گنجور

بخش ۴۲ - کشتن مختار عمر ابن سعد را و بیان این داستان

کنون باز بشنو تو گفتار من
زسالار بد گوهر تیره تن
که بودی عمر نام آن بدنژاد
که نفرین برآن مرد ناپاک باد
به جنگ حسین (ع) او سپهدار بود
به آل نبی کینه اش کار بود
چو از کار اسحق آگاه شد
زبیمش دو رخ زرد چون کاه شد
به خود گفت: کای دشمن کردگار
ز روی رسول خدا شرمسار
پی آنکه خوشنود گردد یزید
حسین علی (ع) را توکردی شهید؟
نخوردی یکی گندم از ملک ری
هم ایدون شود روزگار تو طی
چو مردی، نیابی رهایی همی
فرو در دم اژدهایی همی
وزین گیتی اینگونه خواری تراست
وزان گیتی آن شرمساری تراست
چه بدکان نکردی به آل رسول (ص)
که بیزار شد از تو شوی بتول (س)
امیری چو مختار فرمانروا
کشد کیفر خسرو نینوا
تو درکوفه کی زندگانی کنی
تن آسایی و کامرانی کنی
به خویش آی بازو خرد پیشه کن
زشمشیر مختاری اندیشه کن
چو این گفت بد اختر بد سگال
دژم دل روان شد به سوی همال
بدوگفت زار ای گرانمایه جفت
یکی آرزو باشدم در نهفت
برآور تو آن آرزوی مرا
مرنجان دل کامجوی مرا
تو مختار را مهربان خواهری
ثقیفی نژادی و نیک اختری
مرا از تو باشد دو فرزانه پور
گل باغ و خورشید کاشانه ام
پسندی تو اینگونه خوارم همی؟
اسیر غم روزگارم همی؟
یکی سوی فرخ برادر گرای
امان خواه بهرم، از آن پاکرای
کزین پس به پاداش شرمنده گی
خداوند خود را کنم بنده گی
که شاید ببخشد همان تیره گی
که کردم زنادانی و خیره گی
اگر چند دانم من ای بیقرین
نبخشد گناهم جهان آفرین
تنی را که در خون من آغشته ام
چنان دان خداوند را کشته ام
یکی بنگر ای پاکزن خواری ام
مپیچان عنان از مدد کاری ام
بگفت این و آن مرد بیدادگر
زمژگان همی ریخت لخت جگر
به پیش زن خویشتن آن پلید
بمالید برخاک ریش سپید
چو این دید جفت بد اندیش مرد
شد از کار شوهر دلش پر زدرد
به دار امارت خرامید تفت
به نزدیک فرخ برادر برفت
چو چشمش به روی برادر فتاد
به زاری زمین را همی بوسه داد
به جاروب مژگان برش خاک رفت
دم از شرم بربست و چیزی نگفت
چو مختار دید آن همه لابه اش
سرشک جگر سوز و خونابه اش
بدانست کورا چه باشد امید
یکی خیره بر روی او بنگرید
به پاسخ بدوگفت: این لابه چیست؟
چنین زاری ازبهر همخوابه چیست؟
کجا می پسندد جهان آفرین
که از پشت باب چو من بیقرین
پدیدار آید چو تو خواهرم
که ننگین کند دوده و گوهرم
تو دانی که آن ریمن بد سگال
کت اندر سرا هست جفت و همال
سپه راند از کوفه زی کربلا
به رزم شهنشاه اهل ولا
بکشت آن شه ملک لاهوت را
بر آشفت اقلیم ناسوت را
چو زی کوفه از کربلا بازگشت
تو را در سراجفت و انباز گشت
اگر کشته بودی پلیدی چنین
تو را جفت دیگر بدی پاک دین
خوشا، خرما، آنکه خواهرش نیست
چه باشد فروزنده اخترش نیست
چو خواهر چنین از برادر شنید
زخجلت زدو گونه اش خون چکید
بزد گرم از سینه همچون جرس
ز شرم برادر پیاپی نفس
سرافکنده آهسته و شرمگین
برادرش را داد پاسخ چنین
که اسپهبدا، نامدارا، سرا
مهان جهانت به درکهترا
چو این خیره گی کرد آن پرفساد
تو بودی گرفتار ابن زیاد
از آن کردم اندیشه ناگه به بند
رسد برتوازن زشت گوهر گزند
وگرنه من از کشته او به تیغ
نمی کردم ای میر کشور دریغ
هم اکنون مراین بوم و سامان تو راست
بکن آنچه دانی که فرمان تو راست
امیرش بفرمود کایدر بمان
که جفت ترا نک سرآمد زمان
زایوان مختار آن زن نرفت
بماند و به مشکوی ریمن نرفت
چو دید آن تبه گوهر زشتخوی
که رفت و نیامد زنش سوی کوی
به خود گفت: زان به، به جایی روم
کز این شهر پر فتنه ایمن شوم
شبی چون دل خویشتن قیرگون
نشست از بر کوه پیکر، هیون
دنی دشمن سبط خیرالانام
برون رفت ازن کوفه نادیده کام
همی تا سحرگه بپیموده راه
چون بد اختر مرد ملعون تباه
شد آندم که بنمود روی آفتاب
به پشت هیون چشم او گرم خواب
شتر آن ره رفته را بازگشت
به دروازه ی کوفه انباز گشت
