بخش ۲۴ - رفتن امیر مختار به رزم سپاه عامر بن ربیعه
بیفکندش آن سر به سم سمند
بدو خیره چون گشت آن ارجمند
بدیدش همان مرد جاسوس بود
که با میر آن نیکویی ها نمود
بدوگفت مهتر که نیک آمدی
تو را باد بخشایش ایزدی
سرکیست کاورده ای ارمغان
بگفتا: سر دشمن خاندان
به راه اندرون از سپهدار میر
جداگشتم از بیم جان ناگزیر
گرفتم ره دشت پویان به پیش
هراسنده دل پای از خار، ریش
به ناگه بدیدم سواری زدور
همی تاخت چون مرگ سویم ستور
ستادم که راه گریزم نبود
چو دیدم همان مرد دژخیم بود
که عامر بدو داد فرمان که تیغ
کند رنگ از خون ما بی دریغ
رسید و سنان کرد برمن دراز
گرفتم گلوگاه آن نیزه باز
برونش نمودم زچنگ سوار
زدم برتهی گاه او استوار
وزان نیزه راه جهنم گرفت
زمرگش عزازیل ماتم گرفت
بیاوردم اینک برو اسب اوی
سوی راد سالار ناورد جوی
ببوسید مختار او را جبین
بسی کرد بر مردی اش آفرین
دگر رهسواری زهامون دوان
بیامد سری درکفش خونچکان
چو نزدیک شد مهتر از نام او
بپرسید از راه و از گام او
بگفتا: من آن پرده دارم که دوش
مرا رهنما گشت فرخ سروش
رها کردم از بند یاران تو
به جان گشتم از دوستداران تو
چو بویی از آن کار عامر ببرد
مرا با خداوند این سر سپرد
سپه را سراسر به هامون براند
جز این مرد نزدیک من کس نماند
چو او دور شد من بجستم ز جای
گرفتم گریبان آن زشت رای
اگر چند بد زورمند و دلیر
خدا جهانم بدو کرد چیر
یکی پاره سنگم درآمد به چنگ
فرو کوفتم بر سرش بیدرنگ
از آن زخم افتاد برخاک پست
ببردم از آن پس به شمشیر دست
فکندم سر از پیکر بد نهاد
نشستم ابر اسب او همچو باد
به درگاه سالار راد آمدم
به یزدان سپاسم که شاد آمدم
بدو کرد مختار یل آفرین
بگفتا به سالار راد این چنین
که ای مهتر راد گردن فراز
بباید کنون کردنت ترکتاز
که بدخواه این هفت بیور هزار
پراکنده بردشت رفته زکار
ندارند سالار و سر لشگری
نیاید سپه چون ندارد سری
گمانم که گر زودتر ارجمند
برایشان بتازد ابا مرد چند
نماند از این لشگر نابکار
یکی زنده با یاری کردگار
به جنبش در آمد سپاه کشن
براهیم در پیش همچون پشن
زخشم سم بادپا روی خاک
چو ابر درخشنده شد پر از خاک
هوا گفتی از گرد بگرفته ابر
چو برقی درخشان بدان خود و کبر
بدند آن سواران یل سی هزار
همه ناوک انداز و خنجر گزار
برفتند آن شب همی تا سحر
چو خورشید سر بر زد از کوه سر
رسیدند بر لشگر نابکار
که از مرگ عامر بدندی فکار
نهاده زسر خواب و آرام را
پی ناچار گشتند ناورد خواه
پی رزم دشمن دمیدند نای
نشستند برکوهه ی بادپای
دو رویه سپه تیغ برهم زدند
زخون خاک تفتیده را، نم زدند
زیکسوی مختار یزدان پرست
به مرد افکنی آستین برشکست
زسویی دگر پور مالک دلیر
خروشید و شد حمله ور همچو شیر
چپ و راست بردشمنان تاختند
به هر زخم، یکتن در انداختند
تو گفتی مگر از دم بام سخت
همی برگ ریزد ز شاخ درخت
زبس کشته برخاک شد باژگون
زمین بی سکون گشت سیمابگون
به هر سو که مختار راندی سمند
غو الحذر گشتی آنجا بلند
ز بس کشته افکند بر روی دشت
بدان تیز چنگی اجل خسته گشت
ز بس رزم جستی براهیم یل
حذر کردی از زخم تیغش اجل
به جان بردن آن گروه لئیم
