گنجور

بخش ۳۸ - به درک فرستادن مختار(ع)حکیم ابن طفیل علیه العنه قاتل جناب ابولفضل العباس را

تو دست از تن میر اسلامیان
فکندی برای شه شامیان
جوان علی (ع) را فکندی زپای
ببراد دست تو ای تیره رای
نترسیدی از صولت حیدریش
وزان سطوت و فره ی صفدریش
پلید تبهکار گفت: ای امیر
سخن راست گویم زمن در پذیر
که رازهره ی رزم عباس (ع) بود؟
که تیغش به یک سر، دو رو داس بود
از آن پس که آمد سوی رودبار
چو حیدر به کف سرفشان ذو الفقار
هزاری ده از لشگر تیره روی
که آن روز بد رودبان از دو سوی
پراکنده شان کرد و یک نیمه، کشت
زهی سرخرویی که ننمود پشت
سپهبد چنو هیچ شاهی نداشت
چنو چرخ اسلام ماهی نداشت
فروزان جبین و گشاده برا
ندانست کس بازش از حیدرا
بسی زو شگفتی بیامد پدید
که هر گوش نتواند آنرا شنید
از او باز گویم کدامین هنر
که تابد به اندازه و در شمر
بگویم من آن تیغ یازیدنش
و یا بر یلان اسب تازیدنش
و یا تیغ راندن به ترک سران
و یا راه بستن به جنگاوران
و یا داشتن پاس مکش و ردفش
به خون سرخ چنگال و تیغ بنفش
و یا تشنه برگشتن از رودبار
ننوشیدن از آب شیرین گوار
و یا بی دو دست از سپه کینه کش
و یا حمله آوردنش شیروش
اگر دیده بودی تو عباس (ع) را
که بگرفت درگوهر الماس را
همی ریختی بر وی از دیده خون
گرستی زسیل بهاران فزون
اگر دیده بودی که چون آن جناب
فکندی سران را به پای رکاب
شکیب ترا جامه می گشت چاک
نبودی نشست تو جز تیره خاک
نیارد زبانم ز وی راز راند
بگویم زپیکار چون بازماند
برو خون بگرید همی رودبار
از ایدون همی تا به روز شمار
گواه است یزدان که بر وی دریغ
خورد تا جهان است کوپال و تیغ
زبی دستی اش دست دین شد زکار
همین بس که بی دست شد کردگار
نگون آمد از کینه ی بد گمان
ستون سراپرده ی آسمان
امیر این چو بشنید بر زد خروش
چو دریا زخشم اندر آمد به جوش
بزد دست برسر، بنالید زار
همی گفت: کای تا جور شهریار
دریغ از نگون گشته جنگی برت
بریده دو دست نبرد آورت
دریغ از درفش نگونسار تو
به تنها دلیرانه پیکار تو
همان با برادر وفا کردنت
همان تشنه کام آب ناخوردنت
شها جان ما برخی جانت باد
درود فراوان زیزدانت باد
به سوگ تو تا زنده مانم همی
سرشک از جهان بین فشانم همی
تو بی دست و ما را به تن بر، دو دست
شود کاش مختار با خاک پست
درفش تو چون سرنگون اوفتاد
نگون رایت زندگانیم باد
پس از مویه زد نعره دژخیم را
که ای ره نداده به دل بیم را
ببر مرد را زنده بر دارکن
مرا سرخ رو نزد دادار کن
نمای از من و خود به روز شمار
سپهدار عباس (ع) را شاد خوار
بزد دست دژخیم و ریش پلید
گرفت و ز درگاه بیرون کشید
به دار اندر آویختش سرنگون
به خاک از تن وی فرو ریخت خون
کمانکش دلیران جنگی سوار
زدندش به بر تیر بیش از هزار
وزان پس یکی آتش افروختند
تن دشمن و دار را سوختند
روانش به دوزخ گرفتار باد
بدو بر فزون خشم دادار باد
امیر آن بداندیش را چون بکشت
از آن کار، دین را قوی کرد پشت
به شمر آمد از کار او آگهی
تنش خواست گردیدن از جان تهی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو دست از تن میر اسلامیان
فکندی برای شه شامیان
هوش مصنوعی: تو برای نجات جان مسلمانان، از جان خود گذشتی و جان فدای فرمانروایی شامی‌ها کردی.
جوان علی (ع) را فکندی زپای
ببراد دست تو ای تیره رای
هوش مصنوعی: ای کسی که با تدبیر ناخواسته برادر را به زمین انداختی، جوان علی (ع) را به زیر انداختی!
نترسیدی از صولت حیدریش
وزان سطوت و فره ی صفدریش
هوش مصنوعی: تو از قدرت و عزم حیدر نترسیدی و از شکوه و عظمت خاندان صفوی نترسیدی.
پلید تبهکار گفت: ای امیر
سخن راست گویم زمن در پذیر
هوش مصنوعی: زشتکار بدخواه گفت: ای فرمانروا، صادقانه صحبت می‌کنم، از من بپذیر.
