گنجور

بخش ۲۶ - آمدن ابن زیاد به رزم مختار و نامزد شدن ابراهیم به جنگ

بزرگان لشگر یکی انجمن
نمودند و گفتند زینسان سخن
که ما را دگر جای پیکار نیست
سپاه اندک است و سپهدار نیست
همان به، که گیرم زی کوفه راه
که لشگر نگردد زدشمن تباه
برآن گفته یکسر نهادند رای
همان شب برفتند زان سخت جای
وزانسو به مختار فرخ گهر
بدادند اینگونه مردم خبر
که پور انس کشته شد در نبرد
دگرهر که اندر سپه بود مرد
برست آنکه ایشان و بر جای ماند
سوی کوفه رخش هزیمت براند
دژم گشت مختار فرخ تبار
بریدی طلب، کرد هامون سپار
سوی مرزبان مداین دواند
هیون نامه بگرفت و زان سو براند
بیامد به مرز مداین چو باد
بدان مرزبان نامه را باز داد
گرفت و ببوسید و چون برگشود
پژوهش و ز پور انس کرده بود
که گویند شد کشته آن رادمرد
سپاهش تبه گشت اندر نبرد
به پاسخ نوشت او که سالار راد
نشد کشته، بیمار شد، جان بداد
به بستر درون بود آن نامدار
که پیروز شد لشگر شهریار
نشد از دلیران او کشته کس
به جز چند بی نام و بی ارز و بس
چو اسپهبد نام گستر بمرد
سپه را نبد سروری راد و گرد
کشیدند ناچار سوی عراق
ندیده شکست از سپاه نفاق
از آن نامه مختار دلشاد گشت
ز بند غم و محنت آزاد گشت
بی اندازه بگریست بهر یزید
زحق خواست مزدش دهد چون شهید
سپس گفت تا نای ها بردمند
سپه را به درگه فراهم کنند
بجنبید هر جا درفشی که بود
یلان گرد گشتند با کبرو خود
ز هر دوده از تازیان لشگری
بیامد به درگاه، با مهتری
همه شهر، پرویله ی کوس شد
ظفر پیشرو، فتح جاسوس شد
زلشگر چو شد دشت پر شرزه شیر
به لشگرگه آمد امیر دلیر
گزین کرد از ایشان ده و دو هزار
که مردانه بودند در کارزار
زر و خواسته داد و ساز نبرد
به هر کس بداد آنچه در خواست کرد
براهیم یل را بدیشان امیر
بفرمود و دادش لوا و نفیر
بگفتا: سپهدار لشگر تویی
مرا پشتوان یار و یاور تویی
یل پهنه و مرد میدان تویی
هر آن چت بگویم دو چندان تویی
از این جمله گردان و مردان کار
تویی در خور این چنین کارزار
که با پور مرجانه ی پر فسون
برآیی و چترش کنی باژگون
سپه برکش و ساز کن کارزار
بر آر از بد اندیش حیدر، دمار
نگویم چه کن پر دلی خوی تست
همان کن که در خورد نیروی توست
نشان از پدر داری اندر هنر
همان کن که کرد آن یل نامور
از آن خوار پیکار دشت بلا
به یاد آر در پهنه ی کربلا
که با شاه لب تشنه دشمن چه کرد
ز یاران او چون برآورد گرد
به کین سپهدار شه جنگجوی
که هم آب او ریخت هم آبروی
وگر با سپه کشته گردی چه باک
به مینو درت جان شود تابناک
روان را ده از زلف اکبر کمند
که آسان گر آید به چرخ بلند
به زرینه طشت آن سر شاه را
به یاد آور و چون بدخواه را
سرشه به نیزه، سر ما به خود
تفو باد برکین چرخ کبود
برو کردگار جهان یار تست
همان شاه کشته، مددکار توست
چو نام تو را بر سپاه گران
بخوانند افتد شکست اندرآن
گر از پور مرجانه کیفر کشی
علم از نه افلاک برتر کشی
ازاین مژده روشن شود چشم حور
شود بزم فردوس دارالسرور
براهیم چون از امیر این شنفت
چو خور بر درخشید چون گل شگفت
بزد بوسه بر دست مختار را
امیر جهانجوی سالار را
بگفت: ار بمانم بیابم درنگ
نمانم که دشمن بکوشد به جنگ
بپوشم به مردان شمشیر زن
زخون با دم تیغ عریان کفن
به نعل هیون بسپرم خاک را
پر از برق تیغ آرم افلاک را
ز پیکار مردان رزم آزمای
نترسم دلم بر نیاید ز جای
به راهت گذشتیم از جان خویش
نخواهم گذشتن ز پیمان خویش
ولی زآنم اندیشه مند ای امیر
که کوفه است پر دشمنان شریر
همه قاتلان شهنشاه دین
به کین تو از هر کران درکمین
چو من دور گردم ز تو با سپاه
نماند به گردت بسی رزمخواه
بیابند آن کینه سازان مجال
به دفع تو گردند چاره سگال
وزانبوه ایشان گزند آیدت
همی پست چتر بلند آیدت
کرا دشمن جان به پهلو درست
