گنجور

بخش ۴۰ - به درک فرستادن مختار اسحق ابن اشعث پلید

چو آمد به اسحق اشعث خبر
که شد کشته شمر بد اختر گهر
بترسید و لرزید آن اهرمن
بر آن شد که جانش بر آید زتن
نخست آنکه با تیغ یازید دست
تن شاه هر دو جهان را بخست
مر این بد گهر زاده بود آن پلید
که چونین پلیدی خدا نافرید
یکی خواهرش بود آن بد سگال
که عبداله کاملش بد همال
شبی از سرای خود آن گمرها
روان شد به مشکوی عبداللها
نهانی بر خواهر آمد بگفت:
که راز از برادرت باید شنفت
مرا نیست غیر از تو فریاد رس
به کوفه ندارم به غیر از تو کس
نشسته است مختار فرخ به گاه
بدانسان که بر کرسی چرخ ماه
رده بر رده مهتران بر درش
فزونتر زانجم بود لشگرش
به خون شه یثرب آن رهنمون
همی شهر کوفه بشوید زخون
هر آنکس که بازاده ی مصطفی (ص)
سگالیده پیکار زاهل جفا
نگردد ز چنگال خشمش رها
رود گر فرو در دم اژدها
بتر دشمن شاه بیکس منم
که اکنون هراسنده از دشمنم
به شوی سرافراز از من بگوی
که ای نامور گوهر پاکخوی
به زنهار خود گر پنهاهم دهی
در این خانه ی خویش راهم دهی
دهد زینهارت به روز شمار
در آن سخت هنگامه پروردگار
مرا یادگاری تو از مادرم
سرافرازی و مهربان خواهرم
در این سخت هنگامه و داوری
مرا ای پسندیده کن یاوری
بدو خواهرش گفت: دلشاد باش
زبند غم و غصه آزاد باش
بمان اندر این خانمان تندرست
زمهمان کسی کینه هرگز نجست
نپیچد همانا سر از گفت من
که مردیست با داد و دین جفت من
بگفت این و از مهر بنواختش
به جایی در آن خانه بنشاختش
برمیهمان برد خوان و خورش
زهر گونه تا تن دهد پرورش
شبانگه که عبداله بی نظیر
به کاخ اندر آمد زنزد امیر
خرامان به نزدیک او رفت جفت
بزد پنجه بر دامن مرد و گفت:
که ای پر خرد مهتر سرفراز
به مشکوی تو سالیان دراز
شب و روز بودم پرستار وش
پی خدمتت دست کرده به کش
نه جز سوی تو دیده بگماشتم
به بی رای تو گام برداشتم
نمودم به هر کار در یاری ات
کنیزانه کردم پرستاری ات
که درسایه ی خویش راهم دهی
چو زنهار خواهم پناهم دهی
برآور کنون ای خداوند من
امید دل آرزومند من
برادرم آن شاخ بی برگ و بر
که باشد مرا یادگار از پدر
کنون اندر این مرز بیچاره است
زکاشانه ی خویش آواره است
اگر چه به هنگامه ی کربلا
ستم کرد برشاه اهل ولا
ولی زانچه گردید زو آشکار
فزونتر بود رحمت کردگار
نبسته است دادار خورشید و ماه
در توبه بر روی اهل گناه
ز بگذشته کردار بر وی مگیر
بدوبخش و این خواهش از من پذیر
از ایدر گراینده شو عذرخواه
امیر گزین را سوی پیشگاه
بگوی آنچه دانی بدان پاکخوی
به شیرین زبانی و طرز نکوی
بخواه از جهانجوی فرخ تبار
که بخشد برادرم را زینهار
برادرش را گفت آن سرفراز
بگو تا بیاید به سویم فراز
بدو گفت زن کای جهاندیده مرد
به گرد بدی تا توانی مگرد
دل از کین درمانده گان پاک کن
گرت زهر خشمی است تریاک کن
مرا دل به سوگند آسوده ساز
که آسوده دل مانی و سرفراز
چو سوگند خوردی که با وی بدی
نیندیشی از مردی و بخردی
زبیغوله سوی تو باز آرمش
به پوزشگری با نیاز آرمش
دلیر گرانمایه سوگند خورد
که با او نخواهم بدی پیشه کرد
برفت بیاورد آن بد سگال
برادرش را سوی فرخ همال
