستوران دوان برتن کشته گان
که بودند به خون بر آغشته گان
بماند اندک از شامیان بر به جای
نبدشان به رزم سپهدار پای
چو شب تیره شد ساز کین ریختند
غریوان سوی شام بگریختند
همه چارپایان و آن خواسته
همان چتر و خرگاه آراسته
بماند و سراسر به تاراج رفت
سری کو بجستی همی تاج رفت
تهی گشت گیتی زجور و فساد
که شد کشته در جنگ ابن زیاد
بتر دشمن شاه دین کشته شد
سر بخت مروانیان گشته شد
گرفت اهرمن سور از ماتمش
جهنم بشد شادمان در غمش
از آن مرد ناپاک شد خاک پاک
عزازیل را شد دل از درد چاک
گل بخت اسلامیان بر شکفت
رخ کفر در ظلمت اندر نهفت
چو برخرگه چرخ بنشست ماه
به گردش رده بر زد انجام سپاه
بیامد سپهبد به جای نشست
زخون سپه شست شمشیر و دست
ببوسید پیش خداوند خاک
همی بر زمین سود رخسار پاک
بگفت: از تو ای داور هور و ماه
کنون دیدم این مردی و فر و جاه
تو دادی وگرنه مرا تاب نیست
مرا نیرو از خود به هر باب نیست
به جان آرزوی دل آوردی ام
تو در چیر دستی مدد کردی ام
رخ بختم از یاری ات شد سفید
مرا ورنه برخورد نبود این امید
از این بنده ای داور بی نیاز
روان شه تشنه خوشنود ساز
زسوی حسین (ع) آفرینم فرست
درود از رسول امینم فرست
جهان داورا آفرین و سپاس
زما برتو زیبد برون از قیاس
مر این جنگ و رزم و سپاه کشن
کیم من؟ تو کردی نبود این زمن
ولیکن ندانم که ابن زیاد
کجا شد که نفرین برآن پرفساد
گر او رسته باشد زچنگال من
بدا بر من و وای بر حال من
بدین رنج بسیارم آید دریغ
بماند گر او ایمن از زخم تیغ
بدینسان همی گفت با کردگار
که خورشید سر برزد از کوهسار
دلیران به وی برنهادند روی
همه آفرین خوان و احسنت گوی
که شد زنده جان اشتر نامور
بدین دست و شمشیر و این زور و فر
چنو باب را چو تو بایست پور
که بادت نگهبان خداوند هور
بدین فتح و نصرت که اندوختی
رخ دین پیغمبر افروختی
شه کربلا شد به مینو درا
زتو سرخ رو پیش پیغمبرا
چنین گفت با مهتران سپاه
سپهبد براهیم ناورد خواه
که فرزند مرجانه ی نابکار
ندانم کجا رفت از این کارزار
شداو کشته یازنده ماند و گریخت
جهان مهلتش داد و خونش نریخت
درآندم که لشگر بدند از دو سوی
به میدان پیگار ناورد جوی
یکی دیو دیدم چو کوه بلند
به زیرش یکی باد پیما سمند
به دستش پرندی که از بیم آن
بدی اهرمن را هراسند، جان
همی کشتی از لشکر ما به تیغ
نمی کرد از کشتن کس دریغ
چو دیدم من او را به دو تاختم
به یک زخمش از زین در انداختم
چو افتاد از باره ی تیز گام
از او بوی مشک آمدم برمشام
گمانم که او پور مرجانه بود
همان آشنا روی بیگانه بود
یکی گفت: کای سرفراز دلیر
که دندان تیغت بود چنگ شیر
شناسم من آن دیو بدخوی را
همان نابکار سیه روی را
به زخمی که دارد بر آن پلید
که از معجزه ی شاه دین شد پدید
سر شاه را چون برش ارمغان
بیاورد زشت بد اختر سنان
به زانو نهاد آن تبه روزگار
سر سبط پیغمبر تاجدار
یکی قطره خون از سرشه چکید
به رانش و زانسوی آن شد پدید
زران بداختر همان خون پاک
گذشت و چو مرجان فرو شد به خاک
از آن خون پاکش چوشد ریش، ران
شد اهریمن بد گهر سرگران
دل از سوزش زخمش آمد به درد
بدان سر، ستم هر چه می خواست کرد
ولی زخم او از بهی دور بود
همیشه از آن زخم رنجور بود
زگندیده بویی که بودش به ران
همی نافه ی مشک بستی به آن
من او را شناسم از آن زخم بر
کنون تا چه فرمان دهد نامور
زگفتار او شد براهیم شاد
از آن پس که از شه به غم کرد یاد
