بخش ۱۶ - نامه نوشتن ابراهیم به مصعب
سرنامه را حمد یزدان نوشت
خدای دوکیهان و خرم بهشت
سپس نعت پیغمبر و آل او
هم آن یاوران نکو فال او
پس آنگه نوشت ای سلیل زبیر
که داری به دل کینه ی اهل خیر
شب دوش من درکنار فرات
به ظلمت درون همچو آب حیات
نهادم کمین تا بریزمت خون
نبد دست چون بود زورت فزون
فتادم به دام تو شوریده بخت
نهادی به کوپال من بند سخت
زبند تو تا من نبینم گزند
رهانید شیر خدایم زبند
بکشتم بسی از سپاهت به تیغ
تو خود جستی از چنگ من ای دریغ
نکردم من این ها به نیروی خویش
ننازم به شمشیر و بازوی خویش
خداوند کیهان مرا گشت یار
که بگسستم آن بند آهن چو، تار
جهان آفرین بس بود یار من
تو دیدی که چونست کردار من
اگر خواهی از تیغ من جای بری
نباید که باشی زایمان، بری
سوی مرز خود رو، مبر عرض خویش
بران دشمنان علی را ز پیش
وگرنه چو انگیخت گرد نبرد
پدید آید از مرد در جنگ، مرد
نمایم جهان برتو زانسان سیاه
که دیگر نیابی سوی بصره راه
برون آورم با پرند آورت
هوای امیری ز، خیره سرت
به عبداله آنگونه رانم سنان
که دیگر نیابد دو دستش عنان
به افزونی لشگر خود مناز
که با من چو گنجشک باشند و باز
چو آمد به بن نامه ی پر زداد
بپیچید و بر سرش خاتم نهاد
به دست فرستاده ی هوشمند
فرستاد زی مصعب خود پسند
چو آمد به وی نامه ی سرفراز
بخواند و ز پاسخ فروماند باز
از ان نامور نامه شد پر هراس
برآورد سر پس چو گاو خراس
فرستاده را گفت: نام تو چیست؟
به دین پیشوا و امام تو کیست؟
که را دانی اندر جهان شاه خود؟
که را دشمن دین و بد خواه خود؟
بگفتا: که حارث مرا هست نام
علی باشدم راهنما و امام
سپهبد براهیم را دوستم
ترا دشمنم گر کنی پوستم
بگفتا بدو مصعب بد گمان:
که گر خواهی از مرگ یابی امان
براهیم و مختار را بد شمار
که بخشم تو را خاتم زینهار
وگرنه به کوپال زانسان سرت
بکوبم که گرید به تو همسرت
فرستاده گفتا: بگو با سپاه
بیایند یکسر در این پیشگاه
که تا من برآیم به جایی بلند
بگویم همان را که داری پسند
به لشگر بداندیش فرمان بداد
سپاه آمد و جابه جا ایستاد
جوانمرد جا بربلندی گرفت
بلندی ازو سربلندی گرفت
زبان را به حمد جهان آفرین
گشود و نبی را بخواهد آفرین
به شیر خدا گفت آنگه درود
دو نوباوه اش را به پاکی سرود
به نیکی براهیم و مختار را
ستود و دگر کرد گفتار را
بگفتا: که نفرین به پور زبیر
کز او نامد اندر جهان هیچ خیر
پلید است و بی دین و بیدادگر
برادر چو وی چون دو پورش، پدر
شنید این چو مصعب زبگزیده مرد
بپیچید برخویش ازخشم و درد
برآورد تیغ جفا از نیام
بزد چاک بر پهلوی نیکنام
شد آن بی گنه از بلندی نگون
تن پاکش از خون همه لعلگون
روان را به شاه شهیدان سپرد
زگیتی همی نام نیکو ببرد
به جز مصعب ازکین به زخم درشت
فرستاده را در جهان کس نکشت
براهیم را این چو آمد به گوش
بگریید از درد و برزد خروش
بگفتا: بکویید کوس نبرد
برانید لشگر ز جا همچو گرد
بغرید کوس و سپه فوج فوج
چو دریای قلزم درآمد به موج
گروهی چو کوه اندر آمد ز جای
همه غرق آهن زسر تا به پای
شد از ناله پر، هفتمین آسمان
بپیچید برخود زمین و زمان
تو گفتی که خون شهیدان پاک
بجوشید از تربت تابناک
زره پوش کند آوران خیل خیل
برفتند چون از برکوه، سیل
چو بر زین برآمد سوار سپهر
سپاه ستاره، بپوشید چهر
زنیزه، هوا بیشه ی شیر شد
جهان سربه سر پر ز شمشیر شد
بغرید چون رعد رویینه خم
زمین در پی بادپا گشت کم
چو مصعب سرترک لشگر بدید
سراسیمه لشگر به هامون کشید
نکرده سپه را به صف استوار
که برلشگرش زد یکی نامدار
چو تندر خروشان و چون پیل مست
به زیرش یکی باد و برقی به دست
صف میمنه راند بر میسره
چو شد میمنه و میسره یکسره
به قلب سپه تاخت چون برق و باد
زمرد افکنی، داد مردی بداد
چو انگیخت محشر در آن رزمگاه
