بخش ۱۷ - مصاف دیگر آن دو لشگر
سلیمان صفت بریکی تند باد
بیامد میان دوصف ایستاد
بن نیزه را زد به چشم زمین
سرش برگذشت از سپهر برین
نهانی بیفکند هر سو نگاه
بدان لشگر کشن و آن رزمگاه
تو گفتی که بهرام آمد فرود
زگردون به هامون، ابا تیغ و خرد
وزیدی به پر کلاهش چو باد
بد اندیش او کردی از مرگ، یاد
پس آنگاه بانگ یلی کرد راست
زمردان دشمن هماورد خواست
چو دیدند برق سنانش زدور
نیفکند مردی به رزمش ستور
گزین خادم خاندان چون ندید
که کس سوی میدان بیاید پدید
چو رستم برانگیخت از جای رخش
همی جست از سم اسبش درخش
بزد خویش با آن زدوده سنان
خروشان بدان لشگر بیکران
به یک حمله پنجاه تن نامدار
بکشت از سواران خنجر گزار
عنان گرد ناکرده دشمن هنوز
که شد دور از ایشان یل کینه توز
بیامد به میدان چو کوه ایستاد
بدان بی هنر مردم آواز داد
که گر هست در این سپه پر دلی
نبرد آزما پهلوان و یلی
بیاید ببیند بر و یال من
هم این کوه کوبنده کوپال من
چو آوای او میر لشگر شنفت
به پور مطیع از ره طعنه گفت
که تو خویشتن را به روز نبرد
فزون دانی آخر زیک پهنه مرد
دل مرد را نیست چندین درنگ
که دشمن بلافد به میدان جنگ
چو هستی یل و پردل و رزمخواه
به تو گرم دارند پشت، این سپاه
یکی مردی خویش ساز آشکار
به کار افکن آن نیزه ی جان شکار
برو با براهیم لختی بکوش
وزین خودنماییش بنما خموش
به عبداله آن جادویی درگرفت
زافسون او باد برسر گرفت
بیفکند ازکین به ابرو گره
بپوشید برتن دو رومی زره
بشد بر یکی اسب تازی سوار
به سوی هماورد شد برق وار
خروشید بر وی که امروز من
ز خون پیکرت را بپوشم کفن
پس از مرگ تو اندرین دشت کین
زیاران حیدر بشویم زمین
نمانم از ایشان تنی در جهان
که آرند نام علی (ع) بر زبان
بدو گفت نام آور دیو بند
که می جستمت من ز چرخ بلند
بیا کارزو داشتم من زدیر
که سازم زمین را ز خون توسیر
بدرد کنون تیغ من جوشنت
سپس سایم از سم باره، تنت
چوگفتند این پی توانی دویل
بهم تاختند از دو سو چون اجل
تو گفتی که پیلان خارا تن اند
به دندان و خرطوم از آهن اند
همی نیزه برترک هم کوفتند
همی مغزها را برآشوفتند
چو شد نیزه ها خرد و افکار مرد
براهیم از پهنه انگیخت، گرد
برآورد تیغی چوالماس ناب
بیفشرد پا برهلال رکاب
خروشید بر وی چو غرنده ببر
بزد برسر مرد با خود و کبر
هنوز او همی کرد فکر سپر
که کرد از کمرگاه تیغش گذر
همی رفت بر پشت باره دو نیم
سپه را ازان زخم دل پر زبیم
ز استاد او شیر جان آفرین
رسیدش زخلد برین آفرین
چو مصعب چنان تیغ و بازو بدید
شگفتی همی لب به دندان گزید
وزانسوی شاگرد شیر خدای
خروشید کای مردم زشت رای
اگر هست مردی یلی تیغ بند
که جوید زمن خون این خود پسند
بیاید که سازمش آنجا روان
که بگرفته بنگاه آن پهلوان
چه ترسیده بودند از تیغ او
نیامد کسی سوی وی رزمجو
چو این دید آن شیر مرد سره
خروشید و زد برصف میسره
