بخش ۵۳ - نامه نوشتن ابراهیم، به حنظله ابن عمار حاکم نصیبین و جواب او
نداریم با تو سر دشمنی
نکو نیست با ما دژم، دل کنی
بده راه کز مرز تو بگذریم
ره جنگ با دشمنان بسپریم
نوند از سپهبد ستد نامه تفت
سبک سوی فرزند عمار رفت
رسید از دگر سو بدان جایگاه
سپاه عبیدالله دین تباه
مراو نیز با نامه زی حنظله
پی تاختن کرد پیکی یله
نبشته به نامه که اینک زراه
برتو به مهمانی آمد سپاه
نکو ساز مهمانی ار ساختی
برستی و گر بهر کین تاختی
همان برتو آید فرود از بلا
که بر کشتگان در صف کربلا
دوتن پیک با هم فراز آمدند
بر والی سرفراز آمدند
بدو بر بدادند با هم درود
همی هر یکی نامه دادند زود
بخواند آن دو را و بدانست راز
برآشفت و دژخیم را خواند باز
بکشت آن زدین گشته بیگانه را
که بودی نوند ابن مرجانه را
به پیک براهیم بخشید زر
بدو شادمان شد دل نامور
بگفتش که برگرد زیدر به راه
بگو با سپهدار لشگر پناه
که من چاکری در رکاب توام
به دل نیکخواه جناب توام
بیا شهر و لشگر به فرمان تو راست
دل من گروگان پیمان تو راست
تو را در چنین رزم یاری کنم
به راه وفا جانسپاری کنم
فرستاده رفت و به سالار گفت
زفرمانده آنرا که دید و شنفت
براهیم از آن کار خرسند شد
شکفته زمرد خردمند شد
از آن پس سوی شهر لشگر براند
بجنباند رایت بنه برنشاند
پذیره شدش حنظله با سپاه
بیاورد شادش به آرامگاه
بدانسان که بایست پوزش نمود
همی مهر و مهمان نوازی نمود
به لشگر درخواسته برگشاد
به هر کس سزا هر چه دانست داد
به سوی سپهبد فرستاد مال
چنان چون سزا بودش آن بی همال
سپهدار جنگی یکی روز و شب
در آن مرز آسوده گشت ازتعب
دگر روز از آنجا چو بگرفت راه
بشد حنظله پیشرو با سپاه
به همره دو فرزند با شش هزار
بد او را همه از درکارزار
سپه ره چو پیمود فرسنگ چند
به چشم اندر آمد حصاری بلند
بدان نیز بد حنظله حکمران
یکی نامجو کوتوال اندران
که اش نام مرد دردار بود
که ستوار دژ را نگهدار بود
چو آمد سپه نزد آن در فرود
سپهبد سراپرده بر پا نمود
نگهبان دژ خواند فرزند را
چنین گفت پور خردمند را
که بشتاب ژرف اندرین کن نگاه
ببین کز کجا می رسند این سپاه
بیامد جوان دید و دانست راز
بدان تند بالا شد و گفت باز
شد از دژ نگهبان برون با شتاب
سوی آن دو سالار فرهنگ باب
چو آمد ببوسید روی زمین
همی بر براهیم کرد آفرین
چنین گفت: کآگه نبودم زکار
که آید مراین لشگر نامدار
بدی ابن مرجانه ی تیره تن
در این دژ شب دوش مهمان من
گر این آمدن تان بدانستمی
گرفتم مرا او را توانستمی
در این راه ای میر بیدار دل
ز سیم و زر اوست خروار چل
زن و کودکانش زدخت و پسر
هم اکنون دراین باره هستند در
صد و بیست تن از غلام و کنیز
در این دژ از آن بد گهر هست نیز
بدو حنظله گفت: کای نامدار
مر آن جمله را زی سپهبد بیار
بپذیرفت مرد و بیاورد زود
زن و کودک و خواسته هر چه بود
پسر، دوبد، و زن سه، دختر چهار
به جا مانده در باره زان نابکار
براهیم فرخ به زخم درشت
از آن دو پسر، مریکی را بکشت
بکشتند یاران مر آن جمله پاک
بشستند از خونشان روی خاک
سپهدار دست کرم برگشاد
سپه را از آن سیم و زر بهره داد
سپیده چو سالار انجم سپاه
به خاور زد از باختر بارگاه
براهیم اشتر علم برکشید
به رزم بداندیش لشگر کشید
زسوی دگر پور مرجانه نیز
بیاورد لشگر که جوید ستیز
بخش ۵۲ - رزم ابراهیم ابن مالک با عبید الله ابن زیاد: کنون ای نیوشنده بگمار هوشبخش ۵۴ - روبرو شدن سپاه ابراهیم و ابن زیاد: به هم چون رسیدند هردو گروه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نداریم با تو سر دشمنی
نکو نیست با ما دژم، دل کنی
هوش مصنوعی: ما با تو هیچ دشمنی نداریم و دلگیر نیستیم. اگر تو از ما دل بَکنی، کار خوبی نیست.