چو اسحق دید آن بر و یال مرد
زمین را ببوسید و پس لابه کرد
بدو گفت: کای مهتر پاکزاد
هشیوار مرد ستوده نژاد
به زنهاری خویش منت بنه
رهایی ز چنگال مرگم بده
ز سالار کشور مرا بازخواه
اگر چه گنهکارم و روسیاه
چنان دان که کهتر غلامی به زر
خریدستی ای بخرد نامور
چو گفت این و آن کینه گستر چکید
سرشکش زمژگان به ریش پلید
بدو گفت عبداله هوشمند
که مگری تو کز ما نبینی گزند
من اینک روانم به سوی امیر
بخواهم ز سالار پوزش پذیر
که بخشد به من بر،گناه تو را
کند سرخ روی سیاه تو را
وزان پس بپیمود راه از سرای
به درگاه مختار فرخنده رای
بگفت: ای سپهدار کشور پناه
به درگاهت آمد یکی دادخواه
مرا آرزویی است در دل برآر
مکن در بر انجمن شرمسار
بدانسان که دادی به داماد خویش
امان، ای سرافراز فرخنده کیش
ببخشای اسحق را هم به من
بکن سرخ رویم بر انجمن
که اکنون نهانست در خان من
پناهنده گشته است و مهمان من
چو فرخنده مختار ازو این شنید
بدزدید یال و دم اندر کشید
نمی خواست آزرده آن مرد را
که بد شیر نیزار ناورد را
بگفتا: کنم من روا کام تو
برآرم به خورشید بر نام تو
یکی کار پیش آمد اکنون بزرگ
بدان دل گمارد دلیر سترگ
به اسب اندرآی و بجنبان سنان
از ایدر برو سوی خرمابنان
شنیدستم ای گرد فرخنده نام
که از قاتلان شه تشنه کام
در آنجا نهانند ده نابکار
هراسان و ترسان و آسیمه کار
ببند آن ده اهریمن شوم را
بپرداز از ایشان برو بوم را
ببوسید عبداله بی نظیر
به فرمان مختار فرخنده رای
به انگشت دیدش یک انگشتری
درخشان چو در آسمان مشتری
بدوگفت: کاین پر بها خاتما
که ماند به انگشترین جما
مرا ده که بر صنعتش بنگرم
یکی گر چنو باشد اندر خورم
بگویم که استاد پردازدش
سزاوار انگشت من سازدش
برون کرد خاتم زانگشت مرد
بدو داد و از کاخ شد رهنورد
ابا همرهان سوی خرمانبان
بگرداند او بارگی را عنان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آمد به اسحق اشعث خبر
که شد کشته شمر بد اختر گهر
هوش مصنوعی: وقتی به اسحق اشعث خبر رسید که شمر بدخُلق و بدشگون کشته شده است.
بترسید و لرزید آن اهرمن
بر آن شد که جانش بر آید زتن
هوش مصنوعی: بترسید و هراسان شوید، زیرا آن موجود شیطانی تصمیم دارد که جانش از بدنش خارج شود.
نخست آنکه با تیغ یازید دست
تن شاه هر دو جهان را بخست
هوش مصنوعی: نخستین نکته اینکه با تیغ، دست شاه را که فرمانروای هر دو جهان است، بریده است.
مر این بد گهر زاده بود آن پلید
که چونین پلیدی خدا نافرید
هوش مصنوعی: این شخص زاده‌ای نازل است، که پلیدی‌اش به حدی است که خداوند چنین زشتی را خلق نکرده است.
یکی خواهرش بود آن بد سگال
که عبداله کاملش بد همال
هوش مصنوعی: یک خواهر داشت که ویژگی‌های بدی داشت و عبدالله نیز به طور کامل او را درک می‌کرد و با او همدل بود.
شبی از سرای خود آن گمرها
روان شد به مشکوی عبداللها
هوش مصنوعی: یک شب، آن گمره (مسافری) از خانه خود بیرون رفت و به سمت منزل عبدالله روانه شد.
نهانی بر خواهر آمد بگفت:
که راز از برادرت باید شنفت
هوش مصنوعی: خواهر به طور پنهانی به برادرش گفت که باید از یک راز مطلع شود.
