گنجور

بخش ۲۳ - برآمدن آفتاب عالمتاب و آگاه شدن امیر دلیر از نبودن ابراهیم

برفته است با مرد جاسوس دوش
دژم گشت و از درد بر زد خروش
بیفراشت سوی خداوند دست
که ای آفریننده ی هر چه هست
براهیم را تو مدد کار باش
زآسیب دشمن نگهدار باش
پس از پوزشش نزد جان آفرین
بفرمود بستند بر اسب، زین
سراپرده از کوفه بیرون زدند
درفش سپهبد به هامون زدند
چو آمد به هامون بداد آگهی
سران را زکردار چرخ مهی
بگفتا: بیاید یکی ترکتاز
که شاید بیاریمش از مرگ، باز
در این بد که ناگاه برخاست گرد
پدیدار گشت اندر آن گرد مرد
بر اسبی نشسته چو آذر گشسب
سر پر زخونش به فتراک اسب
چو دیدند لشگر سرترک اوی
دویدند یکسر سوی نامجوی
به سم سمندش بسودند چهر
بگفتند کای رشک مهر سپهر
خدا را ز ما باد بی مر درود
که روی تو را باز برما نمود
فری از خدا بر روان تو باد
که اندیشه ات نیست اندر نهاد
بدینسان که رفتی و باز آمدی
شود دورت از روی، چشم بدی
ندیدیم در نامه ی باستان
چوکاری که کردی تو یک داستان
جهان آفرین را فراوان سپاس
که از تیغ دشمن ترا داشت پاس
پر از خنده لب آن یل بی قرین
یکایک برایشان بخواند آفرین
وزان پس بیامد چو سرو بلند
به نزدیک مختار پیروزمند
به پیشش خم آورد یال یلی
چو در نزد احمد(ص)،علی ولی
سر عامر بد کنش را فکند
چو گویی مر او را به سم سمند
بگفتا: جهان زیر فرمانت باد
سرخصم بر سم یکرانت باد
چو من باد فرمانبرت صد هزار
سر دشمن از تیغ تو خاکسار
مرا تا بود تیغ و بازو همی
توان و دل و هوش و نیرو همی
کهین بنده ی خاکسار توام
به گیتی زهر بد، حصار توام
به پیش ایستاده تو را بنده وار
پذیرای فرمان و خدمتگزار
ز دیدار او نامور شاد شد
ز رنج و غمش خاطر آزاد شد
فرود آمد و دست ها برگشاد
کشیدش به برتنگ، خندان و شاد
ببوشیدش آن روی خورشیدوار
بگفت:ای دلم از رخت شاد خوار
تویی دست پرورده ی مرتضی (ع)
که تیغت بود خانه زاد قضا
تو هستی و، روشن جهان بین من
بود مهر تو رسم و آیین من
چه گویم سپاست که جانم تویی
میان تن و جان نباشد دویی
سپاسم به یزدان جان آفرین
که دیدم تو را بی گزند اینچنین
کنون بازگو تا که رفتی کجا؟
که بی تو نبد هیچ هوشم به جا
به کاری کزان دیده ام خون گریست
چه پیش آمدت وین سراز آن کیست
براهیم یل آنچه کرد و بدید
بگفت و زمیر، آفرین ها شنید
به ناگه سواری به فولاد غرق
ابر کوهه ی باد پایی جوبرق
رسید از بیابان و تکبیر گفت
بدانسان که هر گوشی آنرا شنفت
بیامد دمان تا بر موتمن
به دستش سری چون سر اهرمن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برفته است با مرد جاسوس دوش
دژم گشت و از درد بر زد خروش
هوش مصنوعی: شب گذشته، مردی را مخفیانه از پیش خود بیرون کرده‌ام. حالا دلم گرفته و از درد فریاد می‌زنم.
بیفراشت سوی خداوند دست
که ای آفریننده ی هر چه هست
هوش مصنوعی: دستت را به سوی خداوند بلند کن و بگو: ای خالق هر چیزی که وجود دارد.
براهیم را تو مدد کار باش
زآسیب دشمن نگهدار باش
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، به ابراهیم کمک کن و او را از آسیب‌های دشمنان محفوظ بدار.
پس از پوزشش نزد جان آفرین
بفرمود بستند بر اسب، زین
هوش مصنوعی: پس از اینکه او از خداوند درخواست عذر خواهی کرد، دستور دادند که زین را بر پشت اسب بزنند.
