گنجور

بخش ۲۹ - رای زدن مختار با یاران خویش

چو نامه به دست سپهبد رسید
ز غیرت، روان درتنش بردمید
بزد کوس و برشد به زین بی شکیب
ندانست در ره فراز از نشیب
سوی کوفه آمد دمان با سپاه
وز آن سوی مختار ناورد خواه
همه یاوران را برخویش خواند
سخن ها زکردار دشمن براند
بگفتا: مرا راستی پیشه است
ز ید رایی و کژی اندیشه است
بود از شما هر که با کوفیان
بدان سو رود تا ندیده زیان
مرا آنچه ماند زمردان بس است
که یک تن موافق به از صد کس است
اگر یک تنه نیز مانم چه باک
که از مرگ نبود به دل ترسناک
من آنم که تیغ مرا مرتضی
به فرق عدو خواند تیغ قضا
بلای تن بد سگالان منم
جهان باش گو سر به سر دشمنم
سپاه و سپهدار اگر نیستم
نه آنم که از کار خود بیستم
مرا از شه بی سپه پیروی است
که زد یک تنه با هزاری دویست
سپهدار او را فکندند دست
نیامد به عزم درستش شکست
علم سرنگون بود و لشگر تباه
همی سخت تر بود در رزم، شاه
هراسش نبود آن شه از صد هزار
مرا بیم از اندک سپه؟ زینهار
اگر گشته گردم به راه حسین (ع)
روم یکسره در پناه حسین
چو یاران شنیدند گفتار میر
هم آواز و یکدل زبرنا و پیر
بگفتند: میرا، سرا، صفدرا
هوادار فرزند پیغمبرا
زجان جملگی دوستدار توایم
پرستنده و پاسدار توایم
بکوشیم و پیش تو بازیم جان
وزاین کار جوییم از حق جنان
جهان بی تو ای میر هرگز مباد
به ما مرگ پیش از شکستت رساد
بگو تا نوازند کوس نبرد
زبی یاوری چهره منمای زرد
زانبوه دشمن مدار ایج باک
که باشد تو را یار، جان های پاک
تو خونخواه فرزند پیغمبری
کند داد یزدان تو را یاوری
به کام تو گردد سپهر بلند
ز دشمن تو را هیچ ناید گزند
هم امروز و فردا ببینی سپاه
رسد با براهیم اشتر زراه
شوند این گروه ستمگر زبون
روان گردد از نایشان، جوی خون
همه وعده ی حیدر آید درست
در ایمان نباشم ای میر، سست
زگفتارشان میر گردید شاد
همه بیم و اندیشه اش شد زیاد
بدان رای پاکیزه بستودشان
سلیح آنچه بایست بخشودشان
سپس گفت: تا بر دمیدند نای
برآمد به پیکار دشمن ز جای
بپوشید تن را به رومی زره
هر آنکس که دیدش چنان،گفت زه
تو گفتی بود شرزه شیر آن دلیر
اگر هیچ پوشد زره شرزه شیر
چو ابروی خوبان به فرمان درش
کمانی چو نر اژدها هرسرش
که بودی خدنگی کزو شد رها
بلای تن شیر و نر اژدها
به دوش اندرش اسپری چون سپهر
که از قبه اش خیره بد ماه و مهر
به اسبی برآمد قوی ساق و سم
بپوشیده ز آهن ز سر تا به دم
برآهیخت تیغ و برانگیخت اسب
سوی کوفیان همچو آذر گشسب
ز بس پشت او یاوران تاختند
هیاهو به گردون در انداختند
سپه بود او را هزاری چهار
ولیکن زدشمن دو بیور هزار
چو او را چنان پور اشعث بدید
رخش گشت از بیم چون شنبلید
نبد کوفیان را گمان کز حصار
نیاورد تارد برون نامدار
چو دیدند او را چنین ساخته
به پیکار ایشان برون تاخته
رخانشان شد از بیم چو سندورس
جهان در برچشمشان آبنوس
دلاور بدیشان خروشید و گفت:
که با جانتان دیو گردیده جفت
نمودید برخود درکینه باز
به زودی پشیمانی آید فراز
بگفت این و از جا برانگیخت شور
تن بد کنش گشت جویای گور
دو لشگر چو دو کوه برهم زدند
ز خون تا برگاو را،نم زدند
ندید اندر آن پهنه ی پر نهیب
نه دستی عنان و نه پایی رکیب
به بارش درآمد یکی ابر مرگ
که بارانش بد دست و سرها به ترگ
یکی ژرف بحر از برو جوشنا
بد آن دشت موجش همه زآهنا
درآن پهنه از بس که خون شد روان
به فرسنگها بر دمید ارغوان
زبس خون سرهای بشکافته
به خاک اطلس سرخ شده بافته
گرانمایه مختار پیروزمند
همه تاخت با آبداده پرند
چو شیری که نخجیر جوید همی
به خون چنگ و دندان بشوید همی
غو کوس بر گوشش آنگونه بود
