گنجور

بخش ۲۲ - تعاقب عامر از ابراهیم و کشته شدن آن لئیم

که آن بستگان بند بگسیختند
چو شب بود بس تیره بگریختند
شنیدند افغان او را سپاه
سوی خیمه ی او گرفتند راه
چو عامر از این کارآگاه شد
پر از اخگرش جان گمراه شد
بیامد دمان تا بر روزبان
بگفتش رها بادت از تن روان
رها ساختی آن بداندیش را
به شمشیر دادی سرخویش را
چه کردی که از بند آن اژدها
چنین رایگان کرد خود را رها
بگو راست، گر زندگی بایدت
وگرنه به خون، تن، ببالایدت
بدو گفت حاجب که ای کامیاب
تو دانی منم دشمن بوتراب
زیاران او هست بیزاری ام
بود راست گر این نیازاری ام
بدین میخ های چو شاخ درخت
ببستیمشان دست و هم پای سخت
که از سختی بند تا نیم شب
نبدشان ز فریاد، خاموش، لب
چنان آمدی بانگ ایشان به گوش
که پوشیدی از پاسبانان خروش
دمی گشت بیننده ام گرم خواب
چو بیدار گشتم چنین روی زرد
زخشم ارکنی از میانم دو نیم
من این کار را دانم از آن ندیم
به ایشان مگر داشت پنهان سری
که نگذاشت دوشت به افسونگری
بریزی از ایشان به شمشیر، خون
جهان را از این رنج آری برون
همی خواست تا شب نماید رها
به نیرنگشان از دم اژدها
بر او باد نفرین پروردگار
که با حیلت، او راست پیوسته کار
ندارد چو ما از تو این مرد بیم
که باشد شب و روز با تو ندیم
یکی نیک اندیشه را برگمار
ببین تا بود از که اینگونه کار
خدا کرد بربدمنش تیره، رای
سخن های وی دردلش کرد جای
به بر خواندش آن بخت وارون ندیم
نپرسیده کرد از میانش دو نیم
وزان پس به حاجت یکی برگماشت
سبک خود علم سوی هامون فراشت
گروها گروه از پی وی سپاه
پی آن دو تن برگرفتند راه
درآن تیره شب اندران پهندشت
سواران پراکنده شد هفت و هشت
پژوهشکنان ای یل ارجمند
غریوان سپاه و خروشان سمند
زگرد سواران هوا کله بست
زنعل تکاور همی برق جست
توگفتی برست از بن هر گیاه
یکی مرد با نیزه ی کینه خواه
وزان سوی سالار با پای خویش
ره کوفه را داشت پویان به پیش
چو خورشید سر بر زد از تیغ کوه
بدیدش سپهدارگرد گروه
بگفتا: بدان یار کامد سپاه
پس و پشت بنگر به گرد سیاه
شو آماده از بهر ناورد کین
چو شیرافکنان برشکن آستین
بدو گفت مرد ای یل نامدار
زمن چشم ناورد مردان مدار
من این کار دشوار آسان کنم
به بیغوله ای خویش پنهان کنم
تو را می سپارم به یزدان فرد
که هم بخت یاری و هم شیر مرد
بگفت این و بدرود مهتر نمود
به بیراهه ای شد روان همچو دود
سپهبد بدان ره که بودش شتافت
رخ از بیم سوی دگر بر نتافت
پیاده همی رفت زان سان دلیر
پیاده که پوید سوی غاب شیر
نه بیمش زتنهایی خویش بود
نه از های و هوی بداندیش بود
به ناگاه آن شیر پرکین و خشم
درختی کهن شاخش آمد به چشم
به خود گفت آن به که براین درخت
برآیم بیاسایم آنجا دو لخت
چو آسوده گشتم برآیم به راه
که بی اسب نتوان شدن رزمخواه
به نزد درخت آمد آن ارجمند
به شاخش بیفکند پیچان کمند
در انبوه آن شاخ ها شد نهان
تو گفتی که شیری است در نیستان
وزان سوی چون دیو جسته زبند
همی تاخت عامر به هر سو سمند
زبس تاخت از تابش آفتاب
چو دوزخ تنش گشت پر التهاب