چو لختی به سوگ شه دین گریست
به سوی پرستنده گان بنگریست
بفرمود: از ایدر به میدان روید
پژوهنده ی جسم ریمن شوید
بیارید آن پیکر شوم را
بتر دشمن شاه مظلوم را
پژوهنده یی سوی میدان دوید
بدید و بیاورد جسم پلید
سپهدار فرزانه خوی جوان
چو دید آن تن تیره ی بی روان
زانده، نی دل پر از ناله کرد
زخون جگر دیده پر ژاله کرد
به شاهنشه کربلا می گریست
نه بر آن پلید دغا می گریست
چو لختی بمویید و بوسید خاک
به شکرانه پیش خداوند پاک
کت از من سپاس ای جهان آفرین
که ماندی مرا زنده جان اینچنین
بدیدم به خاک و به خون خفته پست
تن پور مرجانه ی بت پرست
بینداخت زان پس دلیر جوان
به روی بداندیش آب دهان
بفرمود دژخیم را تا برید
سر از پیکر تیره جان پلید
تنش را نگونگسار بردار کرد
زخود شادمان پاک دادار کرد
بریدند سر چون زبیدادگر
دومار از دو گوشش برآورد سر
دگر باره گشتندش اندر دهان
دو پیچیده مارگزنده نهان
از آن مارها کز سر اهرمن
بدیدند آن نامور انجمن
شگفتی همه لب گشودند باز
به تسبیح نیکی ده بی نیاز
چنین دید کیفر عبید زیاد
که یزدان کنادش عقوبت زیاد
وزان پس براهیم نیک اخترا
دلیر و خردمند و دین پرورا
بفرمود سرهای بد گوهران
که بودند در لشگر از مهتران
بریدند و با آن سر بی خرد
که بادش زدادار، نفرین بد
به نیزه نمودند پس استوار
شمردندشان بود بیش از هزار
ابا گوهر وگنج و با خواسته
زاسبان و خرگاه آراسته
فرستاد سوی عراق آن همه
که مختار بودش شبان رمه
چو آگاهی آمد به میر سترگ
از آن کوشش و رزم و فتح بزرگ
پذیره شدن را بپیمود راه
زکوفه ابا مهتران سپاه
زن و مرد بهرتماشا به دشت
شدند و جهان بنگه سورگشت
چو دید آن سران را امیر دلیر
به نیزه شد از پشت توسن به زیر
به شکرانه پیش خداوند پاک
دو رخ راهمی سود بر روی خاک
که ای برتر از آنچه سنجد خرد
به ذات تو کی وهم کس پی برد
منم اینکه بینم چنین استوار
به نیزه سردشمن شهریار
سرپور مرجانه را بر سنان
تو کردی نه من ای خدای جهان
نه من کرده ام نی براهیم این
تو کردی که زیبد تو را آفرین
سردشمن شاه را نیزه دار
که بد بر فراز سنان استوار
بیاورد زی میر کشور پناه
سرافراز مختار ناورد خواه
چو مختار دید آن سر پر غرور
دلش آمد از کینه ی او به شور
شد از خشم، روی سپیدش بنفش
ابر بینی اش سود زرینه کفش
چو بسیار بر روی او نعل سود
برون کرد از پای خود موزه زود
پرستنده را گفت: این را ببر
بشوی و میاور به سویم دگر
چو بوسیده لختی لب دشمنش
پلید است دیگر نخواهم منش
دگر موزه پوشید و آمد روان
به کاخ امارت امیر جوان
بگفتا به یاران که سور است این
همان گان جشن و سرور است این
به کوفه درون چنگ عشرت زنید
به سر کوس را پنج نوبت زنید
سر پور مرجانه را وان سران
که هستند از بد گهر مهتران
همی با سنان سوی بازارها
برید و نمایید آزارها
بدان سر فشانید هر لحظه خاک
کزو شد دل اهل اسلام چاک
کنیدش به کاخ آنگه آویخته
که او بر پلیدی شود ریخته
بدانسان که فرمود آن نامدار
بکردند با آن سر نابکار
بخش ۵۷ - تحریص ابراهیم، سپاه را به جنگ: یکی تاختن باید و دست و تیغبخش ۵۹ - به کاخ آویختن امیر مختار: چو زان کار شد اسپری چند گاه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
که با تیغ کین روی کرده دژم
همی مرد و مرکب فکندی به هم
هوش مصنوعی: با شمشیر خشم که به سمت دشمن گرفتهام، او در حال جانباختن است و مرکبش را به هم میزند.