مرا نیست غیر از تو فریاد رس
به کوفه ندارم به غیر از تو کس
هوش مصنوعی: من هیچ کمکی غیر از تو در کوفه ندارم و به جز تو کسی نیست که به فریاد من برسد.
نشسته است مختار فرخ به گاه
بدانسان که بر کرسی چرخ ماه
هوش مصنوعی: مختار فرخ در جایی نشسته است که به زیبایی و شکوه مانند نشستن بر روی کرسی ماه است.
رده بر رده مهتران بر درش
فزونتر زانجم بود لشگرش
هوش مصنوعی: در مقابل در این شخص، گروهی از سرآمدان و بزرگ‌ترها قرار دارند که بیش از شمار ستاره‌ها هستند و لشکر او را تشکیل می‌دهند.
به خون شه یثرب آن رهنمون
همی شهر کوفه بشوید زخون
هوش مصنوعی: به خاطر خون شه یثرب، این راهنما همواره در حال شست‌وشوی شهر کوفه از خون است.
هر آنکس که بازاده ی مصطفی (ص)
سگالیده پیکار زاهل جفا
هوش مصنوعی: هر کس که از نسل پاک پیامبر مصطفی (ص) باشد، باید با کمال دقت و تلاش در برابر ظلم و بی‌عدالتی مبارزه کند.
نگردد ز چنگال خشمش رها
رود گر فرو در دم اژدها
هوش مصنوعی: اگر کسی درگیر خشم او شود، نمی‌تواند از دست آن خشم فرار کند، حتی اگر به دمی از اژدها پناه ببرد.
بتر دشمن شاه بیکس منم
که اکنون هراسنده از دشمنم
هوش مصنوعی: من اکنون به خاطر دشمنم که با شاه بی‌پناهی مرتبط است، احساس ترس و نگرانی می‌کنم.
به شوی سرافراز از من بگوی
که ای نامور گوهر پاکخوی
هوش مصنوعی: به همسرت که انسان با احترام و عزت‌نفسی است، بگو که تو معروف و با ارزش هستی.
به زنهار خود گر پنهاهم دهی
در این خانه ی خویش راهم دهی
هوش مصنوعی: اگر در این خانه مرا پنهان کنی، خودت راه را به من نشان بده.
دهد زینهارت به روز شمار
در آن سخت هنگامه پروردگار
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هنگامی که اوضاع سخت و دشوار است، پروردگار به تو کمک و نگهداری خواهد کرد.
مرا یادگاری تو از مادرم
سرافرازی و مهربان خواهرم
هوش مصنوعی: من از مادرم خاطره‌ای دارم که نشان‌دهنده‌ سرافرازی و محبت خواهرم است.
در این سخت هنگامه و داوری
مرا ای پسندیده کن یاوری
هوش مصنوعی: در این لحظه‌های دشوار و پر از قضاوت، ای کسی که دوست داری کمک کنی، به من یاری کن.
بدو خواهرش گفت: دلشاد باش
زبند غم و غصه آزاد باش
هوش مصنوعی: او به خواهرش گفت: شاد باش و از زنجیر غم و ناراحتی رها شو.
بمان اندر این خانمان تندرست
زمهمان کسی کینه هرگز نجست
هوش مصنوعی: در این خانه بمان و از مهمان کسی که هرگز کینه به دل ندارد، دوری کن.
نپیچد همانا سر از گفت من
که مردیست با داد و دین جفت من
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که کسی نباید از اظهارات من به سادگی بگذرد، زیرا من شخصی هستم که به عدالت و دین پایبندم.
بگفت این و از مهر بنواختش
به جایی در آن خانه بنشاختش
هوش مصنوعی: او این را گفت و با محبت او را نوازش کرد و در مکانی از آن خانه جا داد.
برمیهمان برد خوان و خورش
زهر گونه تا تن دهد پرورش
هوش مصنوعی: برای مهمان سفره‌ای با انواع غذاها می‌چینند تا او را به خوبی پذیرایی کنند و پرورش دهند.
شبانگه که عبداله بی نظیر
به کاخ اندر آمد زنزد امیر
هوش مصنوعی: در شب، وقتی که عبداله بی‌نظیر به کاخ وارد شد، امیر به او سلام داد.