که بر گوش میخواره گان بانگ رود
شدی تیغ او هر کجا سرگرای
بدانسوی مردی نماندی به جای
به پیش دم تیغ او جوشنا
تو گفتی پرند است نی آهنا
یلان را چنان پیش او تن همی
که از موم سازی تن آدمی
به هر دم که آوا برافراختی
هژبر فلک زهره در باختی
یکی رزم کرد آن یل تیز چنگ
که شد نام مردان پیشش، به ننگ
همی بود بر پای آن کارزار
که خورشید شد در پس کوهسار
جهان گشت مانند پر غراب
ندیدند جنبنده ای جز به خواب
نشد جان مختار سیر از نبرد
همی تیغ می راند و می کشت مرد
نیاوردی ازخواب و خور هیچ یاد
تو گفتی زکوه است بنیاد راد
همه شب به پا داشت آیین رزم
تو گفتی که بنشسته درگاه بزم
درآن شب به گردش سران سپاه
همی تافت چون اختران، گرد ماه
نیاسود یکدم از آن دارو گیر
همی سحر مرد و نی بارگیر
ندانست کس اندران جوش جنگ
شب است آنکه یا خفته کام نهنگ
گشوده دهان اژدهای بلا
به خون گشتی، آن آسیای بلا
همی تا درفش شهنشاه روز
شد از پرچم نور گیتی فروز
بمردند از بیم او اختران
چو از تیغ مختار کوفی سران
کجا چشم بیننده می کرد کار
زمین پربد از لاش اسب و سوار
نیاسود مختار از جنگ نیز
همی کرد بازار پیکار تیز
زکارش فلک ماند اندر شگفت
وزان کوشش اندازه ها برگرفت
بدانست کز وی به کوشش فزون
شود مرد پیدا گه آزمون
ولیکن ز یاران آن نامور
بدی کشته از مانده گان بیشتر
خود و باره گی را بدی بیکران
رسیده به تن زخم های گران
توان رفته از اسب و بازوی مرد
زبس کوشش و دوری از خواب و خورد
ازآن کوشش رفتن خون زتن
چو دید او همی سستی خویشتن
غمی گشت و آهی زدل برکشید
ولی خویش را در میانه بدید
به یاد آمدش از شهنشاه دین
که بی یار شد کشته ی اهل کین
به یاد آمدش زان تن تابناک
که شد بی گنه از دم تیغ چاک
شده کشته یاران و سرلشگرش
به خون خفته پور گرامی برش
علم سرنگون چتر با خاک پست
علمدار او را جدا هر دو دست
خروش زنانش غو کوس رزم
وزان بانگ ستوارتر کرده عزم
به هر زخم کو را رسیدی به تن
شدی سخت تر بر ره خویشتن
گذشت از تن و جان و مال و عیال
که رسوا شود دشمن ذوالجلال
چو با پادشاهش روان گشت جفت
همی زیر لب با نیایش بگفت:
که شاها، خدیوا، جهان داورا
فروغ جهان بین پیغمبرا
بکشتند ارقوم بی آفرین
تو خود زنده یی پیش جان آفرین
همی بنگری سوی پیکار من
بدی آگه از راز و کردار من
بدانی کزین جنگ و خون ریختن
ابا بد سگالان وز آویختن
مرا جستن خون تو آرزوست
نه شاهی طلب باشم و ملک دوست
ندانسته این را بداندیش نیز
از آن کرده در کشتنم تیغ تیز
تو برکوری این ستمکاره گان
مرا چیره دستی بده رایگان
براهیم را باز گردان به من
که گردد در این رزمگه بت شکن
مرا او رهاند ز این قوم دون
نماید درفش لئیمان نگون
چو از خونی تو جهان گشت پاک
اگر روز من برسر آید چه باک
زبدخواه تو، تا تنی زنده است
دل من زخونابه آکنده است
درفش توام سرنگونم مخواه
به پیکار دشمن زبونم مخواه
بدینسان همی گفت و خون می گریست
زغیرت ندانم که چون می گریست
به پایان چو آورد با شاه راز
به خون ریختن گشت دستش دراز
که ناگه زهامون یکی گرد خاست
وزان نعره ی باره و مرد خاست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو نامه به دست سپهبد رسید
ز غیرت، روان درتنش بردمید
هوش مصنوعی: زمانی که نامه به دست فرمانده رسید، از شدت غیرت و تعصبش، جانش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
بزد کوس و برشد به زین بی شکیب
ندانست در ره فراز از نشیب
هوش مصنوعی: ساز و دهل را به صدا درآورد و بر اسب سوار شد، بی‌صبر و شکیبایی، نمی‌دانست که در مسیر، بالا و پایین‌هایی وجود دارد.