بده راه کز مرز تو بگذریم
ره جنگ با دشمنان بسپریم
هوش مصنوعی: به ما اجازه بده که از مرز تو عبور کنیم و از این راه به مقابله با دشمنان بپردازیم.
نوند از سپهبد ستد نامه تفت
سبک سوی فرزند عمار رفت
هوش مصنوعی: سپهد، نامهای را از جانب خود به فرزند عمار میفرستد و آن نامه بهسوی او میرود.
رسید از دگر سو بدان جایگاه
سپاه عبیدالله دین تباه
هوش مصنوعی: از سمت دیگر به آن محل آمدند و سپاه عبیدالله که دین را نابود کرده بودند.
مراو نیز با نامه زی حنظله
پی تاختن کرد پیکی یله
هوش مصنوعی: من را نیز با نامهای از حنظله به جنگ فرستادند و پیک آزادانه به طرف من آمد.
نبشته به نامه که اینک زراه
برتو به مهمانی آمد سپاه
هوش مصنوعی: در نامه نوشته شده که اکنون سپاهی از راه به مهمانی تو آمده است.
نکو ساز مهمانی ار ساختی
برستی و گر بهر کین تاختی
هوش مصنوعی: اگر مهمانی را به خوبی برگزار کرده باشی، مهمانیات شایسته خواهد بود، و اگر به خاطر کینه و دشمنی اقدام به برگزاری آن کنی، نتیجهاش رضایتبخش نخواهد بود.
همان برتو آید فرود از بلا
که بر کشتگان در صف کربلا
هوش مصنوعی: به همان اندازه که مصیبتها بر کشتگان در صحنهی کربلا نازل شد، بر تو نیز نازل خواهد شد.
دوتن پیک با هم فراز آمدند
بر والی سرفراز آمدند
هوش مصنوعی: دو نفر پیامآور با یکدیگر به سوی والی برجسته و بزرگوار حرکت کردند.
بدو بر بدادند با هم درود
همی هر یکی نامه دادند زود
هوش مصنوعی: به او سلام کردند و هر یک نامهای به سرعت فرستادند.
بخواند آن دو را و بدانست راز
برآشفت و دژخیم را خواند باز
هوش مصنوعی: آن دو نفر را صدا زد و رازی را فهمید، سپس خشمگین شد و دوباره دژخیم را فراخواند.
بکشت آن زدین گشته بیگانه را
که بودی نوند ابن مرجانه را
هوش مصنوعی: او کسی را که به بیگانگان پیوسته بود، کشت؛ آن کس که فرزند مرجانه بود.
به پیک براهیم بخشید زر
بدو شادمان شد دل نامور
هوش مصنوعی: براهیم به پیامی که دریافت کرد، طلا هدیه داد و دلش شاد شد و معروف شد.
بگفتش که برگرد زیدر به راه
بگو با سپهدار لشگر پناه
هوش مصنوعی: به او گفت که برگرد و از مسیر برگرد و به فرمانده سپاه بگو.
که من چاکری در رکاب توام
به دل نیکخواه جناب توام
هوش مصنوعی: من در خدمت تو هستم و با تمام وجود به تو ارادت دارم.