کجابیم از آن گر، وی آنسوتر است
به هر کار اندیشه باید نخست
که دانا، بی اندیشه کاری نجست
کجا مرد بینا درافتد به چاه
هزارش اگر چاه باشد به راه
نخستین از اینان بپرداز جای
وزان پس به پیکار آنان گرای
تو بینا و دانا ترستی ز من
ولیکن مرا فرض بود این سخن
کنون چیست رای تو ای پادشاه
بمانم به در، یا روم با سپاه؟
زگفتار او گشت مختار شاد
زشادی جبین ورا بوسه داد
بگفتش: نکو روزگار تو باد
خداوند مختار یار توباد
همه هر چه گفتی درست است وراست
زهمچون تویی رای بایست خواست
ره نیکخواهی ببردی به پای
نماندی ز اندرز چیزی به جای
زتو پشت دین چون سنان، راست باد
دلت آنچه از بخت می خواست باد
ولیکن من از این گروه ایمنم
بوند ار چه از جان و دل دشمنم
ازیرا که تا من شدم چیردست
نیامد بر اینان زمن یک شکست
به جز مهر، از من ندیدند هیچ
از ایشان مکن بیم، زوتر بسیچ
کز آن ها نپندارم آید بدی
مگر پیشه سازند نابخردی
من از پور مرجانه ترسان ترم
زبیداد و مکرش هراسان ترم
که او ملک جوی است و شاهی پژوه
نه در بند انعام چون این گروه
سپاهی بیاورده آراسته
ورا هر چه گویی زرو خواسته
بکوشد همی بهر مرز عراق
مباش ایمن ازکار آن پرنفاق
و دیگر مرا کار، خونخواهی است
نه تدبیر و ملک و شهنشاهی است
از او نیست دشمن تری در جهان
به آل علی ازکهان و مهان
ندیدی که با آل حیدر چه کرد
برآورد از آن دوده ی پاک، گرد
از آن آتشی کو برافروخت دود
هنوز است در چشم چرخ کبود
بود شاه سجاد (ع) دهر انتظار
که سویش فرستم سر نابکار
به دست تو این مشکل آسان شود
که شیر از نبردت هراسان شود
بسیج سفر ارکنی زود کن
همه راحت خویش بدرون کن
میاسای و مندیش در هیچ کار
مگر رزم آن دشمن کردگار
زبی یاری من دژم دل مباش
میندیش از این فرقه خیل باش
که یزدان مرا پشتوان بس بود
مرا لطف او بهتر ازکس بود
مرا بوتراب آنشه راستگوی
از این آگهی داده ای نامجوی
که جویم همی خون فرزند اوی
روان سازم از دشمنان خون زجوی
برو رزم را لشگر آرای باش
اگر من نمانم تو برجای باش
چو بینم سر دشمن بدگمان
چه باک ار مرا بر سر آید زمان
تو از دشمنان کینه خواه منی
که دارنده ی رسم و راه منی
بگفت این و فرمود کارید اسب
سپهدار را همچون آذر گشست
یکی تیز تک رخش زرین ستام
کشیدند و بگرفت میرش لگام
سپهدار بر زین آن بر نشست
ببوسید پس میر را روی و دست
چو بدرود کردند ره بر گرفت
جهانی ز بدرودشان در شگفت
امیر سرافرازش اندر رکاب
روان شد پیاده همی با شتاب
سپهبد چو دیدش پیاده، روان
فرو جست از اسب برخاکدان
بزد بوسه اش بر سر و دست و پای
بگفتا: که ای میر یکسو گرای
تو شاهی و من پیش تو بنده ام
به نزدت کهین تر پرستنده ام
نبوده است آیین به گیتی که شاه
سپارد پیاده بر بنده راه
چو هر کار، ز اندازه اندر گذشت
بگویند ازو در جهان سر گذشت
بدو گفت مختار گویی درست
ولیکن تویی شاه من در نخست
زتو یافتم نام و جاه و مهی
هم این لشگر و کشور فرهی
زتیغ تو آیین حق گشت راست
همان رسم دنیا پرستان بکاست
سواری چو تو هر کش اندر رکاب
پیاده رود یابد از حق ثواب
از آنت پیاده روم برعنان
که خوشنود سازم خدای جهان
بکردند بدرود میر غیور
نشانید بازش به زین ستور
براهیم لشگر به ساباط راند
گرانمایه مختار درکوفه ماند
در داد بگشود برمردمان
بیفراشت رایات امن و امان
مرآنرا که می دید بدخواه تر
فزونتر ببخشیدی اش سیم و زر
برآن بد که دل ها به دست آورد
از آن پس به دشمن شکست آورد
یکی روز میران به کوفی سپاه
که بودند در کربلا رزمخواه
بگشتند با یکدیگر انجمن
زهر در براندند لختی سخن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزرگان لشگر یکی انجمن
نمودند و گفتند زینسان سخن
هوش مصنوعی: بزرگان سپاه کنار هم جمع شدند و درباره‌ی این موضوع صحبت کردند.