بشد تیغ او اژدهای کلیم
دمی بر نیامد که شد کشته زار
یکی نیم زان هفت بیور هزار
دگر نیم از ایشان همه زخمدار
گرفتند ناچار راه فرار
بنه آنچه بدشان به جا ماندند
به سرگرد نامردی افشاندند
نمودند یغما سپاه امیر
به جا هر چه بد زان گروه شریر
چو از دود شب شد جهان قیرگون
بشستند دست آن دلیران زخون
نهادند خوان و بخوردند نان
سوی کوفه گشتند زان پس روان
سحرگه چو مهر درخشان دمید
به دروازه ی کوفه لشگر رسید
ببستند آیین به بازار و کوی
همه کوفیان شاد و بشکفته روی
به جز دشمنان شه کربلا
که بودند در دام بیم و بلا
امیر سرافراز مختار راد
به ایوان فرماندهی پانهاد
وزانسوی فرمانده ی ملک شام
بدی بر سریر مهی شادکام
که ناگاه آمد نوندی زراه
بداد آگهی از شکست سپاه
بخش ۲۳ - برآمدن آفتاب عالمتاب و آگاه شدن امیر دلیر از نبودن ابراهیم: برفته است با مرد جاسوس دوشبخش ۲۵ - رزم یزید ابن انس با لشگر ابن زیاد: هم از مرگ عامر که بدخال او
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیفکندش آن سر به سم سمند
بدو خیره چون گشت آن ارجمند
هوش مصنوعی: او را از اسب به پایین انداخت و او را خیره و حیران گذاشت.
بدیدش همان مرد جاسوس بود
که با میر آن نیکویی ها نمود
هوش مصنوعی: در آنجا مردی بدبین و نامطمئن را دید که به تازگی با میر به خوبیها و خوبیهایش پرداخته بود.
بدوگفت مهتر که نیک آمدی
تو را باد بخشایش ایزدی
هوش مصنوعی: سردمدار به او گفت که تو به خوبی آمدی و از لطف الهی، باد بخشایش بر تو وزید.
سرکیست کاورده ای ارمغان
بگفتا: سر دشمن خاندان
هوش مصنوعی: کیست که برای ما هدیهای آورد و گفت: این سر دشمن خانواده است؟
به راه اندرون از سپهدار میر
جداگشتم از بیم جان ناگزیر
هوش مصنوعی: از راهی که سپهسالار پیش میرفت، جدا شدم، چرا که به خاطر ترس از جانم چارهای نداشتم.
گرفتم ره دشت پویان به پیش
هراسنده دل پای از خار، ریش
هوش مصنوعی: به دنبال راهی افتادم که در آن مردمی در حال حرکت هستند، اما با این حال دلم از ناراحتی پر است و پاهایم از زخمهای خاری که در مسیر برخورد کردهام، درد میکند.
به ناگه بدیدم سواری زدور
همی تاخت چون مرگ سویم ستور
هوش مصنوعی: ناگهان دیدم سوارکاری از دور به سمت من میآید و با سرعت به سوی من میتاخت، مانند اینکه مرگ به سراغ من آمده است.
ستادم که راه گریزم نبود
چو دیدم همان مرد دژخیم بود
هوش مصنوعی: وقتی ایستادم، متوجه شدم که راهی برای فرار وجود ندارد؛ چون دیدم همان مرد خطرناک و ستمگر پیش رویم ایستاده است.
که عامر بدو داد فرمان که تیغ
کند رنگ از خون ما بی دریغ
هوش مصنوعی: عامر به او دستور داد که شمشیرش را به رنگ خون ما آغشته کند، بدون هیچ تردیدی.
رسید و سنان کرد برمن دراز
گرفتم گلوگاه آن نیزه باز
هوش مصنوعی: لحظهای فرا رسید که دو ناسزا در برابر هم قرار گرفتند، در این میان، من از ترس، سرم را به عقب کشیدم و آماده شدم تا با تیرک راستم در برابر آن نیزه ایستادگی کنم.
برونش نمودم زچنگ سوار
زدم برتهی گاه او استوار
هوش مصنوعی: او را از دستان سوار بیرون آوردم و بر مکانی خالی و بدون مانع ایستادم.
