بخش ۴۳ - کشته شدن ابوخلیق شاعر بدست مختار
بزرگان چمیدند بر پیشگاه
غو کوس برشد زماهی به ماه
به فرزند مالک سپهدار گفت
که ای تیغ زن شیر با یال و سفت
تو نایب منابی مرا بر به تخت
بگستر دل آسوده بر تخت رخت
به یاران ببخشای و با دشمنان
بکن کار با تیغ و تیر و سنان
مرا بر سر ایدون شده آشکار
هوای بیابان و شور شکار
بگفت این و بنشاند برجای خویش
براهیم را آن یل پاک کیش
به زین چمان چرمه خود جا گرفت
ابا مهتران راه صحرا گرفت
سپهبد درفش امیری فراشت
وزان پس به داد و دهش دل گماشت
زدادش همه کشور آباد گشت
روان ها زبند غم آزاد گشت
یکی روز یاران پلیدی شریر
کشیدند بر پیشگاه امیر
بگفتند: کای سرور بی همال
مراین مرد بد گوهر کین سگال
خداوند طبع است و سنجد سخن
همی نو کند داستان کهن
کند در فن و شیوه ی شاعری
به گفتار دلکش همی ساحری
ولی با شه کربلا دشمن است
نه یزدان پرست است اهریمن است
از این پیش با شاه اهل ولا
سگالیده پیکار در کربلا
سخن سنج گفت: ای جهانجو امیر
یکی راستی بشنو و در پذیر
نیم من بداندیش پور بتول (س)
نرفتم به پیکار سبط رسول (ص)
نیم دشمن شاه دین، دوستم
چو مغز ار برون آری از پوستم
همی خورد سوگند و زاری نمود
به سوگند و زاری همی بر فزود
که من هیچ گه باحسین (ع) شهید
نکردم بدی دشمنم با یزید
بدو گفت سالار شمشیر زن
اگر با شهنشاه خونین کفن
نکردی به دشت بلا کارزار
مخور غم که یابی زما زینهار
نکردی بدی چون تو با شاه فرد
بدی با تو هرگز نخواهیم کرد
سخنگو ز اسپهبد این چون شنود
به مدحش یکی نغز چامه سرود
درآن چامه کردش نیایش همی
چو بد درخور او را ستایش همی
بدو گفت پرورده ی مرتضی
که همزاد بد تیغ او با قضا
ازین پیش بودی تو درکارزار
به فرزند مرجانه خدمتگزار
ابا دشمن مصطفی (ص) دوستی
بر راد مردان نه نیکوستی
بدو گفت گوینده با داغ و درد
که این است کارسخنگوی مرد
پی سیم و زر تا ستاند صله
کند مدحت خولی و حرمله
مراین فرقه رانیست کیشی درست
تفو باد بر چهر اینان نخست
سپس باد بر بو خلیق پلید
عذاب خدایی که جان آفرید
برای خور و پوشش ای بی همال
مرا پیشه بد مدح آن بد سگال
دلم داشت نفرین، زبانم درود
بدوکم زیان بود مدحش چه سود
براهیم گفتا: فزون از روان
نمایند خدمت به نابخردان
سپهبد چو بشناخت کانمرد کیست
زدینارگان، داد او را دویست
بگفت: از براهیم بستان صله
مکن مدحت خولی و حرمله
بمان تا که آید زنخجیر شیر
به کاخ امارت امیر دلیر
ستان آنچه خواهی زدینارگان
از آن راد مهتر همی رایگان
بدو پاسخ آورد حیلت سگال
که ای راد بخشنده ی بی همال
زدینارگان آنچه بیاد مرا
بدادی تو دیگر نشاید مرا
ببخشا بر این بنده منت بنه
به رفتن سوی خانه دستور ده
که درخانه ام هست مشتی عیال
پی من به رنج اند و بیم و ملال
ندانند کامد بدین مرد پیر
چه از قهر و مهر جهانجو امیر
سپهبد بدو گفت: کای حیله گر
به فرزند مرجانه زین پیشتر
بسی سال بودی تو خدمتگزار
گریزی زما از چه هان زیست آر
زکردار تو در شگفتم بسی
زنیکان گریزان نباشد کسی
شدم از تو و کار تو بدگمان
نبی گر بد اندیش ایدر بمان
بدو گفت پرحیلت نابکار
که ای مهربان مهتر نامدار
مرا نیست جز راستی پیشه ای
ولیکن به دل دارم اندیشه ای
ز عبداله کامل نامجوی
کزین پیش گفتم هجا بهراوی
چو اندر سخن گفتم او را هجا
سزا نیست کایدر بمانم به جا
گرم بنگرد بخشدم کیفرا
به جای بدی آن نکو گوهرا
براهیم گفتش: هم ایدر بمان
زنیکان بدی ناید ای بد گمان
حکم باب مروان شوم پلید
که از او بداندیش تر، کس ندید
هجا گفت پیغمبر پاک را
خداوند دین شاه لولاک را
به گفتار بد پاک پیغمبرا
نجست از بداندیش خود کیفرا
تو از باب مروان بتر نیستی
هراسان و تیره دل از چیستی
دل آسوده مان اندرین انجمن
بپیوند از گفته ی خویشتن
یکی چامه در مدح شوی بتول (س)
علی ولی ابن عم رسول (ص)
که هربیت آن چونکه کلکت نوشت
دهد ایزدت خانه ای در بهشت
فسون پیشه گفتا: یک امشب امان
مرا بخش از چشم زخم زمان