فرو ریخت بسیار خون، زان سپاه
بیامد سوی لشگر خویشتن
بر او آفرین خوان، همه انجمن
چو مصعب زوی آن دلیری بدید
رخش گشت از بیم چون شنبلید
همی گفت: کاین لجه ی نیل بود
و یا شیرکوشنده یا پیل بود
اگر بار دیگر نبرد آورد
سر این سپه زیر گرد آورد
که بود این دلاور که چون تند باد
به ما تاخت وین داغ بر مانهاد؟
بگفتند: کاین شیر بی ترس و بیم
که تیغش بود همچو مار کیلم
سپهبد براهیم نامش بود
که جنگ فلک در نگاهش بود
سپس گفت مصعب به یاران خویش
که ما را رهی صعب آمد به پیش
شما گر بدینگونه جنگ آورید
همه نام نیکو به ننگ آورید
ندیدید با ما چه کرد این سوار؟
زوی باید آموختن کارزار
گروهی ابا تیغ و گرز و کمند
گروهی ابا نیزه های بلند
گروهی به قاروره، قومی به تیر
درآیید در پهنه ی داروگیر
بکوشید با این یل کینه جو
مگر آب رفته در آید به جو
زگفتار او لشگر آمد به جوش
کشیدند از نای رزمی خروش
هزاری شش از آن سپاه گران
پیاده گرفتند تیر و کمان
ز مردان کاری هزاری چهار
گرفتند زوبین پی کارزار
هزاری دو قاروره ده و دو هزار
زره پوش و بر باد پایان سوار
دو بیور هزار از سپه تیغ زن
به پیکارشان زال زر همچو زن
گروهی سپردار و خنجر گزار
که بودند اندر شمر، ده هزار
به یک ره به میدان نهادند روی
به قلب اندرون، مصعب کینه جوی
چو این دید اشتر نژاد دلیر
که شد پهنه زان پر دلان غاب شیر
خروشید:کای یاوران رسول (ص)
که هستید خونخواه آل بتول (ع)
یک امروز خود را کنید آزمون
به مردی ابا این سپاه فزون
اگر کشته گشتید خرم بهشت
شما را بود از خدا، سرنوشت
وگر زنده ماندید دور ازگزند
شود نامتان چون فلک سربلند
ازین به چه باشد که در راه دین؟
سپاریم ما جان به جان آفرین
بخوانند ما را به روز جزا
ز یاران نوباوه ی مرتضا
به نیرو اگر چون شما شیر نیست
زعباس به دست و شمشیر نیست
نباشد بهتر به روی و به موی
ز شبه پیغمبر، شه ماهروی
به یاد آورید آن ستم ها زشت
که کردند با شاه اهل بهشت
وزان دختران رسول انام
که بردند بی پرده تا شهر شام
بجویید آن خون که پروردگار
بود خونبهایش به روز شمار
بکوشید در یاری بوتراب
که ما را ظفر وعده داد آن جناب
بگفت این و غرید آن کامگار
چو شیر گرسنه که بیند شکار
سوی رزم دشمن برانگیخت اسب
پرندی به دستش چو آذرگشست
پس و پشت او لشگری همگروه
چو جوشنده دریا و چون سخت کوه
سنان راست کردند و تیغ آختند
به دشمن شکاری هیون تاختند
به ترغیب مردان خروشید کوس
زمین بر رخ آسمان داد بوس
شد از دود قارو ره، گیتی سیاه
بپوشید گرد زمین روی ماه
چو ماران، سنان مغز مردان بخورد
تکاور به نعل، استخوان کرد خرد
شد از باده ی خون سرخاک، مست
خدنگ ابرسنان برهوا کله بست
چو دریای چین گشت میدان جنگ
براهیم یل اندر آن، چون نهنگ
چپ و راست درتاختی همچو برق
به خون ساختی کشتی عمر، غرق
زبس کشته افکند بر روی هم
اجل گشت از یاری وی دژم
تن کشته گان سپاه غرور
به یاران دین بست راه عبور
همی تا نهان گشت شمشیر مهر
به مشگین نیام سوار سپهر
دولشگر به هم تیغ کین راندند
همی خون به خاک اندر افشاندند
چو شب گشت و رفتند هر دو سپاه
از آوردگه سوی آرامگاه
همی چشم مردان با یال و سفت
زاندیشه ی روز دیگر نخفت
برآمد چو از خیمه ی آبنوس
سوار فلک، نعره برداشت کوس
سپه از دو رویه به دشت نبرد
رده برکشیدند و برخاست کرد
دولشگر چو در پهنه کردند جای
براهیم با نیزه ی جانگزای
بخش ۱۵ - پاره کردن سپهدار ابراهیم بند و زنجیر را و بازگشتن او به لشگرگاه خود: که تابینمش دوست یا دشمن استبخش ۱۷ - مصاف دیگر آن دو لشگر: سلیمان صفت بریکی تند باد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرنامه را حمد یزدان نوشت
خدای دوکیهان و خرم بهشت
هوش مصنوعی: در آغاز داستان، به ستایش خداوندی پرداخته شده که خالق دو جهان و همچنین بهشت زیباست.