که رازهره ی رزم عباس (ع) بود؟
که تیغش به یک سر، دو رو داس بود
هوش مصنوعی: راز هره‌ی رزم عباس (ع) چیست؟ اینکه شمشیرش به یک طرف، دو لبه داشت.
از آن پس که آمد سوی رودبار
چو حیدر به کف سرفشان ذو الفقار
هوش مصنوعی: پس از آنکه حیدر با شمشیر خود به سمت رودبار آمد، مانند سرفرُشان به میدان رفته و نشان افتخار را در دست داشت.
هزاری ده از لشگر تیره روی
که آن روز بد رودبان از دو سوی
هوش مصنوعی: هزاران نفر از سپاه تاریک‌چهره در آن روز بد به دو سو حرکت کردند.
پراکنده شان کرد و یک نیمه، کشت
زهی سرخرویی که ننمود پشت
هوش مصنوعی: او را از هم پاشید و نیمی از او را از بین برد، همانند زهره‌ای که هیچ‌گاه رو به عقب نمی‌نگرد.
سپهبد چنو هیچ شاهی نداشت
چنو چرخ اسلام ماهی نداشت
هوش مصنوعی: سپهبد هیچ شاهی را نداشت و چرخ اسلام نیز از درخشش و نورانی بودن بهره‌ای نداشت.
فروزان جبین و گشاده برا
ندانست کس بازش از حیدرا
هوش مصنوعی: پیشانی روشن و خوش‌بر و روی او، کسی نتوانست او را از حیدر بشناسد.
بسی زو شگفتی بیامد پدید
که هر گوش نتواند آنرا شنید
هوش مصنوعی: از آنجا که شگفتی‌های زیادی به وجود آمد، هر کسی قادر به شنیدن آن‌ها نیست.
از او باز گویم کدامین هنر
که تابد به اندازه و در شمر
هوش مصنوعی: باید از او بپرسم کدام هنر وجود دارد که بتواند به اندازه و به طور دقیق اندازه‌گیری شود.
بگویم من آن تیغ یازیدنش
و یا بر یلان اسب تازیدنش
هوش مصنوعی: بگویم که او چگونه به جنگ می‌پرداخت و چقدر شجاعانه بر اسب خود مکوشیده و می‌تازید.
و یا تیغ راندن به ترک سران
و یا راه بستن به جنگاوران
هوش مصنوعی: یا باید با شمشیر به جنگ سران رفت، یا راه را بر سربازان بست.
و یا داشتن پاس مکش و ردفش
به خون سرخ چنگال و تیغ بنفش
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن وضعیتی اشاره دارد که در آن شخصی درگیر جنگ و نزاع است. او ممکن است پاسخی را در برابر دشمنش بدهد که به آن درگیری دامن می‌زند و نشانه‌هایی از خشونت و خونریزی را به همراه دارد. همچنین، رنگ‌ها و عناصر توصیفی مانند "خون سرخ" و "تیغ بنفش" نمادهایی از خشونت و خطر هستند که در این شرایط وجود دارند.
و یا تشنه برگشتن از رودبار
ننوشیدن از آب شیرین گوار
هوش مصنوعی: یعنی کسی که به دلایل مختلف به زادگاه خود بازمی‌گردد و از آب خوش و شیرین آن استفاده نمی‌کند، در واقع در حسرت و آزردگی از توجه به زیبایی‌ها و لذت‌های آنجا قرار دارد.
و یا بی دو دست از سپه کینه کش
و یا حمله آوردنش شیروش
هوش مصنوعی: یا اینکه بی‌دست بماند و دشمنی را به جان بیاورد، یا اینکه بر او حمله‌ور شود به مانند شیر.
اگر دیده بودی تو عباس (ع) را
که بگرفت درگوهر الماس را
هوش مصنوعی: اگر تو عباس (ع) را دیده بودی که چگونه گوهرهای الماس را در دست می‌گرفت، حتماً شگفت‌زده می‌شدی.
همی ریختی بر وی از دیده خون
گرستی زسیل بهاران فزون
هوش مصنوعی: چشمانت از گریه خون می‌ریزد، اگر بهار از شدت غم و اندوه بر تو بگذرد.
اگر دیده بودی که چون آن جناب
فکندی سران را به پای رکاب
هوش مصنوعی: اگر دیده بودی که او چگونه سران را به پای رکاب خود می‌اندازد، متوجه می‌شدی که چه قدرت و نفوذی دارد.
شکیب ترا جامه می گشت چاک
نبودی نشست تو جز تیره خاک
هوش مصنوعی: صبوری تو مانند لباسی بود که پاره نمی‌شد، اما تو تنها بر روی زمین تیره و سیاه نشسته‌ای.
نیارد زبانم ز وی راز راند
بگویم زپیکار چون بازماند
هوش مصنوعی: زبانم یارای گفتن راز او را ندارد، اما می‌خواهم بگویم که چگونه از نبرد بازمانده‌ام.
برو خون بگرید همی رودبار
از ایدون همی تا به روز شمار
هوش مصنوعی: برو و بگذار که اشک‌هایت همواره مانند رودخانه جاری باشد، چرا که از این لحظه به بعد، تا روز شمارش زمان ادامه خواهد داشت.