بگویم یکی چامه ی آبدار
به توصیف یازنده ی ذوالفقار
امان دادش آن شب سپهدار راد
دل بد گهر زاده را کرد شاد
چو از باد شب مشعل روز مرد
به بحر سخن بد گهر غوطه خورد
دلش گنج اسرار حق چون نبود
نیارست شیر خدا را ستود
چو رخسار خورشید گردون نورد
برون آمد از پرده ی لا جورد
نشست از برگاه پیل دمان
چو خورشید رخشنده بر آسمان
سخنگوی را چاکران امیر
کشیدند و بردند پیش سریر
سپهبد بدو گفت: کای تیز هوش
بخوان چامه ای را که گفتی تو دوش
بدو گفت: کی شعر تر خیزدا
ز فکری که با غم بیامیزدا؟
سخن خاطری شاد خواهد همی
دلی از غم آزاد خواهد همی
در این بود اسپهبد شیر گیر
که بگشاد پرچم درفش امیر
زنخجیر باز آمد آن سرفراز
چو دیدش براهیم بردش نماز
چو بنشست برگاه مختار شاد
سپهدار را گفت: کای پاکزاد
کدام است این بسته دست اسیر؟
که باشد ستاده چنین سربه زیر
چو عبداله کامل نامجوی
بدید آن سرو گوش ناپاکخوی
نهشت آنکه اسپهبد زورمند
گشاید ز گوینده ی خویش بند
به مختار گفت: این پلید شریر
بدی زاده ی سعد دون را دبیر
به رزم شهنشاه فرمانروا
دبیر عمر بود در نینوا
به دفتر نوشتی همین دین تباه
شمار سوار و پیاده سپاه
دبیر سپاه است این نابکار
به دشت بلا بود طومار دار
شناسد مرآن دشمنان را که راه
گرفتند برخسرو کم سپاه
هر آنکس که زخمی زدی برامام
به دفتر نوشتیش این زشت نام
سپه را همی گفتی آرید جنگ
میارید در کینه جستن درنگ
بود بود خلیق سخنگوش نام
کزو خشمگین است خیرالانام
بدو گفت مختار کای بد نژاد
بگو نام آنان که داری به یاد
بگوی آنچه دیدی تو در کربلا
در آن دشت پر محنت و ابتلا
بدو بوخلیق بداندیش گفت:
کشم پرده پیشت ز راز نهفت
به سوگند سخت ار امانم دهی
ببخشی و منت به جانم نهی
چنین گفت مختار روشن روان
نیابم زدادار کیهان امان
هلم گر دمی دیده برهم زنی
و یا برلب خشک خود نم زنی
تو کردی بدی با شه انس و جان
نخواهی رهیدن زمن زنده جان
بگو کاورندم کنون آن بحل
که بنوشت کلک تو ای تیره دل
وگرنه کنم با دم گاز گرم
ز اندامت ای بد گهرزاده، چرم
بگفتا: که طومار کوفی سپاه
به مشکوی از جفت من بازخواه
پرستنده رفت و بیاورد زود
همان صفحه کان شوم بنوشته بود
بپرسید مختار زان بد نژاد
بگو تا زلشگر چه داری به یاد؟
مرآن ناکسان را شماره چه بود؟
پیاده چه بود و سواره چه بود؟
بد اندر رکاب شه انجمن
ز یاران و خویشان او چند تن؟
بکشتند چند آن ظفر پیشگان
به دشت نبرد از بد اندیشه گان؟
شه کربلا کشت چند از سپاه؟
به مشکوی از جفت من بازخواه
بدو گفت: کان لشگر نابکار
هزاری صد و بیست بودش سوار
پیاده درآن دشت پر خاشخور
بدی چار بیور هزار از شمر
دلیران و انصار شاه امم
زهفتاد بیش و زهشتاد کم
بدی مرد هجده جوان دلیر
زهاشم نژادان چو کوشنده شیر
مهین و کهین زن مبارک رده
کم از سی بدند و براز پانزده
زکوفی سپه کشته شد صد هزار
دگرها برستند از آن کارزار
از آنان بزرگان که کشته شدند
هزار و سه صد مرد جنگی بدند
از آنروز کان خسرو راستین
برون کرد دست یلی زآستین
بردست و شمشیر آن رهنمای
شد از یاد پیکار شیر خدای
همه انجمن زار بگریستند
بدان شاه بی یار بگریستند
بفرمود دژخیم را دین فروز
که این دوزخی را به آتش بسوز
ز سوزاندنش هیچ منما دریغ
از آن پس کزو پوست کندی به تیغ
کشیدند او را غلامان به زور
ز درگاه مختار کردند دور
بکندند چرمش پس آنگاه زود
به آتش فکندند و برخاست دود
پس از کشتن بو خلیق شریر
یکی مرد در پیشگاه امیر
بخش ۴۲ - کشتن مختار عمر ابن سعد را و بیان این داستان: کنون باز بشنو تو گفتار منبخش ۴۴ - (کشتن مختار چهل نفر از قاتلان ) حضرت را: بیامد زمین را بوسید و گفت:
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بزرگان چمیدند بر پیشگاه
غو کوس برشد زماهی به ماه
هوش مصنوعی: بزرگان با احترام و عظمت در مقابل غو به صف ایستادند، در حالی که صدا و جرس به گوش میرسید و جلوهای زیبا از ماه در آسمان نمایان شده بود.