سر پردلان پیش تیغ جوان
بدی همچو گو پیش چوگان دوان
تو گفتی همی برگ ریزد زشاخ
به دشمن بشد تنگ، دهر فراخ
چو مصعب چنان نیرو از وی بدید
سران سپه را بگفت آن پلید
که این مرد گویی زآتش بود
چمان چرمه اش باد سرکش بود
نریزید خونش به خاک ار کنون
بریزد شما را به یکباره خون
بتازید و با وی بکوشید گرم
بکوبید یالش به کوپال نرم
به یک ره دلیران شمشیر دار
نهادند رو سوی آن نامدار
سپهبد نیاورد بیم از سپاه
که او شعله بود و بداندیش، کاه
به پیکارشان تیغ و بازو فراشت
به یک حمله بر جای خود باز داشت
وزانسو سپاه براهیم راد
بجنبید از جای چون گردباد
دو دریای آتش درآمد به جوش
زمین گشت پر خون هوا پر خروش
زگرد سپاه و ز غوغا و کوس
جهان تنگ شد همچو چشم خروس
درخش سنان زیر گرد سپاه
دمیدی چو مریخ را برسپاه
دم تیغ ها بد چو باد خزان
سر جنگجویان چو برگ رزان
شد از سم توسن بر خاک چاک
بدانسان گشت که دیدی سمک را سماک
هوا چون همایی شد از پر تیر
زخون گشت سطح زمین آبگیر
برآمد بدینگونه چون چند لخت
بشد بر بد اندیش دین کار سخت
پر از خون جبین و پر از خاک دم
عنان را ندانسته از پار دم
به مردان اسلام کردند پشت
سپاه سپهدار خنجر به مشت
پس و پشتشان چند گه تاختند
جهان را از ایشان بپرداختند
هزاری چهار از سپاه شریر
نموند مختاریان دستگیر
دگرها زشمشیرشان خسته شد
در زندگی بر همه بسته شد
هم از بیم جان مصعب نابکار
سوی بصره بگرفت راه فرار
به همراه او چند پیکاره مرد
زبیم سپهدارشان روی زرد
چو پردخته شد آن زمان از سپاه
به لشگرش گفتا یل رزمخواه
که یزدان بداد از هنر کامتان
برآمد زنام آوران نامتان
کنون مال دشمن از آن شماست
به یغما برید آنچه زایشان به جاست
بخش ۱۶ - نامه نوشتن ابراهیم به مصعب: سرنامه را حمد یزدان نوشتبخش ۱۸ - غنیمت گرفت ابراهیم اموال سپاه مصعب را: شنیدند این چون از آن حق پرست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سلیمان صفت بریکی تند باد
بیامد میان دوصف ایستاد
هوش مصنوعی: سلیمانوار، مانند یک تندباد پیش میآید و در میان دو صف قرار میگیرد.
بن نیزه را زد به چشم زمین
سرش برگذشت از سپهر برین
هوش مصنوعی: زینت نیزه را به زمین زد و سرش از آسمان بالا رفت.
نهانی بیفکند هر سو نگاه
بدان لشگر کشن و آن رزمگاه
هوش مصنوعی: پنهانی به هر سو نگاه میکند به آن ارتش و میدان نبرد.
تو گفتی که بهرام آمد فرود
زگردون به هامون، ابا تیغ و خرد
هوش مصنوعی: تو گفتی بهرام از آسمان پایین آمد و در هامون فرود آمد، با شمشیر و هوش.
وزیدی به پر کلاهش چو باد
بد اندیش او کردی از مرگ، یاد
هوش مصنوعی: به اوج پر کلاهی وزیدن چون باد بدی اندیش، او را به یاد مرگ انداخت.
پس آنگاه بانگ یلی کرد راست
زمردان دشمن هماورد خواست
هوش مصنوعی: پس از آن، صدای یلی بلند شد و دشمنان به همدیگر چالش کردند و آماده نبرد شدند.
