بخش ۳۹ - گریختن شمر پلید با سنان انس و پانزده نفر
تنی چند از یاران خود را خواند
سخن ها زکردار مختار راند
نیابیم گفت او که دانم امان
سرآرد مر این مرد ما را زمان
ازآن پیش کز ما کشد کیفرا
روا نیست ما را درنگ ایدرا
همان به ره بصره گیریم پیش
رهانیم جان از بداندیش خویش
پناهنده زی مصعب آریم روی
بزرگست زنهار جوییم از وی
رهیدن به هنگام و بگریختن
به از ماندن و خون خود ریختن
کیمن کرده مختار در کشتنم
ز دشمن کشی ها مرادش منم
مرا تا در این شهر نارد به دست
تن آسوده لختی نخواهد نشست
زچنگال قهرش نیابم رها
کنم گرمکان در دم اژدها
شما نیز اگر جا به کام نهنگ
گزینید، آرد زکینتان به چنگ
بتازید کز کوفه بیرون رویم
به زنهار مصعب هم ایدون رویم
پلید و سنان با سه پنج دگر
سوی بصره گشتند هامون سپر
شنید ای پرستنده ی خیر نام
که خوشنود ازو باد خیرالانام
پرستنده هجده به همراه برد
به دنبال آن ناکسان ره سپرد
همی تاخت پوینده تا دیدشان
به نیرو هماورد گردیدشان
بداندیش بدخوی، شمر پلید
چو او را به کین سخت کوشنده دید
بر آویخت با جنگجوینده مرد
بزد دست و آهیخت تیغ نبرد
پس از حمله ای چند زخمی بزرگ
بزد بر سر نامجوی سترگ
از آن زخم برگشت خیر از نبرد
به یاران آن بد گهر حمله کرد
سه دیگر زیاران او نیز کشت
پلید ستمگر به زخم درشت
وزان پس سوی بصره شد رهسپار
به همراه یاران خود نابکار
عنان تافت زو زخم خورده سوار
بیامد به درگاه سالار زار
بدو گفت مختار چون آمدی؟
همانا زدشمن زبون آمدی
نفرموده بودم تو را من ستیز
همانا زدشمن شدی در گریز؟
به کشتن بدادی غلامان من
بگشتی همانا ز پیمان من
بدو خیر گفت: ای امیر گزین
گناهی نباشد مرا اندرین
همی خواستم کان پلید شریر
شود کشته در دست من یا اسیر
زمان مانده بودش زمن شد رها
نشد کاری افسون بدان اژدها
به بو عمرو و عبداله آنگه امیر
بفرمود کاندر قفای شریر
شتابید و او را به چنگ آورید
مبادا که لختی درنگ آورید
به همره برید آنچه بایست مرد
زدشمن به گردون برآرید گرد
به فرمان سالار کار آگها
برفتند بو عمرو و عبداللها
وزانسوی شمر آن شریر جهان
به کلبانیه رفت با همرهان
درآنجا شد آسوده از رنج راه
پلید تبه گوهر دل سیاه
به مصعب یکی نامه بنگاشت زود
به نزدیک خود خواند مردی یهود
بگفت: این زمن سوی مصعب رسان
بیندیش و پنهانش دار ازکسان
بگفت این زود بر جهود آن زمان
یکی تازیانه زکین بدگمان
جهود استد آن نامه نادیده مزد
روان شد چنان در شبانگاه، دزد
ز زخم همان تازیانه جهود
دژم بود و ره را بگرداند زود
به راهی روان شد که انجام کار
به بو عمرو و عبداله آمد دچار
چو بشناخت آن دو سرفراز را
سبب جست زایشان تک و تاز را
سبک نامه ی شمر بسپردشان
بدانسو که بدجای او بردشان
یکی خیمه شمر اندرو خفته بود
که خود کار چون بختش آشفته بود
رده گرد آن خیمه مردان زدند
ز خصم نهان گشته پرسان شدند
ز بانگ تک اسب و آوای مرد
شد آن خفته بیدار و، رخ گشته زرد
زجا جست بی مغفر و جوشنا
به کف تیغ عریان، برهنه تنا
به بو عمر و یارانش آورد روی
تنی را بکشت از سواران اوی
سرانجام برگشت بخت پلید
به بند بلا، هم نبردش کشید
چو شمر ستمگر گرفتار شد
ز یزدان روا کام مختار شد
کشیدند بو عمرو و عبداللهش
نگون تن فکنده به خاک رهش
سوی کوفه بردند خندان و شاد
به درگاه مختار فرخ نژاد
پدیدار شد چون ستمگر زدور
کله سود مختار برتاج هور
چنان خنده زد میربا یال و سفت
که آواز آن خنده هر کس شنفت
وزان پس بدانگونه بگریست زار
که درگلشن و باغ، ابر بهار
وزان پس چنین گفت با انجمن
کزین خنده و گریه رانم سخن
از آنرو نخستین زدم خنده خوش
