گنجور

بخش ۲۱ - رفتن سپهدار ابراهیم با مرد جاسوس به سپاه عامربن ربیعه

بدیدش چو نیکو براهیم بود
کزو جان شیران پر از بیم بود
بدوگفت: کای شیر شمشیر بند
مبادا ز چشم بدانت گزند
چرا گشتی اندر پی من روان؟
زرنج تو شد تیره بر من روان
بگفت: آمدم بهر آن کار را
که خواندی بدان میر مختار را
من از بهر این کار آماده ام
که بیمم نبوده است تا زاده ام
نباشد چنین کار در خورد میر
بدو آفرین خواند مرد هژیر
روان گشت از پیش چون تند باد
دمان در پی اش مهتر پاکزاد
چو نزدیک گشتند با آن سپاه
طلایه برایشان فرو بست راه
دگرگونه نقشی بزد آسمان
گرفتند شان مردم بد گمان
بزد بانگ بر پاسبان رهنورد
که با دوستان کس سگالش نکرد
همان پیک پور ربیعه منم
پژوهنده ی لشگر دشمنم
مر این مرد هم خویش و یار منست
برادر پسر و ز دیار منست
بگفتند: فرموده ما را امیر
که سازیم هر پیک را، دستگیر
بود خواه بیگانه یا زین سپاه
بریمش به نزد وی از گرد راه
ببردندشان پس بر آن پلید
زمانی برایشان همی بنگرید
بگفتا: خود این مرد پیک منست
ندانم مر این دوست یا دشمنست
بگفت این و دستار فرزانه مرد
زپیشانی اش پر فسون دور کرد
چو نیکو بدو دید بشناختش
دل از آتش بیم بگداختش
برآشفت آن دشمن کردگار
بگفتا: ببندیدشان خوار و زار
دویدند و بستند با بند سخت
مر آن هردو را مردم تیره بخت
سپس با براهیم گفتا: که چون
به چنگم در افتادی ای پرفسون؟
به دستوری این سبک مغز، مرد
پی کشتن من شدی رهنورد؟
ندانستی ایزد بود یار ما
چو بر راستی هست کردار ما
بدوگفت آن شیر بی ترس و باک
که چشم تو را بسته یزدان پاک
به شمشیر من زان مرا زین سپاه
بدین سوی بنمود این مرد راه
چنان از خداوندم امیدوار
که برگردنت زود آیم سوار
بشویم به خون تو من خاک را
دهم از سرت زیب فتراک را
بخندید عامر ز گفتار او
بگفتا: چه نادانی و یاوه گو
گمان داشتم مرد فرزانه ات
همی بینم ایدون چو دیوانه ات
به زنجیر بر بسته یالت چنین
رهت بسته از آسمان و زمین
تو از تیغ خود باز ترسانی ام
اگر عاقلی تو مسلمان نی ام
تو را آسمان با همه ریو و فن
نیاردی رها کردن از چنگ من
بدو کوه مردی، چنین گفت باز
که بر بندو نیروی خود برمناز
بسی هست آسان بر کردگار
که از کشتنت سازدم کامکار
زگفتار او عامر آمد به خشم
جهانش بشد تیره در پیش چشم
به دژخیم زد بانگ کورا ببر
ابا تیغ از تنش برگیر سر
که این بادش از سر نیاید برون
مگر زآتش تیغ الماسگون
بداختر یکی مرد شمشیردار
برو تاخت کز وی برآمد دمار
یکی از ندیمان بدان زشت رای
بگفتا: که لختی به دانش گرای
به چنگت فتاده چنان شیر مرد
که از وی بود یک جهان پر ز درد
به یک زخم او را نبایست کشت
چو آنکس که کشته است مردی به مشت
ببایست او را به داری بلند
برآویخت با تاب داده کمند
که بینند او را سراسر سپاه
بپرسند از نام و از رسم و راه
بدانند مرگ براهیم را
که می کاشت درهر دلی بیم را
وزان پس تنش را به پیکان و سنگ
نمایند لشگر به خون لاله رنگ
از این کار کردند لشگر، دلیر
سر بخت مختار آید به زیر
کنون برگذشته است از شب بسی
سپارش ز مردان به دست کسی
چو فردا برآید به چرخ آفتاب
ز دارش برآویز شو کامیاب
دل بد کنش را خداوند فرد
زگفتار آن مرد وارونه کرد
فرود آمد از خشم و با پرده دار
بگفت: این دو را پاس نیکو بدار
سر و پایشان را به زنجیر و بند
همی با شود روز محکم ببند
که فردا برانجمن خوار و زار
تن هر دو را سازم آونگ دار
چو حاجت به فرمان مرد پلید
از آن جایشان خواست بیرون کشید
خروشید عامر سوی سرفراز
بخواه از خدا کاین شب آید دراز
که فردا چو خورشید سر برزند
تنت، برسردار، افسر زند
نبیند سرت پیکرت را دگر
مگر در بر آتش پرشرر
براهیم گفتا: از این مشت غم
پناهم، بدان، کاورد از عدم
تواند که پوشاند از خون کفن
تنت را سرگاه از تیغ من
بگفت این و حاجت ببردش کشان
ز پی مرد جاسوس چون بیهشان
بیاورد پس هشت میخ ستیخ
بکوبید برخاک آن هشت میخ
برآن میخ هاشان دو پا و دو دست
ابا بند آهن بسی سخت بست
نگهبانشان کرد مردی هزار
نیایش کنان بستگان چون هزار
در آن حال دشوار، یزدان شناس
براهیم کردی خدا را سپاس
همی خواندی از دل خداوند را
که ای از تو مفتاح هربند را
تو آگاهی از راز پوشیده ام
که جز بر رضایت نکوشیده ام
به رغم بداندیش دین، کن رها
مرا از دم این سیاه اژدها
که خواهم مگر خون سبط رسول
از این مردم گمره ناقبول
وزان پس تو دانی و این مشت خاک
گرش می کشی با نهی مشت پاک
به دل بود از اینگونه گرم نیاز
لبش خواند قرآن به صوت حجاز
بدو گفت آن یار بسته به بند
به زاری که ای مهتر سربلند
دریغا که با دست خود رایگان
فکندیم خود را به بندی گران
گر امشب نمیریم زین بند سخت
چو خور بر نشیند به فیروزه تخت
تن ما شود بی گمان سنگسار
کند بدمنش تیر بر ما نثار
همی گفت و از دیده می ریخت آب
بدوگفت پرورده ی بوتراب
که این بانک و فریاد بیهوده چیست
کسی یادداری که پاینده زیست؟
به سر رفته گر روز ما در جهان
نیاید به پس از خروش و فغان
وگر هستمان زندگانی به جای
شب بند و زندان درآید به پای
سر مویی از ما نبیند گزند
شود گر جهان پر ز تیر و پرند
همان به که دل را به غم نسپریم
ز داد جهان آفرین نگذریم
زگفتار سالار اندوه مرد
بیفزود و نالید از روی درد
همی گفت با مویه: کاوخ جهان
زما خواست کینی که بودش نهان
مرا دور از یاور از غمگسار
به بند بداندیش افکند زار
کجایند خویشان و پیوند من؟
گرانمایگان جفت و فرزند من؟
که بینندم اندر دم اژدها
بکوشند و سازندم از وی رها
وگر کشته گردم تنم را به خاک
بپو شند زان پس که شویند پاک
دریغا کسم یار و دمساز نیست
پس از مردنم مویه پرداز نیست