دلیرانه در پهنه جستی نبرد
به زیرش یکی اسب گیتی نورد
هوش مصنوعی: با شجاعت در میدان نبرد پیش رفتی و زیر پای تو، اسبی بزرگ و نیرومند قرار دارد.
مر آن باره با گوهر آگین ستام
سبک پوی و زرینه زین و لگام
هوش مصنوعی: آن زن با زین و لگام زرین و ظریف، بر اسبی با جواهرات درخشان و زیبا سوار شده است.
چو دیدش براهیم نشناختش
بزد نیزه وز زین بینداختش
هوش مصنوعی: وقتی براهیم او را دید، نشناخت و نیزهاش را به سمتش پرتاب کرد و او را از مرکبش به زمین انداخت.
بدو زخم کاری زدو درگذشت
بکوشید تا روز بیگاه گشت
هوش مصنوعی: او به سرعت ضربهای کاری زد و از آنجا گذشت، تا زمانی که روز به تاریکی گرایید و شب فرا رسید.
ستوران دوان برتن کشته گان
که بودند به خون بر آغشته گان
هوش مصنوعی: پیام این بیت به توصیف صحنهای تلخ و دردناک میپردازد. در این تصویر، افرادی که به خون خویش آغشتهاند، به سرعت در حال حرکت و دویدن هستند، گویی که در تلاشند از وضعیت سخت و جانکاه خود فرار کنند. این حرکت نشان دهندهی اضطراب و درد عمیق آنهاست که ناشی از شرایط وحشتناک و مرگباری است که در آن به سر میبرند.
بماند اندک از شامیان بر به جای
نبدشان به رزم سپهدار پای
هوش مصنوعی: اندکی از شامیان در میدان جنگ باقی مانده است و آنها به عنوان جانشینانی برای سپهدار به پا ایستادهاند.
چو شب تیره شد ساز کین ریختند
غریوان سوی شام بگریختند
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک شد، ساز جنگ به صدا درآمد و غریبان به سمت شام فرار کردند.
همه چارپایان و آن خواسته
همان چتر و خرگاه آراسته
هوش مصنوعی: تمامی چهارپایان و آنچه که مورد خواسته است، همان سایهبان و محل آرامش منظم و مرتب است.
بماند و سراسر به تاراج رفت
سری کو بجستی همی تاج رفت
هوش مصنوعی: به یاد بماند که آن سر که تاج را به دوش میکشید، اکنون به کلی از دست رفته و به تاراج رفته است.
تهی گشت گیتی زجور و فساد
که شد کشته در جنگ ابن زیاد
هوش مصنوعی: جهان از ظلم و فساد خالی شد، زیرا در جنگ با ابنزیاد، جان باخت.
بتر دشمن شاه دین کشته شد
سر بخت مروانیان گشته شد
هوش مصنوعی: دشمنی که بر ضد دین و مذهب عمل میکرد، از بین رفت و شرایط برای مروانیان به خوبی تغییر کرد.
گرفت اهرمن سور از ماتمش
جهنم بشد شادمان در غمش
هوش مصنوعی: اهریمن از غم و ماتم او خوشحال شد و از این وضعیت استفاده کرد، به طوری که جهنم را به دست گرفت و خود نیز شادمان بود.
از آن مرد ناپاک شد خاک پاک
عزازیل را شد دل از درد چاک
هوش مصنوعی: از آن مرد ناپاک، خاک پاک عزازیل آلوده شد و دل او به خاطر درد، پاره پاره گشت.
گل بخت اسلامیان بر شکفت
رخ کفر در ظلمت اندر نهفت
هوش مصنوعی: خوشبختی مسلمانان مانند گلی است که در برابر کفر و تاریکی سر برآورده و جلوهگری میکند.
چو برخرگه چرخ بنشست ماه
به گردش رده بر زد انجام سپاه
هوش مصنوعی: هنگامی که ماه بر فراز آسمان قرار میگیرد، به طور طبیعی نبرد و جنگها آغاز میشوند و سرنوشت سپاهها رقم میخورد.