به فرزند مالک سپهدار گفت
که ای تیغ زن شیر با یال و سفت
هوش مصنوعی: به پسر مالک سپهدار گفت: ای کسی که مانند شمشیری تند و محکم هستی.
تو نایب منابی مرا بر به تخت
بگستر دل آسوده بر تخت رخت
هوش مصنوعی: تو نماینده من هستی که مرا به خواب عمیق میبردی و بر روی تخت آرامش مینشانیم.
به یاران ببخشای و با دشمنان
بکن کار با تیغ و تیر و سنان
هوش مصنوعی: با دوستان خود مهربان باش و با دشمنان به شدت برخورد کن و از ابزار جنگی مانند شمشیر و تیر استفاده کن.
مرا بر سر ایدون شده آشکار
هوای بیابان و شور شکار
هوش مصنوعی: احساس عشق و شوق بزرگی در دل من به وجود آمده است، به طوری که تمایل به طبیعت و ماجراجویی در دشتها و جستجوی شکار در وجودم زنده شده است.
بگفت این و بنشاند برجای خویش
براهیم را آن یل پاک کیش
هوش مصنوعی: او این کلمات را گفت و سپس ابراهیم، آن قهرمان پاک و با ایمان، را به جای خود نشاند.
به زین چمان چرمه خود جا گرفت
ابا مهتران راه صحرا گرفت
هوش مصنوعی: در میان چمنزار، او از نظر دیگران پنهان شد و به سمت دشت و بیابان رفت.
سپهبد درفش امیری فراشت
وزان پس به داد و دهش دل گماشت
هوش مصنوعی: سپهبد پرچم قدرت شاهانه را برافراشت و پس از آن دل خود را به بخشندگی و کمک به دیگران مشغول کرد.
زدادش همه کشور آباد گشت
روان ها زبند غم آزاد گشت
هوش مصنوعی: با آمدن او، تمام سرزمینها رونق یافتند و دلها از زنجیر غم رها شدند.
یکی روز یاران پلیدی شریر
کشیدند بر پیشگاه امیر
هوش مصنوعی: روزی، گروهی از دوستان بدخواه، در برابر امیر، نقشهای پلید و شوم طراحی کردند.
بگفتند: کای سرور بی همال
مراین مرد بد گوهر کین سگال
هوش مصنوعی: گفتند: ای سرور بیهمتا، این مرد نیکوکار را به خاطر چه میخواهی که به او بد بگویی؟
خداوند طبع است و سنجد سخن
همی نو کند داستان کهن
هوش مصنوعی: خداوند خالقی است که ذاتی دارد و کلامش همواره تازه و نو میشود، در حالی که داستانهای قدیمی را دوباره روایت میکند.
کند در فن و شیوه ی شاعری
به گفتار دلکش همی ساحری
هوش مصنوعی: در هنر شعرگویی، او با کلام زیبا و دلنشین، مانند یک جادوگر عمل میکند.
ولی با شه کربلا دشمن است
نه یزدان پرست است اهریمن است
هوش مصنوعی: این شخص با کسی که در کربلا قرار دارد دشمن است و نه با خدا، بلکه او همان شیطان است.
از این پیش با شاه اهل ولا
سگالیده پیکار در کربلا
هوش مصنوعی: از گذشته با شاهی که اهل وفا و درستکاری است، در نبردی در کربلا مواجه شدهام.
سخن سنج گفت: ای جهانجو امیر
یکی راستی بشنو و در پذیر
هوش مصنوعی: شخصی که دانشمند و با تجربه است، به امیر جهانجو میگوید: ای امیر، یک نکته راست و真 را بشنو و قبول کن.
نیم من بداندیش پور بتول (س)
نرفتم به پیکار سبط رسول (ص)
هوش مصنوعی: نیمه من، فرزند دختر پاک، به جنگ نوه پیامبر نرفتم.