بیا شهر و لشگر به فرمان تو راست
دل من گروگان پیمان تو راست
هوش مصنوعی: بیا و شهر و سپاه به خواست تو آمادهاند، زیرا دل من به پیمانی که با تو بستهام، وابسته و گروگان است.
تو را در چنین رزم یاری کنم
به راه وفا جانسپاری کنم
هوش مصنوعی: من در این مبارزه به تو کمک میکنم و برای وفاداری جانم را فدای تو میکنم.
فرستاده رفت و به سالار گفت
زفرمانده آنرا که دید و شنفت
هوش مصنوعی: فرستاده رفت و به فرمانده گفت، او آنچه را که دیده و شنیده است به سالار گزارش داد.
براهیم از آن کار خرسند شد
شکفته زمرد خردمند شد
هوش مصنوعی: ابراهیم از آن عمل خوشحال و راضی شد و همچون زمردی باهوش و خردمند به اوج شکوفایی رسید.
از آن پس سوی شهر لشگر براند
بجنباند رایت بنه برنشاند
هوش مصنوعی: از آن زمان به سمت شهر، سپاه را به حرکت درآورد و پرچم را بر افراشت.
پذیره شدش حنظله با سپاه
بیاورد شادش به آرامگاه
هوش مصنوعی: حنظله با سپاه به استقبال آمد و او را به آرامگاه منتقل کرد تا شادش کند.
بدانسان که بایست پوزش نمود
همی مهر و مهمان نوازی نمود
هوش مصنوعی: به آن شخصی که باید از او عذرخواهی کرد، احترام و محبت نشان بدهید و به میهمانی او توجه کنید.
به لشگر درخواسته برگشاد
به هر کس سزا هر چه دانست داد
هوش مصنوعی: پادشاه به درخواست سپاه پاسخ داد و به هر کسی بر اساس دانایی و لیاقت خود پاداش مناسب داد.
به سوی سپهبد فرستاد مال
چنان چون سزا بودش آن بی همال
هوش مصنوعی: او به سمت فرمانده ثروتی فرستاد، همانطور که شایسته و برازندهاش بود، بیهمتا و بینظیر.
سپهدار جنگی یکی روز و شب
در آن مرز آسوده گشت ازتعب
هوش مصنوعی: یک روز و شب، فرمانده جنگی در مرز به آرامش و آسودگی گذراند و از مشکلات و رنجها راحت شد.
دگر روز از آنجا چو بگرفت راه
بشد حنظله پیشرو با سپاه
هوش مصنوعی: روز دیگر، وقتی که از آنجا حرکت کردند، حنظله با سپاه پیش میرود.
به همره دو فرزند با شش هزار
بد او را همه از درکارزار
هوش مصنوعی: او همراه با دو فرزندش، به همراه شش هزار نفر به میدان جنگ آمده است و همه آنها از نظر کارزار، آماده و با حوصله هستند.
سپه ره چو پیمود فرسنگ چند
به چشم اندر آمد حصاری بلند
هوش مصنوعی: هنگامی که سپاه راهی دراز را طی کرد، به چشمشان دژی بلند نمایان شد.
بدان نیز بد حنظله حکمران
یکی نامجو کوتوال اندران
هوش مصنوعی: بدان که بدی حنظله همانند حکمران است و یکی از نامها و ویژگیهای او کوتوال است.
که اش نام مرد دردار بود
که ستوار دژ را نگهدار بود
هوش مصنوعی: مردی با نامی پر آوازه وجود دارد که به مانند یک دژ مستحکم، از چیزی یا کسی محافظت میکند.
چو آمد سپه نزد آن در فرود
سپهبد سراپرده بر پا نمود
هوش مصنوعی: وقتی سپاه به کنار آن در رسید، فرمانده سپاه چادر خود را برپا کرد.
نگهبان دژ خواند فرزند را
چنین گفت پور خردمند را
هوش مصنوعی: نگهبان دژ به فرزند خود گفت که این عقاید را بیان کند، زیرا او فردی دانا و آگاه است.
که بشتاب ژرف اندرین کن نگاه
ببین کز کجا می رسند این سپاه
هوش مصنوعی: بشتاب و با دقت در اینجا نگاه کن، ببین این گروه از کجا میآیند و به کجا میروند.