سراپرده از کوفه بیرون زدند
درفش سپهبد به هامون زدند
هوش مصنوعی: از کوفه بیرون آمدند و پرچم فرمانده را به سمت هامون قرار دادند.
چو آمد به هامون بداد آگهی
سران را زکردار چرخ مهی
هوش مصنوعی: زمانی که خبر به هامون رسید، سران را از رفتار گردونهٔ افلاک آگاه کرد.
بگفتا: بیاید یکی ترکتاز
که شاید بیاریمش از مرگ، باز
هوش مصنوعی: گفت: بیاید کسی که با شجاعت به میدان بیاید تا شاید بتوانیم او را از مرگ نجات دهیم.
در این بد که ناگاه برخاست گرد
پدیدار گشت اندر آن گرد مرد
هوش مصنوعی: ناگهان طوفانی به پا می‌شود و در میان این طوفان، مردی ظاهر می‌شود.
بر اسبی نشسته چو آذر گشسب
سر پر زخونش به فتراک اسب
هوش مصنوعی: مردی همچون آذرگشسب، به اسب نشسته و در حال جنگ است. خون او به زین اسبش چکیده و به نوعی به آن پیوند خورده است.
چو دیدند لشگر سرترک اوی
دویدند یکسر سوی نامجوی
هوش مصنوعی: وقتی لشکر دیدند که سرکرده‌شان به طرف دشمن می‌رود، همه به سرعت به سمت نامجوی (دشمن) حرکت کردند.
به سم سمندش بسودند چهر
بگفتند کای رشک مهر سپهر
هوش مصنوعی: به سمت سمندش طراحی کردند و گفتند که تو باعث حسادت خورشید هستی.
خدا را ز ما باد بی مر درود
که روی تو را باز برما نمود
هوش مصنوعی: خدا را شکر که دوباره لطفش شامل حال ما شد و چهره‌ات را به ما نشان داد.
فری از خدا بر روان تو باد
که اندیشه ات نیست اندر نهاد
هوش مصنوعی: از خدا بخواهم که بر روحت باد و نسیم بفرستد، زیرا افکارت در درونت نیست و تو خود را از آن بی‌خبر می‌دانی.
بدینسان که رفتی و باز آمدی
شود دورت از روی، چشم بدی
هوش مصنوعی: اگر به این شکل که رفتی و دوباره برگشتی ادامه بدهی، دوری تو از چشمانم باعث می‌شود که چشم زخم به تو برسد.
ندیدیم در نامه ی باستان
چوکاری که کردی تو یک داستان
هوش مصنوعی: در متون قدیمی هیچ نشانه‌ای از کارهایی که تو انجام دادی، وجود ندارد.
جهان آفرین را فراوان سپاس
که از تیغ دشمن ترا داشت پاس
هوش مصنوعی: از خداوند بزرگ بسیار سپاسگزارم که مرا از آسیب‌های دشمن حفظ کرد و به من محافظت عطا فرمود.
پر از خنده لب آن یل بی قرین
یکایک برایشان بخواند آفرین
هوش مصنوعی: لبخند آن جوان بی‌نظیر، پر از شادی است و هر یک از آنان را به طور جداگانه ستایش می‌کند.
وزان پس بیامد چو سرو بلند
به نزدیک مختار پیروزمند
هوش مصنوعی: سپس چون سایه‌دار و استوار آمد، به نزد مختار، انسانی پیروز و موفق.
به پیشش خم آورد یال یلی
چو در نزد احمد(ص)،علی ولی
هوش مصنوعی: در برابر او، یال اسب مانند یال یک اسب قوی و باشکوه خم می‌شود، همان‌طور که در حضور پیامبر اسلام، علی (ع) به عزت و احترام ایستاد.
سر عامر بد کنش را فکند
چو گویی مر او را به سم سمند
هوش مصنوعی: سر عامر بد کنش را به زمین انداخت، گویی او را با سم اسب زده‌اند.
بگفتا: جهان زیر فرمانت باد
سرخصم بر سم یکرانت باد
هوش مصنوعی: فرمانروایی بر جهان بر تو باشد و دشمنانت همگی زیر پای تو!