که دیدم سرو خود این کینه کش
پس از خنده بگریستم بهر آن
که یاد آمدم از شه انس و جان
من و دیدن شمر در بند خویش؟
خدا را سزد شکر ز اندازه بیش
سپس گفت آن بدرگ شوم را
بتر دشمن شاه مظلوم را
کشای موی، برگشته بخت آورند
پی کیفرش پیش تخت آورند
بد اندیش را روزبانان به کین
کشیدند سوی امیر گزین
بدو گفت مختارکای بدنژ اد
نکردی همانا از این روز یاد
که افتی چنین درکمند منا
تنت سوده گردد به بند منا
چو بود آن همه کین و پیکار تو
تفو برتو و زشت کردار تو
بریدی سر شاه آزاده گان
مهین سرور مصطفی (ص) زاده گان
زتن دور کردی سری را که هور
از او یافت تا چارمین چرخ نور
به خون شستی آن چهره و موی را
که سودی پیمبر بدان روی را
تنی را به خون درکشیدی زکین
کزو زنده جان بود روح الامین
بریدی سر ای دشمن تیره رای
زشاه جوانان مینو سرای
از آن دم که از پیکر شهریار
فکندی به خنجر سر تاجدار
شب و روز پیش جهان آفرین
بسودم همی روی و مو بر زمین
که پاید مرا روز تا آن زمان
زبخشایش داور آسمان
که از خون تو خاک را گل کنم
به سوگ تو سور ای سیه دل کنم
جهان آفرین را سپاس آورم
که گشت آسمان تاکنون بر سرم
بدیدم ترا چون زنان بسته دست
برخویش ای زشت شیطان پرست
پس آنگاه دژخیم را باز خواند
سرافراز با او چنین راز راند
که بر پای بنمای داری بلند
بیفکن از آن دار، پیچان کمند
بداندیش را زنده بردارکن
دو پایش ببند و نگونسار کن
بزن برتنش نیش خنجر همی
که خنجر مر او راست کیفر همی
بکن با دم گاز چرمش زتن
ابرجای آن کنده، مسمار زن
ببر گوشت هر دم ز اعضای
بنه آهن سرخ بر جای او
چو کردی چنین آتشی بر فروز
تن دوزخی را به آتش بسوز
کشان شمر دون را مرآن هوشمند
بیاورد و برزد به دار بلند
به زخم شکنجه تنش را بخست
بریدش دوگوش و دو پا و دو دست
همی مردمان از کران تا کران
بخستند جسمش به سنگ گران
بدی جای به جسم پلیدش هنوز
که آن مرد دژخیم پیروز روز
چو کوه آتش پر شرر بر فروخت
تنش را در آن دار آتش بسوخت
در این گیتی اینگونه کیفر بدید
وزان گیتی اما چه بیند پلید
بدین کار بادا ز داد آفرین
به مختار فرخ نژاد آفرین
علی (ع) باد از و شاد خوار و بتول(س)
شکفته شود زو روان رسول (ص)
اگر چند کرد آنچه بایست کرد
سپهدار مختار فرزانه مرد
ولی شمر ناپاک گوهر کجا
سرافراز سبط پیمبر کجا
شها، دشت لاهوت میدان تست
بهین خونبهای تو یزدان تست
میان و تو و داور کردگار
تو و من نماند ای خداوندگار
تو او گشتی و او تو شد بی شکی
نبینی دویی درمیان جز یکی
تو رفتی به جای تو آمد خدا
تو و او نباشید از هم جدا
حسین و خدا شد به معنی یکی
مرا جز یقین نیست در این شکی
اگر مسلم پاک یا کافرم
بدین اعتقاد از جهان بگذرم
ایا بنده ای کت خدایی بود
نه از کردگارت جدایی بود
ز دام غم، این بنده را وارهان
مهل تو رود در ره گمرهان
ببر دستش از دامن آن و این
ممانش ز بار غم اندوهگین
پناه از تو جوید پناهش بده
برات نجات ازگناهش بده
تو خواهشگرش باش روز جزای
ممانش گرفتار خشم خدای
نراند خدا هر که خوانی تواش
نخواند هم آنرا که رانی تواش
کنون باز گردم سوی داستان
که بشنیدم از گفته راستان
بخش ۳۸ - به درک فرستادن مختار(ع)حکیم ابن طفیل علیه العنه قاتل جناب ابولفضل العباس را: تو دست از تن میر اسلامیانبخش ۴۰ - به درک فرستادن مختار اسحق ابن اشعث پلید: چو آمد به اسحق اشعث خبر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تنی چند از یاران خود را خواند
سخن ها زکردار مختار راند
هوش مصنوعی: او چند نفر از دوستانش را فراخواند و برایشان درباره کارهای مختار صحبت کرد.