دگر ره به اندرز او نامدار
بفرمود کای مرد آرام دار
مکن بیش ازاین تلخ برخویش کام
به یاری بخوان دادگر را مدام
بجوی از خداوند گیتی پناه
رهایی از این بند از وی بخواه
مباش از جهان آفرین ناامید
که هم قفل ازو باشد و هم کلید
چو گفت این به مدح شه لافتی
بخواند از نبی سوره ی هل اتی
زآهنگ قرآن آن کامیاب
بشد چیره بر آن خروشنده خواب
چو خوابید تن جانش بیدار شد
یکی سر غیبش پدیدار شد
چه گویم درآن خواب فرخ، چه دید
شهی دید با فر یزدان پدید
شهی دید با فر یزدان قرین
رخش مظهر نور جان آفرین
همان دم رسیده ز معراج عشق
زنور خدا برسرش تاج عشق
سراپای او محو پروردگار
ازو هیچ پیدا نه جز کردگار
تنش پرنوا همچونی بند بند
زهر بند بانگ اناالحق بلند
به هر خاک راهی که می سود پای
فلک گشتی آن خاک را جبهه سای
ولی بدسراپای آن تاجدار
پر از زخم شمشیر زهر آبدار
همایی برش، پر ز تیر و خدنگ
زخون برش خاک یاقوت رنگ
بد از غنچه ی زخم تیر و سنان
بسان یکی شاخه ی ارغوان
لب لعلش از چوب دشمن کبود
سراپایش از زخم، پیدا نبود
دو نیمش سر تاجور از پرند
دو دستش به خنجر بریده زبند
ز دیدار او از سرش رفت هوش
بگریید و ز اندوه برزد خروش
به زاری بگفت: ای خداوند من
فدایت سر و جان و فرزند من
که ای؟ کاینچنین بردی از من توان؟
شدم محو روی تو هوش و روان
ندارد چنین جلوه جز کردگار
که از دیدنش هوش گردد فکار
اگر کردگاری، تنت را که خست؟
که را برجهان آفرین است دست؟
وگر جبرییلی چرا پیکرت
پر از پر تیرست چون شهپرت؟
بدو شاه فرمود: کای پاکدمن
نه جبریلم و نهی جهان آفرین
یکی عشقبازم به یزدان پاک
به شمشیر عشقش شده چاک چاک
مرا برتن این زخم تیر قضاست
زپیکان تسلیم و تیغ رضاست
تنم را به میدان عشق نگار
نمودند از خون من پر نگار
حسینم (ع) که دادار جان آفرین
مرا خواست در راه خود اینچنین
ازآن نیمشب آمدم بر سرت
که دانی منم در بلا یاورت
مده پیش از این راه برخود الم
کسی را که من یار باشم چه غم
زمن نیز با پور مالک بگوی
که این پاکدین مهتر نامجوی
سلامت رسانیده شاه شهید
بگفتا: که ای نامدار سعید
تو را و سر افراز مختار را
دو فرخ گهر مرد دیندار را
پیمبر (ص) بود یاور حیدر (ع) پناه
حسن (ع) یاور و فاطمه (س) عذرخواه
شکفته روان حسین (ع) از شماست
سرافرازی نشاتین از شماست
زخونخواهی من ز بدخواه دین
بود از شما شاد جان آفرین
ز هر بند سختت نمایم رها
نیندیش از شیرو از اژدها
دراین کار ستوار مردانه باش
ز هم و زاندوه بیگانه باش
مراین بد کنش را که بستت به بند
تو باید بریزیش خون از پرند
تو نیز ای ستمدیده دل شاد دار
که آزاد سازمت از بند و دار
چو این گفت آن تشنه کام فرات
زچشمش نهان شد چو آب حیات
چو شه رفت آن مرد بیدار شد
ز ابر دو بیننده خونبار شد
همی گفت و ازدیده می ریخت آب
که ای کاش تا حشر بودم به خواب
بخوابید بختم ز بیداری ام
طبیب از سرم شد به بیماری ام
ایا دیده با من مگر دشمنی
نه دیده تو پس جادوی ریمنی
گشادی و بستی به من راه نور
کند دادگر نور را از تو دور
گهی بر دوبیننده نفرین نمود
گهی برشهنشاه خواندی درود
همی کرد مویه بر آن شهریار
برآن پیکر زخمدار فکار
سپهبد چو بشنید آن زاری اش
بدید از دو بیننده خونباری اش
بدو گفت: ای مرد آرام گیر
شکیبا شو از دادگر کام گیر
ندارند اندیشه مردان ز مرگ
چو دانند هر زنده را اوست برگ
به ویژه که در راه یزدان بود
چنین مردن آسایش جان بود
بگفتا بدو مرد: کای کامران
ندارم چنین زاری از بیم جان
فغانم از این خواب و بیداری است
زخوابی که دیدم، چنین زاری است
مرا دوری روی آن شهریار
که درخواب دیدم چنین کرده زار
بپرسید از او مهتر کامیاب
که بیداری و گو چه دیدی به خواب؟
سراسر بدوگفت خوابی که دید
سخن ها که از خسرو دین شنید
براهیم از آن مژده دلشاد شد
دل از بند هر رنجش آزاد شد
قضا را همان حاجت مرزبان
که بودی بر آن بستگاه روزبان
شنیدی سخن های ایشان همه
دلش گشت از آن خواب پر واهمه
به خود گفت: آخر یکی شرم دار
ز روی پیمبرت آزرم دار
خود این مردمان بر رهی راستند
نه آنان که قتل حسین (ع) خواستند
چو خونخواه او را تو داری به بند
چنانست کاو را رسانی گزند
به پیغمبر خود چه پاسخ دهی؟
چو پرسد زتو از چنین گمرهی
چو بد زآب ایمان سرشته گلش
بیفروخت از نورحیدر دلش
بیامد به نزد براهیم راد
بدوگفت: کای مهتر پاکزاد
شنیدم سخن ها که با یکدگر
بگفتید: از نیک و بد سر به سر
همان خواب کاین مرد دید و بگفت
هم آن در پاسخ که مهتر بسفت
دل من از آن رازهای شگفت
دگرگونه شد نور ایمان گرفت
علی (ع) را از این پیش دشمن بدم
به یارانش یک کینه جو من بدم
کنون از روان بنده ی حیدرم
ز جان یاور آل پیغمبرم
مرا آرزو اینکه بپذیری ام
یکی از کهن یاوران گیری ام
بپذرفت او را براهیم راد
زکردار آیین بد، توبه داد
چو آن مرد پیمان ایمان ببست
رها ساخت از بندشان پا و دست
بیاورد پس بهر هر دو دلیر
سلیح آنچه بایست از تیغ و تیر
بگفتا: از این لشگر نابکار
هم امشب بپویید بریک کنار
به مختار فرخ سلام مرا
رسانید و گویید نام مرا
که بخشد زکشتن مرا زینهار
درآندم کز اینان برآورد دمار
بدو گفت سالار رزم آزمای
که هستی تو در زینهار خدای
روان نبی از تو خوشنود باد
زما هر دو جان تو بدرود باد
بگفتند این و برفتند شاد
ز آنجا سوی کوفه مانند باد
چو گشتند لختی از آنجای دور
برآورد حاجب زدل بانگ شور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدیدش چو نیکو براهیم بود
کزو جان شیران پر از بیم بود
هوش مصنوعی: این شخص، مانند ابراهیم نیکو و خوب است، زیرا از او جان شیران پر از ترس و هراس بود.