بیامد سپهبد به جای نشست
زخون سپه شست شمشیر و دست
هوش مصنوعی: سپهبد به میدان آمد و در جایگاه خود نشست، در حالی که خون سپاهیان بر شمشیر و دستانش خشک شده بود.
ببوسید پیش خداوند خاک
همی بر زمین سود رخسار پاک
هوش مصنوعی: بر خاک زمین، به خاطر ارادت و عشق به خداوند، پیشانی بر زمین میگذارم و او را میپرستم.
بگفت: از تو ای داور هور و ماه
کنون دیدم این مردی و فر و جاه
هوش مصنوعی: او گفت: ای داور آسمان و زمین، اکنون من این مرد را دیدم با عظمت و مقامش.
تو دادی وگرنه مرا تاب نیست
مرا نیرو از خود به هر باب نیست
هوش مصنوعی: تو به من بخشیدی وگرنه من طاقت ندارم و از خودم هیچ نیرویی ندارم.
به جان آرزوی دل آوردی ام
تو در چیر دستی مدد کردی ام
هوش مصنوعی: تو با مهارت و زیبایی، آرزوی قلبم را به حقیقت تبدیل کردی و به من یاری رساندی.
رخ بختم از یاری ات شد سفید
مرا ورنه برخورد نبود این امید
هوش مصنوعی: چهرهی خوششانسیام به خاطر یاری تو روشن شده است؛ وگرنه امیدی به این موفقیت نداشتم.
از این بنده ای داور بی نیاز
روان شه تشنه خوشنود ساز
هوش مصنوعی: از این خدمتگزار بینیاز، روحی را به سوی پروردگار روانه کن که تشنهی خوشنودی اوست.
زسوی حسین (ع) آفرینم فرست
درود از رسول امینم فرست
هوش مصنوعی: از طرف حسین (ع) برای او سلام و درود میفرستم که از سوی پیامبر امین من است.
جهان داورا آفرین و سپاس
زما برتو زیبد برون از قیاس
هوش مصنوعی: جهان آفریننده و داور است و شایسته است که ما به خاطر او سپاسگزار باشیم. این سپاسگزاری فراتر از هر مقایسهای میباشد.
مر این جنگ و رزم و سپاه کشن
کیم من؟ تو کردی نبود این زمن
هوش مصنوعی: این جنگ و درگیری و لشکرکشی چه معنایی برای من دارد؟ تو بودی که این زمانه را به من تحمیل کردی.
ولیکن ندانم که ابن زیاد
کجا شد که نفرین برآن پرفساد
هوش مصنوعی: اما نمیدانم ابن زیاد کجا رفته است که بر او نفرین میکنم؛ او که مسبب فسادهای زیادی بود.
گر او رسته باشد زچنگال من
بدا بر من و وای بر حال من
هوش مصنوعی: اگر او از چنگال من رسته باشد، پس بر من بد است و وای به حال من.
بدین رنج بسیارم آید دریغ
بماند گر او ایمن از زخم تیغ
هوش مصنوعی: بسیار زحمت کشیدم و ناراحتیها را متحمل شدم، اما افسوس که اگر او از آسیبها در امان باشد، همه این تلاشها بیفایده است.
بدینسان همی گفت با کردگار
که خورشید سر برزد از کوهسار
هوش مصنوعی: او به پروردگارش میگوید که خورشید از پشت کوهها بیرون آمد.
دلیران به وی برنهادند روی
همه آفرین خوان و احسنت گوی
هوش مصنوعی: شجاعان با احترام به او نگاه کردند و او را ستایش کردند و از او تعریف کردند.
که شد زنده جان اشتر نامور
بدین دست و شمشیر و این زور و فر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف فردی اشاره دارد که با استفاده از قدرت، شمشیر و تواناییهای خود جان خود را از خطر نجات میدهد. او به نوعی به حیات و بقا میرسد و به شهرتی دست مییابد.
چنو باب را چو تو بایست پور
که بادت نگهبان خداوند هور
هوش مصنوعی: چنان که پدری مانند تو باید فرزندی شایسته و نگهبان خداوند باشد.
بدین فتح و نصرت که اندوختی
رخ دین پیغمبر افروختی
هوش مصنوعی: با این پیروزی و موفقیتی که به دست آوردی، چهره دین پیامبر را روشن کردی.