چو از دور آن سایه گستر بدید
بزد اسب و خود را بدان سو کشید
گمانش که نزد درخت است آب
ندانست کانجاست مرگش به خواب
چو آید قضا می شود مرد کور
به پای خود ایدون رود سوی گور
چو روباه را روز آید به شام
دود تا بر شیر سوی کنام
چو آمد ندید اندر آنجای آب
برفت از عطش ازتنش توش و تاب
فرود آمد و اسب را بر درخت
ببست و درآن سایه افکند رخت
کمر برگشود و زخفتان گره
فکند از بر سینه یکسو زره
به دامان همی باد برخود وزید
زگرما چو اژدر همی بردمید
زمان تا زمان سود پهلو به خاک
سروریش پرخاک گشتی رخ بد نهاد
رسیدی به وی چون تف جانگزای
به شیر خدا گفتی او ناسزای
چو بشنید از او سخن های زشت
دلاور از سر، بردباری بهشت
چو باز شکاری زشاخ درخت
به پرواز آمد سوی تیره بخت
بیامد به پیش اندرش ایستاد
چو چشم بداندیش بر وی افتاد
سراسیمه برجست و گفتا: که ای؟
در این شاخ چون مرغ بهر چه ای؟
بگفتا: که هستم براهیم یل
تو را از آسمان می رسم چون اجل
همانم که دوش از جهان آفرین
تو را خواستم کشته از تیغ کین
تو پاسخ بدادی به بیغاره ام
ببستی در آن بند بیچاره ام
ندانستی این را که با کردگار
منش ناید و خود پسندی به کار
هم ایدون به خود زار لختی بموی
زشمشیر من بسته جان آفرین
فرستمت ایدون به دیگر سرای
که دانی کدام است شیر خدای
بگفت این و برسینه ی او نشست
بپیچید موی پلیدش به دست
به خنجر سرش را زتن دور کرد
بر او اشکم کرکسان، گور کرد
زهی دست پرورده ی بو تراب
که بودش دل شیر و چنگ عقاب
کسی را که یزدان بخواهد بلند
زبند و زدارش نیاید گزند
وزان پس به یکران او شد سوار
سرش را به فتراک بر بست زار
بزد اسب و زی کوفه آمد چو باد
وزان سوی مختار فرخ نژاد
چو برزد سر از کوه رخشنده شید
براهیم یل را به لشگر ندید
پژوهش چو بنمود و بازش نیافت
بدانست کو سوی دشمن شتافت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که آن بستگان بند بگسیختند
چو شب بود بس تیره بگریختند
هوش مصنوعی: بستگان دلی را که در کنار هم بودند، در تاریکی شب از هم جدا شدند و به سرعت دور شدند.
شنیدند افغان او را سپاه
سوی خیمه ی او گرفتند راه
هوش مصنوعی: سپاه صدای او را شنید و به سوی چادرش راهی شدند.
چو عامر از این کارآگاه شد
پر از اخگرش جان گمراه شد
هوش مصنوعی: وقتی عامر از این قضیه آگاه شد، از شدت خشم و ناراحتی، جانش به شدت دچار سردرگمی و پریشانی شد.
بیامد دمان تا بر روزبان
بگفتش رها بادت از تن روان
هوش مصنوعی: هوا در شرف صبح بود که فردی به روزبان گفت: از این بدن رهایی یابید و به پرواز درآید.
رها ساختی آن بداندیش را
به شمشیر دادی سرخویش را
هوش مصنوعی: تو آن بداندیش را رها کردی و با شمشیر، سر خود را به او دادی.
چه کردی که از بند آن اژدها
چنین رایگان کرد خود را رها
هوش مصنوعی: چه کرده‌ای که به راحتی از آن اژدهای خطرناک رهایی یافته‌ای؟
بگو راست، گر زندگی بایدت
وگرنه به خون، تن، ببالایدت
هوش مصنوعی: بگو که حقیقت را بگو، اگر زندگی برایت اهمیت دارد؛ وگرنه تنها به خون خود می‌رسی و در سختی‌ها قرار خواهی گرفت.