چو دیدند برق سنانش زدور
نیفکند مردی به رزمش ستور
هوش مصنوعی: وقتی شمشیرش را درخشیدن دیدند، هیچکس جرأت نکرد که در برابر او بایستد.
گزین خادم خاندان چون ندید
که کس سوی میدان بیاید پدید
هوش مصنوعی: چون خادم خاندان دید که هیچ کس به میدان نمیآید، او را انتخاب کرد.
چو رستم برانگیخت از جای رخش
همی جست از سم اسبش درخش
هوش مصنوعی: زمانی که رستم از جا برخاست، رخش (اسبش) نیز به شدت از روی زمین جست و با سمهایش درخشید.
بزد خویش با آن زدوده سنان
خروشان بدان لشگر بیکران
هوش مصنوعی: او با جسارت و شجاعت، خود را به جنگی بزرگ و بیپایان میبرد و با دلیری به نبرد میپردازد.
به یک حمله پنجاه تن نامدار
بکشت از سواران خنجر گزار
هوش مصنوعی: در یک حمله، پنجاه نفر از جنگجویان مشهور را به قتل رساند، که از دلاوران با چاقو بودند.
عنان گرد ناکرده دشمن هنوز
که شد دور از ایشان یل کینه توز
هوش مصنوعی: هنوز دشمن نتوانسته است برانی بگیرد و از سرزمین خود دور شود، دشمنی که همیشه کینهورز است.
بیامد به میدان چو کوه ایستاد
بدان بی هنر مردم آواز داد
هوش مصنوعی: به میدان آمد و مانند کوه ایستاد و به آن مردم بیهنر فریاد زد.
که گر هست در این سپه پر دلی
نبرد آزما پهلوان و یلی
هوش مصنوعی: اگر در این سپاه، دلیر و شجاعی وجود داشته باشد، بیتردید او یک پهلوان و جوانمردی است که در میدان نبرد میجنگد.
بیاید ببیند بر و یال من
هم این کوه کوبنده کوپال من
هوش مصنوعی: بیایید تا ببینید زیباییهای من و قدرت من چه اندازه است. من هم مثل این کوه بزرگ و محکم هستم.
چو آوای او میر لشگر شنفت
به پور مطیع از ره طعنه گفت
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده صدای او را شنید، به پسر مطیعش از راه طنز و طعنه صحبت کرد.
که تو خویشتن را به روز نبرد
فزون دانی آخر زیک پهنه مرد
هوش مصنوعی: تو خودت را در روز نبرد بیشتر بشناس، زیرا در آن زمان خصوصیات مردان واقعی خود را خواهی دید.
دل مرد را نیست چندین درنگ
که دشمن بلافد به میدان جنگ
هوش مصنوعی: دل مردان جلودار به سادگی نمیتواند منتظر بماند، زیرا دشمن در میدان جنگ به سرعت حمله میکند.
چو هستی یل و پردل و رزمخواه
به تو گرم دارند پشت، این سپاه
هوش مصنوعی: وقتی که تو یک انسان شجاع و دلیر باشی و آماده جنگ، این نیروها به تو کمک و حمایت خواهند کرد.
یکی مردی خویش ساز آشکار
به کار افکن آن نیزه ی جان شکار
هوش مصنوعی: مردی باید به کار خود مشغول شود و به حقیقت وجودیاش توجه کند تا بتواند شجاعانه به دنبال اهداف و آرمانهایش برود.
برو با براهیم لختی بکوش
وزین خودنماییش بنما خموش
هوش مصنوعی: به سراغ ابراهیم برو و مدتی را با او تلاش کن و از خودنماییهای او سکوت کن.
به عبداله آن جادویی درگرفت
زافسون او باد برسر گرفت
هوش مصنوعی: عبدالله به قدرت جادویی مبتلا شد و آن جادو بر سر او نفوذ کرد.
بیفکند ازکین به ابرو گره
بپوشید برتن دو رومی زره
هوش مصنوعی: از روی کینه، ابرو را در هم کشید و دو زره رومی بر تن کرد.