خرامان به نزدیک او رفت جفت
بزد پنجه بر دامن مرد و گفت:
هوش مصنوعی: به آرامی به سمت او نزدیک شد و پنجه‌اش را بر دامن مرد کشید و گفت:
که ای پر خرد مهتر سرفراز
به مشکوی تو سالیان دراز
هوش مصنوعی: ای رئیسی با درایت و بلندمرتبه، که به خاطر مقام بلندت، در کنار تو سال‌های طولانی خواهم بود.
شب و روز بودم پرستار وش
پی خدمتت دست کرده به کش
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، من در خدمت تو بودم و به خاطر تو تلاش می‌کردم.
نه جز سوی تو دیده بگماشتم
به بی رای تو گام برداشتم
هوش مصنوعی: من به جز تو به هیچ چیز دیگری نگاه نکردم و تنها بر اساس اراده و نظر تو پیش رفتم.
نمودم به هر کار در یاری ات
کنیزانه کردم پرستاری ات
هوش مصنوعی: به هر شیوه‌ای که نیاز بود، در یاری تو کوشش کردم و همچون کنیزی به پرستاری و خدمتت پرداختم.
که درسایه ی خویش راهم دهی
چو زنهار خواهم پناهم دهی
هوش مصنوعی: در زیر سایه وجودت به من راهنمایی کن، همان‌طور که اگر به کمک نیاز داشته باشم، از من حمایت کنی.
برآور کنون ای خداوند من
امید دل آرزومند من
هوش مصنوعی: اکنون ای خداوند، امید و آرزوی قلبی‌ام را برآورده کن.
برادرم آن شاخ بی برگ و بر
که باشد مرا یادگار از پدر
هوش مصنوعی: برادرم، آن شاخه‌ای که نه برگ دارد و نه میوه، یادگاری از پدر برای من است.
کنون اندر این مرز بیچاره است
زکاشانه ی خویش آواره است
هوش مصنوعی: اکنون در این سرزمین، انسان‌ها به حالتی درمانده و بی‌خانمان افتاده‌اند و از خانه و کاشانه‌ی خود دور شده‌اند.
اگر چه به هنگامه ی کربلا
ستم کرد برشاه اهل ولا
هوش مصنوعی: هر چند در روز عاشورا بر پیشوایان راستین ظلم و ستم روا داشتند، اما این ظلم به خود ظالم بازخواهد گشت.
ولی زانچه گردید زو آشکار
فزونتر بود رحمت کردگار
هوش مصنوعی: اما آنچه که از او نمایان شد، بیشتر از آنچه بود که رحمت خالق نشان می‌دهد.
نبسته است دادار خورشید و ماه
در توبه بر روی اهل گناه
هوش مصنوعی: پروردگار خورشید و ماه هنوز بر روی گناهکاران در توبه را بسته است و از آن‌ها روی گردان نیست.
ز بگذشته کردار بر وی مگیر
بدوبخش و این خواهش از من پذیر
هوش مصنوعی: از کارهای گذشته کسی را نزن و نادیده بگیر، و این درخواست را از من قبول کن.
از ایدر گراینده شو عذرخواه
امیر گزین را سوی پیشگاه
هوش مصنوعی: از دیار خود دور شو و از امیر محبوب عذرخواهی کن و به پیشگاهش برو.
بگوی آنچه دانی بدان پاکخوی
به شیرین زبانی و طرز نکوی
هوش مصنوعی: بگو آنچه را که می‌دانی با زبانی خوش و شیوا و با طرز زیبا.
بخواه از جهانجوی فرخ تبار
که بخشد برادرم را زینهار
هوش مصنوعی: از کسی که در جهان خوشبخت و نیکو زاده شده، بخواه که برادرم را نجات دهد.
برادرش را گفت آن سرفراز
بگو تا بیاید به سویم فراز
هوش مصنوعی: برادرش به او گفت: آن شخص بزرگوار را بگو تا به سوی من بیاید.
بدو گفت زن کای جهاندیده مرد
به گرد بدی تا توانی مگرد
هوش مصنوعی: زن به او گفت: ای مرد آگاه و با تجربه، از بدی‌ها دوری کن و تا جایی که می‌توانی، به کارهای ناپسند نزدیک نشو.