زهامون چو در شهر آمد هیون
شد از خواب، بیدار بن سعددون
چو این دید بد گوهر زشت کیش
شگفتی فرو ماند درکار خویش
بترسید و آمد به مشکوی خود
بسی بد پشیمان زکردار بد
به پوربه اندیش خود خفص گفت:
که راز از توام چند باید نهفت
برو تا به درگاه خالوی خویش
ببین مادرت را چه آمد به پیش؟
بگو: ما دو زنهار خواه توایم
گریزان زبد در پناه توایم
ببخشای بر جان ناشادمان
بکن از کمند غم آزادمان
به هر حیله کز تو پسندد امیر
پی باب، خط امان بازگیر
دمان رفت خفص و به مختار گفت
سخن ها که از باب بی دین شنفت
بدو گفت مختار کایدر بمان
که خواهم تو را داد خط امان
پس آنگاه آن مهتر محتشم
به خیر پرستنده گفتا بچم
نهانی به بنگاه بن سعد دون
بکش پیکر نابکارش به خون
سرش را به نزد من آور فراز
که خوشنود باد از تو شاه حجاز
اگر گفت با بنده ی خویشتن
که آور کلاه مرا سوی من
بدان، تیغ خواهد نجوید کلاه
بزن گردنش در، دم ای رزمخواه
به فیروزی و خرمی خیر راد
به کاشانه ی بد گهر پا نهاد
چو از دور دیدش شریر پلید
دل تیره از زندگانی برید
پرستنده ای داشت گفتا بدوی
که ای بنده ی راد آزاده خوی
بیاور کلاه مرا سوی من
که بر سر نهم اندرین انجمن
بدانست خیر این که آن رزمخواه
که شمشیر خواهد، نجوید کلاه
بدوگفت: کای زشت ناهوشمند
نهم برسرت من کلاه از پرند
به گفت این وزد تیغ برگردنش
تو گفتی نبود است سر در تنش
برون رفت جان پلیدش زتن
به دوزخ به مهمانی اهرمن
به پایش یکی رشته برخیر بست
کشیدش برون از سرای نشست
چو دیدنش اطفال، جسم پلید
که از خانه اش خیر بیرون کشید
همه گرد گشته به دور اندرش
پلیدی فشاندند بر پیکرش
زن و مرد برکشته اش بیدرنگ
زدندی همی چوب و خاشاک و سنگ
چو یک لخت ازکشتن او گذشت
تنش همچنان مشک، پرباد گشت
به یکدم پر از کرم و گندیده شد
عذاب خدایی بر او دیده شد
به فرسنگ ها بوی گندش برفت
از آن بوی بد مغز مردم بکفت
سرش را بیاورد خیر جوان
به درگاه مختار روشن روان
سپهبد چو دید آن سرنابکار
به یاد آمدش از سر شهریار
دل نازکش گشت اندوهناک
خروشید و بر سر پراکند خاک
همی زار گفت: ای شه بی کفن
فدای تو بادا سر و جان من
دریغا از آندم که درکربلا
به فرق تو بارید ابر جفا
به نزد دو رود روان، دشمنت
جدا کرد لب تشنه سراز تنت
نگشت ای جگر گوشه ی بو تراب
پس از تو چرا کاخ گیتی خراب
چرا چنبر چرخ نشکست خرد؟
چو پیراهن از پیکرت خصم برد
دریغا که کافور تو گشت خاک
شدی آب غسل تنت خون پاک
ز پور جوان تو آرم به یاد
و یا از ابوالفضل فرخ نژاد
ز شهزاده قاسم حکایت کنم
و یا از عروسش روایت کنم
دمی در زمانه نجبند سرم
گر از کشتن خصم تو بگذرم
پس از مویه گفتا به خفص پلید
سرکیست این سرکه چشمت بدید
بگفتا:که ای مهتر انجمن
بود این سر نامور باب من
پس از او مرا زندگانی مباد
دمی در جهان کامرانی مباد
بدو پاسخ آورد فرخ امیر
که غمگین مباش ای پلید شریر
کنم کار اکنون به دلخواه تو
که دارد پدر چشم در راه تو
به دژخیم فرمود پس رهنمون
بیفکن سر از پیکر خفص دون
زدرگاه دژخیم خوارش کشید
سر از پیکر نابکارش برید
تن خفص و بن سعد را نیکخواه
بجوشاند آنگه به نفت سیاه
سپس شعله ور آتشی برفروخت
تن هر دو ناپاک را پاک سوخت
وزان پس بفرمود فرخ امیر
سر خفص و بن سعد و شمر شریر
نوندی برد سوی یثرب زمین
برشاه دین سیدالساجدین
به مختار بادا ورود از خدای
کز آن بد سگالان بپرداخت جای
به دوزخ کند حق عذاب مزید
به بن سعد و شمر پلید و یزید
کنون باز بشنو که چو بوخلیق
بنوشید از جام محنت رحیق
یکی روز مختار خورشید چهر
به گاه اندر آمد چو بر چرخ مهر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنون باز بشنو تو گفتار من
زسالار بد گوهر تیره تن
هوش مصنوعی: حالا دوباره به سخنان من گوش کن که در مورد فرمانروای بدخواه و پست‌فطرتی حرف می‌زنم که در ظاهر و باطنش تیره و تار است.
