گنجور

بخش ۲۰ - گرفتار شدن جاسوس عامربن ربیعه

بگفتش: که ای؟ وز کجا آمدی؟
شتابان بدین سو چرا آمدی؟
بگفتا: که از بادیه رهسپار
شدم سوی کوفه من ای نامدار
که بینم یکی روی آن مردمان
که هستند با من ز یک دودمان
بدو گفت مختار با من دروغ
مگو گر، به دل داری از دین فروغ
وگرنه روان تو بدرود تن
کند از دم تیغ خونریز من
زمختار چون مرد آن ها شنید
شدش چهره از بیم چون شنبلید
بگفتا: اگر راست گویم سخن
دهی زینهارم تو برجان و تن
بگفتا: که در زینهار منی
اگر راست گویی به جان ایمنی
بگفتا: من از راستی نگذرم
وگر دور گردد سر از پیکرم
به جاسوسی از نزد عامر که هست
به نزدیک این شهر او را نشست
بدینجا شدم تا سپاه تو را
بدانم دگر دستگاه تو را
چون من راست گفتم تو نیز ازکرم
ببخشای بر جان و مال و سرم
ببخشید او را به جان میرراد
یکی جامه ی زرنگارش بداد
بدو داد بسیار نیز از درم
سپس گفت هر جا خواهی بچم
ولیکن یکی راست دیگر بگوی
چو پرسید ز تو عامر کینه جوی
که مختار را بود چون دستگاه
که بودش سپهدار و چندان سپاه
چو گویی؟ به وی گفت: ای نامدار
بگویمش دارد سپه صد هزار
بخندید نام آور و گفت: هیچ
به عمر از ره راستی سر مپیچ
هم ایدون فراموش کردی مگر
که از راستی چند دیدی ثمر؟
بگو: سی هزار از سواران مرد
بود لشگر او به روز نبرد
سرلشگرش پور اشتر بود
که خود با سپاهی برابر بود
بگفت این و آمد سوی کوفه باز
شد آن پیک زی عامر کینه ساز
سخن آنچه بایست با وی بگفت
بدو گفت عامر سپس در نهفت
که کار دگر نیز باید بساخت
زانعام من سر به گردون فراخت
ز مختاریان چارده تن سوار
نمودند پیمان مرا استوار
که چون این دو لشگر شود رو بروی
به مختار تازند از چارسوی
بریزند خونش به تیغ و سنان
وزان پس بتابند زی ما عنان
تو این نامه را گر بدیشان بری
چه پاسخ بباری ز من برخوری
گرفت از وی آن نامه را مرد و باز
سوی کوفه آمد روان تازتاز
چو نزدیک شهر آمد از پهندشت
زنیرنگ از جامه بیگانه گشت
نهفت آنچه بودش به یک جای پست
یکی جامه ی ژنده بر خود ببست
به تن چارده نامه کردش نهان
چو یغما زده با خروش و فغان
روان می شد از کوفه و ز اتفاق
در آن روز سالار میر عراق
به دروازه بر پای داشت انجمن
ابا یاوران خود اندر سخن
بدید و به برخواند و بشناختش
غمین گشت و از مهر بنواختش
بپرسید از وی که این حال چیست؟
فغان تو از دست بیداد کیست؟
بگفتا: که چونم تو بنواختی
ابا جامه و زر روان ساختی
برفتم سوی عامر بد گهر
از آن جامه ی زر رسیدش خبر
گمان بد آورد در باره ام
چنین بینوا کرد و آواره ام
غمین گشت مختار از حال مرد
چو بد ساده دل رنگ او را بخورد
بگفتا: ز اندوه آزاد باش
به رغم بد اندیش دل شاد باش
که بخشمت چندان زرو خواسته
که گردد همه کارت آراسته
سپس دادش از جامه چندان و زر
که چشمش از آن تیره گردید سر
چو این دید آن مرد از بی همال
دلش از بدی گشت نیکی سگال
به خودگفت: با نیکمردان، بدی
بود درخور کیفر ایزدی
کجا می پسندد جهان آفرین
که ریزند خون چنان پاک دین
پس آنگاه آن مرد نیکو نهاد
سبک، دست مختار را بوسه داد
بگفتا: مرا هست رازی نهان
چو خالی کنی پرده گیرم از آن
بیامد به یکسوی با وی امیر
برآورد آن نامه های ستیر
بداد و سر از راز پنهان گشود
بگفت آنچه عامر به وی گفته بود
چو از راز شد آگه آن میر راد
رخ آن نکو مرد را بوسه داد
بدانست کز نیکویی بدمنش
شود دوست با نیکی آرد کنش
خدا را به شکرانه لختی ستود
سپاس ورا روی برخاک سود
بگفتا: که ای برتر از هر چه هست