شه کربلا شد به مینو درا
زتو سرخ رو پیش پیغمبرا
هوش مصنوعی: شاه کربلا به بهشت رفت و نزد پیامبران با چهرهای نورانی و سرخرنگ حاضر شد.
چنین گفت با مهتران سپاه
سپهبد براهیم ناورد خواه
هوش مصنوعی: سپهبد ابراهیم با فرماندهان و سران سپاه صحبت کرد و خواست تا راهی را انتخاب کنند.
که فرزند مرجانه ی نابکار
ندانم کجا رفت از این کارزار
هوش مصنوعی: فرزند مرجانه ی بدکار را نمیدانم کجا رفته است در این نبرد.
شداو کشته یازنده ماند و گریخت
جهان مهلتش داد و خونش نریخت
هوش مصنوعی: عشق میتواند شخص را به حدی دچار صرفاً احساسات عمیق کند که گویی یا خواهد مرد یا جانش را برای آن میدهد. در این بین، زمان فراهم میشود تا فکری در سر داشته باشد، اما او هیچ گاه دلیلی برای از دست دادن خود نمییابد.
درآندم که لشگر بدند از دو سوی
به میدان پیگار ناورد جوی
هوش مصنوعی: در آن لحظه که سپاهیان از دو طرف به میدان جنگ میآیند، بسان رودخانهای که در حال جاری شدن است، نبرد آغاز میشود.
یکی دیو دیدم چو کوه بلند
به زیرش یکی باد پیما سمند
هوش مصنوعی: یک دیو را دیدم که بسیار بزرگ و بلند بود، و زیر او یکی اسب تندرو و چابک در حال حرکت بود.
به دستش پرندی که از بیم آن
بدی اهرمن را هراسند، جان
هوش مصنوعی: او در دستش پرندهای دارد که به خاطر ترس از آن، موجودی شرور را میترساند.
همی کشتی از لشکر ما به تیغ
نمی کرد از کشتن کس دریغ
هوش مصنوعی: کشتی ما از غم و درد لشکر نمیکاهد و در کشتن کسی تردید نمیکند.
چو دیدم من او را به دو تاختم
به یک زخمش از زین در انداختم
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، به سرعت به او حمله کردم و با یک ضربه، او را از سوارکاری به زمین انداختم.
چو افتاد از باره ی تیز گام
از او بوی مشک آمدم برمشام
هوش مصنوعی: وقتی که از مکان بلندی به پایین افتاده بودم، بوی خوشی مثل بوی مشک به مشامم رسید.
گمانم که او پور مرجانه بود
همان آشنا روی بیگانه بود
هوش مصنوعی: من فکر میکنم او پسر مرجان بوده است، همان کسی که با چهرهای آشنا، حس غریبی دارد.
یکی گفت: کای سرفراز دلیر
که دندان تیغت بود چنگ شیر
هوش مصنوعی: یکی گفت: ای دلیر و سرزنده، تو که دندانهای تیزت مانند تیغ و قدرتت چون چنگال شیر است.
شناسم من آن دیو بدخوی را
همان نابکار سیه روی را
هوش مصنوعی: من آن موجود بدذات و بدسرشت را میشناسم، همان فرد ناپاک و تیرهرو را.
به زخمی که دارد بر آن پلید
که از معجزه ی شاه دین شد پدید
هوش مصنوعی: زخمی که از کارهای ناپسند ایجاد شده، به نوعی معجزهای از جانب شخصیت بزرگ و مذهبی به وجود آمده است.
سر شاه را چون برش ارمغان
بیاورد زشت بد اختر سنان
هوش مصنوعی: وقتی که سر شاه را به او هدیه آوردند، زشت و بدشگون بود.
به زانو نهاد آن تبه روزگار
سر سبط پیغمبر تاجدار
هوش مصنوعی: سر سبط پیغمبر، که تاجی بر سر دارد، از شدت روزگار بد، به زانو افتاد.
یکی قطره خون از سرشه چکید
به رانش و زانسوی آن شد پدید
هوش مصنوعی: یک قطره خون از سر او چکید و به رانش رسید و از آن طرف هم نمایان شد.
زران بداختر همان خون پاک
گذشت و چو مرجان فرو شد به خاک
هوش مصنوعی: از آن ناگواریها همان خون پاک گذشت و مانند مرجان به خاک فرو رفت.