بدوگفت: کای شیر شمشیر بند
مبادا ز چشم بدانت گزند
هوش مصنوعی: به او گفت: ای شیر، شمشیر خود را به دست بگیر، مبادا آسیب و گزندی از چشم بدی به تو برسد.
چرا گشتی اندر پی من روان؟
زرنج تو شد تیره بر من روان
هوش مصنوعی: چرا در پی من هستی و خودت را آزار می‌دهی؟ درد و رنج تو به خاطر من باعث تیرگی و ناخوشی‌ام شده است.
بگفت: آمدم بهر آن کار را
که خواندی بدان میر مختار را
هوش مصنوعی: او گفت: من برای انجام آن کاری که شما به آن اشاره کردید، به اینجا آمده‌ام تا به میر مختار کمک کنم.
من از بهر این کار آماده ام
که بیمم نبوده است تا زاده ام
هوش مصنوعی: من برای این کار آماده‌ام، چرا که از ابتدا هیچ ترسی نداشته‌ام.
نباشد چنین کار در خورد میر
بدو آفرین خواند مرد هژیر
هوش مصنوعی: اگر چنین کاری در شأن یک فرمانروا نباشد، به او خرده‌ای نمی‌گیرد و مرد شجاعی به او تحسین می‌کند.
روان گشت از پیش چون تند باد
دمان در پی اش مهتر پاکزاد
هوش مصنوعی: روح او همچون باد تند، سریع و بی‌وقفه روان می‌شود و در پی او، انسانی با فضیلت و شریف قرار می‌گیرد.
چو نزدیک گشتند با آن سپاه
طلایه برایشان فرو بست راه
هوش مصنوعی: زمانی که آنها به سپاه دشمن نزدیک شدند، راه را بر آن‌ها مسدود کردند.
دگرگونه نقشی بزد آسمان
گرفتند شان مردم بد گمان
هوش مصنوعی: آسمان تغییر شکل داده و به شکل متفاوتی درآمده است، زیرا مردم بدگمان نسبت به آنچه که می‌بینند، برداشت‌های نادرستی دارند.
بزد بانگ بر پاسبان رهنورد
که با دوستان کس سگالش نکرد
هوش مصنوعی: با صدای بلند به نگهبان بگو که هیچ‌کس متعرض مسافران و همراهان تو نشده است.
همان پیک پور ربیعه منم
پژوهنده ی لشگر دشمنم
هوش مصنوعی: من همان فرزندی از ربیعه هستم که به بررسی و کاوش در مورد سپاه دشمن مشغولم.
مر این مرد هم خویش و یار منست
برادر پسر و ز دیار منست
هوش مصنوعی: این مرد هم حتی با اینکه برادر پسر من نیست، اما او دوست و هم‌خون من از دیار خودم است.
بگفتند: فرموده ما را امیر
که سازیم هر پیک را، دستگیر
هوش مصنوعی: گفتند که فرمان داده است امیر که هر پیامبری را کمک کنیم و دستگیری کنیم.
بود خواه بیگانه یا زین سپاه
بریمش به نزد وی از گرد راه
هوش مصنوعی: خواهش می‌کنم، آیا کمکی هست که بکنم؟ اگر این فرد غریبه باشد یا از سپاهیان ما، او را به نزد او می‌بریم تا از گرد راه دور شود.
ببردندشان پس بر آن پلید
زمانی برایشان همی بنگرید
هوش مصنوعی: آنها را گرفتند و در آن زمان ننگین به آنها نگاه می‌کردند.
بگفتا: خود این مرد پیک منست
ندانم مر این دوست یا دشمنست
هوش مصنوعی: گفت: خود این مرد پیام‌آور من است؛ نمی‌دانم آیا او دوست من است یا دشمن.
بگفت این و دستار فرزانه مرد
زپیشانی اش پر فسون دور کرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس دستار مرد حکیم را از پیشانی‌اش برداشت و جادو و سحر را دور کرد.
چو نیکو بدو دید بشناختش
دل از آتش بیم بگداختش
هوش مصنوعی: وقتی که دل، زیبایی او را دید، به خاطر این که از آتش خوف رنج می‌برد، آن احساس ترس را کنار گذاشت.
برآشفت آن دشمن کردگار
بگفتا: ببندیدشان خوار و زار
هوش مصنوعی: دشمن خداوند به شدت خشمگین شد و گفت: آنها را به صورت حقیر و زبون درآورید و وادار به تسلیم کنید.
دویدند و بستند با بند سخت
مر آن هردو را مردم تیره بخت
هوش مصنوعی: دو نفر که از شانس خوبی برخوردار نبودند، به سرعت گرفتار و تحت حبس قرار گرفتند.
سپس با براهیم گفتا: که چون
به چنگم در افتادی ای پرفسون؟
هوش مصنوعی: پس از آن با ابراهیم گفت: وقتی در دامن من افتادی، ای صاحب جادو و سحر چه می‌کنی؟
به دستوری این سبک مغز، مرد
پی کشتن من شدی رهنورد؟
هوش مصنوعی: آیا به خاطر سخن این فرد بی‌فکر، تو به دنبال کشتن من رفتی؟
ندانستی ایزد بود یار ما
چو بر راستی هست کردار ما
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که خداوند یار ماست، زیرا کردار ما بر اساس راست‌گویی است.
بدوگفت آن شیر بی ترس و باک
که چشم تو را بسته یزدان پاک
هوش مصنوعی: آن شیر شجاع و بی‌پروا به تو می‌گوید که چشم تو را خداوند پاک بسته است.
به شمشیر من زان مرا زین سپاه
بدین سوی بنمود این مرد راه
هوش مصنوعی: این مرد با شمشیر من نشان می‌دهد که از این لشکر، به سمت من مسیر را پیدا کرده است.
چنان از خداوندم امیدوار
که برگردنت زود آیم سوار
هوش مصنوعی: چنان به خدا ایمان دارم که به زودی به سوی تو بازمی‌گردم.
بشویم به خون تو من خاک را
دهم از سرت زیب فتراک را
هوش مصنوعی: من با خون تو می‌شوم و خاک را بر روی سرت می‌پاشم تا زیبایی‌ات را به نمایش بگذارم.