سپس نعت پیغمبر و آل او
هم آن یاوران نکو فال او
هوش مصنوعی: سپس ویژگیها و صفات پیامبر و خانوادهاش نیز از آن یاران نیکوکار و نیک فال اوست.
پس آنگه نوشت ای سلیل زبیر
که داری به دل کینه ی اهل خیر
هوش مصنوعی: سلیل زبیر نوشته که تو در دل خود نسبت به نیکوکاران کینه و دشمنی داری.
شب دوش من درکنار فرات
به ظلمت درون همچو آب حیات
هوش مصنوعی: در شب گذشته، در کنار رود فرات، در دل تاریکی احساس زندهای چون آب حیات داشتم.
نهادم کمین تا بریزمت خون
نبد دست چون بود زورت فزون
هوش مصنوعی: در کمین نشستم تا تو را به زمین بیفکنم و خونت را بریزم، چون میدانم که قدرتت بیش از اندازه است.
فتادم به دام تو شوریده بخت
نهادی به کوپال من بند سخت
هوش مصنوعی: من در دام تو گرفتار شدم و تو با قید و بند سختی بر سرنوشت ناآرام من سلطه داری.
زبند تو تا من نبینم گزند
رهانید شیر خدایم زبند
هوش مصنوعی: تا زمانی که من آسیب نبینم، شیر خدایی که مرا آزاد کرده، بر من نظر دارد.
بکشتم بسی از سپاهت به تیغ
تو خود جستی از چنگ من ای دریغ
هوش مصنوعی: من بسیاری از سربازانت را با شمشیر خود کشتم، اما تو خود را از دام من رهانیدی، ای افسوس.
نکردم من این ها به نیروی خویش
ننازم به شمشیر و بازوی خویش
هوش مصنوعی: من این کارها را به توانایی خودم انجام ندادم؛ به شمشیر و قدرت بازوانم افتخار نمیکنم.
خداوند کیهان مرا گشت یار
که بگسستم آن بند آهن چو، تار
هوش مصنوعی: خداوند هستی و جهان، مرا دوست خود قرار داد و من آن زنجیر و بند سخت را گسستم، مانند اینکه تار و رشتهای را جدا کردم.
جهان آفرین بس بود یار من
تو دیدی که چونست کردار من
هوش مصنوعی: خالق جهان، تو بهترین یار من هستی و دیدی که رفتار من چگونه است.
اگر خواهی از تیغ من جای بری
نباید که باشی زایمان، بری
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از ضربههای من در امان باشی، باید حواست را جمع کنی و خاموش و بیصدا باشی.
سوی مرز خود رو، مبر عرض خویش
بران دشمنان علی را ز پیش
هوش مصنوعی: به سمت مرز خود برو و از خودت چیزی را به جلو نیاور، دشمنان علی را از خود دور کن.
وگرنه چو انگیخت گرد نبرد
پدید آید از مرد در جنگ، مرد
هوش مصنوعی: اگر به جنگ پرداخته شود، در میدان نبرد مشاهده خواهد شد که از میان مردان، فقط مرد واقعی شناخته میشود.
نمایم جهان برتو زانسان سیاه
که دیگر نیابی سوی بصره راه
هوش مصنوعی: من دنیایی را به تو نشان میدهم که به خاطر انسان سیاه آن، دیگر راهی به بصره نخواهی یافت.
برون آورم با پرند آورت
هوای امیری ز، خیره سرت
هوش مصنوعی: من با پرند و هوای امیری به تو کاری میکنم که شگفتزدهات کنم.
به عبداله آنگونه رانم سنان
که دیگر نیابد دو دستش عنان
هوش مصنوعی: من به عبدالله چنان ضربه میزنم که دیگر نتواند کنترل خود را به دست بگیرد.