سوی کوفه آمد دمان با سپاه
وز آن سوی مختار ناورد خواه
هوش مصنوعی: در زمانی که سپاهی به سمت کوفه حرکت کردند، از طرف دیگر مختار نیز به نبرد آماده شده بود.
همه یاوران را برخویش خواند
سخن ها زکردار دشمن براند
هوش مصنوعی: او همه یارانش را جمع کرد و درباره رفتار دشمن با آنها صحبت کرد و آنها را به کنش واداشت.
بگفتا: مرا راستی پیشه است
ز ید رایی و کژی اندیشه است
هوش مصنوعی: او گفت: من به راستی زندگی می‌کنم و از افکار غلط و نادرست دوری می‌کنم.
بود از شما هر که با کوفیان
بدان سو رود تا ندیده زیان
هوش مصنوعی: هر کس که از شما به سمت کوفیان برود، بدون آنکه آسیب و ضرری دیده باشد، نخواهد رفت.
مرا آنچه ماند زمردان بس است
که یک تن موافق به از صد کس است
هوش مصنوعی: آنچه برای من باقی مانده است، همانند سنگ‌های زمرد ارزشمند است. زیرا یک نفر که با من هم‌نظر و هم‌راستا باشد، از صد نفر بی‌اعتنا و مخالف بهتر و ارزشمندتر است.
اگر یک تنه نیز مانم چه باک
که از مرگ نبود به دل ترسناک
هوش مصنوعی: اگر حتی به‌تنهایی باقی بمانم، نگران نیستم، چون مرگ برایم ترسناک نیست.
من آنم که تیغ مرا مرتضی
به فرق عدو خواند تیغ قضا
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که مرتضی (علی) تیغ مرا بر سر دشمنان نيدا کرده و به عنوان ابزار قضا و قدری که تعیین کننده سرنوشت است می‌شناسد.
بلای تن بد سگالان منم
جهان باش گو سر به سر دشمنم
هوش مصنوعی: من شر بلای جان‌خواران هستم و در این جهان، به دشمنانم می‌گویم که همه به جان من افتاده‌اند.
سپاه و سپهدار اگر نیستم
نه آنم که از کار خود بیستم
هوش مصنوعی: اگرچه در جنگ و رهبری نیستم، باز هم از تلاش و کوشش خود دست نمی‌کشم.
مرا از شه بی سپه پیروی است
که زد یک تنه با هزاری دویست
هوش مصنوعی: من از پادشاهی پیروی می‌کنم که با شجاعت و تنهایی، به جنگ هزار و دویست دشمن می‌رود.
سپهدار او را فکندند دست
نیامد به عزم درستش شکست
هوش مصنوعی: سردار او را به زمین انداختند و نتوانست به هدف درستش برسد.
علم سرنگون بود و لشگر تباه
همی سخت تر بود در رزم، شاه
هوش مصنوعی: دانش و علم از بین رفته بود و ارتش در میدان جنگ به شدت در حال شکست بود، ای پادشاه.
هراسش نبود آن شه از صد هزار
مرا بیم از اندک سپه؟ زینهار
هوش مصنوعی: شاه از صدها هزار نفر نمی‌ترسید، اما من از گروهی کوچک می‌ترسم. بگذارید که مراقب باشم.
اگر گشته گردم به راه حسین (ع)
روم یکسره در پناه حسین
هوش مصنوعی: اگر به هر طرف بروم، تمام وجودم را به سمت حسین (ع) می‌برم و در پناه او قرار می‌گیرم.