نیابیم گفت او که دانم امان
سرآرد مر این مرد ما را زمان
هوش مصنوعی: نمیتوانیم پاسخ او را به دست آوریم، چون نمیدانم چه زمانی این مرد به ما اجازه میدهد.
ازآن پیش کز ما کشد کیفرا
روا نیست ما را درنگ ایدرا
هوش مصنوعی: قبل از آن که به سراغ ما بیاید، جایز نیست که ما در این مورد تأمل کنیم.
همان به ره بصره گیریم پیش
رهانیم جان از بداندیش خویش
هوش مصنوعی: بهتر است به سمت بصره برویم تا جانمان را از افکار نامناسب و نادرست خود نجات دهیم.
پناهنده زی مصعب آریم روی
بزرگست زنهار جوییم از وی
هوش مصنوعی: به دامن مصعب پناه میبریم، زیرا او بزرگ و محترم است، پس از او به جدایی بپرهیزیم.
رهیدن به هنگام و بگریختن
به از ماندن و خون خود ریختن
هوش مصنوعی: فرار کردن به موقع و گریزناپذیر بودن بهتر از ماندن و هدر دادن جان است.
کیمن کرده مختار در کشتنم
ز دشمن کشی ها مرادش منم
هوش مصنوعی: مختار به شکل پنهانی در کشتن من سرگرم است، در حالی که دشمنیهای او به خاطر من است.
مرا تا در این شهر نارد به دست
تن آسوده لختی نخواهد نشست
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این شهر ناراحتی وجود دارد، هرگز نمیتوانم آرام و بیدغدغه باشم.
زچنگال قهرش نیابم رها
کنم گرمکان در دم اژدها
هوش مصنوعی: از خشم او نمیتوانم فرار کنم، حتی اگر بخواهم از گرمای تنش دور شوم، در چنگ اژدهایی هستم که نمیتوانم از آن رها شوم.
شما نیز اگر جا به کام نهنگ
گزینید، آرد زکینتان به چنگ
هوش مصنوعی: اگر شما هم به جایگاه نیکو و خوبی دست پیدا کنید، نعمتها و برکتهای زندگیتان به شما خواهند رسید.
بتازید کز کوفه بیرون رویم
به زنهار مصعب هم ایدون رویم
هوش مصنوعی: به سرعت پیش بروید، زیرا از کوفه خارج میشویم. همچنین از مصعب نیز با احتیاط خارج میشویم.
پلید و سنان با سه پنج دگر
سوی بصره گشتند هامون سپر
هوش مصنوعی: بدجنس و آماده به نبرد، با سه گروه دیگر به سوی بصره حرکت کردند و هامون را به عنوان پناهگاهی برای خود انتخاب کردند.
شنید ای پرستنده ی خیر نام
که خوشنود ازو باد خیرالانام
هوش مصنوعی: ای پرستندهی نام نیک، بشنو که خوشحالی از نام خوب و نیکو بر تو باد.
پرستنده هجده به همراه برد
به دنبال آن ناکسان ره سپرد
هوش مصنوعی: پرستنده هجده، افرادی نادان و بیتجربه را به همراه خود میبرد و به دنبال آنها راهی میشود.
همی تاخت پوینده تا دیدشان
به نیرو هماورد گردیدشان
هوش مصنوعی: دویدنی که در حال حرکت بود، هنگام مسابقه با آنان به قدرت و توانایی آنها رسید و توانست خود را به آنها برساند.