که ما را دگر جای پیکار نیست
سپاه اندک است و سپهدار نیست
هوش مصنوعی: دیگر جایی برای مبارزه و نبرد برای ما باقی نمانده است، زیرا نیرویمان کم است و فرماندهی وجود ندارد.
همان به، که گیرم زی کوفه راه
که لشگر نگردد زدشمن تباه
هوش مصنوعی: بهتر است که از کوفه راهی را بپیمایم که لشگر دشمن به کلی نابود نشود.
برآن گفته یکسر نهادند رای
همان شب برفتند زان سخت جای
هوش مصنوعی: در آن شب تصمیمی را که گرفتند، تمام تلاش خود را به کار گرفتند و به سرعت از آن مکان دشوار دور شدند.
وزانسو به مختار فرخ گهر
بدادند اینگونه مردم خبر
هوش مصنوعی: و از آن سو به مختار فرخ گهر چنین خبر دادند که اینگونه مردم هستند.
که پور انس کشته شد در نبرد
دگرهر که اندر سپه بود مرد
هوش مصنوعی: فرزند انس در جنگی دیگر کشته شد و هر کس در آن سپاه حضور داشت، مرد.
برست آنکه ایشان و بر جای ماند
سوی کوفه رخش هزیمت براند
هوش مصنوعی: آن شخصی که توانست آن‌ها را به عقب براند، هم‌چنان در جای خود باقی ماند و به سمت کوفه حرکت کرد.
دژم گشت مختار فرخ تبار
بریدی طلب، کرد هامون سپار
هوش مصنوعی: مختار فرخ تبار، که در دلیری و شجاعت مشهور بود، در دوران سختی به سمت کارزار رفت. او با دل‌سردی خواستار جنگ و مبارزه شد و سرزمین هامون را تحت فرمان خود درآورد.
سوی مرزبان مداین دواند
هیون نامه بگرفت و زان سو براند
هوش مصنوعی: هیون نامه را به سوی مرزبان مداین برداشت و از آن طرف پیش رفت.
بیامد به مرز مداین چو باد
بدان مرزبان نامه را باز داد
هوش مصنوعی: به شتاب به مرز مداین رسید و نامه را به نگهبان مرز تسلیم کرد.
گرفت و ببوسید و چون برگشود
پژوهش و ز پور انس کرده بود
هوش مصنوعی: او را در آغوش گرفت و بوسید و وقتی که دوباره از هم دور شدند، فهمید که از محبت و نزدیکی به او بهره‌مند شده بود.
که گویند شد کشته آن رادمرد
سپاهش تبه گشت اندر نبرد
هوش مصنوعی: می‌گویند که آن جوانمرد کشته شد و سپاهش در نبرد شکست خورد.
به پاسخ نوشت او که سالار راد
نشد کشته، بیمار شد، جان بداد
هوش مصنوعی: او در پاسخ نوشت که فرمانده شجاعی که نتوانست بجنگد، در نهایت بیمار شد و جانش را از دست داد.
به بستر درون بود آن نامدار
که پیروز شد لشگر شهریار
هوش مصنوعی: درون بستر، قهرمان نامی قرار داشت که بر سپاه پادشاه پیروز شد.
نشد از دلیران او کشته کس
به جز چند بی نام و بی ارز و بس
هوش مصنوعی: در میان دلیران، کسی جز چند نفر ناشناس و بی‌ارزش کشته نشد.
چو اسپهبد نام گستر بمرد
سپه را نبد سروری راد و گرد
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده بزرگ و نامی از دنیا رفت، دیگر سپاه سلطنت و رهبری نداشت و جمعیت آنان بی‌سرپرست و سرگردان شد.
کشیدند ناچار سوی عراق
ندیده شکست از سپاه نفاق
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عراق، به اجبار حرکت کردند و شکست را از سپاه نفاق مشاهده کردند.
از آن نامه مختار دلشاد گشت
ز بند غم و محنت آزاد گشت
هوش مصنوعی: با دریافت آن نامه، مختار احساس شادی کرد و از قید غم و رنج رهایی یافت.