که بودی عمر نام آن بدنژاد
که نفرین برآن مرد ناپاک باد
هوش مصنوعی: چه کسی بود آن شخص بی‌هویت که عمر خود را به نابودی سپرد و بر او که مردی ناپاک است، نفرین باد.
به جنگ حسین (ع) او سپهدار بود
به آل نبی کینه اش کار بود
هوش مصنوعی: او در جنگ با حسین (ع) فرمانده بود و خصومتی که با خاندان پیامبر داشت، هدفش بود.
چو از کار اسحق آگاه شد
زبیمش دو رخ زرد چون کاه شد
هوش مصنوعی: وقتی اسحاق از ماجرای خود باخبر شد، ترس او باعث شد که رنگش مانند کاه زرد شود.
به خود گفت: کای دشمن کردگار
ز روی رسول خدا شرمسار
هوش مصنوعی: او به خود گفت: ای دشمن خدا، از روی پیامبر خدا خجالت بکش.
پی آنکه خوشنود گردد یزید
حسین علی (ع) را توکردی شهید؟
هوش مصنوعی: آیا این کار را کردی که حسین علی (ع) را به شهادت برسانی تا یزید خوشنود شود؟
نخوردی یکی گندم از ملک ری
هم ایدون شود روزگار تو طی
هوش مصنوعی: به هیچ وجه از ثروت و امکانات دیگران استفاده نکرده‌ای، پس باید بدانی که روزگار تو هم مانند گذشته خواهد گذشت و تغییر نخواهد کرد.
چو مردی، نیابی رهایی همی
فرو در دم اژدهایی همی
هوش مصنوعی: اگر مرد باشی، هرگز نخواهی توانست از مشکلات و سختی‌ها فرار کنی؛ چرا که همیشه باید در مقابل چالش‌ها ایستادگی کنی و با آن‌ها مواجه شوی.
وزین گیتی اینگونه خواری تراست
وزان گیتی آن شرمساری تراست
هوش مصنوعی: در این دنیا، خفت و ذلت برای توست و از همین دنیا، شرم و ننگ برای تو به همراه دارد.
چه بدکان نکردی به آل رسول (ص)
که بیزار شد از تو شوی بتول (س)
هوش مصنوعی: تو چه گناهی کردی به فرزندان رسول خدا (ص) که حضرت فاطمه (س) از تو بیزار شد.
امیری چو مختار فرمانروا
کشد کیفر خسرو نینوا
هوش مصنوعی: اگر امیری مثل مختار به قدرت برسد، بر ظلم و ستمی که خسرو نینوا انجام داده، مجازات خواهد داد.
تو درکوفه کی زندگانی کنی
تن آسایی و کامرانی کنی
هوش مصنوعی: در کوفه، چگونه می‌توانی به زندگی راحت و خوشی بپردازی؟
به خویش آی بازو خرد پیشه کن
زشمشیر مختاری اندیشه کن
هوش مصنوعی: به خودت برگرد و به فکر کارهای حکیمانه و خردمندانه باش، نه به استفاده از زور و قدرت.
چو این گفت بد اختر بد سگال
دژم دل روان شد به سوی همال
هوش مصنوعی: وقتی که این سخن را بدشگون و بدشانس بیان کرد، دل پر از اندوه و غم به سمت یاری و همدردی روی آورد.
بدوگفت زار ای گرانمایه جفت
یکی آرزو باشدم در نهفت
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای شریک با ارزش، در دل آرزویی دارم که مخفی نگه داشته‌ام.
برآور تو آن آرزوی مرا
مرنجان دل کامجوی مرا
هوش مصنوعی: تو آرزوی مرا برآور و دل مرا که خواهان شادی و کامروایی است، مجروح نکن.
تو مختار را مهربان خواهری
ثقیفی نژادی و نیک اختری
هوش مصنوعی: تو خواهر مهربان مختار هستی، از نژاد ثقیف و دارای ویژگی‌های خوب و نیکویی.