بدو گفت حاجب که ای کامیاب
تو دانی منم دشمن بوتراب
هوش مصنوعی: حاجب به او گفت که ای موفق، تو خوب می‌دانی که من دشمن بوتراب هستم.
زیاران او هست بیزاری ام
بود راست گر این نیازاری ام
هوش مصنوعی: من از دوستان او بیزار هستم، اگرچه این گاه به ناز و نیاز منجر می‌شود.
بدین میخ های چو شاخ درخت
ببستیمشان دست و هم پای سخت
هوش مصنوعی: ما این میخ‌ها را مانند شاخ‌های درخت محکم کردیم و به آن‌ها دست و پا بسته‌ایم.
که از سختی بند تا نیم شب
نبدشان ز فریاد، خاموش، لب
هوش مصنوعی: در این بیت، به سختی و فشارهایی که بر انسان تحمیل می‌شود اشاره شده است. گویا فردی در نیمه شب از شدت فریاد و ناراحتی‌اش زبانش بند آمده و نمی‌تواند صحبت کند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی عمق غم و اضطراب است که حتی به مرحله‌ای می‌رسد که انسان از بیان احساساتش ناتوان می‌شود.
چنان آمدی بانگ ایشان به گوش
که پوشیدی از پاسبانان خروش
هوش مصنوعی: به گونه‌ای به اینجا آمدی که صدای آنها را به گونه‌ای ملایم به گوش من رساندی که پاسبانان نتوانستند فریاد آنها را بشنوند.
دمی گشت بیننده ام گرم خواب
چو بیدار گشتم چنین روی زرد
هوش مصنوعی: برای لحظه‌ای غرق خواب شدم، اما وقتی که بیدار شدم، چنین چهره‌ی زرد و رنگ پریده‌ای داشتم.
زخشم ارکنی از میانم دو نیم
من این کار را دانم از آن ندیم
هوش مصنوعی: اگر از خشم تو به شدت آسیب ببینم، من این را می‌دانم که این کار را می‌توانم پیش‌بینی کنم.
به ایشان مگر داشت پنهان سری
که نگذاشت دوشت به افسونگری
هوش مصنوعی: شاید در دل آنها راز پنهانی وجود داشت که اجازه ندادند تو به صورت جذاب و فریبنده وارد زندگی‌شان شوی.
بریزی از ایشان به شمشیر، خون
جهان را از این رنج آری برون
هوش مصنوعی: اگر با شمشیر از آنها بگذری، می‌توانی خون جهان را از این درد رها کنی.
همی خواست تا شب نماید رها
به نیرنگشان از دم اژدها
هوش مصنوعی: او می‌خواست تا شب را به شیوه‌ای فریبنده به پایان برساند و از خطر اژدها نجات یابد.
بر او باد نفرین پروردگار
که با حیلت، او راست پیوسته کار
هوش مصنوعی: کسی که با فریب و نیرنگ به اهداف خود می‌رسد، سزاوار نفرین و عذاب الهی است.
ندارد چو ما از تو این مرد بیم
که باشد شب و روز با تو ندیم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند ما از تو بیم ندارد، زیرا که شب و روز در کنار توست و دوستی‌اش را با تو دارد.
یکی نیک اندیشه را برگمار
ببین تا بود از که اینگونه کار
هوش مصنوعی: یک نفر با اندیشه خوب را انتخاب کن و ببین که این کار از سوی چه کسی انجام شده است.
خدا کرد بربدمنش تیره، رای
سخن های وی دردلش کرد جای
هوش مصنوعی: خداوند دل بدمنش را تاریک و خالی از فکر نیک کرد و سخنانش در دلش جا گرفت.
به بر خواندش آن بخت وارون ندیم
نپرسیده کرد از میانش دو نیم
هوش مصنوعی: به خاطر بدشانسی، آن شخص را به گونه‌ای دعوت کردند که وقتی با او صحبت شد، از میانش دو نیم شد و حرفی زده نشد.
وزان پس به حاجت یکی برگماشت
سبک خود علم سوی هامون فراشت
هوش مصنوعی: پس از آن، به حاجتی کسی را مشخص کرد و خود را به سبکی به سمت هامون روانه ساخت.