از آن خون پاکش چوشد ریش، ران
شد اهریمن بد گهر سرگران
هوش مصنوعی: از آن خون پاک، وقتی که ریش آن را میزنند، اهریمن بدسرشت و بدنهاد به وجود میآید.
دل از سوزش زخمش آمد به درد
بدان سر، ستم هر چه می خواست کرد
هوش مصنوعی: دل به شدت از زخمهایش رنج میبرد و به خاطر آن درد، به سرنوشتش که پر از ستم و ظلم است، هر چه میخواست، آزار دید.
ولی زخم او از بهی دور بود
همیشه از آن زخم رنجور بود
هوش مصنوعی: زخمی که او به خاطر خوبیاش برداشت، همیشه از آن زخم رنج میکشید و دور بود.
زگندیده بویی که بودش به ران
همی نافه ی مشک بستی به آن
هوش مصنوعی: بوی ناخوشایندی که از چیزهای آلوده میآید، در حقیقت نمیتواند به عنوان عطری خوشبو مانند مشک باشد که به خاطر آن چیز را بپوشانند.
من او را شناسم از آن زخم بر
کنون تا چه فرمان دهد نامور
هوش مصنوعی: من او را از زخمی که بر بدنش دارد میشناسم، تا ببینم چه دستوری میدهد.
زگفتار او شد براهیم شاد
از آن پس که از شه به غم کرد یاد
هوش مصنوعی: ابراهیم از شنیدن سخنان او خوشحال شد، به ویژه وقتی که از درد و غم شاه سخن گفت.
چو لختی به سوگ شه دین گریست
به سوی پرستنده گان بنگریست
هوش مصنوعی: وقتی لحظهای از غم و اندوه سرداران دین گریست، به سمت پرستندگانش نگریست.
بفرمود: از ایدر به میدان روید
پژوهنده ی جسم ریمن شوید
هوش مصنوعی: او دستور داد که از آنجا به میدان بروید و جسم ریمن را جستجو کنید.
بیارید آن پیکر شوم را
بتر دشمن شاه مظلوم را
هوش مصنوعی: آن جسم غمانگیز را بیاورید، زیرا که دشمن شاه بیگناه را از بین برده است.
پژوهنده یی سوی میدان دوید
بدید و بیاورد جسم پلید
هوش مصنوعی: یک محقق به سوی میدان دوید، و چیزی ناپاک را دید و به همراه آورد.
سپهدار فرزانه خوی جوان
چو دید آن تن تیره ی بی روان
هوش مصنوعی: وقتی فرماندهی باهوش جوان آن جسد بیروح و تیره را دید، متوجه شد که چه اتفاقی افتاده است.
زانده، نی دل پر از ناله کرد
زخون جگر دیده پر ژاله کرد
هوش مصنوعی: از غم و اندوه، دلش پر از ناله شده و اشکهایش مانند باران از چشمانش جاری میشود.
به شاهنشه کربلا می گریست
نه بر آن پلید دغا می گریست
هوش مصنوعی: او بر درد و مصیبتهای امام حسین (ع) در کربلا اشک میریزد و نه بر ظلم و نیرنگی که دشمنان او بر او روا داشتند.
چو لختی بمویید و بوسید خاک
به شکرانه پیش خداوند پاک
هوش مصنوعی: زمانی که لحظاتی را به نوازش و بوسیدن خاک میگذرانید، این کار را به عنوان نشانهای از شکرگزاری و احترام به خداوند پاک انجام دهید.
کت از من سپاس ای جهان آفرین
که ماندی مرا زنده جان اینچنین
هوش مصنوعی: ای خالق جهان، از تو سپاسگزارم که مرا زنده نگهداشتی و اینگونه به زندگی ادامه دهم.
بدیدم به خاک و به خون خفته پست
تن پور مرجانه ی بت پرست
هوش مصنوعی: من جسمی را دیدم که در خاک و خون خوابیده و آن متعلق به پسر مرجانه، بتپرستی است.
بینداخت زان پس دلیر جوان
به روی بداندیش آب دهان
هوش مصنوعی: سپس جوان دلیر آب دهانش را به روی بداندیشی پرتاب کرد.
بفرمود دژخیم را تا برید
سر از پیکر تیره جان پلید
هوش مصنوعی: فرمان داد که نگهبان تاریک را تا سر را از جسم آن جان پلید جدا کند.