بی اندازه بگریست بهر یزید
زحق خواست مزدش دهد چون شهید
هوش مصنوعی: او به شدت به خاطر یزید گریه کرد و از خدا خواست که پاداش او را مانند پاداش شهیدان بدهد.
سپس گفت تا نای ها بردمند
سپه را به درگه فراهم کنند
هوش مصنوعی: سپس گفت تا نی‌ها را بردارند و سپاه را به حضورشان آماده کنند.
بجنبید هر جا درفشی که بود
یلان گرد گشتند با کبرو خود
هوش مصنوعی: هر جا که نشانه‌ای از عظمت و شجاعت وجود دارد، جنگجویان متوجه آن می‌شوند و با اعتماد به نفس و غرور به آن سمت حرکت می‌کنند.
ز هر دوده از تازیان لشگری
بیامد به درگاه، با مهتری
هوش مصنوعی: از هر قبیله‌ای از عرب‌ها، گروهی به حضور مَلِک آمدند، همراه با فردی باتجربه و بازرگواری.
همه شهر، پرویله ی کوس شد
ظفر پیشرو، فتح جاسوس شد
هوش مصنوعی: تمام شهر به شادی و سرور در آمده است و پیروزی و موفقیت به دست آمده است، در این حالی که اطلاعات و اخبار در حال جریان است.
زلشگر چو شد دشت پر شرزه شیر
به لشگرگه آمد امیر دلیر
هوش مصنوعی: وقتی که میدان نبرد پر از جنگجویان شجاع و سرسخت شد، فرمانده دلیر به جمع سربازانش پیوست.
گزین کرد از ایشان ده و دو هزار
که مردانه بودند در کارزار
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها ده و دو هزار نفر را انتخاب کرد که در میدان جنگ شجاع و نترس بودند.
زر و خواسته داد و ساز نبرد
به هر کس بداد آنچه در خواست کرد
هوش مصنوعی: هر کس درخواست و نیاز خود را مطرح کرد، به او طلا و وسایل جنگی داده شد تا بتواند به مقصود خود دست یابد.
براهیم یل را بدیشان امیر
بفرمود و دادش لوا و نفیر
هوش مصنوعی: ابراهیم یل به برخی افراد فرمان داد و لوا و نفیر (پرچم و هزاره) را به او سپرد.
بگفتا: سپهدار لشگر تویی
مرا پشتوان یار و یاور تویی
هوش مصنوعی: گفت: تو فرمانده سپاه هستی و من به تو اتکا دارم، چرا که تو یار و پشتیبان من هستی.
یل پهنه و مرد میدان تویی
هر آن چت بگویم دو چندان تویی
هوش مصنوعی: ای مرد میدان، تو همان یل و قهرمان هستی و هر چه درباره‌ات بگویم، تو بزرگ‌تر و بیشتر از آنی که تصور می‌شود.
از این جمله گردان و مردان کار
تویی در خور این چنین کارزار
هوش مصنوعی: تو از جمله افرادی هستی که برای این گونه نبردها و کارزارها آماده‌اید و می‌توانید در آن‌ها نقش ایفا کنید.
که با پور مرجانه ی پر فسون
برآیی و چترش کنی باژگون
هوش مصنوعی: تو برآیی و با زیبایی خاصی که داری، چتر او را به سمت پایین برگردانی.
سپه برکش و ساز کن کارزار
بر آر از بد اندیش حیدر، دمار
هوش مصنوعی: دست به کار شو و آماده نبرد شو، از اندیشه‌های منفی حیدر چیزی باقی نگذار.
نگویم چه کن پر دلی خوی تست
همان کن که در خورد نیروی توست
هوش مصنوعی: نگو که برایم چه کاری می‌توانی انجام دهی، بلکه همان کاری را بکن که در توان توست.
نشان از پدر داری اندر هنر
همان کن که کرد آن یل نامور
هوش مصنوعی: اگر در هنری از پدر خود نشانه‌ای داری، همانند آن قهرمان نامی عمل کن و در آن هنر به کمال برسی.
از آن خوار پیکار دشت بلا
به یاد آر در پهنه ی کربلا
هوش مصنوعی: از مبارزات پرمشقت در صحرای بلا یاد کن، به ویژه در عرصه‌ی کربلا.
که با شاه لب تشنه دشمن چه کرد
ز یاران او چون برآورد گرد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف مبارزه و شکست دشواری می‌پردازد که در آن دشمنی با مشکلاتی مواجه می‌شود. در اینجا به نظر می‌رسد که با اشاره به یک شاه و عوامل یاری‌دهنده‌اش، نشان داده می‌شود که چگونه در شرایط دشوار، او با دشمن خود که در وضعیتی سخت و تشنه است، چه برخوردی می‌کند و در نهایت نیروهای یاری‌دهنده و هم‌پیمانانش چگونه در مقابل چالش‌ها نقش ایفا می‌کنند.