چو یاران شنیدند گفتار میر
هم آواز و یکدل زبرنا و پیر
هوش مصنوعی: وقتی دوستان سخنان رئیس را شنیدند، همگی با هم و یکدل شدند، چه جوان و چه پیر.
بگفتند: میرا، سرا، صفدرا
هوادار فرزند پیغمبرا
هوش مصنوعی: گفتند: ای میر، ای سرور، ای پاک از نژاد پیامبر، تو حامی و پشتیبان فرزند پیامبر هستی.
زجان جملگی دوستدار توایم
پرستنده و پاسدار توایم
هوش مصنوعی: همه ما به تو علاقه‌مندیم و احترام و حفاظت از تو را بر عهده داریم.
بکوشیم و پیش تو بازیم جان
وزاین کار جوییم از حق جنان
هوش مصنوعی: بیایید تلاش کنیم و زندگی‌امان را در حضور تو بگذرانیم و از این کار، به حقیقت بهشت دست یابیم.
جهان بی تو ای میر هرگز مباد
به ما مرگ پیش از شکستت رساد
هوش مصنوعی: جهان بدون تو، ای فرمانروای ما، هرگز نباشد و امیدوارم مرگ به ما قبل از به شکست رسیدنت نرسد.
بگو تا نوازند کوس نبرد
زبی یاوری چهره منمای زرد
هوش مصنوعی: بگو تا نوای جنگ بپیچد، زبی کسی نخواهد بود که چهره‌ی من را زرد ببیند.
زانبوه دشمن مدار ایج باک
که باشد تو را یار، جان های پاک
هوش مصنوعی: از جمعیت دشمن دوری کن، زیرا با تو دوستانی هستند که جان‌های پاکی دارند.
تو خونخواه فرزند پیغمبری
کند داد یزدان تو را یاوری
هوش مصنوعی: تو به دنبال انتقام فرزند پیامبری هستی که خداوند به تو یاری خواهد رساند.
به کام تو گردد سپهر بلند
ز دشمن تو را هیچ ناید گزند
هوش مصنوعی: آسمان به خواسته تو می‌رسد و هیچ آسیبی از جانب دشمن به تو نخواهد رسید.
هم امروز و فردا ببینی سپاه
رسد با براهیم اشتر زراه
هوش مصنوعی: امروز و فردا شاهد خواهی بود که لشکری با راهنمایی زرهی از راه می‌رسد.
شوند این گروه ستمگر زبون
روان گردد از نایشان، جوی خون
هوش مصنوعی: این گروه ظالم و بی‌رحم به زودی از بین خواهند رفت و در پی آن، سیلابی از خون به راه خواهد افتاد.
همه وعده ی حیدر آید درست
در ایمان نباشم ای میر، سست
هوش مصنوعی: هر چه وعده‌های حیدر (علی) باشد، درست است. اما ای سردار، اگر در ایمانم سست باشم، نمی‌توانم به این وعده‌ها اعتماد کنم.
زگفتارشان میر گردید شاد
همه بیم و اندیشه اش شد زیاد
هوش مصنوعی: از صحبت‌های آنها خوشحال شدم و نگرانی و تفکر زیادی در ذهنم شکل گرفت.
بدان رای پاکیزه بستودشان
سلیح آنچه بایست بخشودشان
هوش مصنوعی: با نظر نیک و خالصانه، ستایش کردند سلاحشان را، هر آنچه را که سزاوار عفو بودند.
سپس گفت: تا بر دمیدند نای
برآمد به پیکار دشمن ز جای
هوش مصنوعی: سپس گفت: وقتی که نای نواختن را آغاز کرد، به همراه آن، جنگ با دشمن شروع شد.
بپوشید تن را به رومی زره
هر آنکس که دیدش چنان،گفت زه
هوش مصنوعی: هر کسی که همچون رومی زره بر تن کند و خود را به آن شکل بیافراید، باید بگوید که او به چه حالتی دچار شده است.
تو گفتی بود شرزه شیر آن دلیر
اگر هیچ پوشد زره شرزه شیر
هوش مصنوعی: تو گفتی که شیر دلیر در زمان نبرد اگر هم زره بپوشد، باز هم شیر همان شیر است.
چو ابروی خوبان به فرمان درش
کمانی چو نر اژدها هرسرش
هوش مصنوعی: ابروی زیبارویان مانند کمانی است که بر افراز آن‌ها قدرت و زیبایی خاصی وجود دارد، همانند سر اژدهایی که در حال درخشش و تجلی است.