نیم دشمن شاه دین، دوستم
چو مغز ار برون آری از پوستم
هوش مصنوعی: اگرچه در ظاهر، نیمهای از دشمنان دین هستم، اما اگر تو مرا از خودت جدا کنی، دیگر هیچ دوستی میان ما نخواهد ماند.
همی خورد سوگند و زاری نمود
به سوگند و زاری همی بر فزود
هوش مصنوعی: او به شدت سوگند میخورد و در حال ناله و زاری است، و همین سوگند و زاری او هر لحظه بیشتر میشود.
که من هیچ گه باحسین (ع) شهید
نکردم بدی دشمنم با یزید
هوش مصنوعی: که من هرگز با حسین (ع) در برابر دشمنی بدی نکردم، بلکه بدیها را به یزید نسبت میدهم.
بدو گفت سالار شمشیر زن
اگر با شهنشاه خونین کفن
هوش مصنوعی: به او گفت فرمانده شمشیرزن: اگر با پادشاهی که در خون خود غرق است، روبرو شوی.
نکردی به دشت بلا کارزار
مخور غم که یابی زما زینهار
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و دشوار نگران نباش، زیرا میتوانی از من کمک بگیری و به آرامش برسید.
نکردی بدی چون تو با شاه فرد
بدی با تو هرگز نخواهیم کرد
هوش مصنوعی: تو هیچ بدی نکردی، ولی اگر کسی به تو بدی کند، ما هرگز مثل تو با او رفتار نخواهیم کرد.
سخنگو ز اسپهبد این چون شنود
به مدحش یکی نغز چامه سرود
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی از مقام و شخصیت یک فرمانده یا اسپهبد آگاه میشود، دربارهاش شعری زیبا و دلنشین میسراید و او را ستایش میکند.
درآن چامه کردش نیایش همی
چو بد درخور او را ستایش همی
هوش مصنوعی: او در آن شعر، به نیایش خداوند پرداخت و چون شایستهی او بود، ستایش کرد.
بدو گفت پرورده ی مرتضی
که همزاد بد تیغ او با قضا
هوش مصنوعی: او به کسی گفت که تحت تربیت مرتضی قرار دارد که بدی همواره همراه سرنوشت اوست.
ازین پیش بودی تو درکارزار
به فرزند مرجانه خدمتگزار
هوش مصنوعی: تو قبلاً در میدان جنگ به خدمت فرزند مرجانه مشغول بودی.
ابا دشمن مصطفی (ص) دوستی
بر راد مردان نه نیکوستی
هوش مصنوعی: دوستی با دشمن پیامبر (ص) برای مردان با شجاعت و نیکو، درست و پسندیده نیست.
بدو گفت گوینده با داغ و درد
که این است کارسخنگوی مرد
هوش مصنوعی: گفتگوکننده با احساس درد و رنج ابراز میکند که این وظیفه فردی است که سخن میگوید.
پی سیم و زر تا ستاند صله
کند مدحت خولی و حرمله
هوش مصنوعی: به دنبال ثروت و مال هستند تا به خاطر آن به ستایش خولی و حرمله بپردازند.
مراین فرقه رانیست کیشی درست
تفو باد بر چهر اینان نخست
هوش مصنوعی: این گروه نمیتواند دینی صحیح داشته باشد، نفرت بر چهره این افراد باد.
سپس باد بر بو خلیق پلید
عذاب خدایی که جان آفرید
هوش مصنوعی: سپس باد، بوی بد و آزاردهندهای را به وسیله عذاب خدای خلقکننده جان منتشر کرد.
برای خور و پوشش ای بی همال
مرا پیشه بد مدح آن بد سگال
هوش مصنوعی: ای بیهمتا، برای خوراک و پوشاک من، شغف من بدمدحی است از آن بدسگال.
دلم داشت نفرین، زبانم درود
بدوکم زیان بود مدحش چه سود
هوش مصنوعی: دل من ناراضی و خشمگین بود، اما زبانم به ستایش او مشغول بود. در نتیجه، آیا ستایش او چه فایدهای داشت وقتی که درونم اینگونه بود؟
براهیم گفتا: فزون از روان
نمایند خدمت به نابخردان
هوش مصنوعی: ابراهیم گفت: مردم بیشتر از آنچه که شایسته است، به نادانان خدمت میکنند.
سپهبد چو بشناخت کانمرد کیست
زدینارگان، داد او را دویست
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی فهمید آن مرد کیست، به او دویست دینار داد.
بگفت: از براهیم بستان صله
مکن مدحت خولی و حرمله
هوش مصنوعی: گفت: از ابراهیم چیزی دریافت نکن و به مدح خولی و حرمله نپرداز.
بمان تا که آید زنخجیر شیر
به کاخ امارت امیر دلیر
هوش مصنوعی: بمان تا وقتی که شیر، زنجیرش را رها کند و به کاخ دلیرترین امیر بیاید.