که هستی نگهبان بالا و پست
تو پیوسته این بنده را یار باش
زهر بد بدینسان نگهدار باش
که این خدمت خود بیارم به جای
در آرم سر بد کنش را به پای
سپس گفت با آن نکو کارمرد
که مزد تو باشد به یزدان فرد
رهانیدی از مرگ جان مرا
سپاس از تو باشد روان مرا
زمن آرزویی که داری بخواه
که بر هر چه دارم تویی پادشاه
بگفتا: نکردم من این بهر مال
نجستم مگر بخشش ذوالجلال
مرا نیکی از تو بدین کار داشت
ز یزدانت نیکی رسد پایداشت
از آنجا برفتند سوی سپاه
سرافراز افکند هر سو نگاه
بد اندیش ها را به یک جا بدید
که آسوده دارند گفت و شنید
برآورد تیغ و به اندک زمان
از ایشان بپرداخت یکسر جهان
بدو گفت فرزند مالک که چون
از این قوم قهرت فرو ریخت خون
چه بایست گفتن جواب خدای
اگر پرسد از این به دیگر سرای
در اینان اگر شیعه ی حیدرست
بسی سخت این کار را کیفر است
بگفتا: که اندرز تو بر ره است
برآزمون این سخن کوته است
ازین کشتگان گر بود نیم جان
پژوهش کن این راز را ناروان
براهیم از گفت خود شرمسار
سوی زخم داران بشد رهسپار
از ایشان بپرسید: بهر چرا
خریدند بر خویش این ماجرا
چه بد دیده بودید زین نامجوی
که پیمان ببستید بر قتل اوی
بگفتند: از آنرو که ما چند مرد
دلی داشتیم از علی(ع) پر ز درد
به گیتی ندانیم کاری ثواب
به از کشتن شیعه ی بو تراب
چو مختار را زور بد در جهان
شد آگه زپیمان و راز نهان
نشد کشته بر دست ما تا خدای
دهد مزد ما را به دیگر سرای
سپاس خدا باد بر ما مزید
که در راه خود خواست ما را شهید
براهیم یل چون شنید این سخن
بزد تیغشان برمیان دهن
فرستادشان نزد یاران خویش
وزان پس بیامد سرافکنده پیش
بگفتا: که ای میر پوزش پذیر
که حق با تو بود ای جهانجوی میر
به یزدان بخشنده دارم سپاس
که از مکر اینان ترا داشت پاس
پس آنگاه مختار آن نیکخو
فرستاده را خواند وگفتا بدو
که جان من از تست ایدون به تن
وگرنه کنون پوششم بد کفن
بباید کنون سازمت بی نیاز
که تا زنده ای کامرانی به ناز
سپس گفت با مردم خویشتن
که ای نامداران دشمن شکن
هر آنکس ککه ما را بود دوستدار
نماید بدین مرد چیزی نثار
چو لشگر شنیدند فرمان میر
ز خرد و بزرگ و زبرنا و پیر
ز مال جهان هرکه هر چیز داشت
بدان پیک فرخنده پی واگذاشت
چون این دید آن مرد همت بزرگ
به مختار گفت: ای امیر سترگ
من این ها نخواهم که خواهم خدای
ببخشد روانم به دیگر سرای
همان زر که بخشیدی ام از نخست
مرا هر شکسته از آن شد درست
یک اندرز دارم زمن ای امیر
مر آن پند شایسته را در پذیر
تو تنها زلشگر به همراه من
بیا تا به نزدیک آن انجمن
به بیغوله ای خویش را کن نهان
روم من بر عامر بد گمان
بگویمش مردی زیاران تو
که هستند از عهده داران تو
تو را تا ببیند از آن انجمن
بدین سوی آمد به همراه من
زلشگر که آرمش تنها برون
تو بشتاب و از وی فرو ریز خون
بدو گفت آن مهتر کامیاب
نمی بینم این رای را من صواب
بگفتا: چو این رای نبود به جای
بده رخصتم تا روم باز جای
سپهبد به رفتنش دستور داد
برون رفت و شد سوی هامون، چو باد
چو لختی بپیمود آن مرد راه
بدید از پی خود یکی زان سیاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگفتش: که ای؟ وز کجا آمدی؟
شتابان بدین سو چرا آمدی؟
هوش مصنوعی: او از او پرسید: تو کی هستی و از کجا آمده‌ای؟ چرا این‌قدر با عجله به این سمت آمده‌ای؟
بگفتا: که از بادیه رهسپار
شدم سوی کوفه من ای نامدار
هوش مصنوعی: او گفت که از بیابان به سوی کوفه روانه شدم، ای نامدار.