به کین سپهدار شه جنگجوی
که هم آب او ریخت هم آبروی
هوش مصنوعی: به خاطر دشمنی فرمانده جنگجو، هم آب او ریخته شد و هم آبروی او.
وگر با سپه کشته گردی چه باک
به مینو درت جان شود تابناک
هوش مصنوعی: اگر با لشکری کشته شوی، نگران نباش؛ زیرا در بهشت جانت درخشان و تابناک خواهد شد.
روان را ده از زلف اکبر کمند
که آسان گر آید به چرخ بلند
هوش مصنوعی: به خاطر زلف‌های زیبا و پیچیده اکبر، روح خود را به او بسپار، زیرا اگر به آسودگی به دور دست‌ها بیفتد، در آسمان بلند به راحتی خواهد چرخید.
به زرینه طشت آن سر شاه را
به یاد آور و چون بدخواه را
هوش مصنوعی: به طشت زرین، سر شاه را به خاطر بیاور و به یاد بدخواهانت نیز باشید.
سرشه به نیزه، سر ما به خود
تفو باد برکین چرخ کبود
هوش مصنوعی: سر او بر نیزه است و ما هم به خود لعنت می‌فرستیم که دنیا اینچنین تاریک و ظالم است.
برو کردگار جهان یار تست
همان شاه کشته، مددکار توست
هوش مصنوعی: برو به درگاه خداوند جهان، که یار تو همان پادشاهی است که جانش را فدای تو کرده و در سختی‌ها به تو کمک خواهد کرد.
چو نام تو را بر سپاه گران
بخوانند افتد شکست اندرآن
هوش مصنوعی: وقتی که نام تو را بر لشکری بزرگ ببرند، شکست بر آن لشکر حتمی خواهد بود.
گر از پور مرجانه کیفر کشی
علم از نه افلاک برتر کشی
هوش مصنوعی: اگر از فرزندان مرجان مجازات ببینی، علم و دانش تو بالاتر از آسمان‌ها خواهد بود.
ازاین مژده روشن شود چشم حور
شود بزم فردوس دارالسرور
هوش مصنوعی: این بشارت باعث روشنی چشم‌ها می‌شود و بهشتیان در فضایی شاد و خوشحال خواهند بود.
براهیم چون از امیر این شنفت
چو خور بر درخشید چون گل شگفت
هوش مصنوعی: ابراهیم وقتی این خبر را از امیر شنید، مانند خورشید درخشان شد و مانند گلی زیبا شگفت‌زده گردید.
بزد بوسه بر دست مختار را
امیر جهانجوی سالار را
هوش مصنوعی: امیر جهان، سالار بزرگ، دست مختار را بوسه زد.
بگفت: ار بمانم بیابم درنگ
نمانم که دشمن بکوشد به جنگ
هوش مصنوعی: او گفت: اگر بمانم، به تأخیر نمی‌افتم و نمی‌توانم منتظر بمانم، زیرا دشمن در حال آماده شدن برای جنگ است.
بپوشم به مردان شمشیر زن
زخون با دم تیغ عریان کفن
هوش مصنوعی: دعوی می‌کنم که اگر باید به نبرد بروم، می‌خواهم در زرهی از خونی که با تیغ برهنه ساخته شده، لباس بپوشم.
به نعل هیون بسپرم خاک را
پر از برق تیغ آرم افلاک را
هوش مصنوعی: به اسبهای تندرو می‌سپارم و خاک را پر از نور و درخشش می‌کنم تا آسمان را تحت تأثیر قرار دهم.
ز پیکار مردان رزم آزمای
نترسم دلم بر نیاید ز جای
هوش مصنوعی: من از جنگ و نبرد دلیران هراسی ندارم و دلم نمی‌خواهد از جایی که هستم، حرکت کنم.
به راهت گذشتیم از جان خویش
نخواهم گذشتن ز پیمان خویش
هوش مصنوعی: ما از جان خود برای تو گذشتیم و هرگز از پیمانی که با تو بسته‌ایم، دست نخواهیم کشید.
ولی زآنم اندیشه مند ای امیر
که کوفه است پر دشمنان شریر
هوش مصنوعی: ولی ای امیر، من نگران هستم که کوفه پر از دشمنان بدجنس است.
همه قاتلان شهنشاه دین
به کین تو از هر کران درکمین
هوش مصنوعی: همه دشمنان و قاتلان پادشاه دین به خاطر کینه‌ای که از تو دارند، از هر طرف در کمین نشسته‌اند.
چو من دور گردم ز تو با سپاه
نماند به گردت بسی رزمخواه
هوش مصنوعی: وقتی من از تو دور شوم، دیگر کسی دور تو نمی‌ماند که به جنگ برخیزد.