ستان آنچه خواهی زدینارگان
از آن راد مهتر همی رایگان
هوش مصنوعی: هر چیزی که میخواهی به دست بیاور، با دست قدرت و ارادهات اقدام کن؛ چرا که در این دنیا، دستیابی به چیزها به آسانی ممکن است.
بدو پاسخ آورد حیلت سگال
که ای راد بخشنده ی بی همال
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد که ای بخشنده و راد، تو بدون هیچ مشابهی هستی و من با حیلت و تدبیر به دنبال کمکی از تو هستم.
زدینارگان آنچه بیاد مرا
بدادی تو دیگر نشاید مرا
هوش مصنوعی: از پول و ثروت چیزی که به یاد من بود به من دادی، اکنون دیگر شایستهام نیست که از تو چیزی بگیرم.
ببخشا بر این بنده منت بنه
به رفتن سوی خانه دستور ده
هوش مصنوعی: لطفاً بر این بنده بخشش کن و به او اجازه بده تا به خانه برگردد.
که درخانه ام هست مشتی عیال
پی من به رنج اند و بیم و ملال
هوش مصنوعی: در خانهام تعدادی از وابستگان وجود دارند که به خاطر من در رنج و نگرانی زندگی میکنند.
ندانند کامد بدین مرد پیر
چه از قهر و مهر جهانجو امیر
هوش مصنوعی: نمیدانند که این مرد سالخورده چه لحظات تلخ و شیرینی را در زندگی خود تجربه کرده است.
سپهبد بدو گفت: کای حیله گر
به فرزند مرجانه زین پیشتر
هوش مصنوعی: سپهبد به او گفت: ای حقهباز، پیش از این با فرزند مرجانه چه کردهای؟
بسی سال بودی تو خدمتگزار
گریزی زما از چه هان زیست آر
هوش مصنوعی: سالها تو در خدمت ما بودی، حال چرا از ما دوری؟ برگرد و زندگیات را با ما ادامه بده.
زکردار تو در شگفتم بسی
زنیکان گریزان نباشد کسی
هوش مصنوعی: از رفتار تو بسیار شگفتزدهام که پس از تو هیچ کس به این راحتی از انسانیت فاصله نمیگیرد.
شدم از تو و کار تو بدگمان
نبی گر بد اندیش ایدر بمان
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و کارهایت دچار تردید شدم. اگر کسی بداند و هنوز در اینجا بماند، نتیجه چندان خوشایند نخواهد بود.
بدو گفت پرحیلت نابکار
که ای مهربان مهتر نامدار
هوش مصنوعی: به او گفت، ای فریبکار و بدذات، تو که نامی نیکو و مهربان داری.
مرا نیست جز راستی پیشه ای
ولیکن به دل دارم اندیشه ای
هوش مصنوعی: من فقط به راستی و صداقت مشغولم، اما در درونم افکاری دیگر دارم.
ز عبداله کامل نامجوی
کزین پیش گفتم هجا بهراوی
هوش مصنوعی: این بیت به اشاره به شخصی به نام عبدالله کامل است که در گذشته از او یاد شده و در اینجا به یادآوری او و ویژگیهای خاصش پرداخته شده است. به طور کلی، این اشاره به امکان دسترسی به دانش و فضایل او دارد.
چو اندر سخن گفتم او را هجا
سزا نیست کایدر بمانم به جا
هوش مصنوعی: وقتی در صحبت کردن به او اشاره کردم، نه اسم او را آوردم و نه به او چیزی گفتم، چون نمیخواهم در جایی بمانم که عزت و مقامم پایین بیاید.
گرم بنگرد بخشدم کیفرا
به جای بدی آن نکو گوهرا
هوش مصنوعی: اگر با نگاهی گرم و مهربان به من بنگری، به جای مجازات من بابت کار بد، من را به خاطر خوبیهایم میبخشی.
براهیم گفتش: هم ایدر بمان
زنیکان بدی ناید ای بد گمان
هوش مصنوعی: ابراهيم به او گفت: همین جا بمان، چون زنان بد نیکو نمی آیند، ای بدگمان.
حکم باب مروان شوم پلید
که از او بداندیش تر، کس ندید
هوش مصنوعی: من به حکم مروان، که فردی پست و ناپسند است، تبدیل میشوم، زیرا هیچ کس را بداندیشتر از او ندیدهام.
هجا گفت پیغمبر پاک را
خداوند دین شاه لولاک را
هوش مصنوعی: خداوند به پیامبر پاک پیام رساند و دین شاه لولاک را به او سپرد.
به گفتار بد پاک پیغمبرا
نجست از بداندیش خود کیفرا
هوش مصنوعی: پیامبر با گفتار نیکو و پاک خود به هیچ وجه به فکر بد نیست و از فکرهای نادرست خود را دور نگه میدارد.