مرا از تو باشد دو فرزانه پور
گل باغ و خورشید کاشانه ام
هوش مصنوعی: من دو فرزند دارم که مانند گل در باغ و همچون خورشید در خانه‌ام می‌درخشند و متعلق به تو هستند.
پسندی تو اینگونه خوارم همی؟
اسیر غم روزگارم همی؟
هوش مصنوعی: آیا تو اینگونه دوست داری که من بی ارزش شوم؟ آیا تو باعث شده‌ای که من در غم و اندوه روزگار گرفتار شوم؟
یکی سوی فرخ برادر گرای
امان خواه بهرم، از آن پاکرای
هوش مصنوعی: به سوی برادر خوشبخت و شاد حرکت کن و از او درخواست امان و محافظت کن، زیرا او انسان پاک و نیکوکار است.
کزین پس به پاداش شرمنده گی
خداوند خود را کنم بنده گی
هوش مصنوعی: از این پس به خاطر شرمندگی نسبت به خداوند، خود را به بندگی او درمی‌آورم.
که شاید ببخشد همان تیره گی
که کردم زنادانی و خیره گی
هوش مصنوعی: شاید همان تاریکی که من ایجاد کردم، بخواهد مرا ببخشد به خاطر نادانی و بی‌فکری‌ام.
اگر چند دانم من ای بیقرین
نبخشد گناهم جهان آفرین
هوش مصنوعی: اگرچه من به دلیل بی‌قراریم، گناهکارم، اما خالق جهان مرا نمی‌بخشد.
تنی را که در خون من آغشته ام
چنان دان خداوند را کشته ام
هوش مصنوعی: من آن کسی را که به خون من آغشته است، خداوند می‌دانم، چون او را همچون کسی که کشته‌ام، احساس می‌کنم.
یکی بنگر ای پاکزن خواری ام
مپیچان عنان از مدد کاری ام
هوش مصنوعی: ای پاکدل، به من نگاه کن و مرا خوار نکن، عنان زندگی‌ام را از کمک کردن به من مگیر.
بگفت این و آن مرد بیدادگر
زمژگان همی ریخت لخت جگر
هوش مصنوعی: او گفت، مرد ظالم با چشمانش همواره ظلم و ستم می‌کند و دل‌های مردم را به درد می‌آورد.
به پیش زن خویشتن آن پلید
بمالید برخاک ریش سپید
هوش مصنوعی: به جلو، پلید بودن خودت را بر خاک ریش سپید خود بمال.
چو این دید جفت بد اندیش مرد
شد از کار شوهر دلش پر زدرد
هوش مصنوعی: زمانی که این زن بداندیش، رفتار شوهرش را ببیند، از کار و فعالیت او ناامید و دلخور شده و دلش پر از درد و اندوه می‌شود.
به دار امارت خرامید تفت
به نزدیک فرخ برادر برفت
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از یک شخص است که با وقار و اعتماد به نفس به سمت مقام و منزلت خود می‌رود و در مسیرش به برادرش که نامش فرخ است، نزدیک می‌شود.
چو چشمش به روی برادر فتاد
به زاری زمین را همی بوسه داد
هوش مصنوعی: زمانی که او چشمش به برادرش افتاد، به شدت از دوری او ناراحت شد و به زمین بوسه زد.
به جاروب مژگان برش خاک رفت
دم از شرم بربست و چیزی نگفت
هوش مصنوعی: با مژگان خود بر روی زمین خاکی کشید و از شرم چیزی نگفت و بخاطر آن تحت تأثیر قرار گرفت.
چو مختار دید آن همه لابه اش
سرشک جگر سوز و خونابه اش
هوش مصنوعی: وقتی مختار آن همه ناله و گریه را دید، اشک‌هایش همچون خون دل می‌سوزند و جاری شدند.
بدانست کورا چه باشد امید
یکی خیره بر روی او بنگرید
هوش مصنوعی: آدم نابینا از جمله افرادی است که نمی‌تواند ببیند، اما به امیدی که در دلش دارد، به نوعی به زندگی ادامه می‌دهد. اگر کسی در مقابل او به امید پشتیبانی و راهنمایی به او نگاه کند، این احساس به او قدرت و امید بیشتری می‌دهد.
به پاسخ بدوگفت: این لابه چیست؟
چنین زاری ازبهر همخوابه چیست؟
هوش مصنوعی: به او گفتم: این ناله و فریاد برای چیست؟ چرا به خاطر کسی که با او هم‌بستر هستی اینقدر ناراحت و نالان هستی؟
کجا می پسندد جهان آفرین
که از پشت باب چو من بیقرین
هوش مصنوعی: کجا می‌تواند خداوندی که جهان را خلق کرده، جایی را بپسندد که من بی‌قرار و مضطرب از پشت در ایستاده‌ام؟
پدیدار آید چو تو خواهرم
که ننگین کند دوده و گوهرم
هوش مصنوعی: وقتی تو خواهرم ظاهر شوی، می‌توانی نسل و نام خانوادگی مرا خراب کنی.