وزان نیزه راه جهنم گرفت
زمرگش عزازیل ماتم گرفت
هوش مصنوعی: از آن نیزه، راه جهنم آغاز شد و به خاطر مرگ او، عزازیل دچار اندوه گشت.
بیاوردم اینک برو اسب اوی
سوی راد سالار ناورد جوی
هوش مصنوعی: به نزد ما بیا و اسب او را به سمت فرمانده بزرگ جنگ بفرست.
ببوسید مختار او را جبین
بسی کرد بر مردی اش آفرین
هوش مصنوعی: مختار را بوسیدند و به خاطر مردانگیاش تحسینش کردند.
دگر رهسواری زهامون دوان
بیامد سری درکفش خونچکان
هوش مصنوعی: دیگر کسی از راه دوری با شتاب و سرعت آمد و در دستانش سروی را که از خون آغشته شده بود، حمل میکرد.
چو نزدیک شد مهتر از نام او
بپرسید از راه و از گام او
هوش مصنوعی: وقتی رئیس به نزدیک شد، از او درباره نامش و همچنین مسیر و قدمهایش سوال کرد.
بگفتا: من آن پرده دارم که دوش
مرا رهنما گشت فرخ سروش
هوش مصنوعی: او گفت: من آن پردهای را دارم که بالای سرم در شب گذشته راه را نشانم داد و خوش خبر بود.
رها کردم از بند یاران تو
به جان گشتم از دوستداران تو
هوش مصنوعی: از ارتباط با دوستانت جدا شدم و به خاطر تو به جان خودم گشتم.
چو بویی از آن کار عامر ببرد
مرا با خداوند این سر سپرد
هوش مصنوعی: وقتی بویی از کار آن شخص به مشامم رسید، خود را به خداوند سپردم.
سپه را سراسر به هامون براند
جز این مرد نزدیک من کس نماند
هوش مصنوعی: تمام لشکر را به بیابان میراند، جز این مردی که در کنار من است، کسی دیگر باقی نماند.
چو او دور شد من بجستم ز جای
گرفتم گریبان آن زشت رای
هوش مصنوعی: وقتی او از من دور شد، من تصمیم گرفتم از آن مکان خارج شوم و به سراغ آن شخص بداندیش بروم.
اگر چند بد زورمند و دلیر
خدا جهانم بدو کرد چیر
هوش مصنوعی: اگرچه عدهای ناپاک و قوی وجود دارند، اما خداوند به من قدرت بخشیده و جهانی را به من تسلیم کرده است.
یکی پاره سنگم درآمد به چنگ
فرو کوفتم بر سرش بیدرنگ
هوش مصنوعی: من یک تکه سنگی را به دست گرفتم و بلافاصله آن را به سرش کوبیدم.
از آن زخم افتاد برخاک پست
ببردم از آن پس به شمشیر دست
هوش مصنوعی: بعد از اینکه از زخم بر زمین افتادم، دیگر تصمیم گرفتم که با شمشیر به دست به مقابله بپردازم.
فکندم سر از پیکر بد نهاد
نشستم ابر اسب او همچو باد
هوش مصنوعی: سرم را از تن نابهنجارش جدا کردم و به راحتی بر روی ابرهای اسب او نشستم، همچون وزش باد.
به درگاه سالار راد آمدم
به یزدان سپاسم که شاد آمدم
هوش مصنوعی: به درگاه پروردگار آمدم و از او سپاسگزاری میکنم که با شادی و خوشحالی وارد این مکان شدم.
بدو کرد مختار یل آفرین
بگفتا به سالار راد این چنین
هوش مصنوعی: مختار به یل آفرین گفت: اینگونه از سالار راد تقدیر کن.
که ای مهتر راد گردن فراز
بباید کنون کردنت ترکتاز
هوش مصنوعی: ای سرور بزرگ که به دلاوری و رشادت مشهور هستی، اکنون زمان آن رسیده است که با قدرت و شجاعت خود به میدان بیایی و عمل کنی.
که بدخواه این هفت بیور هزار
پراکنده بردشت رفته زکار
هوش مصنوعی: کسی که دشمن این هفت فرزند است، هزاران نفر را به نقاط مختلف فرستاده و از کارشان دست کشیده است.