که بینم یکی روی آن مردمان
که هستند با من ز یک دودمان
هوش مصنوعی: می‌خواهم یکی از آن مردمی را ببینم که از یک خانواده و نسل با من هستند.
بدو گفت مختار با من دروغ
مگو گر، به دل داری از دین فروغ
هوش مصنوعی: مختار به او گفت: "با من دروغ نگو، حتی اگر در دل خود شمعی از ایمان داری."
وگرنه روان تو بدرود تن
کند از دم تیغ خونریز من
هوش مصنوعی: اگر این گونه پیش بروی، جانت به زودی از بدنی که در آن هستی جدا خواهد شد، زیرا تیغ خونین من آماده است.
زمختار چون مرد آن ها شنید
شدش چهره از بیم چون شنبلید
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد خبر را شنید، بر اثر ترس، چهره‌اش مانند پوست نازکی شد که به آسانی آسیب می‌بیند.
بگفتا: اگر راست گویم سخن
دهی زینهارم تو برجان و تن
هوش مصنوعی: او گفت: اگر راست بگویم، این سخن را به من نگو که جان و تنم در خطر است.
بگفتا: که در زینهار منی
اگر راست گویی به جان ایمنی
هوش مصنوعی: او گفت: اگر راست بگویی، در امانم خواهی بود و از خطرها در امان خواهی ماند.
بگفتا: من از راستی نگذرم
وگر دور گردد سر از پیکرم
هوش مصنوعی: او گفت: من هرگز از حقیقت عدول نمی‌کنم، حتی اگر سرم از بدنم جدا شود.
به جاسوسی از نزد عامر که هست
به نزدیک این شهر او را نشست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی در حال زیر نظر گرفتن و مراقبت از عامر است که در نزدیکی این شهر به سر می‌برد.
بدینجا شدم تا سپاه تو را
بدانم دگر دستگاه تو را
هوش مصنوعی: به اینجا آمدم تا سپاه تو را بشناسم و دیگر همۀ تجهیزات و وسایل تو را نیز درک کنم.
چون من راست گفتم تو نیز ازکرم
ببخشای بر جان و مال و سرم
هوش مصنوعی: از آنجا که من با honesty صحبت کرده‌ام، لطفاً به من اجازه بده که بر جان، دارایی و زندگی‌ام ببخشی.
ببخشید او را به جان میرراد
یکی جامه ی زرنگارش بداد
هوش مصنوعی: او را ببخشید و به جان میرراد، یک لباس زرنگار به او داد.
بدو داد بسیار نیز از درم
سپس گفت هر جا خواهی بچم
هوش مصنوعی: او به من بسیار از مال و ثروتش داد و سپس گفت هر جا که می‌خواهی برو و از آن استفاده کن.
ولیکن یکی راست دیگر بگوی
چو پرسید ز تو عامر کینه جوی
هوش مصنوعی: اما یکی راست می‌گوید و دیگری غیر از آن را بیان می‌کند، وقتی از تو عامر که کینه‌توز است بپرسد.