بشد بر یکی اسب تازی سوار
به سوی هماورد شد برق وار
هوش مصنوعی: یک سوار بر اسب تازی به سرعت به سمت رقیبش روانه شد.
خروشید بر وی که امروز من
ز خون پیکرت را بپوشم کفن
هوش مصنوعی: او فریاد میکشد که امروز من بدن تو را با خونم کفن میکنم.
پس از مرگ تو اندرین دشت کین
زیاران حیدر بشویم زمین
هوش مصنوعی: پس از فوت تو، در این سرزمین پر از کینه، ما زمین را با خون یاران حیدر شستشو خواهیم داد.
نمانم از ایشان تنی در جهان
که آرند نام علی (ع) بر زبان
هوش مصنوعی: نمیخواهم در دنیا بمانم اگر کسی نام علی (ع) را بر زبان بیاورد و من در میانشان نباشم.
بدو گفت نام آور دیو بند
که می جستمت من ز چرخ بلند
هوش مصنوعی: او به دیو بند که مردی نامی و معروف است گفت: من از چرخ بلند آسمان به دنبال تو میگشتم.
بیا کارزو داشتم من زدیر
که سازم زمین را ز خون توسیر
هوش مصنوعی: بیا، من کاری دارم که میخواهم زمین را از خون تو پاک کنم.
بدرد کنون تیغ من جوشنت
سپس سایم از سم باره، تنت
هوش مصنوعی: تیغ من در این لحظه به طرز عجیبی در حال جریحهدار کردن توست و به همین دلیل من آماده هستم که با سم اسب خود بر تن تو بزنم.
چوگفتند این پی توانی دویل
بهم تاختند از دو سو چون اجل
هوش مصنوعی: وقتی گفتند که این پیروزی نصیب تو خواهد شد، دشمنان از دو سمت به تو حمله کردند، مانند مرگ که به ناگاه نزدیک میشود.
تو گفتی که پیلان خارا تن اند
به دندان و خرطوم از آهن اند
هوش مصنوعی: تو گفتی که فیلها بدنهایی از سنگ دارند و دندان و خرطومشان از آهن ساخته شده است.
همی نیزه برترک هم کوفتند
همی مغزها را برآشوفتند
هوش مصنوعی: برخی نیزهها را به شدت به هم کوبیدند و به همین ترتیب، مغزها را هم به هم زدند و دچار به هم ریختگی کردند.
چو شد نیزه ها خرد و افکار مرد
براهیم از پهنه انگیخت، گرد
هوش مصنوعی: وقتی نیزهها شکسته شدند و افکار ابراهیم در میدان نبرد برافراشته شد، گرد و غباری بهوجود آمد.
برآورد تیغی چوالماس ناب
بیفشرد پا برهلال رکاب
هوش مصنوعی: سلاحی از جنس چرم محکم را بالا برد و پایش را بر روی هلال رکاب گذاشت.
خروشید بر وی چو غرنده ببر
بزد برسر مرد با خود و کبر
هوش مصنوعی: او مانند ببر خشمگین به او حمله کرد و با غرور و تکبر بر سر او ضربه زد.
هنوز او همی کرد فکر سپر
که کرد از کمرگاه تیغش گذر
هوش مصنوعی: او هنوز در حال فکر کردن به سپر است، در حالی که تیغهای از کمرش عبور کرده است.
همی رفت بر پشت باره دو نیم
سپه را ازان زخم دل پر زبیم
هوش مصنوعی: او به آرامی بر بام میرفت و با دو نیم سپاه را از آن زخم دل پر از درد فرار میکرد.
ز استاد او شیر جان آفرین
رسیدش زخلد برین آفرین
هوش مصنوعی: از معلم خود نعمتی بزرگ و حیاتبخش دریافت کرد که او را از بهشتیان قرار داد.
چو مصعب چنان تیغ و بازو بدید
شگفتی همی لب به دندان گزید
هوش مصنوعی: وقتی مصعب آن تیغ و بازو را دید، به شدت متعجب شد و به علامت حیرت، لبش را گزید.