به افزونی لشگر خود مناز
که با من چو گنجشک باشند و باز
هوش مصنوعی: با فزونی لشکر خود مغرور نشو، زیرا حتی اگر تعداد زیادی داشته باشی، در برابر من مثل گنجشکهایی هستند که در مقابل یک باز قرار دارند.
چو آمد به بن نامه ی پر زداد
بپیچید و بر سرش خاتم نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که نامهای پر از تهمت و انتقاد به او رسید، آن نامه را پیچید و بر روی آن انگشتری گذاشت.
به دست فرستاده ی هوشمند
فرستاد زی مصعب خود پسند
هوش مصنوعی: او پیامی را به دست یک فرستاده باهوش فرستاد تا به مصعب، که خود را بسیار دوست دارد، بفرستد.
چو آمد به وی نامه ی سرفراز
بخواند و ز پاسخ فروماند باز
هوش مصنوعی: وقتی نامهی سرشار از احترام به او رسید، آن را خواند و از جواب دادن به آن به شدت حیرتزده و ناامید ماند.
از ان نامور نامه شد پر هراس
برآورد سر پس چو گاو خراس
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف یک انسان با ویژگیهای خاص میپردازد. او به شهرت رسیده و به همین دلیل دچار ترس و اضطراب شده است. او مانند گاوی که به ناگاه از جاش بلند میشود، ناگهانی سرش را بالا میآورد و به اطراف نگاه میکند. این تصویر نشاندهنده احساسات قوی و واکنشهای ناگهانی اوست.
فرستاده را گفت: نام تو چیست؟
به دین پیشوا و امام تو کیست؟
هوش مصنوعی: پیامبر از فرستاده پرسید: نام تو چیست و رهبر و پیشوای مذهبی تو کیست؟
که را دانی اندر جهان شاه خود؟
که را دشمن دین و بد خواه خود؟
هوش مصنوعی: چه کسی را در جهان میشناسی که پادشاه خودش باشد؟ و چه کسی را میشناسی که دشمن دین و بدخواه خودش باشد؟
بگفتا: که حارث مرا هست نام
علی باشدم راهنما و امام
هوش مصنوعی: گفت: حارث، من نامم علی است و من راهنما و امام هستم.
سپهبد براهیم را دوستم
ترا دشمنم گر کنی پوستم
هوش مصنوعی: سپهبد براهیم، تو را دوست دارم و اگر تو بخواهی، میتوانی روح و جسمم را از من بگیری.
بگفتا بدو مصعب بد گمان:
که گر خواهی از مرگ یابی امان
هوش مصنوعی: مصعب به او گفت: اگر میخواهی از مرگ در امان باشی...
براهیم و مختار را بد شمار
که بخشم تو را خاتم زینهار
هوش مصنوعی: ابراهیم و مختار را افرادی بد محسوب کن و از این بابت نگران نباش، چرا که من به تو چیزی با ارزش میبخشم و لازم نیست ترسی از آن داشته باشی.
وگرنه به کوپال زانسان سرت
بکوبم که گرید به تو همسرت
هوش مصنوعی: اگر چنین کنی، من سرت را به زمین میکوبم که همسرت نیز بر تو خواهد گریست.
فرستاده گفتا: بگو با سپاه
بیایند یکسر در این پیشگاه
هوش مصنوعی: فرستاده گفت: بگو تا سپاه یکجا و بهطور کامل در این محل حاضر شوند.
که تا من برآیم به جایی بلند
بگویم همان را که داری پسند
هوش مصنوعی: هرگاه به مرتبهای رفیع برسم، خواهم گفت چیزی را که تو دوست داری.
به لشگر بداندیش فرمان بداد
سپاه آمد و جابه جا ایستاد
هوش مصنوعی: فرماندهای به سپاه بدبین دستور داد و آنها به سرعت آمده و در مکانهای مشخصی ایستادند.
جوانمرد جا بربلندی گرفت
بلندی ازو سربلندی گرفت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی با روحیه جوانمردی و صداقت به مقام و والایی دست یافته است و این خوبی و بلند همتی او سبب شده که دیگران نیز از او درس بگیرند و به موفقیت برسند.
زبان را به حمد جهان آفرین
گشود و نبی را بخواهد آفرین
هوش مصنوعی: زبان به ستایش خالق جهان باز شد و پیامبر را نیز ستایش میکند.
به شیر خدا گفت آنگه درود
دو نوباوه اش را به پاکی سرود
هوش مصنوعی: شیر خدا به دو نوزادش سلام میکند و دعا میکند که زندگی پاک و پاکیزهای داشته باشند.