که مختار را بود چون دستگاه
که بودش سپهدار و چندان سپاه
هوش مصنوعی: مختار مثل یک فرمانده بود که سپاهی بزرگ و قدرتمند در اختیار داشت.
چو گویی؟ به وی گفت: ای نامدار
بگویمش دارد سپه صد هزار
هوش مصنوعی: وقتی که گوینده پرسید چه می‌خواهی بگویی؟ او پاسخ داد: ای انسان معروف، من می‌گویم که لشکری بزرگ با صد هزار نفر دارد.
بخندید نام آور و گفت: هیچ
به عمر از ره راستی سر مپیچ
هوش مصنوعی: نامدار لبخندی زد و گفت: در طول عمرت از راستی منحرف نشو.
هم ایدون فراموش کردی مگر
که از راستی چند دیدی ثمر؟
هوش مصنوعی: آیا واقعاً فراموش کردی، جز اینکه از حقیقت چند نتیجه‌ای را مشاهده کردی؟
بگو: سی هزار از سواران مرد
بود لشگر او به روز نبرد
هوش مصنوعی: بگو که در روز نبرد، سی هزار سوار جنگجو از لشکر او حضور داشتند.
سرلشگرش پور اشتر بود
که خود با سپاهی برابر بود
هوش مصنوعی: سرلشکر آن قوم، پور اشتر بود که خودش با سپاهی برابر و نیرومند بود.
بگفت این و آمد سوی کوفه باز
شد آن پیک زی عامر کینه ساز
هوش مصنوعی: او این را گفت و به سوی کوفه رفت و آن پیام‌آور در دل عامر، که کینه‌ای داشت، باز شد.
سخن آنچه بایست با وی بگفت
بدو گفت عامر سپس در نهفت
هوش مصنوعی: عامر آنچه را که باید به او می‌گفت، با صراحت بیان کرد و سپس در سکوت فرو رفت.
که کار دگر نیز باید بساخت
زانعام من سر به گردون فراخت
هوش مصنوعی: من باید فعالیت دیگری هم انجام دهم، زیرا به خاطر پاداشی که دریافت کرده‌ام، سر خود را به سوی آسمان بلند کرده‌ام.
ز مختاریان چارده تن سوار
نمودند پیمان مرا استوار
هوش مصنوعی: چهارده تن از مختاران، عهد و پیمانی را که با من بسته بودند، استوار و محکم کردند.
که چون این دو لشگر شود رو بروی
به مختار تازند از چارسوی
هوش مصنوعی: زمانی که این دو ارتش در مقابل یکدیگر قرار گیرند، به مختار حمله خواهند کرد از چهار سمت.
بریزند خونش به تیغ و سنان
وزان پس بتابند زی ما عنان
هوش مصنوعی: بگذارید خونش با چاقو و نیزه بریزد و سپس برگردند و افسارشان را به سمت ما بکشند.
تو این نامه را گر بدیشان بری
چه پاسخ بباری ز من برخوری
هوش مصنوعی: اگر این نامه را به آن‌ها برسانی، چه پاسخی برای من خواهی داشت؟
گرفت از وی آن نامه را مرد و باز
سوی کوفه آمد روان تازتاز
هوش مصنوعی: مرد نامه را از او گرفت و با شتاب به سمت کوفه بازگشت.
چو نزدیک شهر آمد از پهندشت
زنیرنگ از جامه بیگانه گشت
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی شهر رسید، رنگ و نما از لباس بیگانه‌اش تغییر کرد.
نهفت آنچه بودش به یک جای پست
یکی جامه ی ژنده بر خود ببست
هوش مصنوعی: او همه چیزهای خود را در یک مکان کم‌ارزش پنهان کرد و فقط یک لباس کهنه و پاره بر تن خود پوشید.
به تن چارده نامه کردش نهان
چو یغما زده با خروش و فغان
هوش مصنوعی: پیکر او به چهارده نامه پوشیده شده است، مانند ستمگری که با سر و صدا و ناله به غارت می‌پردازد.