بداندیش بدخوی، شمر پلید
چو او را به کین سخت کوشنده دید
هوش مصنوعی: شخصیت بد و بداندیشی مانند شمر پلید که وقتی دشمنی را با سختی و کینهتوزی میبیند، به کارهای ناپسند و زیانآور دست میزند.
بر آویخت با جنگجوینده مرد
بزد دست و آهیخت تیغ نبرد
هوش مصنوعی: یک مرد به جنگجویی نزدیک شد و دستش را به نشانه نبرد برد و شمشیر خود را برای جنگ آماده کرد.
پس از حمله ای چند زخمی بزرگ
بزد بر سر نامجوی سترگ
هوش مصنوعی: پس از چندین حمله، یک مجروح بزرگ با ضربهای محکم بر سر مردی با نام بزرگ و شناخته شده زد.
از آن زخم برگشت خیر از نبرد
به یاران آن بد گهر حمله کرد
هوش مصنوعی: از آن زخم، جنگ برای یاران بدسرشت نتیجهای خیر نداشت و آنان به حمله پرداختند.
سه دیگر زیاران او نیز کشت
پلید ستمگر به زخم درشت
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که سه نفر دیگر از یاران او نیز به دست ستمگر، با زخمهای عمیق و دردناک از بین رفتند.
وزان پس سوی بصره شد رهسپار
به همراه یاران خود نابکار
هوش مصنوعی: سپس به سوی بصره عازم شد، همراه با دوستان نادرست خود.
عنان تافت زو زخم خورده سوار
بیامد به درگاه سالار زار
هوش مصنوعی: سوار زخمخوردهای که افسارش در دستش بود، با حالتی آشفته و غمگین به درگاه فرمانده آمد.
بدو گفت مختار چون آمدی؟
همانا زدشمن زبون آمدی
هوش مصنوعی: مختار از دشمن پرسید که چرا به اینجا آمدی؟ او به این نتیجه رسید که دشمن ناتوان و ضعیف آمده است.
نفرموده بودم تو را من ستیز
همانا زدشمن شدی در گریز؟
هوش مصنوعی: من به تو نگفتم که با من درگیر نشو، چرا که خودت در حال فرار، به دشمن من تبدیل شدی؟
به کشتن بدادی غلامان من
بگشتی همانا ز پیمان من
هوش مصنوعی: تو با دادن جان غلامان من، به راستی از پیمان من دور شدی.
بدو خیر گفت: ای امیر گزین
گناهی نباشد مرا اندرین
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای فرمانروا، هیچ مشکلی در انتخاب گناهی برای من وجود ندارد.
همی خواستم کان پلید شریر
شود کشته در دست من یا اسیر
هوش مصنوعی: من همیشه آرزو داشتم که آن انسان پلید و بدذات در دست من کشته شود یا به اسارت بیفتد.
زمان مانده بودش زمن شد رها
نشد کاری افسون بدان اژدها
هوش مصنوعی: زمان از او جدا نمیشد و او همچنان در حبس کارهای جادویی و مرموز خودش گرفتار بود.
به بو عمرو و عبداله آنگه امیر
بفرمود کاندر قفای شریر
هوش مصنوعی: امیر به بو عمرو و عبداله دستور داد که در پی شریر و بدسرشت بروند.
شتابید و او را به چنگ آورید
مبادا که لختی درنگ آورید
هوش مصنوعی: فوری اقدام کنید و او را به دست آورید، مبادا که حتی یک لحظه تأخیر کنید.
به همره برید آنچه بایست مرد
زدشمن به گردون برآرید گرد
هوش مصنوعی: همراه خود، آنچه را که لازم است بردارید تا دشمن در آسمان را به حرکت درآورید.
به فرمان سالار کار آگها
برفتند بو عمرو و عبداللها
هوش مصنوعی: به دستور سرپرست کاردان، بو عمرو و عبدالله به راه افتادند.
وزانسوی شمر آن شریر جهان
به کلبانیه رفت با همرهان
هوش مصنوعی: شمر، آن انسان بدطینت و شرور، به سوی گوشهای رفت که گروهی دیگر نیز همراه او بودند.
درآنجا شد آسوده از رنج راه
پلید تبه گوهر دل سیاه
هوش مصنوعی: در آن مکان، از زحمت سفر راحت شد و از راه ناپاک، سنگینی دل تاریکش را رها کرد.