وزانسوی شاگرد شیر خدای
خروشید کای مردم زشت رای
هوش مصنوعی: از سوی دیگر، شاگرد شیر خدا به صدا درآمد و گفت: ای مردم با رای ناپسند!
اگر هست مردی یلی تیغ بند
که جوید زمن خون این خود پسند
هوش مصنوعی: اگر مردی شجاع و قدرتمند وجود دارد که بخواهد از من خون طلب کند، باید به او توجه کرد.
بیاید که سازمش آنجا روان
که بگرفته بنگاه آن پهلوان
هوش مصنوعی: بیایید تا در جایی که آن قهرمان در انتظار است، با هم همکاری و هماهنگی کنیم.
چه ترسیده بودند از تیغ او
نیامد کسی سوی وی رزمجو
هوش مصنوعی: کسی از رزمندگان به سوی او نیامد، زیرا از شمشیرش به شدت میترسیدند.
چو این دید آن شیر مرد سره
خروشید و زد برصف میسره
هوش مصنوعی: هنگامی که آن دلیر مرد این را دید، با صدای بلند فریاد زد و به صف دشمن حمله کرد.
سر پردلان پیش تیغ جوان
بدی همچو گو پیش چوگان دوان
هوش مصنوعی: دلهای شجاع و نترس در برابر تهدیدها و خطرات جوانان، مانند گویی که در میدان بازی چوگان به جلو میدوند، هستند.
تو گفتی همی برگ ریزد زشاخ
به دشمن بشد تنگ، دهر فراخ
هوش مصنوعی: تو گفتی که برگها از درخت میریزد و دشمن در تنگنا قرار میگیرد، در حالی که زمان و دنیا وسیع و گسترده است.
چو مصعب چنان نیرو از وی بدید
سران سپه را بگفت آن پلید
هوش مصنوعی: وقتی مصعب آن قدرت را از او مشاهده کرد، به فرماندهان سپاه گفت که او فردی شرور است.
که این مرد گویی زآتش بود
چمان چرمه اش باد سرکش بود
هوش مصنوعی: این مرد به نظر میرسد که از آتش ساخته شده است و رفتارش مانند بادی سرکش و تند است.
نریزید خونش به خاک ار کنون
بریزد شما را به یکباره خون
هوش مصنوعی: اگر خون او به زمین بریزد، شما نیز به یکباره خون خواهید ریخت.
بتازید و با وی بکوشید گرم
بکوبید یالش به کوپال نرم
هوش مصنوعی: با شجاعت و قوت به او نزدیک شوید و تمام تلاش خود را بکنید تا موهایش را به آرامی با دقت بزنید.
به یک ره دلیران شمشیر دار
نهادند رو سوی آن نامدار
هوش مصنوعی: شمشیر قهرمانان را به سوی آن نامور و مشهور قرار دادند.
سپهبد نیاورد بیم از سپاه
که او شعله بود و بداندیش، کاه
هوش مصنوعی: سپهبد از سپاه نمیترسید چون او مانند شعلهای بود که میدانست دشمنانش مانند کاه هستند و به راحتی از بین میروند.
به پیکارشان تیغ و بازو فراشت
به یک حمله بر جای خود باز داشت
هوش مصنوعی: با شجاعت و قدرت به جنگ دشمنان رفت و در یک حمله، آنها را در همان جا متوقف کرد.
وزانسو سپاه براهیم راد
بجنبید از جای چون گردباد
هوش مصنوعی: به خاطر این حادثه و تهدید، لشکر ابراهیم با شدت و سرعتی شبیه به وزش گردباد از جا حرکت کردند.
دو دریای آتش درآمد به جوش
زمین گشت پر خون هوا پر خروش
هوش مصنوعی: دو دریا از آتش به جوش آمدند و زمین پر از خون شد و هوا نیز مملو از سر و صدا و هیاهو گردید.
زگرد سپاه و ز غوغا و کوس
جهان تنگ شد همچو چشم خروس
هوش مصنوعی: از هیاهوی جنگ و صدای طبلها، دنیا به اندازه چشم خروس تنگ و کوچک شده است.
