بخش ۲۵ - رزم یزید ابن انس با لشگر ابن زیاد
هم از مرگ عامر که بدخال او
به تیغ براهیم ناوردجو
رخ ازکین مختار چوند سندروس
همی زد بهم دست و گفت ای فسوس
وزان پس به برخواند آن پرفساد
پی چاره جویی عبید زیاد
بدو گفت: با لشگری بیشمار
از ایدر سوی کوفه شو رهسپار
به زور و زر و مکر و دستان برآر
زمختار و از پور اشتر دمار
سرآن دو تن را روان کن به شام
چنان چون سرسبط خیرالانام
به کوفه درون نارکین بر فروز
بده داد کشتن در آنجا سه روز
بود هر که او پیرو بوتراب
به سر برنما خانمانش خراب
وزان پس تویی مرزبان عراق
مجو با عراقی سران، جز نفاق
ستمگر عبید زیاد پلید
زفرمانده ی شام چون این شنید
یکی لشگر آراست چونانکه خواست
درفش ستم را زنو کرد راست
برون آمد از شام با لشگرش
یکی چتر فرماندهی بر سرش
چو از ره به نزدیک موصل رسید
ز کارش خبر، عبد رحمن شنید
که از سوی مختار آن نامدار
به موصل درون بود فرمانگزار
بدانست کو با وی اش پای نیست
زدن با فزونتر زخود رای نیست
زموصل به تکریت بنمود جای
یکی نامه بنوشت آن پاکرای
به مختار و دادش خبر از پلید
چو مختار برخواند لب برگزید
یکی نامه بنگاشت زینسان بدوی
که ای پر هنر مرد پاکیزه خوی
بمان با سپاهت به تکریت در
که تا از من آید به پیشت خبر
یزید انس را سپس پیش خواند
از آن کار با وی سخن باز راند
بدو داد پس میر شمشیر زن
هزاری سه از لشگرخویشتن
ابا لشگر خود یزید دلیر
زکوفه برون تاخت توسن چو شیر
به جایی رسیدند مردان دین
که بد باتلی نام آن سرزمین
زدند اندران دشت پرده سرای
خروشید کوس و بغرید نای
چو آگاهی آمد به ابن زیاد
از آن لشگر و پیر پاک اعتقاد
زمردان شمشیر زن شش هزار
همه ناوک انداز و خنجر گزار
فرستاد زی رزم فرخ یزید
که مرجانه را باد نفرین مزید
از آن بد گهر پور بی دین و داد
که پیدا نباشد مرا او را نژاد
یزید انس را در آن چند روز
بد از تب به پیکر درون تاب و سوز
چو آمدسپاه بداندیش مرد
درآن دشت و بر پا سرا پرده کرد
یزید سرافراز بیمار بود
به بستر ابا رنج و تیمار بود
شبی آن سرافراز با یال و سفت
بدینگونه با لشگر خویش گفت
مرا رنج و بیماری از پا فکند
نیارم نشستن به زین سمند
شما همچو مردان کاری به جنگ
بکوشید و بر دوده، نارید ننگ
ز دشمن بخواهید خون امام
که از حق شما را روا باد کام
بگفت این و از درد بیهوش گشت
دم از نیک و بد، بست و خاموش گشت
چو در پیشه ی چرخ رخشنده مهر
بزد پنجه بر پشت شیر سپهر
دو لشگر به میدان جنگ آمدند
خروشان چو دریای زنگ آمدند
پی رزم هم رایت افراشتند
زمین را چو از کشته انباشتند
سپاه بد اندیش بگریختند
دلیران دین باره انگیختند
نمودند سیصد سوار شریر
از آن دیو ساران شامی اسیر
ببستند شان سخت و بردند پس
ابا خود به نزد یزید انس
بگفتند کز بخشش کردگار
سپاه ستم کرد از ما فرار
هم ایدون بفرمای ای راد پیر
چه سازیم با این گروه اسیر
نیارست گفتن سخن راد مرد
بدیشان اشارت به انگشت کرد
که شان سر زپیکر نمایید دور
که تنشان شود روزی مار و مور
سپه چون بدیدند ایمای او
به خنجر بریدند از آن ها گلو
پس از قتل آن مردم بدنژاد
سرافراز پور انس جان بداد
گرفتش به بر در جنان بوتراب
شد از جام دست خدا کامیاب
زمرگش سپه دیدن گریان شدند
ابرآتش سوگ، بریان شدند
همه جامه برتن نمودند چاک
فشاندند برتارک خویش خاک
بشستند روشن تنش با گلاب
به کافور و با عنبر و مشک ناب
تنش را از آن پس که شستند پاک
نهفتند چون گنج گوهر به خاک
تو گفتی که آن مرد نیکو نهاد
زمادر به گیتی درون خود نزاد
چنین بوده ز آغاز کار جهان
نماند کسی زآشکار و نهان
پس از مرگ سالار لشگر یزید
که بادش درود خدایی مزید
بخش ۲۴ - رفتن امیر مختار به رزم سپاه عامر بن ربیعه: بیفکندش آن سر به سم سمندبخش ۲۶ - آمدن ابن زیاد به رزم مختار و نامزد شدن ابراهیم به جنگ: بزرگان لشگر یکی انجمن
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هم از مرگ عامر که بدخال او
به تیغ براهیم ناوردجو
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع میپردازد که مرگ عامر (شخصی معروف) به علت خیانت او به دست ابراهیم رقم خورد. به نوعی، اشاره به عواقب اعمال نادرست و پیامدهای آن دارد.