تنش را نگونگسار بردار کرد
زخود شادمان پاک دادار کرد
هوش مصنوعی: تنش را برداشت و از خود جدا کرد، سپس با احساس شادی و پاکی به پروردگار خود روی آورد.
بریدند سر چون زبیدادگر
دومار از دو گوشش برآورد سر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که شخصی سرش از ظلم و ستم جدا شده و به نوعی از وضعیت ناگوار رهایی یافته است. این تصویر به نوعی نمادین از پایان دادن به ستم و ظلم است که شخص را قادر میسازد تا از فشارهایی که بر دوش دارد آزاد شود.
دگر باره گشتندش اندر دهان
دو پیچیده مارگزنده نهان
هوش مصنوعی: مارگزندهای که به طور پنهانی در دو پیچیده شده، بار دیگر در دهانش قرار گرفت.
از آن مارها کز سر اهرمن
بدیدند آن نامور انجمن
هوش مصنوعی: مارهایی که از سر شیطان دیدند، آن جمع مشهوری را در خاطر دارند.
شگفتی همه لب گشودند باز
به تسبیح نیکی ده بی نیاز
هوش مصنوعی: همه با شگفتی در وصف نیکی و خوبی سخن گفتند و به ذکر و ستایش آن پرداختند، بدون اینکه به چیزی نیاز داشته باشند.
چنین دید کیفر عبید زیاد
که یزدان کنادش عقوبت زیاد
هوش مصنوعی: عبید زیاد به عاقبت بدی دچار شد که خداوند او را به خاطر اعمالش مجازات کرد.
وزان پس براهیم نیک اخترا
دلیر و خردمند و دین پرورا
هوش مصنوعی: پس از آن ابراهیم، دلیر، خردمند و پرورشدهنده دین، به خوبی به راه صحیحی پیش رفت.
بفرمود سرهای بد گوهران
که بودند در لشگر از مهتران
هوش مصنوعی: فرمان داد سران بدذات و ناپاک که در میان فرماندهان لشگر بودند.
بریدند و با آن سر بی خرد
که بادش زدادار، نفرین بد
هوش مصنوعی: آنها با سر نادانی خود رهسپار شدند و نفرین بر آن باد که او را به این کار واداشت.
به نیزه نمودند پس استوار
شمردندشان بود بیش از هزار
هوش مصنوعی: آنها با نیزه به سمتشان حمله کردند، اما آنها را با استقامت و قدرت، بیشتر از هزار نفر شجاع دانستند.
ابا گوهر وگنج و با خواسته
زاسبان و خرگاه آراسته
هوش مصنوعی: با جواهر و گنج و با خواستهای از اسبها و جایگاههای زیبا آمادهام.
فرستاد سوی عراق آن همه
که مختار بودش شبان رمه
هوش مصنوعی: او همهی افرادی را که مختار بود، به سوی عراق فرستاد، مانند کسی که شبان یک گله است.
چو آگاهی آمد به میر سترگ
از آن کوشش و رزم و فتح بزرگ
هوش مصنوعی: زمانی که آگاهی و شناخت به فرد بزرگی مانند میر برسد، نتیجه تلاشها و جنگها و پیروزیهای او نمایان میشود.
پذیره شدن را بپیمود راه
زکوفه ابا مهتران سپاه
هوش مصنوعی: پذیرش و قبول کردن چیزها را با گام برداشتن در راه کوفه و همراهی با بزرگان سپاه آغاز کرد.
زن و مرد بهرتماشا به دشت
شدند و جهان بنگه سورگشت
هوش مصنوعی: زن و مرد برای تماشای زیباییهای دشت به بیرون رفتند و دنیا را با حالتی شگفتانگیز مشاهده کردند.
چو دید آن سران را امیر دلیر
به نیزه شد از پشت توسن به زیر
هوش مصنوعی: وقتی آن امیر شجاع سران را دید، از پشت اسبش به پایین آمد و آماده نبرد شد.
به شکرانه پیش خداوند پاک
دو رخ راهمی سود بر روی خاک
هوش مصنوعی: برای سپاسگزاری از خداوند پاک، دو پایان را بر روی زمین انتخاب کردهام.
که ای برتر از آنچه سنجد خرد
به ذات تو کی وهم کس پی برد
هوش مصنوعی: ای آنکه وجودت بالاتر از فهم خرد است، هیچکس نمیتواند به حقیقت وجود تو پی ببرد.