درخش سنان زیر گرد سپاه
دمیدی چو مریخ را برسپاه
هوش مصنوعی: سلاحهای تیز و درخشان زیر گرد و غبار نبرد درخشیدند، همچنان که سیاره مریخ بر ارتش درخشش دارد.
دم تیغ ها بد چو باد خزان
سر جنگجویان چو برگ رزان
هوش مصنوعی: زمانی که تیغها به حرکت درمیآیند، خطر و تهدیدی مشابه وزش بادهای سرد پاییزی وجود دارد و جنگجویان در این شرایط مانند برگهای پاییزی به راحتی آسیبپذیر میشوند.
شد از سم توسن بر خاک چاک
بدانسان گشت که دیدی سمک را سماک
هوش مصنوعی: از اثر سم اسبی بر زمین چاکی به وجود آمده که به گونهای شده است که سمک را دیدهای.
هوا چون همایی شد از پر تیر
زخون گشت سطح زمین آبگیر
هوش مصنوعی: هوا به قدری تاریک و غمانگیز شده که به نظر میرسد پرندهای در آسمان پرواز کرده و با تیرهای درد و اندوه، زمین را به حالت برکهای پر از آب و خون درآورده است.
برآمد بدینگونه چون چند لخت
بشد بر بد اندیش دین کار سخت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی مشکلات و ناپایداریها بر سر راه فردی قرار میگیرد، او باید با سختی و دشواریهایی مواجه شود که به رشد و تغییر او کمک کند. به عبارتی دیگر، در مواجهه با افکار و چالشهای منفی، انسان باید تلاش کند تا به درک و بینش بهتری برسد و از آن فائق بیاید.
پر از خون جبین و پر از خاک دم
عنان را ندانسته از پار دم
هوش مصنوعی: چهرهام پر از خون و زمینگیر شدهام، بیخبر از اینکه دم اسب را به کجا میکشم.
به مردان اسلام کردند پشت
سپاه سپهدار خنجر به مشت
هوش مصنوعی: مردان اسلام پشت به سپاه سردار کرده بودند و در دستش خنجر بود.
پس و پشتشان چند گه تاختند
جهان را از ایشان بپرداختند
هوش مصنوعی: پس از آنکه برخی از آنها به جلو رفتند و زمان را سپری کردند، جهان به نحوی از وجود آنها بهرهمند شد.
هزاری چهار از سپاه شریر
نموند مختاریان دستگیر
هوش مصنوعی: هزار و چهار نفر از لشکر بدکاران، نمیتوانند مختاریان را به دام بیندازند.
دگرها زشمشیرشان خسته شد
در زندگی بر همه بسته شد
هوش مصنوعی: دیگران از ناتوانی و خستگی در کارهای خود دچار مشکل شدند و در زندگی برای همه محدودیت ایجاد شد.
هم از بیم جان مصعب نابکار
سوی بصره بگرفت راه فرار
هوش مصنوعی: به دلیل ترس از جانش، مصعب نابکار تصمیم به فرار گرفت و به سمت بصره رفت.
به همراه او چند پیکاره مرد
زبیم سپهدارشان روی زرد
هوش مصنوعی: تعدادی از جنگجویان با تجربه و شجاع به همراه او هستند که چهرههایشان نشان از سختی و خستگی دارد.
چو پردخته شد آن زمان از سپاه
به لشگرش گفتا یل رزمخواه
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه آماده شد، آن زمان به فرمانده جنگ گفت: ای پهلوان رزمجو!
که یزدان بداد از هنر کامتان
برآمد زنام آوران نامتان
هوش مصنوعی: خدا به شما از هنر و دانشتان خیر و برکت داد و نام شما به بزرگی در میان نامآوران شناخته شد.
کنون مال دشمن از آن شماست
به یغما برید آنچه زایشان به جاست
هوش مصنوعی: حالا اموال دشمن در اختیار شماست، پس هر چیزی که از آنها باقی مانده است را به غارت ببرید.