بخندید عامر ز گفتار او
بگفتا: چه نادانی و یاوه گو
هوش مصنوعی: عامر از صحبت‌های او خندید و گفت: چه نادان و بی‌خود است!
گمان داشتم مرد فرزانه ات
همی بینم ایدون چو دیوانه ات
هوش مصنوعی: من فکر می‌کردم که تو مردی خردمند هستی، اما حالا می‌بینم که مانند دیوانگان رفتار می‌کنی.
به زنجیر بر بسته یالت چنین
رهت بسته از آسمان و زمین
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که تو به زنجیرهایی بسته شده‌ای و امکان حرکت آزادانه نداری، به‌طوری که راه تو به آسمان و زمین نیز محدود شده است.
تو از تیغ خود باز ترسانی ام
اگر عاقلی تو مسلمان نی ام
هوش مصنوعی: اگر عاقل هستی، باید بفهمی که من از تیغ تو نمی‌ترسم و به این خاطر که مسلمان نیستم، از تهدیدات تو هراسی ندارم.
تو را آسمان با همه ریو و فن
نیاردی رها کردن از چنگ من
هوش مصنوعی: تو را آسمان با تمام زیبایی‌ها و امکاناتش نمی‌تواند از چنگال من رها کند.
بدو کوه مردی، چنین گفت باز
که بر بندو نیروی خود برمناز
هوش مصنوعی: در کوه مردی وجود دارد که با قدرت و شجاعت خود به رخ دیگران می‌کشد و به آنها می‌گوید که بر توانایی‌هایش افتخار می‌کند.
بسی هست آسان بر کردگار
که از کشتنت سازدم کامکار
هوش مصنوعی: کار کردن خداوند برای از بین بردن تو آسان است، اما او می‌تواند با خلق تو به اهدافش برسد.
زگفتار او عامر آمد به خشم
جهانش بشد تیره در پیش چشم
هوش مصنوعی: از سخنان او، عامر به خشم آمد و دنیا در برابر چشمانش تیره و تار شد.
به دژخیم زد بانگ کورا ببر
ابا تیغ از تنش برگیر سر
هوش مصنوعی: به نگهبان سخت‌دل خطاب کرده که با تیغ خود، از او خواسته می‌شود تا جان کسی را بگیرد و سرش را جدا کند.
که این بادش از سر نیاید برون
مگر زآتش تیغ الماسگون
هوش مصنوعی: این باد تا زمانی که شعله‌ای از آتش تیغ الماسگون وجود نداشته باشد، از سر نمی‌آید.
بداختر یکی مرد شمشیردار
برو تاخت کز وی برآمد دمار
هوش مصنوعی: یک مرد شمشیردار به سمت جلو حرکت کرد و از او سر و صدایی بلند شد که نشان‌دهنده‌ی خطر و تهدید بود.
یکی از ندیمان بدان زشت رای
بگفتا: که لختی به دانش گرای
هوش مصنوعی: یکی از دوستان به آن شخصی که رأی ناپسند داشت گفت: کمی به دانش و علم توجه کن.
به چنگت فتاده چنان شیر مرد
که از وی بود یک جهان پر ز درد
هوش مصنوعی: مردی مانند شیر به دام تو افتاده است، که شدت درد او به اندازه‌ای است که جهانی را پر کرده است.
به یک زخم او را نبایست کشت
چو آنکس که کشته است مردی به مشت
هوش مصنوعی: کسی را با یک زخم نباید کشت، درست مانند اینکه مردی را نمی‌توان با یک ضربه مشت کشت.
ببایست او را به داری بلند
برآویخت با تاب داده کمند
هوش مصنوعی: باید او را با یک طناب بلند بالا ببری و به راحتی نگه‌داری.
که بینند او را سراسر سپاه
بپرسند از نام و از رسم و راه
هوش مصنوعی: همه سپاه او را ببینند و درباره نام و روش و طریقه‌اش سؤال کنند.
بدانند مرگ براهیم را
که می کاشت درهر دلی بیم را
هوش مصنوعی: آگاه باشند که مرگ ابراهیم، دلیل احساس ترس و نگرانی در دل‌ها است.
وزان پس تنش را به پیکان و سنگ
نمایند لشگر به خون لاله رنگ
هوش مصنوعی: پس از آن، بدن او را به وسیله تیر و سنگ به نمایش می‌گذارند و لشکر در خون، مانند گل لاله رنگین خواهد شد.
از این کار کردند لشگر، دلیر
سر بخت مختار آید به زیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بر اثر اعمال و تصمیمات گروهی، شخصی شجاع و با اختیار بر سر امور به زودی به زمین می‌آید و در موقعیتی قرار می‌گیرد که تحت تأثیر اوضاع و اتفاقات قرار می‌گیرد.
کنون برگذشته است از شب بسی
سپارش ز مردان به دست کسی
هوش مصنوعی: اکنون شب‌های زیادی گذشته و مردان زیادی سفارش‌هایی را به دست کسانی داده‌اند.
چو فردا برآید به چرخ آفتاب
ز دارش برآویز شو کامیاب
هوش مصنوعی: وقتی فردا خورشید از افق بالا بیاید، تو هم باید به عرش بقدرت برسی و به موفقیت دست یابی.
دل بد کنش را خداوند فرد
زگفتار آن مرد وارونه کرد
هوش مصنوعی: خداوند دل بد و ناپسند او را به خاطر سخنان نادرستی که گفته بود، تغییر داد و به حالتی مناسب‌تر تبدیل کرد.
فرود آمد از خشم و با پرده دار
بگفت: این دو را پاس نیکو بدار
هوش مصنوعی: او از خشم فرو نشست و با نگهبان پرده گفت: این دو نفر را به خوبی مورد احترام قرار بده.
سر و پایشان را به زنجیر و بند
همی با شود روز محکم ببند
هوش مصنوعی: سر و پای آن‌ها را به زنجیر و بند می‌بندند تا محکم و به‌خوبی در روز مشخصی که تعیین شده است، نگه‌داری شوند.
که فردا برانجمن خوار و زار
تن هر دو را سازم آونگ دار
هوش مصنوعی: فردا در جمعی که بیچارگان را در بر دارد، هر دو را به حال آویخته و آشفته درمی‌آورم.
چو حاجت به فرمان مرد پلید
از آن جایشان خواست بیرون کشید
هوش مصنوعی: وقتی که نیاز به دستور مرد بدجنس بود، از همان مکان خود خواسته‌اش را بیرون کشید.
خروشید عامر سوی سرفراز
بخواه از خدا کاین شب آید دراز
هوش مصنوعی: عامر با صدای بلند به سرفراز گفت: از خدا بخواه که این شب طولانی شود.
که فردا چو خورشید سر برزند
تنت، برسردار، افسر زند
هوش مصنوعی: وقتی فردا خورشید طلوع کند، تو با افتخار بر فراز سر خود تاج خواهی گذاشت.
نبیند سرت پیکرت را دگر
مگر در بر آتش پرشرر
هوش مصنوعی: هرگز سرت دیگر بدن تو را نبیند، مگر در آغوش آتش سوزان.