به مصعب یکی نامه بنگاشت زود
به نزدیک خود خواند مردی یهود
هوش مصنوعی: مصعب نامهای را فوری نوشت و فردی یهودی را به نزد خود فراخواند.
بگفت: این زمن سوی مصعب رسان
بیندیش و پنهانش دار ازکسان
هوش مصنوعی: او گفت: این پیغام را به مصعب برسان و دربارهاش فکر کن و راز نگهدار از دیگران.
بگفت این زود بر جهود آن زمان
یکی تازیانه زکین بدگمان
هوش مصنوعی: گفت که این سریعتر از یهودی است، در آن زمان به خاطر بدگمانی، یکی به او تازیانه زده شد.
جهود استد آن نامه نادیده مزد
روان شد چنان در شبانگاه، دزد
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک، دزد به طرز عجیبی به نامهای نادیده برخورد کرد که باعث تغییر وضعیت او شد.
ز زخم همان تازیانه جهود
دژم بود و ره را بگرداند زود
هوش مصنوعی: زخم ناشی از ضربه ی چوبی که دشمنی بدخلق به ما زده، به قدری شدید بود که راه را به سرعت تغییر داد.
به راهی روان شد که انجام کار
به بو عمرو و عبداله آمد دچار
هوش مصنوعی: به مسیری رفت که کارش به ابوعمرو و عبدالله رسید و در نتیجه دچار مشکلاتی شد.
چو بشناخت آن دو سرفراز را
سبب جست زایشان تک و تاز را
هوش مصنوعی: وقتی که آن دو انسان بزرگ و شجاع را شناخت، دلیل و علت تلاش و تلاشهای آنها را بررسی کرد.
سبک نامه ی شمر بسپردشان
بدانسو که بدجای او بردشان
هوش مصنوعی: شمر نامهای بیفایده و سبکی را به آنها داد و آنها را به سمت نابودی فرستاد.
یکی خیمه شمر اندرو خفته بود
که خود کار چون بختش آشفته بود
هوش مصنوعی: یک نفر در خیمهای خوابیده بود و اوضاعش به قدری نامناسب بود که مانند بخت بدش به هم ریخته و آشفته به نظر میرسید.
رده گرد آن خیمه مردان زدند
ز خصم نهان گشته پرسان شدند
هوش مصنوعی: مردان به دور آن خیمه جمع شدند و از دشمن که پنهان شده بود، سؤال کردند.
ز بانگ تک اسب و آوای مرد
شد آن خفته بیدار و، رخ گشته زرد
هوش مصنوعی: صدای یک اسب و نداي مرد، باعث شد که آن شخص خوابآلود بیدار شود و چهرهاش دگرگون و زرد گردد.
زجا جست بی مغفر و جوشنا
به کف تیغ عریان، برهنه تنا
هوش مصنوعی: مردی از سرزمین خود خارج شد، بدون هیچ حفاظتی و با شمشیری برهنه در دستش.
به بو عمر و یارانش آورد روی
تنی را بکشت از سواران اوی
هوش مصنوعی: بو عمر و همراهانش با یکدیگر روبرو شدند و یکی از سواران او را به قتل رساند.
سرانجام برگشت بخت پلید
به بند بلا، هم نبردش کشید
هوش مصنوعی: در نهایت، سرنوشت بد به دام مشکلات افتاد و آن را به جنگ کشاند.
چو شمر ستمگر گرفتار شد
ز یزدان روا کام مختار شد
هوش مصنوعی: زمانی که شمر، ستمگری که بر مردم ظلم کرده بود، به دست خداوند گرفتار شد، مختار به حق خود و انتقام مردم رسید.
کشیدند بو عمرو و عبداللهش
نگون تن فکنده به خاک رهش
هوش مصنوعی: در اینجا منظور این است که در نتیجه کارهای ناشایست، زندگی پسر عمرو و عبدالله به فنا رفته و او به خاک افتاده است.
سوی کوفه بردند خندان و شاد
به درگاه مختار فرخ نژاد
هوش مصنوعی: آنها او را به سوی کوفه بردند، در حالی که خندان و شاد بود، به درگاه مختار نیکو نژاد.
پدیدار شد چون ستمگر زدور
کله سود مختار برتاج هور
هوش مصنوعی: ظاهر شد مانند ستمگری که از دور بر سر تاج آفتاب سایه افکنده است.