بیابند آن کینه سازان مجال
به دفع تو گردند چاره سگال
هوش مصنوعی: کینه‌توزان فرصت پیدا می‌کنند تا از تو انتقام بگیرند، بنابراین به فکر دفاع از خود باش.
وزانبوه ایشان گزند آیدت
همی پست چتر بلند آیدت
هوش مصنوعی: از جمعیت آنها براحتی آسیب نمی‌بینی، چون سایه‌ی بلندی تو را محافظت می‌کند.
کرا دشمن جان به پهلو درست
کجابیم از آن گر، وی آنسوتر است
هوش مصنوعی: اگر دشمنی در کنار جان ما باشد، چگونه می‌توانیم از آن دور شویم، در حالی که او در آن سوی دیگر است؟
به هر کار اندیشه باید نخست
که دانا، بی اندیشه کاری نجست
هوش مصنوعی: برای هر کاری ابتدا باید فکر کرد. زیرا شخص دانا بدون اندیشه هیچ کاری انجام نداده است.
کجا مرد بینا درافتد به چاه
هزارش اگر چاه باشد به راه
هوش مصنوعی: مرد با بصیرت و آگاه هرگز در جایی که خطری برای او وجود دارد، نمی‌افتد. اگر هم چاهی باشد، او به راحتی راهی دیگر را انتخاب می‌کند و از آن جلوگیری می‌کند.
نخستین از اینان بپرداز جای
وزان پس به پیکار آنان گرای
هوش مصنوعی: ابتدا از این‌ها دور شو و به جای آن‌ها بپرداز، سپس به نبرد با آن‌ها بپرداز.
تو بینا و دانا ترستی ز من
ولیکن مرا فرض بود این سخن
هوش مصنوعی: تو از من بینا و آگاه‌تری، اما این گفته را من به عنوان یک حقیقت قبول دارم.
کنون چیست رای تو ای پادشاه
بمانم به در، یا روم با سپاه؟
هوش مصنوعی: اکنون نظر تو چیست ای پادشاه؟ آیا بمانم در دروازه، یا با سپاه بروم؟
زگفتار او گشت مختار شاد
زشادی جبین ورا بوسه داد
هوش مصنوعی: از حرف‌های او مختار خوشحال شد و از شادی، جبین او را بوسه داد.
بگفتش: نکو روزگار تو باد
خداوند مختار یار توباد
هوش مصنوعی: او به او گفت: امیدوارم روزگارت خوش باشد و خداوند یار و همراه تو باشد.
همه هر چه گفتی درست است وراست
زهمچون تویی رای بایست خواست
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو گفتی درست و صحیح است، زیرا خواسته و نظر تو همواره مهم و معتبر است.
ره نیکخواهی ببردی به پای
نماندی ز اندرز چیزی به جای
هوش مصنوعی: اگر در مسیر نیکخواهی قدم گذاشته‌ای، باید با دقت و توجه حرکت کنی و از نصیحت‌ها و پیشنهادهای دیگران غافل نشوی.
زتو پشت دین چون سنان، راست باد
دلت آنچه از بخت می خواست باد
هوش مصنوعی: از تو به عنوان تکیه‌گاه دین و ایمان، چون نیزه‌ای محکم و راست، آرزو می‌کنم که دل‌ات همیشه همان‌طور که تقدیر می‌خواهد، راست و استوار بماند.
ولیکن من از این گروه ایمنم
بوند ار چه از جان و دل دشمنم
هوش مصنوعی: اما من از این جمع نجات یافته‌ام، هر چند که دشمنی‌ام با جان و دل آنهاست.
ازیرا که تا من شدم چیردست
نیامد بر اینان زمن یک شکست
هوش مصنوعی: چون من به مقام و قدرت رسیدم، دیگر هیچ اقدامی از این افراد بر نمی‌آید و هیچ تلاشی نمی‌توانند در برابر من انجام دهند.
به جز مهر، از من ندیدند هیچ
از ایشان مکن بیم، زوتر بسیچ
هوش مصنوعی: جز عشق و محبت، نمی‌توانند از من چیز دیگری ببینند. پس از آنها نترس، زیرا این احساس قوی‌تر از هر چیزی است.
کز آن ها نپندارم آید بدی
مگر پیشه سازند نابخردی
هوش مصنوعی: من از آن‌ها بدی نمی‌بینم، مگر این که تصمیم بگیرند که نادانی را پیشه خود کنند.
من از پور مرجانه ترسان ترم
زبیداد و مکرش هراسان ترم
هوش مصنوعی: من از پسر مرجان بیشتر می‌ترسم و از ظلم و نیرنگ او به شدت نگران هستم.