به نیکی براهیم و مختار را
ستود و دگر کرد گفتار را
هوش مصنوعی: در این عبارت، شخصی از ابراهیم و مختار به خاطر کارهای خوب و نیکشان تمجید میکند و سپس به موضوع دیگری میپردازد.
بگفتا: که نفرین به پور زبیر
کز او نامد اندر جهان هیچ خیر
هوش مصنوعی: او گفت: نفرین بر فرزند زبیر که از او در این دنیا هیچ خوبی نیامده است.
پلید است و بی دین و بیدادگر
برادر چو وی چون دو پورش، پدر
هوش مصنوعی: برادرش آدمی ناپاک و بیدین و ستمگر است، همانطور که او نسبت به دو پسرش، پدر نامناسبی است.
شنید این چو مصعب زبگزیده مرد
بپیچید برخویش ازخشم و درد
هوش مصنوعی: به مصعب خبر رسید که مردی از قومش به او بیاحترامی کرده و او از شدت خشم و ناراحتی به خود میپیچد و احساس درد میکند.
برآورد تیغ جفا از نیام
بزد چاک بر پهلوی نیکنام
هوش مصنوعی: سلاح ظلم و ستم از جای خودش بیرون آمد و زخم عمیقی بر پهلوی انسان خوب و نیکوکار زد.
شد آن بی گنه از بلندی نگون
تن پاکش از خون همه لعلگون
هوش مصنوعی: آن بیگناه از ارتفاع به زمین افتاد و بدن پاکش همه جا را با خون رنگین کرد.
روان را به شاه شهیدان سپرد
زگیتی همی نام نیکو ببرد
هوش مصنوعی: روان خود را به ولی خدا سپرد و از دنیا با نام نیکو رفت.
به جز مصعب ازکین به زخم درشت
فرستاده را در جهان کس نکشت
هوش مصنوعی: غیر از مصعب، هیچکس در دنیا با زخمی بزرگ نمیتواند کسی را بکشد.
براهیم را این چو آمد به گوش
بگریید از درد و برزد خروش
هوش مصنوعی: وقتی این صدا به گوش ابراهیم رسید، از درد فریاد زد و به شدت ناله کرد.
بگفتا: بکویید کوس نبرد
برانید لشگر ز جا همچو گرد
هوش مصنوعی: او گفت: بر سر جنگ بفرمایید و لشکر را به حرکت درآورید، مانند گرد و غبار که به هوا میرود.
بغرید کوس و سپه فوج فوج
چو دریای قلزم درآمد به موج
هوش مصنوعی: صدای طبل و ساز به هوا برخاست و گروههای نظامی یکی پس از دیگری مانند دریای وسیع به موج درآمدند.
گروهی چو کوه اندر آمد ز جای
همه غرق آهن زسر تا به پای
هوش مصنوعی: گروهی مانند کوه از مکان خود خارج شدند و همه بدنشان از سر تا پا در آهن غوطهور بود.
شد از ناله پر، هفتمین آسمان
بپیچید برخود زمین و زمان
هوش مصنوعی: از نالههای عمیق و دردناک، آسمان هفتم به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و به دور خود چرخید، به طوری که زمین و زمان را درنوردید.
تو گفتی که خون شهیدان پاک
بجوشید از تربت تابناک
هوش مصنوعی: تو گفتی که خون شهیدان از زمین پاک و درخشان به جوش میآید.
زره پوش کند آوران خیل خیل
برفتند چون از برکوه، سیل
هوش مصنوعی: زره پوشان گروه گروه به راه افتادند و مانند سیلی که از بالای کوه سرازیر میشود، به پیش رفتند.
چو بر زین برآمد سوار سپهر
سپاه ستاره، بپوشید چهر
هوش مصنوعی: وقتی سوار بر مرکب آسمان میشود، لشکر ستارهها چهره را میپوشاند.
زنیزه، هوا بیشه ی شیر شد
جهان سربه سر پر ز شمشیر شد
هوش مصنوعی: در این شعر گفته شده که به علت وقوع جنگ و درگیری، فضای سرزمین به شدت متشنج و خطرناک شده است. در اینجا، جنگ و تهدید به قدری فراگیر شده که همچون بیابان وحشی و پر از خطرات حیوانات درنده به نظر میرسد.
بغرید چون رعد رویینه خم
زمین در پی بادپا گشت کم
هوش مصنوعی: ابرها به شدت غرش کردند و زمین به دنبال بادی که میوزید، به حالت خمیده درآمد.
چو مصعب سرترک لشگر بدید
سراسیمه لشگر به هامون کشید
هوش مصنوعی: وقتی مصعب فرمانده لشکر متوجه شد که اوضاع به هم ریخته است، به سرعت لشکر را به سمت هامون هدایت کرد.