چنان خنده زد میربا یال و سفت
که آواز آن خنده هر کس شنفت
هوش مصنوعی: میربا با چنان خندهای بر یال اسب خود زد که صدای آن خنده به گوش هر کسی رسید.
وزان پس بدانگونه بگریست زار
که درگلشن و باغ، ابر بهار
هوش مصنوعی: سپس به این صورت با ناراحتی بسیار گریست که گویی در باغ و گلشن، باران بهاری میبارد.
وزان پس چنین گفت با انجمن
کزین خنده و گریه رانم سخن
هوش مصنوعی: سپس او با جمع گفت که از این خنده و گریه، داستانی را بیان خواهم کرد.
از آنرو نخستین زدم خنده خوش
که دیدم سرو خود این کینه کش
هوش مصنوعی: به همین خاطر، با خوشحالی نخستین خندهام را زدم، چون دیدم سرو خود را که دشمنی من را در دل دارد.
پس از خنده بگریستم بهر آن
که یاد آمدم از شه انس و جان
هوش مصنوعی: پس از اینکه خندیدم، به خاطر یادآوری محبوب و عزیزم، اشک بر چشمانم جاری شد.
من و دیدن شمر در بند خویش؟
خدا را سزد شکر ز اندازه بیش
هوش مصنوعی: من چطور میتوانم شمر را در بند خود ببینم؟ شکر خدا را باید به خاطر این نعمت بیپایان بگذارم.
سپس گفت آن بدرگ شوم را
بتر دشمن شاه مظلوم را
هوش مصنوعی: سپس آن شخص نیکو رو به دشمن شاه بیدفاع هشدار داد.
کشای موی، برگشته بخت آورند
پی کیفرش پیش تخت آورند
هوش مصنوعی: موهای نرم و زیبا، به همراه بختی خوش به سوی مجازاتی که شایستهاش است، به درگاه شاه میآورند.
بد اندیش را روزبانان به کین
کشیدند سوی امیر گزین
هوش مصنوعی: بدبینان را هنگام صبح به خاطر کینهای که داشتند، به سوی امیر برگزیده بردند.
بدو گفت مختارکای بدنژ اد
نکردی همانا از این روز یاد
هوش مصنوعی: به او گفت مختار: ای بدن، تو به من بیاحترامی کردی و از این روز به بعد به یاد داشته باش.
که افتی چنین درکمند منا
تنت سوده گردد به بند منا
هوش مصنوعی: اگر به دام عشق من بیفتی، رنگ چهرهات تیره و دلتُنگ و اسیر میشود.
چو بود آن همه کین و پیکار تو
تفو برتو و زشت کردار تو
هوش مصنوعی: وقتی که این همه کینه و جنگ و جدال وجود دارد، من بر تو و کردار زشتت لعنت میفرستم.
بریدی سر شاه آزاده گان
مهین سرور مصطفی (ص) زاده گان
هوش مصنوعی: این بیت به طور ضمنی به سخن از سروری و مقام والای پیامبر اسلام، حضرت مصطفی (ص)، اشاره دارد و از این طریق به توصیف بزرگانی که شجاع و آزادمنش هستند، میپردازد. به نوعی به حاکمان و رهبران آزادیخواه اشاره دارد که از مقام بلندی برخوردارند و یادآور افتخارات گذشته هستند.
زتن دور کردی سری را که هور
از او یافت تا چارمین چرخ نور
هوش مصنوعی: تو سر و وجود خود را از آنچه که نور از آن منبع میگیرد، دور کردهای.
به خون شستی آن چهره و موی را
که سودی پیمبر بدان روی را
هوش مصنوعی: آن چهره و مویی که پیامبر به خاطر آن شایسته میدانست و ارزش داشت، با خون شسته شده است.
تنی را به خون درکشیدی زکین
کزو زنده جان بود روح الامین
هوش مصنوعی: تو با دست خودت انسانی را به قتل رساندی و او که جانش از روح الامین پر بود، جان خود را از دست داد.
بریدی سر ای دشمن تیره رای
زشاه جوانان مینو سرای
هوش مصنوعی: ای دشمن با فکر ظلمانیات، سرم را از تن جدا کردی، در حالی که شاه جوانان، در سرزمین بهشت و شادیها قرار دارد.