تو از باب مروان بتر نیستی
هراسان و تیره دل از چیستی
هوش مصنوعی: تو نباید از چیزهایی که نمیدانی ترسیده و ناامید باشی، چون تو از مروان بدتر نیستی.
دل آسوده مان اندرین انجمن
بپیوند از گفته ی خویشتن
هوش مصنوعی: دلهای آرام خود را در این جمع به هم پیوند دهید و از کلام و سخنان خودتان بهره ببرید.
یکی چامه در مدح شوی بتول (س)
علی ولی ابن عم رسول (ص)
هوش مصنوعی: یک شعر در ستایش همسر پاک و بزرگوار علی (ع) و پسرعموی پیامبر (ص) سروده شده است.
که هربیت آن چونکه کلکت نوشت
دهد ایزدت خانه ای در بهشت
هوش مصنوعی: هر بیت شعر که به زیبایی و به خوبی سروده شود، مانند این است که خداوند به تو خانهای در بهشت هدیه میدهد.
فسون پیشه گفتا: یک امشب امان
مرا بخش از چشم زخم زمان
هوش مصنوعی: فنون پیشه گفت: امشب لطفاً به من اجازه بده که از آسیبهای زمان در امان باشم.
بگویم یکی چامه ی آبدار
به توصیف یازنده ی ذوالفقار
هوش مصنوعی: میخواهم شعری زیبا و لطیف درباره وصف سازندهی شمشیر ذو الفقار بگویم.
امان دادش آن شب سپهدار راد
دل بد گهر زاده را کرد شاد
هوش مصنوعی: در آن شب، فرمانده مهربان به جوانی که دلش از ناپاکی پر بود، کمک کرد و او را شاد کرد.
چو از باد شب مشعل روز مرد
به بحر سخن بد گهر غوطه خورد
هوش مصنوعی: زمانی که شب به پایان میرسد و روز فرا میرسد، مردی که از علم و سخن آگاهی دارد، در دل دریاهای صحبت و گفتگو غرق میشود و به عمق معانی و سخنهای باارزش میپردازد.
دلش گنج اسرار حق چون نبود
نیارست شیر خدا را ستود
هوش مصنوعی: دل او گنجینهای از اسرار الهی است، بنابراین نمیتواند شیر خدا (علی) را ستایش کند.
چو رخسار خورشید گردون نورد
برون آمد از پرده ی لا جورد
هوش مصنوعی: هنگامی که چهرهی خورشید مانند گردانی به بیرون میآید، پردهی آسمان را کنار میزند.
نشست از برگاه پیل دمان
چو خورشید رخشنده بر آسمان
هوش مصنوعی: روز روشن و درخشان، همانند خورشیدی که در آسمان در میتابد، از جا برخاست.
سخنگوی را چاکران امیر
کشیدند و بردند پیش سریر
هوش مصنوعی: سخنگو را خدمتگزاران امیر گرفتند و به حضور او بردند.
سپهبد بدو گفت: کای تیز هوش
بخوان چامه ای را که گفتی تو دوش
هوش مصنوعی: فرمانده به او گفت: ای باهوش و زیرک، شعری را که دیشب گفتی، بخوان.
بدو گفت: کی شعر تر خیزدا
ز فکری که با غم بیامیزدا؟
هوش مصنوعی: او گفت: کی شعر تازهای از فکری که با اندوه در آمیخته باشد، سروده میشود؟
سخن خاطری شاد خواهد همی
دلی از غم آزاد خواهد همی
هوش مصنوعی: صحبت کردن باعث شادمانی دلها میشود و میتواند دلهایی را که گرفتار غم هستند، آزاد کند.
در این بود اسپهبد شیر گیر
که بگشاد پرچم درفش امیر
هوش مصنوعی: در اینجا، اسپهبد شیرگیر پرچم و نماد امیر را برافراشته است.
زنخجیر باز آمد آن سرفراز
چو دیدش براهیم بردش نماز
هوش مصنوعی: زنخجیر (یا زنگوله) به زودی بازگشت و وقتی ابراهیم او را دید، به او احترام گذاشت و نماز خواند.
چو بنشست برگاه مختار شاد
سپهدار را گفت: کای پاکزاد
هوش مصنوعی: وقتی بر جایگاه مختار نشست، به سپهدار شاد گفت: ای نیکزاد.
کدام است این بسته دست اسیر؟
که باشد ستاده چنین سربه زیر
هوش مصنوعی: کدام شخص است که در این وضعیت گرفتار شده و با این حال، سرش را به پایین انداخته و در سکوت ایستاده است؟
چو عبداله کامل نامجوی
بدید آن سرو گوش ناپاکخوی
هوش مصنوعی: عبدالله، که یک انسان کامل و جستجوگر نام است، آن سرو را که دارای گوشهای ناپاک است، مشاهده کرد.