براهیم گفتا: از این مشت غم
پناهم، بدان، کاورد از عدم
هوش مصنوعی: ابراهیم گفت: از این توده غمی که دارم، به تو می‌گویم، زیرا این غم نشانه‌ای از نبودن است.
تواند که پوشاند از خون کفن
تنت را سرگاه از تیغ من
هوش مصنوعی: می‌تواند با ضربه‌های شمشیر من، خون کفن بدنت را در این صبحگاه بپوشاند.
بگفت این و حاجت ببردش کشان
ز پی مرد جاسوس چون بیهشان
هوش مصنوعی: او این را گفت و حاجتش را برآورد و مانند مرد جاسوسی که در پی بی‌خبران می‌رود، او را کشان برد.
بیاورد پس هشت میخ ستیخ
بکوبید برخاک آن هشت میخ
هوش مصنوعی: او هشت میخی را آورد و آنها را به زمین کوبید.
برآن میخ هاشان دو پا و دو دست
ابا بند آهن بسی سخت بست
هوش مصنوعی: بر روی میخ‌های آن، دو پای بزرگ و دو دست آهنین به شدت بسته شده است.
نگهبانشان کرد مردی هزار
نیایش کنان بستگان چون هزار
هوش مصنوعی: مردی که بسیار دعا می‌کند، برای حفاظت از آنها به نگهبانی برگزیده شده است، همان‌طور که بستگان او به تعدادی زیاد وجود دارند.
در آن حال دشوار، یزدان شناس
براهیم کردی خدا را سپاس
هوش مصنوعی: در آن شرایط سخت، ابراهیم خدا را شناخت و او را شکر کرد.
همی خواندی از دل خداوند را
که ای از تو مفتاح هربند را
هوش مصنوعی: تو همیشه از دل خدا می‌خواندی که ای کسی که کلید هر مشکلی هستی.
تو آگاهی از راز پوشیده ام
که جز بر رضایت نکوشیده ام
هوش مصنوعی: تو از رازی که در دل دارم آگاه هستی و من جز در جهت رضایت تو تلاش نکرده‌ام.
به رغم بداندیش دین، کن رها
مرا از دم این سیاه اژدها
هوش مصنوعی: با وجود افکار منفی در مورد دین، کمک کن تا از خطر این اژدهای سیاه رها شوم.
که خواهم مگر خون سبط رسول
از این مردم گمره ناقبول
هوش مصنوعی: من می‌خواهم که خون نوه پیامبر از این مردم گمراه و بی‌توجه پذیرفته نشود.
وزان پس تو دانی و این مشت خاک
گرش می کشی با نهی مشت پاک
هوش مصنوعی: اگر از این پس تو بخواهی، می‌دانی که این تکه خاک را اگر با دست آلودت بکشانی، بالاخره پاک نخواهد شد.
به دل بود از اینگونه گرم نیاز
لبش خواند قرآن به صوت حجاز
هوش مصنوعی: دلش گرمایی از این گونه داشت و لب‌هایش با صدای حجاز قرآن می‌خواند.
بدو گفت آن یار بسته به بند
به زاری که ای مهتر سربلند
هوش مصنوعی: آن دوست که در زنجیر اسیر بود، با گریه به کسی گفت که ای بزرگ‌مرد با افتخار!
دریغا که با دست خود رایگان
فکندیم خود را به بندی گران
هوش مصنوعی: ای کاش که ما خود را به طور رایگان به زنجیر مشکلات نکشیده بودیم.
گر امشب نمیریم زین بند سخت
چو خور بر نشیند به فیروزه تخت
هوش مصنوعی: اگر امشب از این زنجیر سخت نجات پیدا نکنیم، زمانی که خورشید بر تخت فیروزه‌ای بنشیند، دیگر جایی برای ماندن نخواهیم داشت.
تن ما شود بی گمان سنگسار
کند بدمنش تیر بر ما نثار
هوش مصنوعی: بدن ما به یقین مانند سنگی خواهد شد که فردی بدذات و بدجنس به ما تیر می‌زند و ما را مجازات می‌کند.
همی گفت و از دیده می ریخت آب
بدوگفت پرورده ی بوتراب
هوش مصنوعی: می‌گفت و اشک از چشمانش می‌بارید. به او گفتند: تو فرزند بوتراب هستی.
که این بانک و فریاد بیهوده چیست
کسی یادداری که پاینده زیست؟
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به بی‌فایده بودن برخی تلاش‌ها و فریادها دارد. گوینده سوال می‌کند که این همه ناله و زاری چه سودی دارد، و آیا کسی هست که در یاد داشته باشد که زندگی پایدار و ماندگار چیست؟ یعنی آیا کسی هست که توجه به ارزش‌های واقعی زندگی داشته باشد؟
به سر رفته گر روز ما در جهان
نیاید به پس از خروش و فغان
هوش مصنوعی: اگر روز ما در این دنیا به پایان برسد، دیگر نمی‌توانیم از سر و صدا و اعتراضات خود بهره‌ای ببریم.
وگر هستمان زندگانی به جای
شب بند و زندان درآید به پای
هوش مصنوعی: اگر زندگی به جای شب به زندانی تبدیل شود، باید با بندهای آن مبارزه کرد و آن را پشت سر گذاشت.
سر مویی از ما نبیند گزند
شود گر جهان پر ز تیر و پرند
هوش مصنوعی: اگر یک تار موی ما آسیبی نبیند، حتی اگر جهان پر از تیر و تهدید باشد، ما نیز آسیبی نمی‌خوریم.
همان به که دل را به غم نسپریم
ز داد جهان آفرین نگذریم
هوش مصنوعی: بهتر است که دل را درگیر غم نکنیم و از نعمت‌های جهان آفرینش غافل نشویم.
زگفتار سالار اندوه مرد
بیفزود و نالید از روی درد
هوش مصنوعی: از سخنان رئیس خود غم مرد بیشتر شد و او از شدت درد نالید و شکایت کرد.
همی گفت با مویه: کاوخ جهان
زما خواست کینی که بودش نهان
هوش مصنوعی: مدام ناله می‌زد و می‌گفت: دنیا از ما خواسته که چیزی را که در دل داریم، پنهان کنیم.
مرا دور از یاور از غمگسار
به بند بداندیش افکند زار
هوش مصنوعی: مرا به خاطر دوری از کسی که می‌تواند غم‌هایم را کم کند، در چنگال افکاری منفی گرفتار کرده است.
کجایند خویشان و پیوند من؟
گرانمایگان جفت و فرزند من؟
هوش مصنوعی: خویشاوندان و نزدیکان من کجا هستند؟ افراد با ارزش و فرزندان من کجایند؟
که بینندم اندر دم اژدها
بکوشند و سازندم از وی رها
هوش مصنوعی: می‌خواهم که در لحظه‌ای خطرناک و پرچالش، دیگران تلاش کنند و مرا از آن وضعیت نجات دهند.