گروها گروه از پی وی سپاه
پی آن دو تن برگرفتند راه
هوش مصنوعی: گروهی از سربازان به دنبال آن دو نفر رفتند و به راه افتادند.
درآن تیره شب اندران پهندشت
سواران پراکنده شد هفت و هشت
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک و بی‌نور، سواران در دشت گسترده به صورت پراکنده و به تعداد چندی مشغول به فعالیت شدند.
پژوهشکنان ای یل ارجمند
غریوان سپاه و خروشان سمند
هوش مصنوعی: ای پژوهشگران، ای قهرمانان گرانقدر، شجاع و پرجنب و جوش همچون اسب‌های نیرومند.
زگرد سواران هوا کله بست
زنعل تکاور همی برق جست
هوش مصنوعی: از میان سواران هوادار زمین به سرعت عبور کرد. ناگهان زنی با زین خویش جلوه‌گری کرد.
توگفتی برست از بن هر گیاه
یکی مرد با نیزه ی کینه خواه
هوش مصنوعی: تو گفتی که از ریشه هر گیاه، مردی با نیزه‌ای که پر از کینه است، ظهور می‌کند.
وزان سوی سالار با پای خویش
ره کوفه را داشت پویان به پیش
هوش مصنوعی: و از آن سو، رهبری که با پای خود به سمت کوفه در حال حرکت بود، به جلو می‌رفت.
چو خورشید سر بر زد از تیغ کوه
بدیدش سپهدارگرد گروه
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از پشت کوه سر برآورد، رهبر سپاه گروهی را مشاهده کرد.
بگفتا: بدان یار کامد سپاه
پس و پشت بنگر به گرد سیاه
هوش مصنوعی: گفت: به آن یار که به همراهش آمده، نگاه کن و ببین که چگونه سپاهی پشت و اطراف او را احاطه کرده است.
شو آماده از بهر ناورد کین
چو شیرافکنان برشکن آستین
هوش مصنوعی: آماده باش برای نبرد و جنگ، مانند کسانی که شیرها را می‌شکنند و آستین خود را بالا می‌زنند.
بدو گفت مرد ای یل نامدار
زمن چشم ناورد مردان مدار
هوش مصنوعی: او به مرد گفت: ای قهرمان نامی، از من انتظار نداشته باش که در برابر مردان نبرد کنم.
من این کار دشوار آسان کنم
به بیغوله ای خویش پنهان کنم
هوش مصنوعی: من این کار سخت را ساده می کنم و در جایی دنج و خلوت خود پنهان می کنم.
تو را می سپارم به یزدان فرد
که هم بخت یاری و هم شیر مرد
هوش مصنوعی: من تو را به خدا می‌سپارم، کسی که هم در سختی‌ها یاری‌دهنده است و هم دلیر و شجاع.
بگفت این و بدرود مهتر نمود
به بیراهه ای شد روان همچو دود
هوش مصنوعی: او این را گفت و با احترام خداحافظی کرد و به راهی دور و بی‌هدف رفت، مانند دود که پراکنده می‌شود.
سپهبد بدان ره که بودش شتافت
رخ از بیم سوی دگر بر نتافت
هوش مصنوعی: سپهبد به خوبی می‌دانست که در کدام مسیر باید برود و از ترس، به سمت دیگری نگاه نکرد.
پیاده همی رفت زان سان دلیر
پیاده که پوید سوی غاب شیر
هوش مصنوعی: مردی شجاع و دلیر به راه خود ادامه می‌داد، به طوری که با اراده‌ای قوی به سمت دشت شیر می‌رفت.
نه بیمش زتنهایی خویش بود
نه از های و هوی بداندیش بود
هوش مصنوعی: او نه از تنهایی خود می‌ترسید و نه از آشفتگی و بی‌خودی دیگران نگران بود.
به ناگاه آن شیر پرکین و خشم
درختی کهن شاخش آمد به چشم
هوش مصنوعی: ناگهان آن شیر با شاخ و خشم کهن خود، در برابر چشم‌ها نمایان شد.
به خود گفت آن به که براین درخت
برآیم بیاسایم آنجا دو لخت
هوش مصنوعی: به خود گفت که بهتر است روی این درخت بروم و در آنجا استراحت کنم.