دل از کین درمانده گان پاک کن
گرت زهر خشمی است تریاک کن
هوش مصنوعی: دل خود را از کینه و نفرت رها ساز و اگر احساس خشم می‌کنی، آن را به نوعی تبدیل به دارو و آرامش کن.
مرا دل به سوگند آسوده ساز
که آسوده دل مانی و سرفراز
هوش مصنوعی: دل مرا با سوگند آرام کن، زیرا که با دل آرام و سرفراز زندگی خواهی کرد.
چو سوگند خوردی که با وی بدی
نیندیشی از مردی و بخردی
هوش مصنوعی: وقتی قسم خوردی که به او آسیب نرسانی، از خود مردانگی و بزرگی نشان بده.
زبیغوله سوی تو باز آرمش
به پوزشگری با نیاز آرمش
هوش مصنوعی: از جای دور به سمت تو می‌آیم و با ندامت و نیاز از تو طلب یاری می‌کنم.
دلیر گرانمایه سوگند خورد
که با او نخواهم بدی پیشه کرد
هوش مصنوعی: دلیر بزرگ‌نفس قسم خورد که هرگز با او رفتار بدی نخواهم داشت.
برفت بیاورد آن بد سگال
برادرش را سوی فرخ همال
هوش مصنوعی: او به جستجوی برادر بدشگونش رفت تا او را به سوی فرخ همال بیاورد.
چو اسحق دید آن بر و یال مرد
زمین را ببوسید و پس لابه کرد
هوش مصنوعی: اسحق وقتی آن جوان زیبا و باوقار را دید، او را بوسید و سپس با احساساتی عمیق شروع به ناله و گریه کرد.
بدو گفت: کای مهتر پاکزاد
هشیوار مرد ستوده نژاد
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای بزرگزاده پاک و فهیم، مردی که ستایش‌ شده و نیکو نژاد است.
به زنهاری خویش منت بنه
رهایی ز چنگال مرگم بده
هوش مصنوعی: به خودت مراقبتی بده و از چنگال مرگ رهایی پیدا کن.
ز سالار کشور مرا بازخواه
اگر چه گنهکارم و روسیاه
هوش مصنوعی: از رهبر کشورم بخواه که مرا دوباره به آغوش خود بپذیرد، هرچند که گناهکار و شرمگین هستم.
چنان دان که کهتر غلامی به زر
خریدستی ای بخرد نامور
هوش مصنوعی: بدان که اگر غلامی را با طلا خریداری، در حقیقت تو او را به یک پادشاهی بزرگتر از خودت تبدیل کرده‌ای.
چو گفت این و آن کینه گستر چکید
سرشکش زمژگان به ریش پلید
هوش مصنوعی: وقتی که این شخص و آن شخص بر سر کینه و دشمنی صحبت کردند، اشکش بر روی صورتش ریخت و چهره زشتش را آبیاری کرد.
بدو گفت عبداله هوشمند
که مگری تو کز ما نبینی گزند
هوش مصنوعی: عبدالله هوشمند به او گفت: مبادا که تو از ما آسیبی ببینی.
من اینک روانم به سوی امیر
بخواهم ز سالار پوزش پذیر
هوش مصنوعی: در حال حاضر، من به سمت فرمانروا می‌روم تا از سردار طلب عذر و بخشش کنم.
که بخشد به من بر،گناه تو را
کند سرخ روی سیاه تو را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از خداوند می‌خواهم تا به من ببخشد، و در عوض، گناهانی که تو مرتکب شده‌ای سبب شرم و عذاب تو شود.
وزان پس بپیمود راه از سرای
به درگاه مختار فرخنده رای
هوش مصنوعی: سپس از آنجا راهی را در پیش گرفت و از خانه خارج شد تا به درگاه فردی با تدبیر و خوش‌فکری برسد.
بگفت: ای سپهدار کشور پناه
به درگاهت آمد یکی دادخواه
هوش مصنوعی: گفت: ای فرمانده کشور، به درگاه تو آمدم تا درخواست کمک کنم.
مرا آرزویی است در دل برآر
مکن در بر انجمن شرمسار
هوش مصنوعی: دل من آرزویی دارد که امیدوارم به واقعیت تبدیل شود، اما نخواهم بود که در جمع دوستان خجالت بکشم.