رخ ازکین مختار چوند سندروس
همی زد بهم دست و گفت ای فسوس
هوش مصنوعی: چهرهام از کین مختار به گلستان میماند. در حالی که به همدیگر دست میزنیم، میگوید: ای فصیح و بلیغ!
وزان پس به برخواند آن پرفساد
پی چاره جویی عبید زیاد
هوش مصنوعی: سپس او به سراغ آن فرد فاسد رفت تا راه حلی برای مشکلاتش پیدا کند.
بدو گفت: با لشگری بیشمار
از ایدر سوی کوفه شو رهسپار
هوش مصنوعی: او به او گفت: با سپاهی بزرگ از اینجا به سمت کوفه حرکت کن.
به زور و زر و مکر و دستان برآر
زمختار و از پور اشتر دمار
هوش مصنوعی: با قدرت و ثروت و فریب و پارتی بازی، خود را به مقامهای بالا برسان و از نسل ناپاکان و بیخردان، رهایی یاب.
سرآن دو تن را روان کن به شام
چنان چون سرسبط خیرالانام
هوش مصنوعی: سر دو نفر را به سمت شام بفرست، به گونهای که مانند سر حسن و حسین، نوههای پیامبر بهترین انسانها باشد.
به کوفه درون نارکین بر فروز
بده داد کشتن در آنجا سه روز
هوش مصنوعی: در کوفه، در دل آتش، فریاد بزن که در آن مکان، کشتن را به مدت سه روز انجام دهند.
بود هر که او پیرو بوتراب
به سر برنما خانمانش خراب
هوش مصنوعی: هر که پیرو بوتراب باشد، سرنوشتش ویرانی خانهاش خواهد بود.
وزان پس تویی مرزبان عراق
مجو با عراقی سران، جز نفاق
هوش مصنوعی: پس از آن تو، حاکم و نگهبان عراق هستی. با سران عراقی، جز در مخالفت و دوگانگی، کاری نداشته باش.
ستمگر عبید زیاد پلید
زفرمانده ی شام چون این شنید
هوش مصنوعی: عبید زیاد، حاکم بدذات شام، وقتی این خبر را شنید، بسیار عصبانی و خشمگین شد.
یکی لشگر آراست چونانکه خواست
درفش ستم را زنو کرد راست
هوش مصنوعی: یک گروه از سربازان را آماده کرده بود، مانند آنچه که میخواست، پرچم ظلم را به خوبی برپا کرد.
برون آمد از شام با لشگرش
یکی چتر فرماندهی بر سرش
هوش مصنوعی: یکی از فرماندهان، با لشکری بزرگ از شام خارج شد و بر سرش چتری داشت که نشان از مقام و جایگاهش بود.
چو از ره به نزدیک موصل رسید
ز کارش خبر، عبد رحمن شنید
هوش مصنوعی: وقتی عبد رحمن به نزدیکی موصل رسید، از کارهای او خبر شنید.
که از سوی مختار آن نامدار
به موصل درون بود فرمانگزار
هوش مصنوعی: در سمت مختار، که شخصیت معروفی است، در موصل کسی بود که مسئولیت فرماندهی را بر عهده داشت.
بدانست کو با وی اش پای نیست
زدن با فزونتر زخود رای نیست
هوش مصنوعی: او متوجه شد که نمیتواند با کسی که قدرتی بیشتر از خود دارد، درگیر شود، زیرا این کار عاقلانه نیست.
زموصل به تکریت بنمود جای
یکی نامه بنوشت آن پاکرای
هوش مصنوعی: از موصل به تکریت، مکانی نشان داد و در آنجا نامهای نوشت آن انسان پاک و نیکوکار.