روان می شد از کوفه و ز اتفاق
در آن روز سالار میر عراق
هوش مصنوعی: در آن روز سرنوشت‌ساز، سالار سپاه عراق به سرعت از کوفه عبور می‌کرد و همه چیز به دلیل حوادث پیش آمده، به طرز چشمگیری تحت تأثیر قرار گرفته بود.
به دروازه بر پای داشت انجمن
ابا یاوران خود اندر سخن
هوش مصنوعی: در ورودی شهر، جمعی از یاران خود را گرد آورده و در گفتگو هستند.
بدید و به برخواند و بشناختش
غمین گشت و از مهر بنواختش
هوش مصنوعی: او را دید و به نزد خود خواند و شناسایی‌اش کرد؛ ناراحت شد و از روی محبت با او رفتار کرد.
بپرسید از وی که این حال چیست؟
فغان تو از دست بیداد کیست؟
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که این وضعیت چگونه است؟ فریاد و ناله‌ات از ظلم و ستم کیست؟
بگفتا: که چونم تو بنواختی
ابا جامه و زر روان ساختی
هوش مصنوعی: گفت: وقتی که تو به من محبت کردی و مرا با لباس و زر و زیور آراستی، چه کار باید بکنم؟
برفتم سوی عامر بد گهر
از آن جامه ی زر رسیدش خبر
هوش مصنوعی: من به سمت عامر که دارای نسبت نیکو است رفتم، و از آن لباس طلا، خبری به او رسید.
گمان بد آورد در باره ام
چنین بینوا کرد و آواره ام
هوش مصنوعی: او درباره‌ام فکر بدی کرده و به همین خاطر، مرا به حالتی بیچاره و سرگردان درآورده است.
غمین گشت مختار از حال مرد
چو بد ساده دل رنگ او را بخورد
هوش مصنوعی: مختار از حال آن مرد ناراحت شد؛ چون آن مرد آسان‌دل تحت تأثیر رنگ او قرار گرفت.
بگفتا: ز اندوه آزاد باش
به رغم بد اندیش دل شاد باش
هوش مصنوعی: با وجود بدگمانی‌های دیگران، از غصه‌ها رها باش و دل را شاد نگه‌دار.
که بخشمت چندان زرو خواسته
که گردد همه کارت آراسته
هوش مصنوعی: اگر به تو طلا و زر زیادی بدهم، کارهایت به زیبایی و نظم درخواهند آمد.
سپس دادش از جامه چندان و زر
که چشمش از آن تیره گردید سر
هوش مصنوعی: سپس به او از لباس و طلاها به اندازه‌ای دادند که چشمانش از آن تار شد و نتوانست به خوبی ببیند.
چو این دید آن مرد از بی همال
دلش از بدی گشت نیکی سگال
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد این را دید، از تنهایی و بدی دلش پر از نیکویی و خوبی شد.
به خودگفت: با نیکمردان، بدی
بود درخور کیفر ایزدی
هوش مصنوعی: او به خود گفت: اینکه با نیکوکاران رفتار نادرست داشته باشم، سزاوار مجازات الهی است.
کجا می پسندد جهان آفرین
که ریزند خون چنان پاک دین
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند خداوند جهان را بپسندد در حالی که خون پاکان دین بر زمین ریخته می‌شود؟
پس آنگاه آن مرد نیکو نهاد
سبک، دست مختار را بوسه داد
هوش مصنوعی: سپس آن فرد خوب‌نهاد به آرامی دست مختار را بوسید.
بگفتا: مرا هست رازی نهان
چو خالی کنی پرده گیرم از آن
هوش مصنوعی: گفت: من را راز پنهانی هست، و وقتی که پرده را کنار بزنی، از آن آگاه می‌شوم.
بیامد به یکسوی با وی امیر
برآورد آن نامه های ستیر
هوش مصنوعی: امیر به سوی شخصی آمد و نامه‌های مهمی را که به او اشاره می‌کرد، برآورد.
بداد و سر از راز پنهان گشود
بگفت آنچه عامر به وی گفته بود
هوش مصنوعی: او به یاری آمد و راز hidden را فاش کرد و گفت آنچه که عامر به او گفته بود.