که بودی خدنگی کزو شد رها
بلای تن شیر و نر اژدها
هوش مصنوعی: شخصی است که مانند تیر رها شده‌ای است، و به همین دلیل بلای جان مردان شجاع و قوی مانند شیر و اژدها می‌شود.
به دوش اندرش اسپری چون سپهر
که از قبه اش خیره بد ماه و مهر
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که سواری که بر پشت اسب نشسته، همچون آسمان وسیع و بی‌کران است که از بالای آن، نور ماه و خورشید به سمت زمین می‌تابد و می‌تواند هر کسی را خیره کند.
به اسبی برآمد قوی ساق و سم
بپوشیده ز آهن ز سر تا به دم
هوش مصنوعی: یک اسب نیرومند با پاها و سم‌های آهنین، از سر تا دم خود را پوشانده است.
برآهیخت تیغ و برانگیخت اسب
سوی کوفیان همچو آذر گشسب
هوش مصنوعی: سلاح را به‌دست گرفت و اسب را به‌سوی کوفیان راند، همان‌طور که آذر گشسب (شخصیت افسانه‌ای) عمل کرد.
ز بس پشت او یاوران تاختند
هیاهو به گردون در انداختند
هوش مصنوعی: به خاطر این که خیلی از دوستداران و هواداران او به میدان آمدند، غوغایی در آسمان ایجاد شد.
سپه بود او را هزاری چهار
ولیکن زدشمن دو بیور هزار
هوش مصنوعی: او کسی بود که سپاهش به تعداد چهار هزار نفر بود، اما دشمن دو هزار نفر در مقابلش قرار گرفته بود.
چو او را چنان پور اشعث بدید
رخش گشت از بیم چون شنبلید
هوش مصنوعی: وقتی او فرزند آشفته را دید، از ترس چهره‌اش مانند شنبلید (حیوانی که به راحتی نمی‌تواند آرام بگیرد) تغییر کرد.
نبد کوفیان را گمان کز حصار
نیاورد تارد برون نامدار
هوش مصنوعی: کوفیان را نباید به این گمان برداشت که با ورود به حصار، دشمنانشان را به آسانی از میدان به در می‌کنند.
چو دیدند او را چنین ساخته
به پیکار ایشان برون تاخته
هوش مصنوعی: وقتی آن‌ها او را دیدند که اینگونه آماده شده است، به سوی میدان نبرد رفت.
رخانشان شد از بیم چو سندورس
جهان در برچشمشان آبنوس
هوش مصنوعی: چهره‌های آن‌ها از ترس مانند رنگ سرخ زرنیخ در آمد و دنیا در چشمانشان به مانند چوب آبنوس تیره و جذاب به نظر می‌رسید.
دلاور بدیشان خروشید و گفت:
که با جانتان دیو گردیده جفت
هوش مصنوعی: شجاع به آن‌ها فریاد زد و گفت: با روح شما دیو گوناگونی همراه شده است.
نمودید برخود درکینه باز
به زودی پشیمانی آید فراز
هوش مصنوعی: شما با رفتار و کارهای خود در دوره‌ای از کینه و دشمنی نشان داده‌اید که به زودی از این کارها پشیمان خواهید شد.
بگفت این و از جا برانگیخت شور
تن بد کنش گشت جویای گور
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و شور و شوقی در وجودش ایجاد شد، به طوری که به دنبال مرگ رفت.
دو لشگر چو دو کوه برهم زدند
ز خون تا برگاو را،نم زدند
هوش مصنوعی: دو گروه جنگجو مانند دو کوه به هم برخورد کردند و از خون آن‌ها، بر بدن اسب‌ها اثر گذاشت.
ندید اندر آن پهنه ی پر نهیب
نه دستی عنان و نه پایی رکیب
هوش مصنوعی: در آن فضای وسیع و پرهیاهو، نه دستانی بود که قدرت کنترل داشته باشند و نه پایانی که بتواند به حرکت درآید.
به بارش درآمد یکی ابر مرگ
که بارانش بد دست و سرها به ترگ
هوش مصنوعی: ابر مرگ به بارش افتاد و بارانش بدی به همراه داشت و سرها را به زمین می‌ساید.
یکی ژرف بحر از برو جوشنا
بد آن دشت موجش همه زآهنا
هوش مصنوعی: در اعماق دریا، جوی آب از تو سرچشمه می‌گیرد و در آن دشت، تمام امواج به خاطر احساسات و اندوه تو بوجود آمده‌اند.