منم اینکه بینم چنین استوار
به نیزه سردشمن شهریار
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که در برابر دشمنان پادشاه، با اقتدار و استواری ایستادهام.
سرپور مرجانه را بر سنان
تو کردی نه من ای خدای جهان
هوش مصنوعی: ای خدای جهانی، این تو بودی که مرجان را بر سنان (تیغه شمشیر) قرار دادی، نه من.
نه من کرده ام نی براهیم این
تو کردی که زیبد تو را آفرین
هوش مصنوعی: من نی زنی بر اساس خواستههای خودم نیستم، بلکه این تویی که شایستهی ستایش و تمجید هستی.
سردشمن شاه را نیزه دار
که بد بر فراز سنان استوار
هوش مصنوعی: دوست دشمن را هم باید با احتیاط و دقت زیر نظر داشت، زیرا او در حین دشمنی، میتواند موقعیت قوی و ثابتی داشته باشد.
بیاورد زی میر کشور پناه
سرافراز مختار ناورد خواه
هوش مصنوعی: بیا و به پناهگاه سرزمین بزرگ و محترم مختار وارد شو، جایی که آرامش و افتخار وجود دارد.
چو مختار دید آن سر پر غرور
دلش آمد از کینه ی او به شور
هوش مصنوعی: وقتی مختار آن سرپر غرور را دید، دلش از شدت کینه نسبت به او به جوش و خروش آمد.
شد از خشم، روی سپیدش بنفش
ابر بینی اش سود زرینه کفش
هوش مصنوعی: از شدت خشم، رنگ روی او به بنفش تغییر کرده و مانند ابرهایی که در آسمان هستند، غمگین به نظر میرسد و در پایش کفشی از طلا دارد.
چو بسیار بر روی او نعل سود
برون کرد از پای خود موزه زود
هوش مصنوعی: وقتی که او به طور مکرر بر روی زمین گام مینهد، به سرعت از پایش کفش را درآورده است.
پرستنده را گفت: این را ببر
بشوی و میاور به سویم دگر
هوش مصنوعی: پرستنده به او گفت: این را ببر بشوی و دیگر به نزد من نیاور.
چو بوسیده لختی لب دشمنش
پلید است دیگر نخواهم منش
هوش مصنوعی: اگر لب دشمنش را برای یک لحظه ببوسد، دیگر نمیخواهم به او نزدیک شوم.
دگر موزه پوشید و آمد روان
به کاخ امارت امیر جوان
هوش مصنوعی: سپس دوباره لباس شیکی پوشید و به سمت کاخ امیر جوان رفت.
بگفتا به یاران که سور است این
همان گان جشن و سرور است این
هوش مصنوعی: او به دوستانش گفت که این جشن و خوشحالی همان موقعی است که باید شاد باشیم.
به کوفه درون چنگ عشرت زنید
به سر کوس را پنج نوبت زنید
هوش مصنوعی: به شهر کوفه بروید و در شادی و خوشی به سر ببرید، همچنین باید به نشانه جشن و سرور، صدای طبل را چند بار بزنید.
سر پور مرجانه را وان سران
که هستند از بد گهر مهتران
هوش مصنوعی: سر فرزند مرجانه را، به خاطر آن سران ببخشید که از نسل بدی هستند و برتر از دیگران به حساب میآیند.
همی با سنان سوی بازارها
برید و نمایید آزارها
هوش مصنوعی: با نیزه به سمت بازارها حرکت میکند و به مردم آسیب میزند.
بدان سر فشانید هر لحظه خاک
کزو شد دل اهل اسلام چاک
هوش مصنوعی: بدان که هر لحظه، خاکی که از آن سر میریزد، دل اهل اسلام را داغ و مجروح میکند.
کنیدش به کاخ آنگه آویخته
که او بر پلیدی شود ریخته
هوش مصنوعی: او را به کاخ ببرید، سپس او را متوجه کنید که بر زشتی و پلیدی فائق آید.
بدانسان که فرمود آن نامدار
بکردند با آن سر نابکار
هوش مصنوعی: به انسانهای بزرگ و معتبر توجه کن که با کسانی که در عملکرد خود نادرست و ناپسند هستند، بیرحمانه برخورد میکنند.

الهامی کرمانشاهی