به مختار و دادش خبر از پلید
چو مختار برخواند لب برگزید
هوش مصنوعی: به مختار و انصافش خبری از افراد شرور داده شد، وقتی مختار اقدام کرد، انتخابش را انجام داد.
یکی نامه بنگاشت زینسان بدوی
که ای پر هنر مرد پاکیزه خوی
هوش مصنوعی: کسی نامهای نوشت و در آن چنین بیان کرد: ای مرد باهنر و باخوی نیک و پاک.
بمان با سپاهت به تکریت در
که تا از من آید به پیشت خبر
هوش مصنوعی: در جایی بمان با نیروهایت در تکریت تا وقتی که خبری از من به تو برسد.
یزید انس را سپس پیش خواند
از آن کار با وی سخن باز راند
هوش مصنوعی: یزید پس از آن که انس را احضار کرد، درباره آن حادثه با او صحبت کرد.
بدو داد پس میر شمشیر زن
هزاری سه از لشگرخویشتن
هوش مصنوعی: به او دستور داد که از میان سپاه خودش هزار مرد شمشیرزن را بیاورد.
ابا لشگر خود یزید دلیر
زکوفه برون تاخت توسن چو شیر
هوش مصنوعی: روزگار یزید، سردار شجاعی از کوفه با لشگری به بیرون آمد، مانند شیری که با قدرت و شجاعت میتازد.
به جایی رسیدند مردان دین
که بد باتلی نام آن سرزمین
هوش مصنوعی: مردان دین به جایی رسیدند که آن جا را با نام بد و ناپسند باتل میشناسند.
زدند اندران دشت پرده سرای
خروشید کوس و بغرید نای
هوش مصنوعی: در آن دشت، پردهای به راه انداختند و صدای شیپور به گوش رسید، همچنین صدای نی نیز طنینانداز شد.
چو آگاهی آمد به ابن زیاد
از آن لشگر و پیر پاک اعتقاد
هوش مصنوعی: زمانی که ابن زیاد از حضور آن لشگر و پیروان坚定 و با ایمان خبر پیدا کرد، متوجه شد که چه تحولاتی در حال رخ دادن است.
زمردان شمشیر زن شش هزار
همه ناوک انداز و خنجر گزار
هوش مصنوعی: شمشیرزنان زبده که تعدادشان شش هزار نفر است، همه ماجراجو و چیرهدست هستند و هر کدام به نوعی برنده و خنجرهایی در دست دارند.
فرستاد زی رزم فرخ یزید
که مرجانه را باد نفرین مزید
هوش مصنوعی: به جنگ فرخ یزید پیام فرستادند که مرجانه را باد نفرین بیشتری دمی دمد.
از آن بد گهر پور بی دین و داد
که پیدا نباشد مرا او را نژاد
هوش مصنوعی: من از آن بدگوهر پسر بیدینی و بیعدالتی که نژادش برای من مشخص نیست، بیزارم.
یزید انس را در آن چند روز
بد از تب به پیکر درون تاب و سوز
هوش مصنوعی: یزيد در آن چند روز به دوستان خود درد و سختی زیادی را تحمیل کرد و باعث شد که آنها به شدت درونشان دچار تب و سوز شوند.
چو آمدسپاه بداندیش مرد
درآن دشت و بر پا سرا پرده کرد
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه بد اندیشان به دشت آمد، آنها برپا خیمهای را بر افراشتند.
یزید سرافراز بیمار بود
به بستر ابا رنج و تیمار بود
هوش مصنوعی: یزید در حالی که بیمار و در بستر است، به خاطر رنج و زحماتی که کشیده، حالتی سرافراز دارد.
شبی آن سرافراز با یال و سفت
بدینگونه با لشگر خویش گفت
هوش مصنوعی: شبی، آن فرد برجسته و با افتخار، با یال پرشکوهش، به این شکل با سپاه خود سخن گفت.
مرا رنج و بیماری از پا فکند
نیارم نشستن به زین سمند
هوش مصنوعی: رنج و درد مرا از پا درآورده است و نمیتوانم بر روی این اسب بنشینم.
شما همچو مردان کاری به جنگ
بکوشید و بر دوده، نارید ننگ
هوش مصنوعی: شما باید همچون مردان شجاع تلاش کنید و در مقابل دشمنان، از نام خانواده خود محافظت کنید و ننگی بر آن نزنید.
ز دشمن بخواهید خون امام
که از حق شما را روا باد کام
هوش مصنوعی: از دشمن بخواهید که خون امام را بدهد، تا حق شما به درستی از او گرفته شود.
بگفت این و از درد بیهوش گشت
دم از نیک و بد، بست و خاموش گشت
هوش مصنوعی: او این را گفت و از شدت درد بیهوش شد، صحبت از خوب و بد را قطع کرد و آرام گرفت.