چو از راز شد آگه آن میر راد
رخ آن نکو مرد را بوسه داد
هوش مصنوعی: وقتی که آن فرمانده از راز موضوع باخبر شد، به چهره آن مرد نیکو بوسه‌ای زد.
بدانست کز نیکویی بدمنش
شود دوست با نیکی آرد کنش
هوش مصنوعی: او می‌دانست که با خوبی کردن به فردی بدجنس، ممکن است رابطه دوستی شکل بگیرد یا از او انتظار رفتار خوب داشته باشد.
خدا را به شکرانه لختی ستود
سپاس ورا روی برخاک سود
هوش مصنوعی: خدا را به خاطر لحظه‌ای ستایش کردم و در این حال، تمام وجودم را به خاک سپردم و تسلیم او شدم.
بگفتا: که ای برتر از هر چه هست
که هستی نگهبان بالا و پست
هوش مصنوعی: او گفت: ای کسی که از هر چیز بالاتر هستی، تو نگهبان همه چیز، چه چیزهای بالا و چه چیزهای پایین.
تو پیوسته این بنده را یار باش
زهر بد بدینسان نگهدار باش
هوش مصنوعی: همیشه یاور و پشتیبان من باش و از آثار بد و زیانبار محافظت کن.
که این خدمت خود بیارم به جای
در آرم سر بد کنش را به پای
هوش مصنوعی: من این کار را انجام می‌دهم تا به مقام و جایگاهی برسم و سر بدی را به زانو درآورم.
سپس گفت با آن نکو کارمرد
که مزد تو باشد به یزدان فرد
هوش مصنوعی: سپس گفت به آن مرد نیکوکار که پاداش تو از سوی خداوند خواهد بود.
رهانیدی از مرگ جان مرا
سپاس از تو باشد روان مرا
هوش مصنوعی: تو جان مرا از مرگ نجات دادی، پس سپاس‌گزار تو هستم که روح مرا زنده نگه داشتی.
زمن آرزویی که داری بخواه
که بر هر چه دارم تویی پادشاه
هوش مصنوعی: از من آرزو کن که هرچه دارم، تو بر آن حاکم باشی.
بگفتا: نکردم من این بهر مال
نجستم مگر بخشش ذوالجلال
هوش مصنوعی: گفت: من به خاطر مال و ثروت این کار را نکردم، بلکه فقط به خاطر بخشش و کرم خداوند بزرگ این کار را انجام دادم.
مرا نیکی از تو بدین کار داشت
ز یزدانت نیکی رسد پایداشت
هوش مصنوعی: من از تو نیکی و خوبی ای دوست دارم، زیرا از طرف یزدان نیکی به من می‌رسد و من نیز آن را پاس می‌دارم.
از آنجا برفتند سوی سپاه
سرافراز افکند هر سو نگاه
هوش مصنوعی: آنان از آنجا حرکت کردند به سوی لشکری با عزت و شوکت و به هر سو نگریستند.
بد اندیش ها را به یک جا بدید
که آسوده دارند گفت و شنید
هوش مصنوعی: افراد بداندیش را در یک مکان جمع کنید تا بدون نگرانی بتوانند حرف بزنند و به هم گوش دهند.
برآورد تیغ و به اندک زمان
از ایشان بپرداخت یکسر جهان
هوش مصنوعی: شمشیر را برآورد و در مدت کوتاهی، یکسره بر تمامی آنها پیروز شد.
بدو گفت فرزند مالک که چون
از این قوم قهرت فرو ریخت خون
هوش مصنوعی: فرزند مالک به او گفت: وقتی خشم این قوم فرو نشیند، خون می‌ریزد.
چه بایست گفتن جواب خدای
اگر پرسد از این به دیگر سرای
هوش مصنوعی: چه باید گفت و چه پاسخی باید داد به خداوند اگر از ما درباره عملکردمان در این دنیا بپرسد که در زندگی دیگری چه کرده‌ایم؟
در اینان اگر شیعه ی حیدرست
بسی سخت این کار را کیفر است
هوش مصنوعی: اگر در میان این افراد، کسی به پیروى از حیدر (علی) باشد، باید بداند که این کار عواقب سختى دارد.