نهشت آنکه اسپهبد زورمند
گشاید ز گوینده ی خویش بند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی از قدرت و تواناییهای خود استفاده کند، قادر است موانع و مشکلاتی را که در برابرش وجود دارد، از سر راه بردارد. به عبارت دیگر، زمانی که فردی بر قدرت و نفوذ خود تکیه میکند، میتواند بر سختیها غلبه کند و از بندهایی که او را محدود میکنند، رها شود.
به مختار گفت: این پلید شریر
بدی زاده ی سعد دون را دبیر
هوش مصنوعی: به مختار گفت: این فرد زشت و بدذات، فرزند سعد پست و بیارزش است.
به رزم شهنشاه فرمانروا
دبیر عمر بود در نینوا
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، پادشاه بزرگ و فرمانروا، نگهدارنده و هدایتگر نیروهای خود به شمار میرفت و در شهر نینوا، زندگی و تلاش خود را سپری میکرد.
به دفتر نوشتی همین دین تباه
شمار سوار و پیاده سپاه
هوش مصنوعی: به دفتر نوشتهای که این دین را نابود بشمار. چه سواران و چه پیادهها، همه جزو سپاه هستند.
دبیر سپاه است این نابکار
به دشت بلا بود طومار دار
هوش مصنوعی: این فرد شرور که در جبهه جنگ قرار دارد، مسئولیت مهمی دارد و در میانه دشواریها و خطرات، نقش کلیدی ایفا میکند.
شناسد مرآن دشمنان را که راه
گرفتند برخسرو کم سپاه
هوش مصنوعی: آن دشمنان را میشناسد که با کمترین نیرو، راه مبارزه را در پیش گرفتهاند.
هر آنکس که زخمی زدی برامام
به دفتر نوشتیش این زشت نام
هوش مصنوعی: هر کسی که به من آسیب رسانده، نام ناپسند او را در دفتر خاطرات خود ثبت کردهام.
سپه را همی گفتی آرید جنگ
میارید در کینه جستن درنگ
هوش مصنوعی: تو دائما میگفتی که در جنگ به سپاه خبری از کینهتوزی نباشد و باید از انتقام و دشمنی دوری کنند.
بود بود خلیق سخنگوش نام
کزو خشمگین است خیرالانام
هوش مصنوعی: خداوندی مهربانی که دارای سخن و گفتار است، و نام او که برای بینظیر بودنش است، به خاطر خشم و خشم آلود گی که دارد، اشاره شده است.
بدو گفت مختار کای بد نژاد
بگو نام آنان که داری به یاد
هوش مصنوعی: مختار به او گفت: ای انسان بدسرشت، نام کسانی را که به یاد داری، بگو.
بگوی آنچه دیدی تو در کربلا
در آن دشت پر محنت و ابتلا
هوش مصنوعی: بگو از آنچه که در کربلا مشاهده کردی، در آن سرزمین پر از درد و آزمایش.
بدو بوخلیق بداندیش گفت:
کشم پرده پیشت ز راز نهفت
هوش مصنوعی: گفت: ای فرد آگاه و بداندیش، پردهای را که رازهای پنهان در آن نهفته است، از مقابل تو کنار میزنم.
به سوگند سخت ار امانم دهی
ببخشی و منت به جانم نهی
هوش مصنوعی: اگر به من سوگند سختی بدهی و امانم کنی، من هم میبخشم و بر جان تو منت میگذارم.
چنین گفت مختار روشن روان
نیابم زدادار کیهان امان
هوش مصنوعی: مختار میگوید که من از خداوند پشتیبانی و حمایت نمییابم.
هلم گر دمی دیده برهم زنی
و یا برلب خشک خود نم زنی
هوش مصنوعی: اگر لحظهای چشمانت را ببندی یا بر لب خشک خود، آبی نریزی، بیفت!
تو کردی بدی با شه انس و جان
نخواهی رهیدن زمن زنده جان
هوش مصنوعی: تو با شه و جان من بدی کردی و نمیتوانی از من که زندهام، رهایی پیدا کنی.
بگو کاورندم کنون آن بحل
که بنوشت کلک تو ای تیره دل
هوش مصنوعی: بگو که اکنون از من بپرسند که چه کار کنم، در حالی که تو با دلتنگی و غم نوشتهای.
وگرنه کنم با دم گاز گرم
ز اندامت ای بد گهرزاده، چرم
هوش مصنوعی: اگر به من آسیب برسانی، میتوانم با قدرت و تندی، تو را تنبیه کنم، ای فرزند ناپاک.
بگفتا: که طومار کوفی سپاه
به مشکوی از جفت من بازخواه
هوش مصنوعی: او گفت: طومار سپاه کوفی را که در مشکوی است، از جفت من پس بگیر.
پرستنده رفت و بیاورد زود
همان صفحه کان شوم بنوشته بود
هوش مصنوعی: پرستنده رفت و سریعاً همان ورق را آورد که من بر روی آن نوشته بودم.