که او ملک جوی است و شاهی پژوه
نه در بند انعام چون این گروه
هوش مصنوعی: او همانند یک پادشاه بزرگ است که در جستجوی حقیقت و معرفت می‌باشد و نمی‌توان او را به نعمت‌ها و پاداش‌های دنیوی محدود کرد، مانند بسیاری از افراد دیگر.
سپاهی بیاورده آراسته
ورا هر چه گویی زرو خواسته
هوش مصنوعی: سربازان را به زیبایی آماده کرده و هر چه بخواهی از طلا و زر در اختیار دارند.
بکوشد همی بهر مرز عراق
مباش ایمن ازکار آن پرنفاق
هوش مصنوعی: در تلاش باش که برای مرز عراق خدمت کنی، اما مراقب باش که در کارهای ناپسند دچار نشوی.
و دیگر مرا کار، خونخواهی است
نه تدبیر و ملک و شهنشاهی است
هوش مصنوعی: دیگر برای من هیچ کاری باقی نمانده جز اینکه انتقام بگیرم و این مسئله‌ای فراتر از تدبیر و حکومت و پادشاهی است.
از او نیست دشمن تری در جهان
به آل علی ازکهان و مهان
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ دشمنی بزرگ‌تر و خطرناک‌تر از دشمنی با آل علی وجود ندارد، چه در میان مردم عادی و چه در میان بزرگان و نیکان.
ندیدی که با آل حیدر چه کرد
برآورد از آن دوده ی پاک، گرد
هوش مصنوعی: آیا ن*xید که آل حیدر چه کار بزرگی انجام دادند؟ از نژاد پاک و اصیل خود، بلندپروازی و عظمت را به نمایش گذاشتند.
از آن آتشی کو برافروخت دود
هنوز است در چشم چرخ کبود
هوش مصنوعی: آتشی که برپا شده، هنوز دود آن در چشم آسمان دیده می‌شود.
بود شاه سجاد (ع) دهر انتظار
که سویش فرستم سر نابکار
هوش مصنوعی: در طول زمان، همیشه امید داشتم که بتوانم به سوی امام سجاد (ع) که شایسته‌ترین و کاردان‌ترین رهبر است، بروم و او را ملاقات کنم.
به دست تو این مشکل آسان شود
که شیر از نبردت هراسان شود
هوش مصنوعی: با دست تو، این مشکل ساده می‌شود، به گونه‌ای که شیر (نماد قوی‌ترین دشمن) از جنگیدن با تو بترسد.
بسیج سفر ارکنی زود کن
همه راحت خویش بدرون کن
هوش مصنوعی: سفر را به سرعت آغاز کن و همه چیز را برای راحتی خودت آماده کن.
میاسای و مندیش در هیچ کار
مگر رزم آن دشمن کردگار
هوش مصنوعی: در هیچ کاری جز جنگ با آن دشمن بزرگ، راحت و بی‌خیال نباش.
زبی یاری من دژم دل مباش
میندیش از این فرقه خیل باش
هوش مصنوعی: از نارضایتی یا غم من دور باش و نگران نباش، چون من بر اساس عقاید و روش‌های خودم زندگی می‌کنم.
که یزدان مرا پشتوان بس بود
مرا لطف او بهتر ازکس بود
هوش مصنوعی: خداوند پشتیبان من است و لطف او برای من از هر چیز دیگری بهتر است.
مرا بوتراب آنشه راستگوی
از این آگهی داده ای نامجوی
هوش مصنوعی: من از تو بوی صداقت و راستگویی را دریافت کرده‌ام، پس از این که از جستجوی نام من آگاه شده‌ای.
که جویم همی خون فرزند اوی
روان سازم از دشمنان خون زجوی
هوش مصنوعی: من به دنباله خون فرزند او هستم و می‌خواهم آن را از دست دشمنانش جویا شوم.
برو رزم را لشگر آرای باش
اگر من نمانم تو برجای باش
هوش مصنوعی: برو و آماده جنگ باش، اگر من در کنار تو نیستم، تو باید ایستاده و مقاوم بمانی.
چو بینم سر دشمن بدگمان
چه باک ار مرا بر سر آید زمان
هوش مصنوعی: وقتی می‌بینم که دشمنم بدگمان است، چه فرقی می‌کند اگر زمان به من سختی و چالش بدهد.
تو از دشمنان کینه خواه منی
که دارنده ی رسم و راه منی
هوش مصنوعی: تو از دشمنانی هستی که نسبت به من کینه و دشمنی دارند، در حالی که به نوعی نماینده و پیرو مسیر و روش من هستی.
بگفت این و فرمود کارید اسب
سپهدار را همچون آذر گشست
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و دستور داد تا اسب فرمانده را همانند آتش بیفروزند.
یکی تیز تک رخش زرین ستام
کشیدند و بگرفت میرش لگام
هوش مصنوعی: یک اسب تندرو با بدن زرین را به میدان آوردند و راهنمای آن را به دست گرفتند.