درآن پهنه از بس که خون شد روان
به فرسنگها بر دمید ارغوان
هوش مصنوعی: در آن منطقه به قدری خون ریخته شده که به فاصله‌های دوری رنگ ارغوانی به وجود آمده است.
زبس خون سرهای بشکافته
به خاک اطلس سرخ شده بافته
هوش مصنوعی: به دلیل خون‌های ریخته شده، زمین به رنگ سرخ درآمده و به نوعی مانند پارچه‌ای لطیف و گرانبها شده است.
گرانمایه مختار پیروزمند
همه تاخت با آبداده پرند
هوش مصنوعی: مخترع گرانقدر و پیروز در تمام نبردها، همچون پرنده‌ای که به آرامی بر فراز آب‌ها می‌چرخد.
چو شیری که نخجیر جوید همی
به خون چنگ و دندان بشوید همی
هوش مصنوعی: مانند شیری که در جستجوی شکار است و با دندان و چنگال خود خون را می‌شوید و تمیز می‌کند.
غو کوس بر گوشش آنگونه بود
که بر گوش میخواره گان بانگ رود
هوش مصنوعی: صدای طبل و موسیقی به گوش او همانند صدای زنگ نزدن برای کسانی است که مست و سرمست هستند، به نظر نمی‌رسد که تاثیری بر او بگذارد.
شدی تیغ او هر کجا سرگرای
بدانسوی مردی نماندی به جای
هوش مصنوعی: هر جا که تیغ او به کار می‌افتد، کسی از مردان نمی‌تواند در آنجا باقی بماند.
به پیش دم تیغ او جوشنا
تو گفتی پرند است نی آهنا
هوش مصنوعی: در برابر تیغ او، در حالی که به شدت می‌جوشی، گویی پرنده‌ای در حال پرواز است و نه اینکه آهنی باشد.
یلان را چنان پیش او تن همی
که از موم سازی تن آدمی
هوش مصنوعی: جوانان چنان برای او فراهم می‌آیند که مانند موم در دست، قابل شکل‌گیری و تغییر هستند.
به هر دم که آوا برافراختی
هژبر فلک زهره در باختی
هوش مصنوعی: هر بار که صدایی را بلند کردی، ستاره زهره در آسمان شکست خورد.
یکی رزم کرد آن یل تیز چنگ
که شد نام مردان پیشش، به ننگ
هوش مصنوعی: چهره‌ای شجاع و دلیر به نبرد رفت و نامش در نزد مردان، به عنوان نشانه‌ای از ننگ و عیب مطرح شد.
همی بود بر پای آن کارزار
که خورشید شد در پس کوهسار
هوش مصنوعی: در آن میدان جنگ همیشه برقرار بود که خورشید به پشت کوه رفته است.
جهان گشت مانند پر غراب
ندیدند جنبنده ای جز به خواب
هوش مصنوعی: دنیا مانند پرنده‌ای در خواب است و هیچ جنبنده‌ای در آن دیده نمی‌شود.
نشد جان مختار سیر از نبرد
همی تیغ می راند و می کشت مرد
هوش مصنوعی: جان مختار از نبرد خسته نشد، همچنان با تیغش می‌جنگید و مردان را می‌کشت.
نیاوردی ازخواب و خور هیچ یاد
تو گفتی زکوه است بنیاد راد
هوش مصنوعی: تو هیچ یاد و نشانه‌ای از خواب و خوراک به من نیاوردی، اما گفتی که ریشهٔ راستی از کوه است.
همه شب به پا داشت آیین رزم
تو گفتی که بنشسته درگاه بزم
هوش مصنوعی: هر شب مراسم جنگ و شوری به پا بود، تو گویا در میهمانی آرام نشسته‌ای.
درآن شب به گردش سران سپاه
همی تافت چون اختران، گرد ماه
هوش مصنوعی: در آن شب، سران سپاه مانند ستاره‌ها در اطراف ماه می‌درخشیدند و به گردش مشغول بودند.
نیاسود یکدم از آن دارو گیر
همی سحر مرد و نی بارگیر
هوش مصنوعی: نمی‌توانستم حتی برای یک لحظه از آن دارو راحت شوم، هم سحر از خواب بیدار شدم و هم بار انبوهی را به دوش کشیدم.