نکرده سپه را به صف استوار
که برلشگرش زد یکی نامدار
هوش مصنوعی: سپه، هنگامی که به صف منظم و استوار درآمده، شکست خورد چون یکی از نامداران بر لشکرش حمله کرد.
چو تندر خروشان و چون پیل مست
به زیرش یکی باد و برقی به دست
هوش مصنوعی: مانند رعد و برق خروشان و مانند فیل نیرومند، زیر پای او بادی و نوری وجود دارد.
صف میمنه راند بر میسره
چو شد میمنه و میسره یکسره
هوش مصنوعی: وقتی صفی که در سمت راست قرار دارد (میمنه) به سمت چپ (میسره) حملهای میکند، به طور کل میمنه و میسره یکپارچه و هماهنگ میشوند.
به قلب سپه تاخت چون برق و باد
زمرد افکنی، داد مردی بداد
هوش مصنوعی: سپه را با سرعت و قدرتی چون باد و برق به قلب حمله کرد و به مردی که دادی داد، گوهر سبز، یعنی زمرد، افکند.
چو انگیخت محشر در آن رزمگاه
فرو ریخت بسیار خون، زان سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که قیامت در میدان نبرد برپا شد، بسیاری از خونها به خاطر آن سپاه ریخت.
بیامد سوی لشگر خویشتن
بر او آفرین خوان، همه انجمن
هوش مصنوعی: او به سوی سپاه خود آمد و بر او ثنایت گفتند و همه جمع شدند.
چو مصعب زوی آن دلیری بدید
رخش گشت از بیم چون شنبلید
هوش مصنوعی: وقتی مصعب آن شجاعت را دید، از ترس رنگش مانند رنگ شنبلید (رنگش پریده شد).
همی گفت: کاین لجه ی نیل بود
و یا شیرکوشنده یا پیل بود
هوش مصنوعی: او میگفت: اینجا یا دریاچه نیل است، یا شاید شیر شکاری است، یا اینکه اینجا فیل وجود دارد.
اگر بار دیگر نبرد آورد
سر این سپه زیر گرد آورد
هوش مصنوعی: اگر بار دیگر جنگ و درگیری راه بیفتد، باید آماده باشیم و گرد هم بیاییم.
که بود این دلاور که چون تند باد
به ما تاخت وین داغ بر مانهاد؟
هوش مصنوعی: این کسی که به ما حمله کرد و این درد را بر جای گذاشت، چه قهرمانی بود که مانند تند باد به ما هجوم آورد؟
بگفتند: کاین شیر بی ترس و بیم
که تیغش بود همچو مار کیلم
هوش مصنوعی: گفتند که این شیر، بدون هیچ ترس و نگرانی، همچون ماری که تیغش برنده و خطرناک است، قوی و شجاع است.
سپهبد براهیم نامش بود
که جنگ فلک در نگاهش بود
هوش مصنوعی: براهیم، فرماندهای است که در چشمانش نبردهای آسمان و سرنوشت دیده میشود.
سپس گفت مصعب به یاران خویش
که ما را رهی صعب آمد به پیش
هوش مصنوعی: سپس مصعب به همراهانش گفت که ما با مسیر دشواری روبرو هستیم.
شما گر بدینگونه جنگ آورید
همه نام نیکو به ننگ آورید
هوش مصنوعی: اگر به این شکل جنگ کنید، همه نام نیک را به ننگ تبدیل خواهید کرد.
ندیدید با ما چه کرد این سوار؟
زوی باید آموختن کارزار
هوش مصنوعی: آیا ندیدید این سواری که با ما چه کرد؟ از او باید چگونگی نبرد را آموخت.
گروهی ابا تیغ و گرز و کمند
گروهی ابا نیزه های بلند
هوش مصنوعی: عدهای با شمشیر و گرز و طناب به نبرد میروند و عدهای دیگر با نیزههای بلند آمادهی جنگ هستند.
گروهی به قاروره، قومی به تیر
درآیید در پهنه ی داروگیر
هوش مصنوعی: برخی به دنبال شیشههای عطر و دارو میروند و گروهی دیگر برای خرید تیرهایی که در جنگ به کار میرود، به میدان میآیند.
بکوشید با این یل کینه جو
مگر آب رفته در آید به جو
هوش مصنوعی: سعی کنید با این جنگجو که خصومت و کینه دارد، بجنگید؛ شاید اینگونه بتوانید آب رفته را به آغوش خود برگردانید.