تو دانی که آن ریمن بد سگال
کت اندر سرا هست جفت و همال
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که آن شخص بدجنس در دلش نیتی زشت دارد و در ظاهر ممکن است به عنوان هم‌پیمان و هم‌چشمی به نظر برسد.
سپه راند از کوفه زی کربلا
به رزم شهنشاه اهل ولا
هوش مصنوعی: لشکر از کوفه به سمت کربلا حرکت کرد تا با فرمانروای اهل وفا بجنگد.
بکشت آن شه ملک لاهوت را
بر آشفت اقلیم ناسوت را
هوش مصنوعی: آن پادشاه، ملک آسمانی را نابود کرد و سرزمین دنیوی را به هم ریخت.
چو زی کوفه از کربلا بازگشت
تو را در سراجفت و انباز گشت
هوش مصنوعی: زمانی که از کربلا به کوفه بازگشتی، در سرت جمعیتی گرد آمده بود و به تو اهمیت می‌دادند.
اگر کشته بودی پلیدی چنین
تو را جفت دیگر بدی پاک دین
هوش مصنوعی: اگر تو پلیدان را نابود کرده بودی، آن‌گاه کسی دیگر می‌توانست تو را در پاکی و دینداری یاری کند.
خوشا، خرما، آنکه خواهرش نیست
چه باشد فروزنده اخترش نیست
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن کسی که خرما دارد و خواهر ندارد، زیرا برادرش هم درخشان نیست.
چو خواهر چنین از برادر شنید
زخجلت زدو گونه اش خون چکید
هوش مصنوعی: وقتی خواهر این حرف‌ها را از برادر شنید، به خاطر شرم و خجالت صورتش تمام خونش برآمد و گونه‌هایش پر از رنگ شد.
بزد گرم از سینه همچون جرس
ز شرم برادر پیاپی نفس
هوش مصنوعی: از سینه کسی صداهایی مانند زنگ در می‌آید، انگار که به خاطر شرم برادرش، نفس او به طور مداوم به گوش می‌رسد.
سرافکنده آهسته و شرمگین
برادرش را داد پاسخ چنین
هوش مصنوعی: برادرش با حالتی خجالت‌زده و آهسته به او جواب داد.
که اسپهبدا، نامدارا، سرا
مهان جهانت به درکهترا
هوش مصنوعی: به یاد کسی می‌آورید که با شجاعت و نامی که دارد، مهمانان جهان را به خوبی پذیرا می‌شود.
چو این خیره گی کرد آن پرفساد
تو بودی گرفتار ابن زیاد
هوش مصنوعی: زمانی که این اشتباه پیش آمد، تو بودی که به فساد ابن زیاد گرفتار شدی.
از آن کردم اندیشه ناگه به بند
رسد برتوازن زشت گوهر گزند
هوش مصنوعی: به ناگاه به فکر افتادم که اگر به توازن نرسم، ممکن است به چیزی زشت و ناپسند دچار شوم.
وگرنه من از کشته او به تیغ
نمی کردم ای میر کشور دریغ
هوش مصنوعی: اگر نبود که من به خاطر او دست به شمشیر نمی‌زدم، ای فرمانروا، افسوس!
هم اکنون مراین بوم و سامان تو راست
بکن آنچه دانی که فرمان تو راست
هوش مصنوعی: همین حالا که در این سرزمین و زندگی خود هستی، هر کاری که می‌دانی درست است، انجام بده.
امیرش بفرمود کایدر بمان
که جفت ترا نک سرآمد زمان
هوش مصنوعی: امیر به او فرمان داد که در اینجا بماند، چرا که زمان تو هنوز به پایان نرسیده است.
زایوان مختار آن زن نرفت
بماند و به مشکوی ریمن نرفت
هوش مصنوعی: زن زایوان مختار از آنجا نرفت و در محل مشکوکی باقی ماند.
چو دید آن تبه گوهر زشتخوی
که رفت و نیامد زنش سوی کوی
هوش مصنوعی: وقتی آن جوهر باارزش و زیبا، که در شخصیتش زشتی وجود داشت، متوجه شد که همسرش به سمت کوچه نرفت و برنگشت، دچار افسوس شد.
به خود گفت: زان به، به جایی روم
کز این شهر پر فتنه ایمن شوم
هوش مصنوعی: به خود گفت: بهتر است به جایی بروم که از این شهر شلوغ و پرآشوب دور باشم و در امان باشم.
شبی چون دل خویشتن قیرگون
نشست از بر کوه پیکر، هیون
هوش مصنوعی: شبی که مانند دل خودم تاریک و غم‌انگیز بود، بر فراز کوه بزرگی نشستم و فکر کردم.