بیامد جوان دید و دانست راز
بدان تند بالا شد و گفت باز
هوش مصنوعی: جوانی آمد و راز را فهمید، بنابراین با شتاب به سمت بالا رفت و گفت که باید برگردیم.
شد از دژ نگهبان برون با شتاب
سوی آن دو سالار فرهنگ باب
هوش مصنوعی: نگهبان از دژ با سرعت خارج شد و به سمت آن دو رهبری که نقش مهمی در فرهنگ داشتند، رفت.
چو آمد ببوسید روی زمین
همی بر براهیم کرد آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که ابراهیم به دنیا آمد، او را در زمین بوسیدند و برایش ستایش کردند.
چنین گفت: کآگه نبودم زکار
که آید مراین لشگر نامدار
هوش مصنوعی: او گفت: اگر از کار این لشکر بزرگ خبر داشتم، به این وضعیت گرفتار نمیشدم.
بدی ابن مرجانه ی تیره تن
در این دژ شب دوش مهمان من
هوش مصنوعی: بدی فرزند مرجان، با چهرهای تیره و زشت، دیشب در این قلعه مهمان من بود.
گر این آمدن تان بدانستمی
گرفتم مرا او را توانستمی
هوش مصنوعی: اگر میدانستم که شما خواهید آمد، بیشک به خودم میگفتم که میتوانم او را ملاقات کنم.
در این راه ای میر بیدار دل
ز سیم و زر اوست خروار چل
هوش مصنوعی: در این مسیر، ای سرپرست، دل بیدار تو از طلا و نقره بهتر و ارزشمندتر است.
زن و کودکانش زدخت و پسر
هم اکنون دراین باره هستند در
هوش مصنوعی: زن و فرزندانش در حال حاضر در مورد این موضوع صحبت میکنند.
صد و بیست تن از غلام و کنیز
در این دژ از آن بد گهر هست نیز
هوش مصنوعی: در این دژ، صد و بیست نفر از بردهها و کنیزان وجود دارند که از خصلتهای ناپسندی برخوردارند.
بدو حنظله گفت: کای نامدار
مر آن جمله را زی سپهبد بیار
هوش مصنوعی: حنظله به او گفت: ای مرد نامدار، تمام آن افراد را به نزد سپهبد بیاور.
بپذیرفت مرد و بیاورد زود
زن و کودک و خواسته هر چه بود
هوش مصنوعی: مرد قبول کرد و به سرعت همسر و فرزندانش را آورد و تمام نیازهایشان را برآورد.
پسر، دوبد، و زن سه، دختر چهار
به جا مانده در باره زان نابکار
هوش مصنوعی: پسر و دو دختر و سه زن باقی ماندهاند که درباره آن فرد بد کار صحبت میکنند.
براهیم فرخ به زخم درشت
از آن دو پسر، مریکی را بکشت
هوش مصنوعی: ابراهیم فرخ، به خاطر زخمی شدید که از دو پسر دریافت کرده بود، توانست مریکی را به قتل برساند.
بکشتند یاران مر آن جمله پاک
بشستند از خونشان روی خاک
هوش مصنوعی: یاران او را کشتند و همه به پاکی و بیآلایشی از خونشان زمین را شستند.
سپهدار دست کرم برگشاد
سپه را از آن سیم و زر بهره داد
هوش مصنوعی: سردار، دست احسانش را گشود و از ثروتهای خود به سپاه بخشید.
سپیده چو سالار انجم سپاه
به خاور زد از باختر بارگاه
هوش مصنوعی: صبح مانند فرماندهی ستارگان، در شرق ظاهر شد و از غرب قصر را روشن کرد.
براهیم اشتر علم برکشید
به رزم بداندیش لشگر کشید
هوش مصنوعی: ابراهیم اشتر به جنگ فراخواند و پرچم علم را بلند کرد تا با دشمنانی که نیت بدی داشتند، بجنگد.
زسوی دگر پور مرجانه نیز
بیاورد لشگر که جوید ستیز
هوش مصنوعی: از سمتی دیگر، پسر مرجان نیز سپاهی آورد تا به دنبال نبرد بیفتد.

الهامی کرمانشاهی