گواه است یزدان که بر وی دریغ
خورد تا جهان است کوپال و تیغ
هوش مصنوعی: خداوند شاهد است که تا زمانی که جهان برقرار است، تباهی و سختی بر او فرود نیامده است.
زبی دستی اش دست دین شد زکار
همین بس که بی دست شد کردگار
هوش مصنوعی: اگر کسی به دست خود، دین را از کار انداخت، کافی است که همان یک بار خالق نیز بی‌دست شده است.
نگون آمد از کینه ی بد گمان
ستون سراپرده ی آسمان
هوش مصنوعی: از کینه و بدگمانی، پایه‌های آسمان به تباهی دچار شد.
امیر این چو بشنید بر زد خروش
چو دریا زخشم اندر آمد به جوش
هوش مصنوعی: امیر وقتی این سخن را شنید، به شدت خروش برداشت و مانند دریایی که از خشم به جوش آمده باشد، به تلاطم درآمد.
بزد دست برسر، بنالید زار
همی گفت: کای تا جور شهریار
هوش مصنوعی: او دست بر سرش زد و با صدایی اندوهگین نالید و گفت: ای کاش نافرمانی و ظلم شهریار از بین می‌رفت.
دریغ از نگون گشته جنگی برت
بریده دو دست نبرد آورت
هوش مصنوعی: دریغ و افسوس از جنگی که به نابودی انجامیده، که برتر به خاطر آن، دو دستش را بریده‌اند و نتوانسته به میدان نبرد بیاید.
دریغ از درفش نگونسار تو
به تنها دلیرانه پیکار تو
هوش مصنوعی: احسرت می‌خورم بر پرچم تو که در حال فرود آمدن است، در حالی که تو تنها و شجاعانه در برابر دشمن می‌جنگی.
همان با برادر وفا کردنت
همان تشنه کام آب ناخوردنت
هوش مصنوعی: وفا کردن با برادر همانند این است که با وجود تشنگی، آب نخورده‌ای.
شها جان ما برخی جانت باد
درود فراوان زیزدانت باد
هوش مصنوعی: ای خدا، جان ما در گرو جان توست، برایت درودهای بسیار باد که از نیکان و پشتوانۀ نیابت توست.
به سوگ تو تا زنده مانم همی
سرشک از جهان بین فشانم همی
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ام به خاطر تو گریه می‌کنم و اشک‌هایم را بر زمین می‌ریزم.
تو بی دست و ما را به تن بر، دو دست
شود کاش مختار با خاک پست
هوش مصنوعی: تو بدون دستانت ما را به تن خود برسان، ای کاش دست‌هایمان به خاک پست دست نیابند.
درفش تو چون سرنگون اوفتاد
نگون رایت زندگانیم باد
هوش مصنوعی: پرچم تو وقتی به زمین می‌افتد، نشان‌دهنده‌ی نابودی و زوال زندگی من خواهد بود.
پس از مویه زد نعره دژخیم را
که ای ره نداده به دل بیم را
هوش مصنوعی: پس از اظهار اندوه و ناراحتی، به فریاد و نعره دژخیم (ظالم) می‌زنم که چرا نتوانسته‌ای راهی برای آرامش و دلگرمی به من نشان دهی؟
ببر مرد را زنده بر دارکن
مرا سرخ رو نزد دادار کن
هوش مصنوعی: مرد را به دار ببر و من را در برابر خداوند سرخ‌رو و با عزت قرار ده.
نمای از من و خود به روز شمار
سپهدار عباس (ع) را شاد خوار
هوش مصنوعی: نگاه کن به من و به خود، روزی که سپهدار عباس (ع) به شادی و سرور بود.
بزد دست دژخیم و ریش پلید
گرفت و ز درگاه بیرون کشید
هوش مصنوعی: دست دژخیم را گرفت و ریش پلیدش را نیز گرفت و او را از درگاه بیرون کشید.
به دار اندر آویختش سرنگون
به خاک از تن وی فرو ریخت خون
هوش مصنوعی: او را به دار آویختند و بدنش به زمین افتاد و خونش بر زمین ریخت.
کمانکش دلیران جنگی سوار
زدندش به بر تیر بیش از هزار
هوش مصنوعی: دلیران جنگی کمان خود را آماده کرده و بیش از هزار تیر را به آن بسته‌اند.
وزان پس یکی آتش افروختند
تن دشمن و دار را سوختند
هوش مصنوعی: پس از آن، آتشی را روشن کردند که تن دشمن و دارایی او را سوزاند.
روانش به دوزخ گرفتار باد
بدو بر فزون خشم دادار باد
هوش مصنوعی: روان او در دوزخ گرفتار است و خشم خداوند بر او افزوده شده است.
امیر آن بداندیش را چون بکشت
از آن کار، دین را قوی کرد پشت
هوش مصنوعی: امیر بعد از کشتن آن بداندیش، به قوت بخشیدن به دینش پرداخت.
به شمر آمد از کار او آگهی
تنش خواست گردیدن از جان تهی
هوش مصنوعی: شمر از کارهای او مطلع شد و فهمید که او قصد دارد جان خود را از دست بدهد و از دنیا برود.