دنی دشمن سبط خیرالانام
برون رفت ازن کوفه نادیده کام
هوش مصنوعی: دنیا به عنوان دشمن سبط (فرزند) آن کس که بهترین انسان‌هاست، از کوفه خارج شد و آرزوهای نادان‌ها برآورده نشد.
همی تا سحرگه بپیموده راه
چون بد اختر مرد ملعون تباه
هوش مصنوعی: تا صبح، به سختی در حال طی کردن راه است، مانند مردی بدبخت و شوم که به طور کامل ویران شده است.
شد آندم که بنمود روی آفتاب
به پشت هیون چشم او گرم خواب
هوش مصنوعی: در آن لحظه که صورت آفتاب را نشان داد، پشت اسب چشم او در خواب گرم بود.
شتر آن ره رفته را بازگشت
به دروازه ی کوفه انباز گشت
هوش مصنوعی: شتر پس از اینکه مسیرش را طی کرده بود، دوباره به دروازه کوفه بازگشت و همسفر شد.
زهامون چو در شهر آمد هیون
شد از خواب، بیدار بن سعددون
هوش مصنوعی: وقتی که هیون در شهر ظاهر شد، بیدار شد و به خواب عمیق خود پایان داد.
چو این دید بد گوهر زشت کیش
شگفتی فرو ماند درکار خویش
هوش مصنوعی: وقتی که این انسان بدجنس و زشت‌کیش را دید، شگفت‌زده و گیج ماند که چه کار باید بکند.
بترسید و آمد به مشکوی خود
بسی بد پشیمان زکردار بد
هوش مصنوعی: بترسید و در مشکوی خود به یاد کارهای بد، بارها پشیمان شوید.
به پوربه اندیش خود خفص گفت:
که راز از توام چند باید نهفت
هوش مصنوعی: به پسرش گفت: چند وقت باید رازی را از تو پنهان کنم؟
برو تا به درگاه خالوی خویش
ببین مادرت را چه آمد به پیش؟
هوش مصنوعی: برو به درگاه معشوق خود و ببین مادرت چه خبرهایی برای تو آورده است.
بگو: ما دو زنهار خواه توایم
گریزان زبد در پناه توایم
هوش مصنوعی: بگو: ما دو نفر به تو پناه آورده‌ایم و از مشکلات فرار کرده‌ایم.
ببخشای بر جان ناشادمان
بکن از کمند غم آزادمان
هوش مصنوعی: ببخش که بر جان بی‌خوشی ما، رهایی از گرفتارهای غم را فراموش کرده‌ایم.
به هر حیله کز تو پسندد امیر
پی باب، خط امان بازگیر
هوش مصنوعی: به هر روشی که مورد پسند امیر باشد، برای رسیدن به درب، اعتبار و اطمینان لازم را به دست آور.
دمان رفت خفص و به مختار گفت
سخن ها که از باب بی دین شنفت
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، خفص به مختار گفت سخنانی که از دروازه‌ی بی‌دینی شنیده است.
بدو گفت مختار کایدر بمان
که خواهم تو را داد خط امان
هوش مصنوعی: مختار به او گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ بمان که می‌خواهم به تو نامه‌ای از امنیت بدهم.
پس آنگاه آن مهتر محتشم
به خیر پرستنده گفتا بچم
هوش مصنوعی: سپس آن مرد بزرگوار و محترم به پرستنده خیرخواه گفت: بچه من کجاست؟
نهانی به بنگاه بن سعد دون
بکش پیکر نابکارش به خون
هوش مصنوعی: به طور پنهانی به محل بن سعد برو و سرانجام بدن پلیدش را به خون آغشته کن.
سرش را به نزد من آور فراز
که خوشنود باد از تو شاه حجاز
هوش مصنوعی: سر خود را به نزد من بیاور، که خوشنودی تو برای من مانند شادی پادشاه حجاز است.
اگر گفت با بنده ی خویشتن
که آور کلاه مرا سوی من
هوش مصنوعی: اگر کسی به من بگوید که کلاه مرا به سمت من بیاورید.
بدان، تیغ خواهد نجوید کلاه
بزن گردنش در، دم ای رزمخواه
هوش مصنوعی: بدان که در نبرد، هیچ چیزی نمی‌تواند مانع ضربه تیغ شود، پس ای جنگجو، آماده باش.
به فیروزی و خرمی خیر راد
به کاشانه ی بد گهر پا نهاد
هوش مصنوعی: به خوشحالی و شادابی، خوبی‌ها وارد خانه‌ای شدند که ریشه‌اش درست نیست.
چو از دور دیدش شریر پلید
دل تیره از زندگانی برید
هوش مصنوعی: وقتی او را از دور دید، فردی شرور و پلید، دلش از زندگی ناامید و بریده شد.