وگر کشته گردم تنم را به خاک
بپو شند زان پس که شویند پاک
هوش مصنوعی: اگر به قتل برسم، بدنم را به خاک خواهند سپرد و پس از آن، شستشو خواهند داد تا پاک شود.
دریغا کسم یار و دمساز نیست
پس از مردنم مویه پرداز نیست
هوش مصنوعی: متأسفانه کسی را ندارم که در سختی‌ها و غم‌ها همراهم باشد. بعد از مرگم نیز کسی نیست که بر فقدانم گریه کند.
دگر ره به اندرز او نامدار
بفرمود کای مرد آرام دار
هوش مصنوعی: سپس به شخص مشهور دیگری گفت که ای مرد، آرام باش و گوش به نصیحت او بده.
مکن بیش ازاین تلخ برخویش کام
به یاری بخوان دادگر را مدام
هوش مصنوعی: دیگر از سرنوشتی تلخ بر خود نغری، به خاطر خود از دادگر یاری نطلب.
بجوی از خداوند گیتی پناه
رهایی از این بند از وی بخواه
هوش مصنوعی: از خداوند خواسته و پناهی بگیر که تو را از این زنجیر آزاد کند.
مباش از جهان آفرین ناامید
که هم قفل ازو باشد و هم کلید
هوش مصنوعی: از خدا ناامید مباش، چون او هم قفل درهاست و هم کلید باز کردن آن‌ها.
چو گفت این به مدح شه لافتی
بخواند از نبی سوره ی هل اتی
هوش مصنوعی: وقتی این شخص درباره‌ی ستایش پادشاه سخن گفت، سخنانی مشابه آیات نبی در سوره هل أتی را با لحن متفاوتی به زبان آورد.
زآهنگ قرآن آن کامیاب
بشد چیره بر آن خروشنده خواب
هوش مصنوعی: از شنیدن آوای قرآن، او موفق شد و بر آن موج خروشان خواب چیره شد.
چو خوابید تن جانش بیدار شد
یکی سر غیبش پدیدار شد
هوش مصنوعی: وقتی که جسم او خوابیده است، روحش بیدار می‌شود و یک حقیقت ناشناخته برای او نمایان می‌شود.
چه گویم درآن خواب فرخ، چه دید
شهی دید با فر یزدان پدید
هوش مصنوعی: چه بگویم درباره آن خواب مبارک؟ که در آن شاهی را دیدم که با جمال و شکوه خدایی نمایان شده است.
شهی دید با فر یزدان قرین
رخش مظهر نور جان آفرین
هوش مصنوعی: پادشاهی را دید که زیبایی‌اش با نور الهی همراه است، چهره‌اش نماد روشنایی و جان‌افزایی است.
همان دم رسیده ز معراج عشق
زنور خدا برسرش تاج عشق
هوش مصنوعی: در همان لحظه‌ای که عشق به اوج می‌رسد، نور خدایی بر سر او می‌تابد و نشان عشق به او عطا می‌شود.
سراپای او محو پروردگار
ازو هیچ پیدا نه جز کردگار
هوش مصنوعی: تمام وجود او غرق در پرستش خداست و هیچ نشانه‌ای از خود او وجود ندارد، جز اینکه او فقط خدا را می‌بیند.
تنش پرنوا همچونی بند بند
زهر بند بانگ اناالحق بلند
هوش مصنوعی: تن او پر از آهنگ و نغمه است، مانند زنجیرهایی که به هم متصل‌اند، صدای بلند و شگفت‌انگیز «من حقیقت هستم» را به گوش می‌رساند.
به هر خاک راهی که می سود پای
فلک گشتی آن خاک را جبهه سای
هوش مصنوعی: هر کجا که قدمی بر زمینی خوب نهاده می‌شود، آسمان نیز بر آن زمین قدم می‌زند و بر آن سایه می‌اندازد.
ولی بدسراپای آن تاجدار
پر از زخم شمشیر زهر آبدار
هوش مصنوعی: در زیر پای آن شخص تاجدار، جراحات عمیق و آثار زخم‌های شمشیر وجود دارد که به نوعی نشان‌دهندهٔ درد و رنج اوست.
همایی برش، پر ز تیر و خدنگ
زخون برش خاک یاقوت رنگ
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و زیبا بر او نشسته است، پرهایش پر از تیر و زخم است و خونش زمین را به رنگ یاقوت درآورده است.
بد از غنچه ی زخم تیر و سنان
بسان یکی شاخه ی ارغوان
هوش مصنوعی: زخمی که بر دل ایجاد می‌شود، مثل یک شاخه‌ی ارغوان درخت زیباست، اما مهر و تلخی از آن احساس می‌شود.
لب لعلش از چوب دشمن کبود
سراپایش از زخم، پیدا نبود
هوش مصنوعی: لب زیبایش از چوب دشمن به رنگ کبود درآمد و زخم‌ها در سراسر بدنش را نشان نمی‌داد.
دو نیمش سر تاجور از پرند
دو دستش به خنجر بریده زبند
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف دو نیمه از یک موجود می‌پردازد که سرش به شکل تاجی از پرندگان است و دو دستش به وسیله‌ خنجری بریده شده است. این تصویر می‌تواند نمادی از تزیین یا زیبایی ظاهری باشد که با یک واقعیت تلخ و دشوار همراه است. به طور کلی، کیفیت تجمل و زیبایی در کنار آسیب و قطعیت را در بر می‌گیرد.
ز دیدار او از سرش رفت هوش
بگریید و ز اندوه برزد خروش
هوش مصنوعی: از دیدن او عقل و هوشش را از دست داد و به شدت گریه کرد، در حالی که از غم و اندوه فریادش به آسمان رسید.
به زاری بگفت: ای خداوند من
فدایت سر و جان و فرزند من
هوش مصنوعی: با دلbroken و به حالت ناله، گفت: ای پروردگارم، جان و سرم و فرزندم فدای تو.
که ای؟ کاینچنین بردی از من توان؟
شدم محو روی تو هوش و روان
هوش مصنوعی: کسی که تو را به این شکل ویران کرده، چه کسی است؟ که من از قدرت و توان خود بی‌خبر شدم و تمام حواسم به زیبایی تو معطوف شده است.
ندارد چنین جلوه جز کردگار
که از دیدنش هوش گردد فکار
هوش مصنوعی: هیچ کس جز خداوند چنین زیبایی ندارد که با تماشای او انسان از خود بی‌خود شود و تمام فکر و خیالش را از دست بدهد.
اگر کردگاری، تنت را که خست؟
که را برجهان آفرین است دست؟
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی تو اثر منفی بگذارد، چه کسی می‌تواند تو را به وجود آورده باشد که قادر به ایجاد چنین آسیب‌هایی در تو باشد؟
وگر جبرییلی چرا پیکرت
پر از پر تیرست چون شهپرت؟
هوش مصنوعی: اگر جبرئیل همانی است که تو می‌گویی، پس چرا بدنش پر از تیر و نشانه‌های جنگ است، مانند بدن یک شریف و دلیر؟
بدو شاه فرمود: کای پاکدمن
نه جبریلم و نهی جهان آفرین
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای پاکدامن، نه من فرشته هستم و نه آفریدگار جهان.