ندارند سالار و سر لشگری
نیاید سپه چون ندارد سری
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده و سر فرماندهاش در میدان جنگ حضور نداشته باشند، نیروی نظامی هم به علت نبود رهبری و سرپرستی نمیتواند به میدان بیاید و فعال باشد.
گمانم که گر زودتر ارجمند
برایشان بتازد ابا مرد چند
هوش مصنوعی: به نظر میرسد اگر شخص باارزشی زودتر به آنها توجه کند و به کمکشان بیاید، آنگاه مردان چندان ارزشمند نخواهند بود.
نماند از این لشگر نابکار
یکی زنده با یاری کردگار
هوش مصنوعی: هیچیک از این لشکر بدکار زنده نماند، با کمک و یاری خداوند.
به جنبش در آمد سپاه کشن
براهیم در پیش همچون پشن
هوش مصنوعی: سپاه ابراهیم به حرکت درآمد و مانند پشم در باد به پیش میرود.
زخشم سم بادپا روی خاک
چو ابر درخشنده شد پر از خاک
هوش مصنوعی: باد تند و شدید مانند ابر درخشان، روی زمین را پر از گرد و غبار کرده است.
هوا گفتی از گرد بگرفته ابر
چو برقی درخشان بدان خود و کبر
هوش مصنوعی: هوا را همچون ابرهایی که گرد و غبار را گرفتهاند، توصیف میکند. در این میان، زیبایی و درخشندگیای چون رعد و برق وجود دارد که به خاطر خودپسندی و بزرگی خود را نشان میدهد.
بدند آن سواران یل سی هزار
همه ناوک انداز و خنجر گزار
هوش مصنوعی: آن سواران بد، که تعدادشان سی هزار نفر است، همه تیرانداز و دارای چاقو و خنجر هستند.
برفتند آن شب همی تا سحر
چو خورشید سر بر زد از کوه سر
هوش مصنوعی: آن شب تا سحر ادامه داشت و وقتی که خورشید از بالای کوه ظاهر شد، به پایان رسید.
رسیدند بر لشگر نابکار
که از مرگ عامر بدندی فکار
هوش مصنوعی: در اینجا به گروهی اشاره میشود که به یک لشکر ناپسند و بیتدبیر رسیدند. این لشکر به دلیل مرگ فردی به نام عامر، دچار سردرگمی و بیتوجهی شده است.
نهاده زسر خواب و آرام را
پی ناچار گشتند ناورد خواه
هوش مصنوعی: خواب و آرامش را کنار گذاشتند و به ناچار به دنبال خواستههایشان رفتند.
پی رزم دشمن دمیدند نای
نشستند برکوهه ی بادپای
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف موقعیتی میپردازد که در آن، جنگ و نبردی آغاز شده است. به طور خاص، صداهایی مانند نای به گوش میرسد و فرد میبیند که دشمن در حال آماده شدن برای مقابله است. به تصویر کشیدن کوهی که در برابر باد ایستاده نیز نشان از قدرت و استقامت دارد. این تصویرها حس هیجان و تنش را به وجود میآورند و نمایانگر فضایی پر از چالش و نبرد هستند.
دو رویه سپه تیغ برهم زدند
زخون خاک تفتیده را، نم زدند
هوش مصنوعی: دو طرف یک جنگ، شمشیرها را به هم کوبیدند و از خون زمین خشک و داغ، قطرههایی را برپا کردند.
زیکسوی مختار یزدان پرست
به مرد افکنی آستین برشکست
هوش مصنوعی: از یک طرف، مختار که پیرو یزدان است، در حال آماده شدن برای جنگ و مبارزه است. از سوی دیگر، او دست خود را به نشانه قدرت و تصمیمگیری به سمت دشمن دراز کرده و تصمیم به سرنگونی آنها گرفته است.
زسویی دگر پور مالک دلیر
خروشید و شد حمله ور همچو شیر
هوش مصنوعی: از طرف دیگر، پسر مالک شجاع به صدا درآمد و مانند شیر به حمله پرداخت.
چپ و راست بردشمنان تاختند
به هر زخم، یکتن در انداختند
هوش مصنوعی: دشمنان از هر طرف به ما حمله کردند و به هر زخم و آسیبی که دیده بودیم، یکنفر را به میدان فرستادند.