چو آسوده گشتم برآیم به راه
که بی اسب نتوان شدن رزمخواه
هوش مصنوعی: وقتی که آرامش پیدا کنم، به مسیر می‌آیم، زیرا بدون اسب نمی‌توانم در میدان نبرد حاضر شوم.
به نزد درخت آمد آن ارجمند
به شاخش بیفکند پیچان کمند
هوش مصنوعی: یک شخصیت بزرگ به درخت نزدیک شد و دمی به شاخه‌اش طناب پیچید.
در انبوه آن شاخ ها شد نهان
تو گفتی که شیری است در نیستان
هوش مصنوعی: در میان شاخ و برگ‌های زیاد، چیزی پنهان شده است که تو گمان می‌کنی شیر در نیستان است.
وزان سوی چون دیو جسته زبند
همی تاخت عامر به هر سو سمند
هوش مصنوعی: از آن طرف، مانند دیو که از بند رسته است، همی تاخت، عامر را به هر سو می‌برد.
زبس تاخت از تابش آفتاب
چو دوزخ تنش گشت پر التهاب
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای شدید آفتاب، بدنش مانند دوزخی شده و بسیار بی‌تاب و ناراحت شده است.
چو از دور آن سایه گستر بدید
بزد اسب و خود را بدان سو کشید
هوش مصنوعی: وقتی از دور آن سایه بزرگ و گسترده را دید، با شتابی به سمت آن رفت و خود را به آن سو کشانید.
گمانش که نزد درخت است آب
ندانست کانجاست مرگش به خواب
هوش مصنوعی: او فکر می‌کرد که در کنار درخت آب وجود دارد، اما نمی‌دانست که در همان جا مرگش در انتظار اوست.
چو آید قضا می شود مرد کور
به پای خود ایدون رود سوی گور
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت فرا برسد، انسان ناتوان و بی‌خبر بر پایه حس خود به جلو می‌رود و به سوی مرگ می‌رود.
چو روباه را روز آید به شام
دود تا بر شیر سوی کنام
هوش مصنوعی: وقتی روز برای روباه می‌آید، به شب که می‌رسد، به سمت شکار شیر می‌رود.
چو آمد ندید اندر آنجای آب
برفت از عطش ازتنش توش و تاب
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسید، آب را ندید و از شدت تشنگی، توان و قوتش را از دست داد.
فرود آمد و اسب را بر درخت
ببست و درآن سایه افکند رخت
هوش مصنوعی: آن شخص از اسب پیاده شد و آن را به درختی بست و در سایه‌ی درخت استراحت کرد.
کمر برگشود و زخفتان گره
فکند از بر سینه یکسو زره
هوش مصنوعی: او زره‌اش را کنار زد و کمرش را گشود و عنان خود را به سمت دشمن گرفت.
به دامان همی باد برخود وزید
زگرما چو اژدر همی بردمید
هوش مصنوعی: چرا که باد به شدت در حال وزیدن است و گرما باعث شده که من احساس سنگینی و خستگی کنم، مانند اژدهایی که از شدت حرارت، در حال کشیدن و بیرون رفتن است.
زمان تا زمان سود پهلو به خاک
سروریش پرخاک گشتی رخ بد نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که به خوشحالی و شادی دل می‌سپردی، انگار به خاک و زمین نزدیک بودی، اما اکنون با صورت خسارت و بدبختی رو به رو هستی.
رسیدی به وی چون تف جانگزای
به شیر خدا گفتی او ناسزای
هوش مصنوعی: تو به او رسیدی مانند قطره‌ای که به جان شیر خدا می‌چسبد و به او ناسزا گفتی.
چو بشنید از او سخن های زشت
دلاور از سر، بردباری بهشت
هوش مصنوعی: وقتی دلیر از شنیدن سخنان زشت او آگاه شد، صبر و تحملش به اندازه‌ی بهشت افزایش یافت.
چو باز شکاری زشاخ درخت
به پرواز آمد سوی تیره بخت
هوش مصنوعی: مثل یک پرنده شکاری که از روی درخت به پرواز درمی‌آید، به سمت کسی که بختش تیره است، می‌ره.