از آن دم که از پیکر شهریار
فکندی به خنجر سر تاجدار
هوش مصنوعی: زمانی که تو با خنجر، سر پادشاه را از بدنش جدا کردی،
شب و روز پیش جهان آفرین
بسودم همی روی و مو بر زمین
هوش مصنوعی: شب و روز در مقابل خالق جهان به او خدمت میکردم و همیشه سر و صورت خود را بر زمین مینهاد.
که پاید مرا روز تا آن زمان
زبخشایش داور آسمان
هوش مصنوعی: منتظر میمانم تا روزی که پروردگار آسمانی، برکت و رحمتش را به من هدیه کند.
که از خون تو خاک را گل کنم
به سوگ تو سور ای سیه دل کنم
هوش مصنوعی: میخواهم از خون تو خاک را به گل تبدیل کنم و به یاد تو بر سر سوگ بنشینم، ای دل تیرهام!
جهان آفرین را سپاس آورم
که گشت آسمان تاکنون بر سرم
هوش مصنوعی: از خداوند بزرگ سپاسگزارم که آسمان همچنان بالای سرم قرار دارد و این نعمت را به من عطا کرده است.
بدیدم ترا چون زنان بسته دست
برخویش ای زشت شیطان پرست
هوش مصنوعی: تو را دیدم مانند زنانی که دست خود را به پابند بستهاند، ای زشت و پرستنده شیطان.
پس آنگاه دژخیم را باز خواند
سرافراز با او چنین راز راند
هوش مصنوعی: سپس گردنکلفت را فراخواند و با او رازهای پنهانی را مطرح کرد.
که بر پای بنمای داری بلند
بیفکن از آن دار، پیچان کمند
هوش مصنوعی: اگر کسی را میبینی که در حال ایستادن است و لباس بلندی بر تن دارد، از آن لباس نگهداری کن و با دقت و احتیاط از آن جدا شو.
بداندیش را زنده بردارکن
دو پایش ببند و نگونسار کن
هوش مصنوعی: کسیکه بداندیش و بداندیشی میکند، او را زنده به اسارت بگیر و پاهایش را ببند تا نتواند حرکت کند و به زمین بیفتد.
بزن برتنش نیش خنجر همی
که خنجر مر او راست کیفر همی
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که اگر بر تن کسی خنجر بزنند، آن خنجر خود در واقع عاقبت یا نتیجهای برای او به همراه خواهد داشت. به بیان دیگر، هر عملی که انجام میدهی به نوعی جزای آن عمل را خواهد داشت.
بکن با دم گاز چرمش زتن
ابرجای آن کنده، مسمار زن
هوش مصنوعی: با دم گاز کار را شروع کن و با قدرت، پوست سخت را از تن ابر بیرون بیاور. آن چیزی را که از آن کندهای، محکم به جایش بچسبان.
ببر گوشت هر دم ز اعضای
بنه آهن سرخ بر جای او
هوش مصنوعی: گوشت را از بدن او ببر و به جای او آهنی داغ و سرخ قرار بده.
چو کردی چنین آتشی بر فروز
تن دوزخی را به آتش بسوز
هوش مصنوعی: وقتی آتش را به این شدت برافروختهای، تن آن موجود آتشین را در آتش بسوزان.
کشان شمر دون را مرآن هوشمند
بیاورد و برزد به دار بلند
هوش مصنوعی: هوش و تدبیر انسانهای بافکر باعث میشود تا افرادی که در مقامهای پایینتری قرار دارند، در معرض خطر و عواقب سنگین قرار بگیرند.
به زخم شکنجه تنش را بخست
بریدش دوگوش و دو پا و دو دست
هوش مصنوعی: او با زخم و شکنجه به شدت آسیب دیده است و اعضای بدنش از جمله دو گوش، دو پا و دو دستش را بریدهاند.
همی مردمان از کران تا کران
بخستند جسمش به سنگ گران
هوش مصنوعی: مردم از هر گوشه و کنار دنیا به کناری ایستادند و بدن او را با سنگهای سنگین ضربه زدند.
بدی جای به جسم پلیدش هنوز
که آن مرد دژخیم پیروز روز
هوش مصنوعی: بدی هنوز در وجود آن مرد ستمگر وجود دارد، حتی اگر او در نبردها پیروز شده باشد.
چو کوه آتش پر شرر بر فروخت
تنش را در آن دار آتش بسوخت
هوش مصنوعی: او مانند کوهی پر از آتش، وجودش را در آتش فانی کرد و همهچیزش را سوزاند.