چو در پیشه ی چرخ رخشنده مهر
بزد پنجه بر پشت شیر سپهر
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در آسمان به درخشش میآید، همچون نشانی از قدرتش بر دوش شیر آسمان فرود میآید.
دو لشگر به میدان جنگ آمدند
خروشان چو دریای زنگ آمدند
هوش مصنوعی: دو گروه به صحنه نبرد آمدند، با سر و صدایی شبیه به طوفانهای سهمگین که مانند دریاست.
پی رزم هم رایت افراشتند
زمین را چو از کشته انباشتند
هوش مصنوعی: در پی جنگ، پرچم را بلند کردند و هنگامی که زمین پر از کشتهها شد، این کار را انجام دادند.
سپاه بد اندیش بگریختند
دلیران دین باره انگیختند
هوش مصنوعی: سپاه بدخواهان فرار کردند و دلیران مومن برای دفاع از دین بلند شدند.
نمودند سیصد سوار شریر
از آن دیو ساران شامی اسیر
هوش مصنوعی: سیصد سوار شرور از دیوان شام به اسارت درآمدند.
ببستند شان سخت و بردند پس
ابا خود به نزد یزید انس
هوش مصنوعی: آنها به شدت او را بسته و به نزد یزید بردند.
بگفتند کز بخشش کردگار
سپاه ستم کرد از ما فرار
هوش مصنوعی: گفتند که به خاطر بخشش پروردگار، گروه ستمگر از ما دور شدهاند.
هم ایدون بفرمای ای راد پیر
چه سازیم با این گروه اسیر
هوش مصنوعی: ای بزرگ و دانا، بفرما که با این گروه اسیر چه کاری میتوانیم بکنیم؟
نیارست گفتن سخن راد مرد
بدیشان اشارت به انگشت کرد
هوش مصنوعی: او نتوانست که به صورت مستقیم سخن بگوید، بنابراین به آنها با انگشت اشاره کرد.
که شان سر زپیکر نمایید دور
که تنشان شود روزی مار و مور
هوش مصنوعی: به کسانی که به خودشان مغرورند و سر از پا نمیشناسند، باید گفت که روزی بدنشان به چیزی خزنده و ناچیز تبدیل میشود.
سپه چون بدیدند ایمای او
به خنجر بریدند از آن ها گلو
هوش مصنوعی: وقتی سپاه آن علامت او را با خنجر دیدند، به خاطر آن، بر گردن آنها ضربه زدند.
پس از قتل آن مردم بدنژاد
سرافراز پور انس جان بداد
هوش مصنوعی: پس از کشته شدن آن مردم با نژاد، سرافراز پور انس جان خود را فدای آنان کرد.
گرفتش به بر در جنان بوتراب
شد از جام دست خدا کامیاب
هوش مصنوعی: در باغ بهشت، دست خداوند به او کامیابی بخشید و در اینجا خوشحالی و سروری را تجربه کرد.
زمرگش سپه دیدن گریان شدند
ابرآتش سوگ، بریان شدند
هوش مصنوعی: از مرگ او سپاهیان در حال گریه شدند و ابرهای آتشین به خاطر سوگ او در آتش سوختند.
همه جامه برتن نمودند چاک
فشاندند برتارک خویش خاک
هوش مصنوعی: همه لباسهارا بر تن کردند و خاک بر سر خود ریختند.
بشستند روشن تنش با گلاب
به کافور و با عنبر و مشک ناب
هوش مصنوعی: بدن او را با گلاب، کافور، عنبر و مشک خالص شستشو دادند تا پاک و معطر شود.
تنش را از آن پس که شستند پاک
نهفتند چون گنج گوهر به خاک
هوش مصنوعی: پس از آنکه تن او را شستشو کردند و پاک کرد، آن را مانند گنجی ارزشمند در خاک نهفتند.
تو گفتی که آن مرد نیکو نهاد
زمادر به گیتی درون خود نزاد
هوش مصنوعی: تو گفتی که آن مرد نیکو، از مادر در این دنیا زاده نشده است.
چنین بوده ز آغاز کار جهان
نماند کسی زآشکار و نهان
هوش مصنوعی: از آغاز خلقت تا کنون، هیچکس به طور کامل از رازها و حقیقتهای زندگی آگاه نشده و همه به نوعی در پردهای از آشکار و پنهان قرار دارند.
پس از مرگ سالار لشگر یزید
که بادش درود خدایی مزید
هوش مصنوعی: پس از مرگ فرمانده لشکر یزید، روح او مورد رحمت و祝 و الطاف الهی قرار گیرد.