بگفتا: که اندرز تو بر ره است
برآزمون این سخن کوته است
هوش مصنوعی: او گفت: که نصیحت تو در مسیر زندگی مفید است، اما باید این حرف را در عمل آزمود و نتیجه‌اش را دید.
ازین کشتگان گر بود نیم جان
پژوهش کن این راز را ناروان
هوش مصنوعی: اگر از این کشتگان، کسی نیمه‌جان باشد، درباره‌اش تحقیق کن و این راز را به درستی دریاب.
براهیم از گفت خود شرمسار
سوی زخم داران بشد رهسپار
هوش مصنوعی: ابراهیم از سخنان خود شرمنده شد و به سمت کسانی که در حال زخم و آسیب هستند، راهی شد.
از ایشان بپرسید: بهر چرا
خریدند بر خویش این ماجرا
هوش مصنوعی: از آن‌ها بپرسید: چرا این داستان را برای خودشان انتخاب کردند؟
چه بد دیده بودید زین نامجوی
که پیمان ببستید بر قتل اوی
هوش مصنوعی: شما چه تجربه‌ی بدی از این جستجوگر نام داشتید که بر قتل او پیمان بسته‌اید؟
بگفتند: از آنرو که ما چند مرد
دلی داشتیم از علی(ع) پر ز درد
هوش مصنوعی: گفتند: به همین دلیل که ما چند مرد شجاع داریم که از دردهای علی(ع) پر هستند.
به گیتی ندانیم کاری ثواب
به از کشتن شیعه ی بو تراب
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ عمل نیکی را بالاتر از به قتل رساندن پیروان علی (ع) نمی‌دانیم.
چو مختار را زور بد در جهان
شد آگه زپیمان و راز نهان
هوش مصنوعی: وقتی مختار در دنیا قدرت یافت، از عهد و پیمان و رازهای پنهان آگاه شد.
نشد کشته بر دست ما تا خدای
دهد مزد ما را به دیگر سرای
هوش مصنوعی: تا زمانی که ما نتوانسته‌ایم دشمن را بر اثر کارهای خود از پا درآوریم، امیدواریم خداوند پاداش ما را در آن دنیا عطا کند.
سپاس خدا باد بر ما مزید
که در راه خود خواست ما را شهید
هوش مصنوعی: شکر خدا را به خاطر این که در مسیر زندگی، به ما این نعمت را عطا کرد که در راه هدف و آرمان‌هایمان به شهادت برسیم.
براهیم یل چون شنید این سخن
بزد تیغشان برمیان دهن
هوش مصنوعی: وقتی ابراهیم یل این حرف را شنید، شمشیرش را کشید و آن را به میان دهانشان زد.
فرستادشان نزد یاران خویش
وزان پس بیامد سرافکنده پیش
هوش مصنوعی: او آنها را به نزد دوستانش فرستاد و سپس با حالتی شرمنده و سر افکنده به نزد آنها بازگشت.
بگفتا: که ای میر پوزش پذیر
که حق با تو بود ای جهانجوی میر
هوش مصنوعی: او گفت: ای فرمانده، از تو عذرخواهی می‌کنم، زیرا حق با تو بود، ای جوینده‌ی جهانی.
به یزدان بخشنده دارم سپاس
که از مکر اینان ترا داشت پاس
هوش مصنوعی: من سپاسگزار خداوند بخشنده هستم که از نیرنگ این افراد تو را حفظ کرد.
پس آنگاه مختار آن نیکخو
فرستاده را خواند وگفتا بدو
هوش مصنوعی: سپس مختار آن شخص نیکوکار را به حضور خواند و به او گفت:
که جان من از تست ایدون به تن
وگرنه کنون پوششم بد کفن
هوش مصنوعی: جان من از توست و تا زمانی که در بدنم هستی، زنده‌ام و اگر تو نبوی، اکنون تنم باید در کفن باشد.