پرستنده ای داشت گفتا بدوی
که ای بنده ی راد آزاده خوی
هوش مصنوعی: یک خدمتگزار داشت که به او گفت: «ای بنده‌ی با شریف و آزاد رفتار، به سرعت بیا!»
بیاور کلاه مرا سوی من
که بر سر نهم اندرین انجمن
هوش مصنوعی: لطفاً کلاهم را به من بده تا آن را بر سر بگذارم و در این جمع حاضر شوم.
بدانست خیر این که آن رزمخواه
که شمشیر خواهد، نجوید کلاه
هوش مصنوعی: کسی که به جنگ و رزم علاقه دارد و می‌خواهد شمشیر به‌دست بگیرد، نباید به دنبال کلاه باشد. این بدان معناست که فرد باید بر روی هدف اصلی خود تمرکز کند و از موارد حاشیه‌ای دوری کند.
بدوگفت: کای زشت ناهوشمند
نهم برسرت من کلاه از پرند
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای شخص زشت و بی‌فکر، من کلاهی از پر پرندگان بر روی سرت می‌گذارم.
به گفت این وزد تیغ برگردنش
تو گفتی نبود است سر در تنش
هوش مصنوعی: کسی به او گفت که اگر برگردنش ضربه‌ای بیندازند، او جان ندارد و نمی‌تواند زنده بماند.
برون رفت جان پلیدش زتن
به دوزخ به مهمانی اهرمن
هوش مصنوعی: روح پلید او از بدنش خارج شد و به جهنم رفت تا به میهمانی دیو برود.
به پایش یکی رشته برخیر بست
کشیدش برون از سرای نشست
هوش مصنوعی: یک رشته به پای او بستند و او را از خانه بیرون کشیدند.
چو دیدنش اطفال، جسم پلید
که از خانه اش خیر بیرون کشید
هوش مصنوعی: وقتی کودکان او را دیدند، جسم ناپاکی را دیدند که از خانه‌اش شر و بدی خارج شده است.
همه گرد گشته به دور اندرش
پلیدی فشاندند بر پیکرش
هوش مصنوعی: همه به دور او جمع شده‌اند و زشتی‌ها را بر وجودش ریخته‌اند.
زن و مرد برکشته اش بیدرنگ
زدندی همی چوب و خاشاک و سنگ
هوش مصنوعی: زن و مرد به سرعت بر روی جنازه‌اش چوب و خاشاک و سنگ می‌زدند.
چو یک لخت ازکشتن او گذشت
تنش همچنان مشک، پرباد گشت
هوش مصنوعی: وقتی که یک لحظه از کشتن او گذشت، تن او همچون مشک پر از باد شد و بزرگتر شد.
به یکدم پر از کرم و گندیده شد
عذاب خدایی بر او دیده شد
هوش مصنوعی: در یک لحظه، عذابی از سوی خداوند بر او نازل شد و کاملاً او را فرا گرفت.
به فرسنگ ها بوی گندش برفت
از آن بوی بد مغز مردم بکفت
هوش مصنوعی: بوی ناخوشایند او به فاصله‌های دوری رفت و با این حال، باعث شد که فکر و ذهن مردم هم تحت تأثیر قرار گیرد.
سرش را بیاورد خیر جوان
به درگاه مختار روشن روان
هوش مصنوعی: جوان با فروتنی و ادب، سرش را به سمت مختار، شخصی با دانایی و روشنفکری، فرو می‌آورد.
سپهبد چو دید آن سرنابکار
به یاد آمدش از سر شهریار
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد آن شخص بی‌عمل را دید، به یاد سرایتی از پادشاه افتاد.
دل نازکش گشت اندوهناک
خروشید و بر سر پراکند خاک
هوش مصنوعی: دل لطیف و حساسش پر از اندوه شد و به شدت فریاد زد و خاک را به حالت اعتراض بر سر پاشید.
همی زار گفت: ای شه بی کفن
فدای تو بادا سر و جان من
هوش مصنوعی: او به شدت ناراحت و غمگین گفت: ای پادشاه، جان و سر من فدای تو باد.
دریغا از آندم که درکربلا
به فرق تو بارید ابر جفا
هوش مصنوعی: ای کاش در آن زمان که در کربلا بر سر تو باران ظلم و ستم نازل شد، اتفاق نمی‌افتاد.
به نزد دو رود روان، دشمنت
جدا کرد لب تشنه سراز تنت
هوش مصنوعی: در کنار دو رود که در حال جریان هستند، دشمنت باعث شد که در لحظه‌ای که تشنه‌ای، سر تو از بدنت جدا شود.
نگشت ای جگر گوشه ی بو تراب
پس از تو چرا کاخ گیتی خراب
هوش مصنوعی: پس از تو، ای عزیزم، چرا دنیا اینقدر خراب و ویران است؟
چرا چنبر چرخ نشکست خرد؟
چو پیراهن از پیکرت خصم برد
هوش مصنوعی: چرا خرد نتوانست چرخ را بشکند؟ مانند این است که دشمن پیراهن را از تن تو کند.