تو گفتی مگر از دم بام سخت
همی برگ ریزد ز شاخ درخت
هوش مصنوعی: تو گفتی آیا از بام بلند هم میافتد برگ از شاخه درخت؟
زبس کشته برخاک شد باژگون
زمین بی سکون گشت سیمابگون
هوش مصنوعی: زمین به قدری کشته و غمگین شده است که دیگر نمیتواند آرام بگیرد و حالتی شبیه به جیوه پیدا کرده است.
به هر سو که مختار راندی سمند
غو الحذر گشتی آنجا بلند
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی و انتخاب کنی به پیش بروی، با احتیاط و هوشیاری بر آن مکان بالا خواهی رفت.
ز بس کشته افکند بر روی دشت
بدان تیز چنگی اجل خسته گشت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مرگ به اندازهای قربانی گرفته که در دشت پراکندهاند، حتی چنگال تند و برندهاش نیز خسته شده است.
ز بس رزم جستی براهیم یل
حذر کردی از زخم تیغش اجل
هوش مصنوعی: به دلیل بسیاری از نبردهایی که انجام دادهای، ای فرزند برام، از زخمهای شمشیر مرگ فرار کردهایی.
به جان بردن آن گروه لئیم
بشد تیغ او اژدهای کلیم
هوش مصنوعی: به جان سپردن آن گروه پست و نادان مانند تیغی است که به مانند اژدهایی درخشان و خطرناک میباشد.
دمی بر نیامد که شد کشته زار
یکی نیم زان هفت بیور هزار
هوش مصنوعی: لحظهای نگذشت که یکی به خاطر عشق و شوق، در دنیا کشته شد، در حالی که یکی از آن هفت بیور (هفت سرزمین) به هزاران کشته مبدل شده بود.
دگر نیم از ایشان همه زخمدار
گرفتند ناچار راه فرار
هوش مصنوعی: دیگر هیچ راهی جز فرار از این افراد زخمی باقی نمانده است.
بنه آنچه بدشان به جا ماندند
به سرگرد نامردی افشاندند
هوش مصنوعی: آنچه که بدکاران از خود به جا گذاشتند، به ناتوانی و بینزاکتی تعبیر کردند.
نمودند یغما سپاه امیر
به جا هر چه بد زان گروه شریر
هوش مصنوعی: سپاه امیر یغما، هرچه از آن گروه بد بود را به نمایش گذاشتند.
چو از دود شب شد جهان قیرگون
بشستند دست آن دلیران زخون
هوش مصنوعی: وقتی که شب مانند دودی غلیظ بر جهان سایه انداخت، دلاوران دستهای خود را از خون پاک کردند.
نهادند خوان و بخوردند نان
سوی کوفه گشتند زان پس روان
هوش مصنوعی: آنها سفرهای آماده کردند و نان خوردند، سپس به سمت کوفه حرکت کردند.
سحرگه چو مهر درخشان دمید
به دروازه ی کوفه لشگر رسید
هوش مصنوعی: صبح زود، زمانی که خورشید درخشان طلوع کرد، سپاه به دروازهی کوفه رسید.
ببستند آیین به بازار و کوی
همه کوفیان شاد و بشکفته روی
هوش مصنوعی: آیین و رسوم به بازار و خیابانها رسیدند و همه افراد کوفه شاد و با چهرههای باز و سرحال بودند.
به جز دشمنان شه کربلا
که بودند در دام بیم و بلا
هوش مصنوعی: غیر از دشمنان امام حسین در کربلا، کسان دیگری هم بودند که در شرایط سخت و خطرناک قرار داشتند.
امیر سرافراز مختار راد
به ایوان فرماندهی پانهاد
هوش مصنوعی: امیر بزرگوار مختار راد به جایگاه رهبری وارد شد.
وزانسوی فرمانده ی ملک شام
بدی بر سریر مهی شادکام
هوش مصنوعی: و از سوی فرمانده کشور شام، خبری خوش بر تختی که مملو از شادی است، آمد.
که ناگاه آمد نوندی زراه
بداد آگهی از شکست سپاه
هوش مصنوعی: ناگهان فردی به سراغ ما آمد و خبر از شکست ارتش را به ما داد.