بباید کنون سازمت بی نیاز
که تا زنده ای کامرانی به ناز
هوش مصنوعی: باید حالا طوری زندگی کنی که به هیچ چیز محتاج نباشی، تا زمانی که زنده‌ای، از زندگی لذت ببری و با آرامش به خواسته‌هایت برسی.
سپس گفت با مردم خویشتن
که ای نامداران دشمن شکن
هوش مصنوعی: سپس به مردم خود اینگونه گفت که ای قهرمانان و دلاوران، دشمنان را شکست دهید.
هر آنکس ککه ما را بود دوستدار
نماید بدین مرد چیزی نثار
هوش مصنوعی: هر کسی که ما را دوست دارد، باید به این مرد چیزی هدیه دهد.
چو لشگر شنیدند فرمان میر
ز خرد و بزرگ و زبرنا و پیر
هوش مصنوعی: وقتی سپاه دستور فرمانده را شنیدند، از بزرگ و کوچک، جوان و پیر همه آماده شدند.
ز مال جهان هرکه هر چیز داشت
بدان پیک فرخنده پی واگذاشت
هوش مصنوعی: هر کسی که از دارایی‌های دنیا چیزی داشت، آن را به پیک خوشبختی سپرد و از آن جدا شد.
چون این دید آن مرد همت بزرگ
به مختار گفت: ای امیر سترگ
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد با همت بزرگ این را دید، به مختار گفت: ای امیر بزرگ.
من این ها نخواهم که خواهم خدای
ببخشد روانم به دیگر سرای
هوش مصنوعی: من از این دنیا و مطالب دنیوی چیزی نمی‌خواهم، فقط آرزو دارم که خداوند جانم را به جهانی دیگری ببخشد.
همان زر که بخشیدی ام از نخست
مرا هر شکسته از آن شد درست
هوش مصنوعی: هر طلا و زر که در ابتدا به من بخشیدی، اکنون همه آن چیزها با هر خُرد و شکسته‌ای که بوده، دوباره به سامان و درست درآمده است.
یک اندرز دارم زمن ای امیر
مر آن پند شایسته را در پذیر
هوش مصنوعی: من یک نصیحت دارم برای تو ای امیر، آن پند مناسب را بپذیر.
تو تنها زلشگر به همراه من
بیا تا به نزدیک آن انجمن
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که می‌توانی با من بیایی و به آن محفل نزدیک شویم.
به بیغوله ای خویش را کن نهان
روم من بر عامر بد گمان
هوش مصنوعی: در یک مکان دور افتاده و غیرقابل دسترس پنهان می‌شوم، زیرا نمی‌خواهم به کسی که بدگمان است، دیده شوم.
بگویمش مردی زیاران تو
که هستند از عهده داران تو
هوش مصنوعی: می‌خواهم به او بگویم که مردانی از یاران تو وجود دارند که به خوبی از عهده کارها و مسئولیت‌هایت برمی‌آیند.
تو را تا ببیند از آن انجمن
بدین سوی آمد به همراه من
هوش مصنوعی: او از آن جمع به این سو آمد تا تو را ببیند و با من همراه شده است.
زلشگر که آرمش تنها برون
تو بشتاب و از وی فرو ریز خون
هوش مصنوعی: آنگونه که جنگجو آرامش خود را از دست داده، تو هم زودتر اقدام کن و از او خون بریز.
بدو گفت آن مهتر کامیاب
نمی بینم این رای را من صواب
هوش مصنوعی: او به او گفت: من نمی‌توانم این نظر را درست و موفق ببینم.
بگفتا: چو این رای نبود به جای
بده رخصتم تا روم باز جای
هوش مصنوعی: گفت: اگر این نظر در اینجا مناسب نیست، اجازه بدهید تا برگردم به مکان خودم.
سپهبد به رفتنش دستور داد
برون رفت و شد سوی هامون، چو باد
هوش مصنوعی: سپهبد فرمان داد که برود و او به سمت هامون روانه شد، مانند بادی که در حرکت است.
چو لختی بپیمود آن مرد راه
بدید از پی خود یکی زان سیاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه آن مرد کمی جلوتر رفت، دید که یکی از آن سیاه‌پوشان به دنبالش می‌آید.