یکی عشقبازم به یزدان پاک
به شمشیر عشقش شده چاک چاک
هوش مصنوعی: من عاشق خدایی پاک هستم که به وسیله عشقش مرا به تکه‌های کوچک تبدیل کرده است.
مرا برتن این زخم تیر قضاست
زپیکان تسلیم و تیغ رضاست
هوش مصنوعی: زخمی که بر بدن من است، نتیجه‌ی سرنوشت و تقدیر است و این نشانه‌ای از تسلیم و قبول واقعیت‌هاست.
تنم را به میدان عشق نگار
نمودند از خون من پر نگار
هوش مصنوعی: در میدان عشق، وجودم را با زیبایی‌ها و نشان‌های عشق تزئین کردند و این تزئینات از خون و احساسات من نشأت می‌گیرد.
حسینم (ع) که دادار جان آفرین
مرا خواست در راه خود اینچنین
هوش مصنوعی: حسین (ع) که خالق و پروردگار من است، در مسیر خودش از من چنین خواسته است.
ازآن نیمشب آمدم بر سرت
که دانی منم در بلا یاورت
هوش مصنوعی: نیمه شب به سراغت آمدم تا بدانی که من در سختی‌ها و مشکلات همیشه پشتیبانت هستم.
مده پیش از این راه برخود الم
کسی را که من یار باشم چه غم
هوش مصنوعی: از قبل به کسی اجازه نده که بر تو تسلط داشته باشد، چون اگر من کنار تو باشم، هیچ نگرانی نخواهی داشت.
زمن نیز با پور مالک بگوی
که این پاکدین مهتر نامجوی
هوش مصنوعی: با فرزند مالک صحبت کن و به او بگو که این مرد با ایمان و شریف، جویای نام و احترام است.
سلامت رسانیده شاه شهید
بگفتا: که ای نامدار سعید
هوش مصنوعی: شاه شهید به کسی که معروف و نامدار است سلامتی رسانده و به او می‌گوید: «ای مرد نامور، تو را خبر می‌کنم.»
تو را و سر افراز مختار را
دو فرخ گهر مرد دیندار را
هوش مصنوعی: تو را و مختار را که کسی است با دانش و توانمندی و همچنین دو مرد پرخیر و برکت که دیندارند، باید ستود.
پیمبر (ص) بود یاور حیدر (ع) پناه
حسن (ع) یاور و فاطمه (س) عذرخواه
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) همواره حامی و پشتیبان حضرت علی (ع) بود و در کنار او به حمایت از حضرت حسن (ع) و عذرخواهی از حضرت فاطمه (س) می‌پرداخت.
شکفته روان حسین (ع) از شماست
سرافرازی نشاتین از شماست
هوش مصنوعی: خوشبختی و سربلندی حسین (ع)، به خاطر شماست و برکت و خوبی‌ها از وجود شما ناشی می‌شود.
زخونخواهی من ز بدخواه دین
بود از شما شاد جان آفرین
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام از دشمنان دین، من دلم شاد است و جانم را به جان آفرین سپرده‌ام.
ز هر بند سختت نمایم رها
نیندیش از شیرو از اژدها
هوش مصنوعی: از هر زنجیری که تو را در بند کرده، آزادیت را نشان می‌دهم. نگران شیر یا اژدها نباش!
دراین کار ستوار مردانه باش
ز هم و زاندوه بیگانه باش
هوش مصنوعی: در این کار با قاطعیت و صداقت عمل کن و از دیگران و اندوه‌هایشان دوری کن.
مراین بد کنش را که بستت به بند
تو باید بریزیش خون از پرند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی به بدی و رفتار ناپسند گرفتار شده، باید تلاش کند تا آن را کنار بگذارد و از آن رها شود، حتی اگر این کار سخت باشد. در واقع، او باید به مسئولیت‌های خود عمل کند و از چهارچوب‌ها و محدودیت‌های خود بیرون بیاید.
تو نیز ای ستمدیده دل شاد دار
که آزاد سازمت از بند و دار
هوش مصنوعی: ای دل ستمدیده، خوشحال باش که من تو را از این بندها و مشکلات آزاد خواهم کرد.
چو این گفت آن تشنه کام فرات
زچشمش نهان شد چو آب حیات
هوش مصنوعی: وقتی این را گفت، آن تشنه‌کام مانند آب حیات از چشمانش پنهان شد.
چو شه رفت آن مرد بیدار شد
ز ابر دو بیننده خونبار شد
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه رفت، آن مرد آگاه از خواب بیدار شد و نگاهش از غم و اندوه پر از اشک شد.
همی گفت و ازدیده می ریخت آب
که ای کاش تا حشر بودم به خواب
هوش مصنوعی: او در حال صحبت بود و اشک از چشمانش می‌ریخت و آرزو می‌کرد که ای کاش تا روز قیامت در خواب بود.
بخوابید بختم ز بیداری ام
طبیب از سرم شد به بیماری ام
هوش مصنوعی: بخوابید و خوش بگذرانید، زیرا که من از بیداری و ناامیدی خسته‌ام. پزشک هم به خاطر بیماری‌ام از سر من دور شده است.
ایا دیده با من مگر دشمنی
نه دیده تو پس جادوی ریمنی
هوش مصنوعی: آیا چشمانت با من دشمنی دارند؟ نه، این طور نیست، پس جادوی محبت تو را در بر گرفته است.
گشادی و بستی به من راه نور
کند دادگر نور را از تو دور
هوش مصنوعی: اگر درها را به روی من باز کنی، نور و روشنایی به زندگی‌ام جریان می‌یابد؛ اما اگر آن‌ها را ببندی، عدالت و روشنایی از من دور می‌شوند.
گهی بر دوبیننده نفرین نمود
گهی برشهنشاه خواندی درود
هوش مصنوعی: گاهی بر دیده‌بان نفرین می‌فرستد و گاهی بر شاهان سلام و درود می‌فرستد.
همی کرد مویه بر آن شهریار
برآن پیکر زخمدار فکار
هوش مصنوعی: او به شدت بر آن پادشاه زخم‌دار گریه و ناله می‌کرد.
سپهبد چو بشنید آن زاری اش
بدید از دو بیننده خونباری اش
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد درخواست ناله و شکایت او را شنید، از دو ناظر متوجه خونریزی او شد.
بدو گفت: ای مرد آرام گیر
شکیبا شو از دادگر کام گیر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد، آرام باش و صبر کن، از دست خدا بهره‌مند شو.
ندارند اندیشه مردان ز مرگ
چو دانند هر زنده را اوست برگ
هوش مصنوعی: مردان به مرگ فکر نمی‌کنند، چون می‌دانند که هر موجود زنده‌ای روزی باید ترکش کند.
به ویژه که در راه یزدان بود
چنین مردن آسایش جان بود
هوش مصنوعی: به‌خصوص که اگر کسی در راه خداوند بمیرد، این مرگ برای او آرامش جان به همراه دارد.