دریغا که کافور تو گشت خاک
شدی آب غسل تنت خون پاک
هوش مصنوعی: افسوس که بوی خوش تو به خاک تبدیل شد و آب غسل بدنت به خون پاکی مبدل گشت.
ز پور جوان تو آرم به یاد
و یا از ابوالفضل فرخ نژاد
هوش مصنوعی: به یاد جوانی تو و یا از ابوالفضل فرخ نژاد به یاد می‌آورم.
ز شهزاده قاسم حکایت کنم
و یا از عروسش روایت کنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم داستانی از شهزاده قاسم بگویم یا از عروسش روایت کنم.
دمی در زمانه نجبند سرم
گر از کشتن خصم تو بگذرم
هوش مصنوعی: اگر برای لحظه‌ای در زمانه‌ای که در آن هستم سر بلند کنم، حتی اگر برای کشتن دشمن تو از حق خودم بگذرم، در این دنیا نمی‌پاید.
پس از مویه گفتا به خفص پلید
سرکیست این سرکه چشمت بدید
هوش مصنوعی: پس از اینکه به طور غم‌انگیزی ناله کرد، گفت: "چرا سرکه پلید و زشت تو را دیدی؟"
بگفتا:که ای مهتر انجمن
بود این سر نامور باب من
هوش مصنوعی: او گفت: ای سرور، این سر مشهور، پدر من است که در جمع ما حضور دارد.
پس از او مرا زندگانی مباد
دمی در جهان کامرانی مباد
هوش مصنوعی: پس از او زندگی برایم معنا ندارد و هیچ لحظه‌ای در دنیا را بدون خوشبختی نمی‌خواهم.
بدو پاسخ آورد فرخ امیر
که غمگین مباش ای پلید شریر
هوش مصنوعی: فرخ امیر به او پاسخ داد و گفت: ای شریر، نگران نباش و غمگین مباش.
کنم کار اکنون به دلخواه تو
که دارد پدر چشم در راه تو
هوش مصنوعی: اکنون طبق میل و خواسته تو عمل می‌کنم، زیرا پدر همچنان منتظر توست.
به دژخیم فرمود پس رهنمون
بیفکن سر از پیکر خفص دون
هوش مصنوعی: او به نگهبان گفت که سر از بدن آن بدبخت جدا کند.
زدرگاه دژخیم خوارش کشید
سر از پیکر نابکارش برید
هوش مصنوعی: از درگاه آن ستمگر، او را به شدت مجازات کرد و سرش را از بدنش جدا کرد.
تن خفص و بن سعد را نیکخواه
بجوشاند آنگه به نفت سیاه
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصی اشاره می‌شود که از روی دلسوزی و حسن نیت، دیگران را به فعالیت و جنب و جوش وامی‌دارد و پس از آن، به آن‌ها انرژی و فرصت‌های جدیدی می‌دهد تا بتوانند با تمایل و انگیزه بیشتری به کارهای خود ادامه دهند.
سپس شعله ور آتشی برفروخت
تن هر دو ناپاک را پاک سوخت
هوش مصنوعی: سپس آتشی زبانه کشید و بدن هر دو فرد ناپاک را پاک کرد و سوزاند.
وزان پس بفرمود فرخ امیر
سر خفص و بن سعد و شمر شریر
هوش مصنوعی: بعد از آن، فرخ امیر دستور داد تا سرخفص، بن سعد و شمر شریر را بیاورند.
نوندی برد سوی یثرب زمین
برشاه دین سیدالساجدین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وقوع یک سفر به یثرب اشاره دارد، جایی که شخصیتی بزرگ و مهم به عنوان پیشوای دین و رهبر سجده کنندگان، نقش مهمی در آنجا ایفا می‌کند.
به مختار بادا ورود از خدای
کز آن بد سگالان بپرداخت جای
هوش مصنوعی: برای مختار خوشی و پیشرفت آرزو می‌کنم، زیرا خداوند او را از شرّ دشمنان و بدکرداران نجات بخشیده است.
به دوزخ کند حق عذاب مزید
به بن سعد و شمر پلید و یزید
هوش مصنوعی: به عذاب شدید دوزخ خواهد رفت بن‌سعد، شمر و یزید که هر کدام به خاطر اعمال ناپسند خود مستحق این عذاب هستند.
کنون باز بشنو که چو بوخلیق
بنوشید از جام محنت رحیق
هوش مصنوعی: حالا دوباره بشنو که وقتی بوذخیلیق از جام تلخ و دردناک زندگی نوشید، چه حالتی به او دست داد.
یکی روز مختار خورشید چهر
به گاه اندر آمد چو بر چرخ مهر
هوش مصنوعی: روزی مختار در هنگامی که خورشید در آسمان بالا آمد، چهره خود را به نمایش گذاشت.