چو من باد فرمانبرت صد هزار
سر دشمن از تیغ تو خاکسار
هوش مصنوعی: من همچون بادی هستم که تحت فرمان تو می‌وزد و در برابر تیغ تو، صد هزار دشمن به خاک افتاده‌اند.
مرا تا بود تیغ و بازو همی
توان و دل و هوش و نیرو همی
هوش مصنوعی: تا زمانی که من قدرت و اراده دارم، می‌توانم با تیغ و نیروی جسمی‌ام به مقابله بپردازم و دل و هوش خود را به کار بگیرم.
کهین بنده ی خاکسار توام
به گیتی زهر بد، حصار توام
هوش مصنوعی: من بنده‌ای خاکی و فروتن هستم و در این دنیا از هر پلیدی و بدی دوری می‌کنم، چون به عشق و محبت تو پناه می‌برم.
به پیش ایستاده تو را بنده وار
پذیرای فرمان و خدمتگزار
هوش مصنوعی: من در برابر تو ایستاده‌ام و با فروتنی آماده‌ام تا دستوراتت را بپذیرم و به تو خدمت کنم.
ز دیدار او نامور شاد شد
ز رنج و غمش خاطر آزاد شد
هوش مصنوعی: با دیدن او، دلخوشی و شادی به وجود آمد و از رنج و اندوهش، خاطرش آرام و آزاد شد.
فرود آمد و دست ها برگشاد
کشیدش به برتنگ، خندان و شاد
هوش مصنوعی: او فرود آمد و دستانش را باز کرد و با شادی و لبخند، او را به آغوش خود کشید.
ببوشیدش آن روی خورشیدوار
بگفت:ای دلم از رخت شاد خوار
هوش مصنوعی: او را بوسید و گفت: ای دل، از چهره‌ات خوشحالم و شاداب شدم.
تویی دست پرورده ی مرتضی (ع)
که تیغت بود خانه زاد قضا
هوش مصنوعی: تو فرزند و تربیت شده‌ی مرتضی (ع) هستی، که شمشیرت همیشه بر سر تقدیر و سرنوشت است.
تو هستی و، روشن جهان بین من
بود مهر تو رسم و آیین من
هوش مصنوعی: وجود تو باعث روشنایی جهان من است و عشق تو راه و رسم زندگی‌ام را تعیین می‌کند.
چه گویم سپاست که جانم تویی
میان تن و جان نباشد دویی
هوش مصنوعی: چه بگویم از سپاسگزاری، زیرا تو هستی جان من. بین جسم و روح هیچ دوگانگی وجود ندارد.
سپاسم به یزدان جان آفرین
که دیدم تو را بی گزند اینچنین
هوش مصنوعی: از خداوند بزرگ سپاسگزارم که تو را به این زیبایی و بدون هیچ آسیبی دیدم.
کنون بازگو تا که رفتی کجا؟
که بی تو نبد هیچ هوشم به جا
هوش مصنوعی: حالا بگو کجا رفتی؟ زیرا بدون تو هیچ چیز از ذهنم باقی نمانده است.
به کاری کزان دیده ام خون گریست
چه پیش آمدت وین سراز آن کیست
هوش مصنوعی: به خاطر کاری که باعث شده من اشک بریزم، چه بر سرت آمده و این ناپایداری از کجا برای تو آمده است؟
براهیم یل آنچه کرد و بدید
بگفت و زمیر، آفرین ها شنید
هوش مصنوعی: ابراهیم، قهرمان بزرگ، کارها و تجربه‌های خود را بیان کرد و در دلش نیز ستایش‌هایی را شنید.
به ناگه سواری به فولاد غرق
ابر کوهه ی باد پایی جوبرق
هوش مصنوعی: ناگهان سوارکاری در میان ابرهای غلیظ و در یک کوه پر از باد و برق ظاهر شد.
رسید از بیابان و تکبیر گفت
بدانسان که هر گوشی آنرا شنفت
هوش مصنوعی: از بیابان آمد و با صدای بلند تسبیح گفت به گونه‌ای که هر شنونده‌ای صدایش را شنید.
بیامد دمان تا بر موتمن
به دستش سری چون سر اهرمن
هوش مصنوعی: در زمانی که هوا روشن و دلپذیر بود، کسی به نزد مردی باجدیت و با وقار آمد و در دستانش سری داشت که شبیه به سر دیوها بود.