بگفتا بدو مرد: کای کامران
ندارم چنین زاری از بیم جان
هوش مصنوعی: مردی به دیگری گفت: ای خوش‌بخت، من چنین نگرانی و اضطرابی برای حفظ جانم ندارم.
فغانم از این خواب و بیداری است
زخوابی که دیدم، چنین زاری است
هوش مصنوعی: من از این حالت خواب و بیداری ناله‌ام به خاطر خوابی که دیده‌ام و خیلی ناراحتم.
مرا دوری روی آن شهریار
که درخواب دیدم چنین کرده زار
هوش مصنوعی: من از دوری محبوبم دلم زار و پریشان است، همان محبوبی که در خواب او را دیدم و حالا در غم فراقش به سر می‌برم.
بپرسید از او مهتر کامیاب
که بیداری و گو چه دیدی به خواب؟
هوش مصنوعی: از او که در زندگی موفق و معتبر است بپرسید که آیا بیدار هستی و در خواب چه چیزهایی دیده‌ای؟
سراسر بدوگفت خوابی که دید
سخن ها که از خسرو دین شنید
هوش مصنوعی: او تمام مدت درباره خواب‌هایی که دیده و سخنانی که از پیشوای دین شنیده صحبت می‌کند.
براهیم از آن مژده دلشاد شد
دل از بند هر رنجش آزاد شد
هوش مصنوعی: ابراهیم از آن خبر خوش خوشحال شد و دلش از هر ناراحتی رها گشت.
قضا را همان حاجت مرزبان
که بودی بر آن بستگاه روزبان
هوش مصنوعی: قضا همان نیاز و خواسته‌ای است که مرزبان بر آن نظارت دارد و در واقع به روزی که آن نیاز برآورده می‌شود، وابسته است.
شنیدی سخن های ایشان همه
دلش گشت از آن خواب پر واهمه
هوش مصنوعی: شنیدی که حرف‌های آن‌ها باعث شد دلش از آن خواب ناامید کننده پر شود.
به خود گفت: آخر یکی شرم دار
ز روی پیمبرت آزرم دار
هوش مصنوعی: او به خود گفت: ای کاش یکی از روی پیمان تو شرمنده باشد و حیا کند.
خود این مردمان بر رهی راستند
نه آنان که قتل حسین (ع) خواستند
هوش مصنوعی: این افراد خودشان بر راه درست قرار دارند، نه کسانی که خواهان قتل حسین (ع) بودند.
چو خونخواه او را تو داری به بند
چنانست کاو را رسانی گزند
هوش مصنوعی: اگر تو کسی را به خاطر خونش تحت کنترل داشته باشی، مانند این است که خود را به او آسیب می‌رسانی.
به پیغمبر خود چه پاسخ دهی؟
چو پرسد زتو از چنین گمرهی
هوش مصنوعی: وقتی پیامبر از تو بپرسد که چرا در چنین گمراهی هستی، چه پاسخی خواهی داشت؟
چو بد زآب ایمان سرشته گلش
بیفروخت از نورحیدر دلش
هوش مصنوعی: وقتی که آبِ ایمان خراب شد، دلش که پر از نورِ علی است، گلش را به فروش گذاشت.
بیامد به نزد براهیم راد
بدوگفت: کای مهتر پاکزاد
هوش مصنوعی: مردی به نزد ابراهیم راد آمد و به او گفت: ای بزرگوار پاک و نجیب.
شنیدم سخن ها که با یکدگر
بگفتید: از نیک و بد سر به سر
هوش مصنوعی: برای من داستان‌ها و گفت‌وگوهایی را تعریف کرده‌اید که شما درباره خوبی‌ها و بدی‌ها با هم صحبت کرده‌اید.
همان خواب کاین مرد دید و بگفت
هم آن در پاسخ که مهتر بسفت
هوش مصنوعی: مردی که خواب دیده بود، همان خواب را به دیگران گفت و همان شخص هم به او پاسخ داد که بزرگ‌تر (رئیس) آن را تأیید کرد.
دل من از آن رازهای شگفت
دگرگونه شد نور ایمان گرفت
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر رازهای پیچیده و شگفت‌انگیز تغییر کرده و نور ایمان در آن تابیده است.
علی (ع) را از این پیش دشمن بدم
به یارانش یک کینه جو من بدم
هوش مصنوعی: من از گذشته نسبت به علی (ع) دشمنی داشته‌ام و این کینه‌ورزی را به دوستانش انتقال می‌دهم.
کنون از روان بنده ی حیدرم
ز جان یاور آل پیغمبرم
هوش مصنوعی: اکنون من با روح و جان خود، از طرف بنده حیدر (علی) به یاری فرزندان پیامبر آمده‌ام.
مرا آرزو اینکه بپذیری ام
یکی از کهن یاوران گیری ام
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که تو مرا بپذیری و یکی از یاران قدیمی‌ات قرار دهی.
بپذرفت او را براهیم راد
زکردار آیین بد، توبه داد
هوش مصنوعی: ابراهیم (علیه‌السلام) او را پذیرفت و از اعمال نادرست او گذشت و فرصتی برای توبه به او داد.
چو آن مرد پیمان ایمان ببست
رها ساخت از بندشان پا و دست
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد به عهد و پیمان خود در ایمان وفادار ماند، از بندهای دست و پای آنها آزاد شد.
بیاورد پس بهر هر دو دلیر
سلیح آنچه بایست از تیغ و تیر
هوش مصنوعی: برای هر دو دلیر، سلاح‌هایی که نیاز است مانند شمشیر و تیر بیاورید.
بگفتا: از این لشگر نابکار
هم امشب بپویید بریک کنار
هوش مصنوعی: او گفت: از این سپاه بدخواه امشب به دنبال راهی برای نجات باشید.
به مختار فرخ سلام مرا
رسانید و گویید نام مرا
هوش مصنوعی: سلام مرا به مختار فرخ برسانید و به او بگویید که نام من چیست.
که بخشد زکشتن مرا زینهار
درآندم کز اینان برآورد دمار
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که از اینجا بروم و جانم را بگیرند، از قصاص و کشتن من بگذرند.
بدو گفت سالار رزم آزمای
که هستی تو در زینهار خدای
هوش مصنوعی: سالار جنگ به او گفت که تو تحت حمایت و حفاظت خداوند هستی.
روان نبی از تو خوشنود باد
زما هر دو جان تو بدرود باد
هوش مصنوعی: روح نبی از تو راضی باشد و برای تو آرزوی سلامتی و خوب بودن دارم. امیدوارم هر دو جان تو به آرامی وداع کند.
بگفتند این و برفتند شاد
ز آنجا سوی کوفه مانند باد
هوش مصنوعی: گفتند این را و سپس با خوشحالی از آنجا به سوی کوفه رفتند، مانند باد.
چو گشتند لختی از آنجای دور
برآورد حاجب زدل بانگ شور
هوش مصنوعی: پس از آنکه مدتی از آن مکان دور شدند، منادی با صدای بلندی از دلش ندا داد.