بدانسان که دادی به داماد خویش
امان، ای سرافراز فرخنده کیش
هوش مصنوعی: به آن کسی که به داماد خودش امان داده‌ای، ای فرد با سرافراز و خوشبخت.
ببخشای اسحق را هم به من
بکن سرخ رویم بر انجمن
هوش مصنوعی: ببخش ای اسحاق، لطفاً مرا نیز ببخش، تا اینکه در جمع دیگران با رویی خجسته و خوشحال حضور یابم.
که اکنون نهانست در خان من
پناهنده گشته است و مهمان من
هوش مصنوعی: اکنون کسی در خانه‌ام پنهان شده و به عنوان مهمان در کنار من است.
چو فرخنده مختار ازو این شنید
بدزدید یال و دم اندر کشید
هوش مصنوعی: وقتی مختار خوشحال این را شنید، به آرامی یال و دم خود را مخفی کرد.
نمی خواست آزرده آن مرد را
که بد شیر نیزار ناورد را
هوش مصنوعی: او نمی‌خواست آن مرد را که از شیر نیزار آزرده خاطر کند.
بگفتا: کنم من روا کام تو
برآرم به خورشید بر نام تو
هوش مصنوعی: او گفت: من می‌خواهم کاری بکنم، که خواسته‌های تو را برآورم و نامت را همچون خورشید درخشان کنم.
یکی کار پیش آمد اکنون بزرگ
بدان دل گمارد دلیر سترگ
هوش مصنوعی: کاری بزرگ و مهم پیش آمده است و اکنون دل شیرمندان باید دلیرانه به آن مواجه شود.
به اسب اندرآی و بجنبان سنان
از ایدر برو سوی خرمابنان
هوش مصنوعی: سوار شو و نیزه‌ات را حرکت بده و از اینجا به سوی باغ‌های خرما برو.
شنیدستم ای گرد فرخنده نام
که از قاتلان شه تشنه کام
هوش مصنوعی: من شنیده‌ام ای ابر خوش‌نام، که قاتلان پادشاه تشنه‌ی خون هستند.
در آنجا نهانند ده نابکار
هراسان و ترسان و آسیمه کار
هوش مصنوعی: در آن مکان، ده نفر بدکار پنهان شده‌اند که ترسیده و نگران هستند و وضعیتی آشفته دارند.
ببند آن ده اهریمن شوم را
بپرداز از ایشان برو بوم را
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که آن موجودات شیطانی و خطرناک را متوقف کن و از آن‌ها جدا شو، سپس به جای امن و آرامش برو.
ببوسید عبداله بی نظیر
به فرمان مختار فرخنده رای
هوش مصنوعی: عبدالله که بی‌نظیر است، به دستور مختار که فردی با رأی خوب و خوشبخت است، بوسیده شد.
به انگشت دیدش یک انگشتری
درخشان چو در آسمان مشتری
هوش مصنوعی: او با نگاهی به انگشتش یک انگشتری درخشان را دید که مانند سیاره مشتری در آسمان می‌درخشد.
بدوگفت: کاین پر بها خاتما
که ماند به انگشترین جما
هوش مصنوعی: او گفت: این انگشتر با ارزش که بر جای مانده، همچون خاتمی است که به انگشت تو است.
مرا ده که بر صنعتش بنگرم
یکی گر چنو باشد اندر خورم
هوش مصنوعی: به من بده که بتوانم به هنر او نگاه کنم، تا ببینم آیا در خور من هست یا نه.
بگویم که استاد پردازدش
سزاوار انگشت من سازدش
هوش مصنوعی: اگر بگویم که استاد به او آموزش دهد، این کار او را شایسته توجه و ستایش می‌کند.
برون کرد خاتم زانگشت مرد
بدو داد و از کاخ شد رهنورد
هوش مصنوعی: مردی انگشترش را از انگشت خارج کرد و به فرد دیگری داد و سپس از کاخ بیرون رفت.
ابا همرهان سوی خرمانبان
بگرداند او بارگی را عنان
هوش مصنوعی: با همراهانش به سمت خرمانبان حرکت کرد و بار را به خوبی هدایت کرد.