بپرسید مختار زان بد نژاد
بگو تا زلشگر چه داری به یاد؟
هوش مصنوعی: مختار از آن فرد بد نژاد پرسید: بگو تا از نیروهایت چه خاطرهای داری؟
مرآن ناکسان را شماره چه بود؟
پیاده چه بود و سواره چه بود؟
هوش مصنوعی: مرآن بینظران چه اهمیتی دارند؟ آیا پیادهها در نظر گرفته میشوند و یا سواران؟
بد اندر رکاب شه انجمن
ز یاران و خویشان او چند تن؟
هوش مصنوعی: در وسط یک گردهمایی شاه، چه تعداد از دوستان و آشنایان او در کنار او هستند؟
بکشتند چند آن ظفر پیشگان
به دشت نبرد از بد اندیشه گان؟
هوش مصنوعی: چند نفر از پیروزان جنگ را به خاطر بداندیشی در میدان نبرد کشتند؟
شه کربلا کشت چند از سپاه؟
به مشکوی از جفت من بازخواه
هوش مصنوعی: شخصی میپرسد که در کربلا چند نفر از سپاه دشمن به دست امام حسین (ع) کشته شدند؟ و در ادامه اشاره میکند که به یاد آنها و برای یادآوری آن پیروزی، از مشکوی که در آن نامی از آنها است، از من درخواست دارد.
بدو گفت: کان لشگر نابکار
هزاری صد و بیست بودش سوار
هوش مصنوعی: به او گفت: آن لشکر نامناسب، سوارانی به تعداد هزار و صدو بیست نفر داشت.
پیاده درآن دشت پر خاشخور
بدی چار بیور هزار از شمر
هوش مصنوعی: در آن دشت وسیع و پر از زراعت، فردی را میبینم که به سختی در حال حرکت است و چنان شاد و خرسند به نظر میرسد که انگار هزار قلعهی بزرگ را فتح کرده است.
دلیران و انصار شاه امم
زهفتاد بیش و زهشتاد کم
هوش مصنوعی: دلیران و حامیان شاه، تعدادشان به هفتاد و یا هشتاد نفر میرسد.
بدی مرد هجده جوان دلیر
زهاشم نژادان چو کوشنده شیر
هوش مصنوعی: بدی مرد با هجده جوان دلیر، همانند شیران درندهای است که از نژاد زهاشم برخاستهاند.
مهین و کهین زن مبارک رده
کم از سی بدند و براز پانزده
هوش مصنوعی: زنی را معرفی میکند که از نظر جایگاه و ویژگیها، برتر از دیگران است و در ردهای قرار دارد که از بیشتر آنها بهتر و زیباتر است. او از دیگران بالاتر است و در میان آنها جلوهگری میکند.
زکوفی سپه کشته شد صد هزار
دگرها برستند از آن کارزار
هوش مصنوعی: در جنگی بزرگ، سپاهیان کوفی به تعداد زیادی کشته شدند و بعد از آن بسیاری دیگر به میدان آمدند و ادامه دادند.
از آنان بزرگان که کشته شدند
هزار و سه صد مرد جنگی بدند
هوش مصنوعی: بزرگانی که کشته شدند، تعدادشان به هزار و سیصد مرد جنگی میرسد.
از آنروز کان خسرو راستین
برون کرد دست یلی زآستین
هوش مصنوعی: از آن روز که خسرو واقعی دست یلی را از آستین بیرون آورد، یعنی قهرمانی واقعی به صحنه آمد.
بردست و شمشیر آن رهنمای
شد از یاد پیکار شیر خدای
هوش مصنوعی: به دست و شمشیر آن راهنما شد، فراموش کرده است جنگ و مبارزه شیر خدا.
همه انجمن زار بگریستند
بدان شاه بی یار بگریستند
هوش مصنوعی: همه به خاطر آن شاه بی یار، گریه و زاری کردند.
بفرمود دژخیم را دین فروز
که این دوزخی را به آتش بسوز
هوش مصنوعی: دژخیم (نگهبان یا حاکم) را دستور داد که آتش را برافروزد تا این شخصِ گنهکار و شرور را بسوزاند.
ز سوزاندنش هیچ منما دریغ
از آن پس کزو پوست کندی به تیغ
هوش مصنوعی: از سوزاندن او هیچ دریغ نکن، چرا که بعد از این که پوستش را با تیغ کندی، دیگر هیچ چیزی از او باقی نمیماند.
کشیدند او را غلامان به زور
ز درگاه مختار کردند دور
هوش مصنوعی: غلامان او را به زور از درگاه مختار بیرون کردند و دور کردند.
بکندند چرمش پس آنگاه زود
به آتش فکندند و برخاست دود
هوش مصنوعی: چرم او را جدا کردند و سپس به سرعت به آتش انداختند که موجب بلند شدن دود شد.
پس از کشتن بو خلیق شریر
یکی مرد در پیشگاه امیر
هوش مصنوعی: بعد از اینکه بو خلیق شرور را کشتند، یک مرد در حضور امیر ظاهر شد.