ندانست کس اندران جوش جنگ
شب است آنکه یا خفته کام نهنگ
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند در این ناآرامی و آشفتگی شب، چه کسی در خواب عمیق است و در دلش مانند نهنگی بزرگ رازهایی نهفته دارد.
گشوده دهان اژدهای بلا
به خون گشتی، آن آسیای بلا
هوش مصنوعی: ای بلا که همچون اژدهایی دهانش را به خون گشوده است، تو مانند آسیایی هستی که هر چیزی را در خود می‌ساید و نابود می‌کند.
همی تا درفش شهنشاه روز
شد از پرچم نور گیتی فروز
هوش مصنوعی: وقتی که پرچم شاهنشاهی درخشان شد، نور و روشنی جهان هم به یکباره تابیدن گرفت.
بمردند از بیم او اختران
چو از تیغ مختار کوفی سران
هوش مصنوعی: ستارگان از ترس او چون سران مختار کوفی از تیغ او، جان خود را از دست می‌دهند.
کجا چشم بیننده می کرد کار
زمین پربد از لاش اسب و سوار
هوش مصنوعی: کجا چنین منظره‌ای می‌توانست وجود داشته باشد که زمین از لاشه‌های اسب‌ها و سوارکاران پر شده باشد؟
نیاسود مختار از جنگ نیز
همی کرد بازار پیکار تیز
هوش مصنوعی: مختار از جنگ آسوده نبود و همواره در حال آماده‌سازی و تدارک برای نبردی شدید بود.
زکارش فلک ماند اندر شگفت
وزان کوشش اندازه ها برگرفت
هوش مصنوعی: از عمل او آسمان شگفت‌زده مانده و به خاطر تلاشش، اندازه‌ها را از او برگرفته است.
بدانست کز وی به کوشش فزون
شود مرد پیدا گه آزمون
هوش مصنوعی: او می‌دانست که با تلاش و کوشش بیشتر، مردانگی و آزمودگی بیشتری در او به‌وجود می‌آید.
ولیکن ز یاران آن نامور
بدی کشته از مانده گان بیشتر
هوش مصنوعی: اما از یاران او، آن کسی که نام‌آور بود، بیشتر از بازماندگان آزار دیده است.
خود و باره گی را بدی بیکران
رسیده به تن زخم های گران
هوش مصنوعی: انسان با وجود مشکلات و دردهای زیاد، به یک درک عمیق از خسارت‌های زندگی رسیده است.
توان رفته از اسب و بازوی مرد
زبس کوشش و دوری از خواب و خورد
هوش مصنوعی: توان و قدرت از اسب و بازوهای مرد رفته است، به خاطر تلاش بسیار و فاصله گرفتن از خواب و غذا.
ازآن کوشش رفتن خون زتن
چو دید او همی سستی خویشتن
هوش مصنوعی: با دیدن ناامیدی و ضعف خود، تصمیم به تلاش بیشتری گرفت تا از این وضعیت خارج شود.
غمی گشت و آهی زدل برکشید
ولی خویش را در میانه بدید
هوش مصنوعی: غمگین شد و از دلش آهی بلند کرد، اما در میان آن، خود را یافت.
به یاد آمدش از شهنشاه دین
که بی یار شد کشته ی اهل کین
هوش مصنوعی: او به یاد شهنشاه دین افتاد که بدون همراه و یار، قربانی کینه‌ورزان شد.
به یاد آمدش زان تن تابناک
که شد بی گنه از دم تیغ چاک
هوش مصنوعی: او به یاد آورد آن بدن درخشان را که بی‌گناه از تیغ شمشیر آسیب دید.
شده کشته یاران و سرلشگرش
به خون خفته پور گرامی برش
هوش مصنوعی: دوستان و فرمانده‌اش به قتل رسیده‌اند و فرزند عزیزش در خون خفته است.
علم سرنگون چتر با خاک پست
علمدار او را جدا هر دو دست
هوش مصنوعی: علم مانند چتری است که بر اثر خرد شدن و بی‌اهمیتی، به زمین می‌افتد و کسی که علمدار و نگهبان آن است، نیز در این سقوط دچار مشکل می‌شود و دستانش از هم جدا می‌شود.
خروش زنانش غو کوس رزم
وزان بانگ ستوارتر کرده عزم
هوش مصنوعی: صدای رعدآسا و پرشور او در میدان جنگ، عزم و اراده‌ای قوی‌تر را ایجاد کرده است.