در این گیتی اینگونه کیفر بدید
وزان گیتی اما چه بیند پلید
هوش مصنوعی: در این دنیا کیفر بدیها به شکل خاصی داده میشود، اما از این دنیا چه چیز زشت و ناپسند دیده میشود؟
بدین کار بادا ز داد آفرین
به مختار فرخ نژاد آفرین
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که باید به کار نیک و درست، به مختار که از نسل خوبی است، و به اقدامات او در راستای عدالت و داد، احترام و ستایش شود.
علی (ع) باد از و شاد خوار و بتول(س)
شکفته شود زو روان رسول (ص)
هوش مصنوعی: علی (ع) با شجاعت و بزرگیاش، زندگی را برای مردم خوشایند میکند و فاطمه (س) با نیکوکاری و صفایش، به مانند گلی شکوفا میشود که پیامبر (ص) از او بهرهمند میگردد.
اگر چند کرد آنچه بایست کرد
سپهدار مختار فرزانه مرد
هوش مصنوعی: اگرچه آن مرد صاحبدل و توانا کارهای لازم را انجام داد، اما به خاطر شخصیت برجستهاش، همیشه مورد احترام و توجه قرار میگیرد.
ولی شمر ناپاک گوهر کجا
سرافراز سبط پیمبر کجا
هوش مصنوعی: اما شمر ناپاک چه جایگاه و ارزشی دارد در مقایسه با سبط پیامبر که با عزت و افتخار است؟
شها، دشت لاهوت میدان تست
بهین خونبهای تو یزدان تست
هوش مصنوعی: ای گل، دشت آسمانی مکان توست و بهترین پاداش تو نزد خداوند است.
میان و تو و داور کردگار
تو و من نماند ای خداوندگار
هوش مصنوعی: بین من و تو و قاضی، که خداوند هستی، هیچچیزی نمانده است.
تو او گشتی و او تو شد بی شکی
نبینی دویی درمیان جز یکی
هوش مصنوعی: تو و او یکدیگر را درک کردهاید و به جایی رسیدهاید که هیچ تفاوتی میان شما وجود ندارد و همه چیز به وحدت تبدیل شده است.
تو رفتی به جای تو آمد خدا
تو و او نباشید از هم جدا
هوش مصنوعی: تو رفتی و به جای تو خدا آمد، پس تو و خدا هرگز از یکدیگر جدا نیستید.
حسین و خدا شد به معنی یکی
مرا جز یقین نیست در این شکی
هوش مصنوعی: حسین و خدا برای من به یک معنا تبدیل شدهاند و جز باور و یقین، هیچ شکی در این نیست.
اگر مسلم پاک یا کافرم
بدین اعتقاد از جهان بگذرم
هوش مصنوعی: اگر به عقیدهام به این نتیجه برسم که تنها مسلمانان پاک هستند و کافرها بد، آمادهام که از این دنیا کنار بروم.
ایا بنده ای کت خدایی بود
نه از کردگارت جدایی بود
هوش مصنوعی: آیا بنده ای هست که به خدا نزدیک باشد و از خالق خود دور نشود؟
ز دام غم، این بنده را وارهان
مهل تو رود در ره گمرهان
هوش مصنوعی: از چنگ غم مرا نجات بده، بگذار تا تو در مسیر راهگمشدگان بروی.
ببر دستش از دامن آن و این
ممانش ز بار غم اندوهگین
هوش مصنوعی: دست خود را از دامن آن شخص بردار و نگذار که آرامشت به خاطر بار غم و غصهها تاثیر بگذارد.
پناه از تو جوید پناهش بده
برات نجات ازگناهش بده
هوش مصنوعی: کسی که به تو پناه میآورد، به او کمک کن و او را از گناهانش نجات بده.
تو خواهشگرش باش روز جزای
ممانش گرفتار خشم خدای
هوش مصنوعی: تو در روز قیامت از او خواهش کن تا گرفتار خشم خدا نشود.
نراند خدا هر که خوانی تواش
نخواند هم آنرا که رانی تواش
هوش مصنوعی: خداوند هر کس را که تو از خود دور کنی، دور میسازد و همچنین آن کسی را که تو به سوی خود میخوانی، به او نزدیک نخواهد شد.
کنون باز گردم سوی داستان
که بشنیدم از گفته راستان
هوش مصنوعی: حالا به سراغ داستان بازمیگردم، چراکه از سخنان راستگویان چیزهایی شنیدهام.