بیامد به پیش اندرش ایستاد
چو چشم بداندیش بر وی افتاد
هوش مصنوعی: کسی به سمت او آمد و در مقابلش ایستاد، مانند این‌که چشمی منحوس و بدبین به او خیره شده است.
سراسیمه برجست و گفتا: که ای؟
در این شاخ چون مرغ بهر چه ای؟
هوش مصنوعی: او به سرعت از جا برخاست و پرسید: "ای دوست، چرا در این شاخه نشسته‌ای مانند پرنده؟"
بگفتا: که هستم براهیم یل
تو را از آسمان می رسم چون اجل
هوش مصنوعی: او گفت: من مانند ابراهیم (پیامبر) هستم و مانند او از آسمان به تو می‌رسم، همان‌طور که هنگام مرگ، اجل می‌آید.
همانم که دوش از جهان آفرین
تو را خواستم کشته از تیغ کین
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که شب گذشته از خالق جهان تو را خواستم، کشته شده از تیغ کین.
تو پاسخ بدادی به بیغاره ام
ببستی در آن بند بیچاره ام
هوش مصنوعی: تو به سوالات من جواب دادی و در حقیقت، سنگین‌دل و بیچاره‌ام را در آن بند به دام انداختی.
ندانستی این را که با کردگار
منش ناید و خود پسندی به کار
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که با خداوند بزرگ، خودپسندی و غرور تو جایی ندارد؛ بلکه باید به humildity و تواضع روی بیاوری.
هم ایدون به خود زار لختی بموی
زشمشیر من بسته جان آفرین
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به یک حالت ناامیدی و زاری اشاره می‌کند، و اینکه خود را در شرایط سختی می‌بیند. او احساس می‌کند که در نتیجه اقدامات و یا دشواری‌های ایجاد شده، جان او به شدت تحت فشار و آسیب قرار گرفته است. کلمه "زشمشیر" نمادی از خطر و تهدید است که نشان می‌دهد شرایط به قدری بحرانی است که زندگی او در معرض خطر قرار گرفته است.
فرستمت ایدون به دیگر سرای
که دانی کدام است شیر خدای
هوش مصنوعی: تو را به جایی دیگر می‌فرستم تا ببینی که کدام‌یک از آنجا شیر خداست.
بگفت این و برسینه ی او نشست
بپیچید موی پلیدش به دست
هوش مصنوعی: او این را گفت و به سینه‌اش تکیه داد، سپس موی ناپاک او را در دستش پیچید.
به خنجر سرش را زتن دور کرد
بر او اشکم کرکسان، گور کرد
هوش مصنوعی: با خنجر سرش را از بدن جدا کرد، و بر او اشک من همچون کرکس‌ها بر خاک افتاد.
زهی دست پرورده ی بو تراب
که بودش دل شیر و چنگ عقاب
هوش مصنوعی: این شخص که زیر نظر بوتراب تربیت شده، دارای دلی شجاع مانند شیر و قدرتی همچون چنگال عقاب است.
کسی را که یزدان بخواهد بلند
زبند و زدارش نیاید گزند
هوش مصنوعی: کسی که خدا اراده کرده باشد، از هیچ موانعی نمی‌تواند آسیب ببیند و هیچ چیزی نمی‌تواند او را به زمین بزند.
وزان پس به یکران او شد سوار
سرش را به فتراک بر بست زار
هوش مصنوعی: پس از آن، او به سوی دشت راند و سرش را به زین بسته بود و به شدت می‌نواخت.
بزد اسب و زی کوفه آمد چو باد
وزان سوی مختار فرخ نژاد
هوش مصنوعی: اسب را به تند و تیزی راند و مانند باد به سوی کوفه رفت و به سمت مختار، فرزند نیکو وارد شد.
چو برزد سر از کوه رخشنده شید
براهیم یل را به لشگر ندید
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از پشت کوهها بیرون آمد، ابراهیم یل به همراه لشکریانش را مشاهده نکرد.
پژوهش چو بنمود و بازش نیافت
بدانست کو سوی دشمن شتافت
هوش مصنوعی: وقتی تحقیق و بررسی نشان داد و نتیجه‌ای به دست نیامد، فهمید که این شخص به سمت دشمن حرکت کرده است.