سپهدار بر زین آن بر نشست
ببوسید پس میر را روی و دست
هوش مصنوعی: سردار سپاه بر زین اسب نشسته و بعد از آن، چهره و دستان فرمانده را بوسید.
چو بدرود کردند ره بر گرفت
جهانی ز بدرودشان در شگفت
هوش مصنوعی: وقتی که آن‌ها از هم خداحافظی کردند، دنیا به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و از این وداع شگفت‌زده شد.
امیر سرافرازش اندر رکاب
روان شد پیاده همی با شتاب
هوش مصنوعی: امیر با افتخار و با سرعت بسیار، پیاده روانه شد.
سپهبد چو دیدش پیاده، روان
فرو جست از اسب برخاکدان
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی دید او پیاده است، به سرعت از اسب پایین آمد و به سمت او رفت.
بزد بوسه اش بر سر و دست و پای
بگفتا: که ای میر یکسو گرای
هوش مصنوعی: بوسه‌ای بر سر و دست و پا زد و گفت: ای بزرگوار، به یک سمت حرکت کن.
تو شاهی و من پیش تو بنده ام
به نزدت کهین تر پرستنده ام
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و من در حضور تو به عنوان خدمتگزار هستم و در نزد تو، خوارتر از آنچه که هستم، تو را می‌پرستم.
نبوده است آیین به گیتی که شاه
سپارد پیاده بر بنده راه
هوش مصنوعی: هیچگاه در دنیا رسم نبوده که پادشاهی، راهی را برای خدمت به بنده‌اش باز کند و او را به صورت پیاده بفرستد.
چو هر کار، ز اندازه اندر گذشت
بگویند ازو در جهان سر گذشت
هوش مصنوعی: هر وقت که کاری از حد خود تجاوز کند، درباره‌اش می‌گویند که در دنیا زیر سوال رفته است.
بدو گفت مختار گویی درست
ولیکن تویی شاه من در نخست
هوش مصنوعی: مختار به او گفت: تو شاید درست می‌گویی، اما تو هنوز در مرتبه اول، شاه من هستی.
زتو یافتم نام و جاه و مهی
هم این لشگر و کشور فرهی
هوش مصنوعی: از تو به دست آوردم نام و مقام و روشنی؛ همین لشکر و سرزمین همگی از توست.
زتیغ تو آیین حق گشت راست
همان رسم دنیا پرستان بکاست
هوش مصنوعی: تیغ تو به حقیقت راست و مستقیم است، اما عادات و رفتار دنیاپرستان به شکل دیگری است و آنها از این حقیقت دور هستند.
سواری چو تو هر کش اندر رکاب
پیاده رود یابد از حق ثواب
هوش مصنوعی: مردی که مانند تو سواری دارد، وقتی که دیگران پیاده می‌روند، از حق پاداش بیشتری می‌گیرد.
از آنت پیاده روم برعنان
که خوشنود سازم خدای جهان
هوش مصنوعی: من با تو پیاده برانم، تا خداوند جهانیان را خوشنود کنم.
بکردند بدرود میر غیور
نشانید بازش به زین ستور
هوش مصنوعی: با شجاعت و دلیری، آن شخص را وداع کردند و او را دوباره بر اسب نشاندند.
براهیم لشگر به ساباط راند
گرانمایه مختار درکوفه ماند
هوش مصنوعی: ابراهیم با لشکرش به سمت ساباط حرکت کرد، در حالی که مختار با ارزش در کوفه باقی ماند.
در داد بگشود برمردمان
بیفراشت رایات امن و امان
هوش مصنوعی: در دادرسی، برای مردم باز شد و پرچم امنیت و آرامش را برافراشت.
مرآنرا که می دید بدخواه تر
فزونتر ببخشیدی اش سیم و زر
هوش مصنوعی: آن کسی که به دیدن او، دشمنی و کینه بیشتری در دل داشتی، به او بیشتر طلا و نقره می‌بخشیدی.
برآن بد که دل ها به دست آورد
از آن پس به دشمن شکست آورد
هوش مصنوعی: آن کسی که دل‌ها را به دست می‌آورد، پس از آن به دشمنانش آسیب می‌زند و شکست‌شان می‌دهد.
یکی روز میران به کوفی سپاه
که بودند در کربلا رزمخواه
هوش مصنوعی: یک روز گروهی از فرماندهان به سپاه کوفیان رفتند که در کربلا آماده نبرد بودند.
بگشتند با یکدیگر انجمن
زهر در براندند لختی سخن
هوش مصنوعی: آنها با هم دور هم جمع شدند و گفتگو کردند و لحظه‌ای دربارهٔ زهر صحبت کردند.