زگفتار او لشگر آمد به جوش
کشیدند از نای رزمی خروش
هوش مصنوعی: از سخنان او، نیرویی شکل گرفت و شور و نشاطی در میان جنگجویان ایجاد شد. صدای نای جنگی آنها را به هیجان آورد.
هزاری شش از آن سپاه گران
پیاده گرفتند تیر و کمان
هوش مصنوعی: هزار و شش نفر از آن سپاه بزرگ پیاده، تیر و کمان گرفتند.
ز مردان کاری هزاری چهار
گرفتند زوبین پی کارزار
هوش مصنوعی: از مردان کارهای زیادی گرفتهاند که هر یک مانند چهار نفر عمل میکنند و آنها با تفنگ در میدان جنگ حاضرند.
هزاری دو قاروره ده و دو هزار
زره پوش و بر باد پایان سوار
هوش مصنوعی: به تعداد زیادی قرص و شربت بده و دو هزار نفر را به زره پوشان تبدیل کن و بر اسب باد سوار کن.
دو بیور هزار از سپه تیغ زن
به پیکارشان زال زر همچو زن
هوش مصنوعی: دو دشمن از سپاه تیغزن به میدان آمدهاند تا با زال زر مبارزه کنند، مانند زنی که به جنگ میرود.
گروهی سپردار و خنجر گزار
که بودند اندر شمر، ده هزار
هوش مصنوعی: گروهی با سلاح و شمشیر آماده بودند که در کشوری به نام شمر، تعدادشان به ده هزار نفر میرسید.
به یک ره به میدان نهادند روی
به قلب اندرون، مصعب کینه جوی
هوش مصنوعی: در یک سمت میدان، روی به قلب گذاشتند، مصعبی که کینهای عمیق در خود داشت.
چو این دید اشتر نژاد دلیر
که شد پهنه زان پر دلان غاب شیر
هوش مصنوعی: وقتی اشتر نژاد دلیر این را دید، متوجه شد که آنجا به اندازهای پر از دلیران شجاع است که شبیه میدان شیرها شده است.
خروشید:کای یاوران رسول (ص)
که هستید خونخواه آل بتول (ع)
هوش مصنوعی: بخروشید ای یاوران پیامبر، شما که خواهان انتقام از دشمنان خاندان دختر پیامبر هستید.
یک امروز خود را کنید آزمون
به مردی ابا این سپاه فزون
هوش مصنوعی: امروز خود را امتحان کنید و مانند مردان در برابر این جمعیت وفور نشان دهید.
اگر کشته گشتید خرم بهشت
شما را بود از خدا، سرنوشت
هوش مصنوعی: اگر شما در این راه جان خود را از دست بدهید، بدانید که بهشت شما از سوی خداوند بوده و این تقدیر شماست.
وگر زنده ماندید دور ازگزند
شود نامتان چون فلک سربلند
هوش مصنوعی: اگر زندگی به شما اجازه دهد که از آسیبها دور بمانید، نام شما هم مثل آسمان همیشه بلند و با افتخار خواهد بود.
ازین به چه باشد که در راه دین؟
سپاریم ما جان به جان آفرین
هوش مصنوعی: از این به بعد چه پیش خواهد آمد که در مسیر دین، جان خود را به خالق زندگی تقدیم کنیم؟
بخوانند ما را به روز جزا
ز یاران نوباوه ی مرتضا
هوش مصنوعی: در روز قیامت، دوستان جوان مرتضا ما را صدا میزنند.
به نیرو اگر چون شما شیر نیست
زعباس به دست و شمشیر نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی به قدرت و توانایی شما نرسد، بیتردید از عباس و مهارت او در جنگ و مبارزه هم خبری نیست.
نباشد بهتر به روی و به موی
ز شبه پیغمبر، شه ماهروی
هوش مصنوعی: بهتر از زیبایی و شمایل کسی که مانند پیغمبر است، وجود ندارد؛ حتی اگر او تنها یک شب درخشان باشد.
به یاد آورید آن ستم ها زشت
که کردند با شاه اهل بهشت
هوش مصنوعی: به یاد بیاورید ظلمهایی را که بر شاه اهل بهشت روا داشتند.
وزان دختران رسول انام
که بردند بی پرده تا شهر شام
هوش مصنوعی: این دختران رسول خدا (ص) را که به حضور مردم بردند و بدون پرده راهی شهر شام کردند، یادآوری میکند.
بجویید آن خون که پروردگار
بود خونبهایش به روز شمار
هوش مصنوعی: باید به جستجوی آن چیزی باشید که از جانب پروردگار است و ارزشش را در روزهای زندگیتان بشناسید.
بکوشید در یاری بوتراب
که ما را ظفر وعده داد آن جناب
هوش مصنوعی: سعی کنید به بوتراب کمک کنید، زیرا او به ما وعده پیروزی داده است.