به هر زخم کو را رسیدی به تن
شدی سخت تر بر ره خویشتن
هوش مصنوعی: هر زخمی که به تو رسید، باعث شد که بر سر راه خودت با سختی بیشتری روبه‌رو شوی.
گذشت از تن و جان و مال و عیال
که رسوا شود دشمن ذوالجلال
هوش مصنوعی: آدمی از جان، بدن، مال و خانواده‌اش می‌گذرد تا دشمن پروردگارش رسوا شود.
چو با پادشاهش روان گشت جفت
همی زیر لب با نیایش بگفت:
هوش مصنوعی: زمانی که فردی به سوی پادشاه حرکت کرد، به آرامی و در دل به دعا و نیایش مشغول شد.
که شاها، خدیوا، جهان داورا
فروغ جهان بین پیغمبرا
هوش مصنوعی: ای پادشاه و سرور، تو نور و روشنی دنیای آگاهی و بصیرت پیغمبران هستی.
بکشتند ارقوم بی آفرین
تو خود زنده یی پیش جان آفرین
هوش مصنوعی: تو همین که زنده‌ای، خود نشانه‌ای از زندگی و آفرینش هستی، حتی اگر دیگران با دلایل مختلف جانشان را از دست بدهند.
همی بنگری سوی پیکار من
بدی آگه از راز و کردار من
هوش مصنوعی: تو به نبرد من نگاه می‌کنی و به خوبی از رازها و ویژگی‌های من آگاه هستی.
بدانی کزین جنگ و خون ریختن
ابا بد سگالان وز آویختن
هوش مصنوعی: بدانی که از این جنگ و ریختن خون، به خاطر دوری از دشمنان و وابستگی به آنها است.
مرا جستن خون تو آرزوست
نه شاهی طلب باشم و ملک دوست
هوش مصنوعی: آرزویم این است که به خاطر تو جان بدهم، نه اینکه به دنبال قدرت و پادشاهی باشم.
ندانسته این را بداندیش نیز
از آن کرده در کشتنم تیغ تیز
هوش مصنوعی: بدون آن که بدانم، کسی که افکار نادرستی دارد، به وسیلهٔ کارهایش باعث مرگ من شده است.
تو برکوری این ستمکاره گان
مرا چیره دستی بده رایگان
هوش مصنوعی: تو که کور هستی، به من کمک کن تا بر این ستمگران غلبه کنم، بدون اینکه چیزی از من بخواهی.
براهیم را باز گردان به من
که گردد در این رزمگه بت شکن
هوش مصنوعی: ابراهیم را به من برگردان تا بتواند در این میدان به مبارزه با بت‌ها بپردازد.
مرا او رهاند ز این قوم دون
نماید درفش لئیمان نگون
هوش مصنوعی: من را او از این مردم پست نجات می‌دهد و پرچم ننگینشان را به خاک می‌افکند.
چو از خونی تو جهان گشت پاک
اگر روز من برسر آید چه باک
هوش مصنوعی: اگر دنیا با خون تو پاک و صاف شود، پس اگر روز من هم فرا برسد، چه اشکالی دارد؟
زبدخواه تو، تا تنی زنده است
دل من زخونابه آکنده است
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دلتنگی و عاشقانه‌ها همچنان پر از رنج و درد است، تا زمانی که من زنده‌ام و به یاد تو هستم.
درفش توام سرنگونم مخواه
به پیکار دشمن زبونم مخواه
هوش مصنوعی: پرچم تو را نمی‌خواهم بر زمین بیندازم. از تو نمی‌خواهم که به جنگ دشمن ضعیف بروم.
بدینسان همی گفت و خون می گریست
زغیرت ندانم که چون می گریست
هوش مصنوعی: او به همین صورت صحبت می‌کرد و از سر غیرت اشک می‌ریخت، نمی‌دانم چطور بود که در آن حال اشک می‌ریخت.
به پایان چو آورد با شاه راز
به خون ریختن گشت دستش دراز
هوش مصنوعی: زمانی که راز را به شاه آشکار کرد، به نتیجه‌ای رسید که دستش به خون آلوده شد و وسیع‌تر و پرقدرت‌تر شد.
که ناگه زهامون یکی گرد خاست
وزان نعره ی باره و مرد خاست
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی از میان آسمان یکی گرد و غباری برخواست و به دنبال آن صدای نعره‌ای بلند شد و مردی برپا شد.