بگفت این و غرید آن کامگار
چو شیر گرسنه که بیند شکار
هوش مصنوعی: او این را گفت و آن موفق با صدای بلندی پاسخ داد، مانند شیری گرسنه که طعمهای را میبیند.
سوی رزم دشمن برانگیخت اسب
پرندی به دستش چو آذرگشست
هوش مصنوعی: سوار بر اسبی چون آتش، به سمت دشمن هُرهره میرود و آماده نبرد است.
پس و پشت او لشگری همگروه
چو جوشنده دریا و چون سخت کوه
هوش مصنوعی: پشت او نیز گروهی از سربازان قرار دارند که مانند امواج دریا در حال جوش و خروش هستند و مانند کوههای محکم و استوار، به او کمک میکنند.
سنان راست کردند و تیغ آختند
به دشمن شکاری هیون تاختند
هوش مصنوعی: نیزهها را به حالت آماده درآوردند و شمشیرها را به سمت دشمن کشیدند، همچون شکارچیانی که به سوی هیوانات در میتازند.
به ترغیب مردان خروشید کوس
زمین بر رخ آسمان داد بوس
هوش مصنوعی: مردان به تشویق یکدیگر به فعالیت و تلاش پرداختند و صدای کار و تلاش آنها به حدی بود که زمین، شدت و شور آنها را به آسمان رساند.
شد از دود قارو ره، گیتی سیاه
بپوشید گرد زمین روی ماه
هوش مصنوعی: از دود قارو، جهان تاریک شد و گرد و غبار مانند پوششی بر زمین و ماه نشسته است.
چو ماران، سنان مغز مردان بخورد
تکاور به نعل، استخوان کرد خرد
هوش مصنوعی: مانند مارها، شمشیر مغز مردان را میبلعند و قهرمانان با نعل، استخوان را خرد میکنند.
شد از باده ی خون سرخاک، مست
خدنگ ابرسنان برهوا کله بست
هوش مصنوعی: از شراب خونین بر سر خاک، تیری از ابرهای بلند به آسمان تابید.
چو دریای چین گشت میدان جنگ
براهیم یل اندر آن، چون نهنگ
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، براهیم به اندازه دریای چین قدرتمند و بزرگ شده است و به خاطر قدرتش مانند نهنگ در آن جا حضور دارد.
چپ و راست درتاختی همچو برق
به خون ساختی کشتی عمر، غرق
هوش مصنوعی: چپ و راست در حرکت بودی و مانند برق به خون خود پرداختهای، کشتی عمرت غرق شده است.
زبس کشته افکند بر روی هم
اجل گشت از یاری وی دژم
هوش مصنوعی: زندگی به حدی پر از درد و رنج شده که مرگ هم از کمک کردن به آن خسته و ناامید شده است.
تن کشته گان سپاه غرور
به یاران دین بست راه عبور
هوش مصنوعی: تن های از پا افتاده و کشته شده در میدان نبرد نشان از اراده و افتخار دارند و راه رفتن به سوی یاران دین را فراهم کردهاند.
همی تا نهان گشت شمشیر مهر
به مشگین نیام سوار سپهر
هوش مصنوعی: تا زمانی که شمشیر عشق پنهان شد، سوار آسمان به مشکی نیامد.
دولشگر به هم تیغ کین راندند
همی خون به خاک اندر افشاندند
هوش مصنوعی: دشمنان به یکدیگر حمله کردند و خون مردم را به زمین ریختند.
چو شب گشت و رفتند هر دو سپاه
از آوردگه سوی آرامگاه
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید و هر دو سپاه از میدان جنگ به سمت محل استراحت خود رفتند.
همی چشم مردان با یال و سفت
زاندیشه ی روز دیگر نخفت
هوش مصنوعی: مردان با موهای پرپشت و محکم، به خاطر فکر کردن به فردا خوابشان نبرده است.
برآمد چو از خیمه ی آبنوس
سوار فلک، نعره برداشت کوس
هوش مصنوعی: وقتی سوار آسمان از خیمهی سیاه برآمد، صدای طبل و نوا به گوش رسید.
سپه از دو رویه به دشت نبرد
رده برکشیدند و برخاست کرد
هوش مصنوعی: نیروهای جنگی از دو طرف به میدان نبرد آمده و با هم به کشمکش پرداختند و آمادهی نبرد شدند.
دولشگر چو در پهنه کردند جای
براهیم با نیزه ی جانگزای
هوش مصنوعی: وقتی سپاه در میدان به جنگ پرداخت، جای ابراهیم را با نیزهای که جان را میآزارد، گرفتند.