بخش ۱۵ - پاره کردن سپهدار ابراهیم بند و زنجیر را و بازگشتن او به لشگرگاه خود
که تابینمش دوست یا دشمن است
سروش است یا زشت اهریمن است
چو بشنید این عامر از پیشگاه
سوی بندخانه در آمد ز راه
به زندان مر آن شیر بربسته بال
همی گفت: کای داور ذوالجلال
تو برادر بندگران از تنم
مده دست برکوشش دشمنم
بگردان تو ای دادگستر قضا
از این خادم دوده ی مرتضی
که خواهم ازین مردمان خون شاه
کنم دشمنان علی (ع) را تباه
همی بود سالار گرم نیاز
که عامر به بالینش آمد فراز
به شمشیر، شیر جهان آفرین
همی ناسزا گفتی این زشت دین
چو بانگش به گوش سپهبد رسید
به خشم اندر آمد دلش بردمید
برآمد زغیرت به روشن تنش
سر موی از حلقه ی جوشنش
به زانو نشست و بغرید سخت
ببرید آن بند را لخت لخت
بجست و به یک زخم تیغ از برش
جدا کرد آن پر زکینه سرش
غلامان عامر چو دیدند این
گرفتند گرد یل بیقرین
سرافراز با تیغ الماس گون
از آن بد سگالان روان کرد خون
به یکدم از ایشان بپرداخت جای
وزان پس به بنگاه خود کرد رای
خرامید شادان و روشن روان
سوی لشگر خویش مرد جوان
به ناگاه در راه مردی بدید
که از دل همی زار آوا کشید
چو دیدش در افغان، چنان رادمرد
بپرسید: کای مرد هامون نورد
تو را زاری از دست بیداد کیست؟
چنین زاری اندر خور مرد نیست
بگفتا: ز بیداد این لشگر است
که با اهل دین کینه شان بر سراست
سرافراز پرسید: کای بینوا
که را دانی از بهر خود پیشوا؟
که خود را همی زاهل دین دانیا
مراین قوم را اهل کین خوانیا
بگفت: ار چه نشناسمت کیستی
چه ره داری و بر چه و چیستی
ولی من ره خود ندارم نهان
که آیین همینم بود در جهان
منم بنده ی آستان علی (ع)
نکوخواه با دوستان علی (ع)
ابا دشمن مرتضی دشمنم
به یزدان قرینم، نه اهریمنم
مرا غیر شیر خدا شاه نیست
به جز راه او در جهان راه نیست
سپهبد چو گفتار او را شنید
چو جان گرامیش در برکشید
ببوسید رخسار و پیشانی اش
بشد خرم از چهر نورانی اش
بپرسید کز این گروه پلید
بگو تا چه بیداد بر تو رسید؟
بگفتا: مرا مادری ناتوان
بود اندر این شهر زار و نوان
بدو بردمی خوردنی چیز چند
که با آن خورش، وارهد از گزند
گرفتند این لشگر آن ها زمن
خجل ماندم از روی آن پیرزن
ندیدم دراین دشت چون یار کس
غم خویش گفتم به فریاد رس
بدو گفت اسپهبد نامدار:
که گشتی به امید خودکامکار
منم از غلامان سلطان دین
خداوندم افکند در این زمین
که برهانم از غم روان تو را
همان مادر ناتوان تو را
بگفت این و آنگاه آن نامور
گشود از میان گوهر آگین کمر
بدو داد گفتا: مرا هم بدان
منم آن کهین بنده ی خاندان
براهیم مالک شنیدی؟ منم
که با دشمن مرتضی دشمنم
بدوگفت مرد: ای امیر دلیر
که از بیم تو نغنود بره شیر
فلک را به تن زخم پیکان توست
بداندیش دین، دشمن جان توست
بگسترده هر سوی بهر تو دام
به جز کشتن تو نجویند کام
زبیمت بداندیش را خواب نیست
گوارنده درکام او آب نیست
چرا یکتنه آمدی سوی دشت؟
چرا رایگان باید از جان گذشت؟
بدوگفت: از بهر نخجیر را
برون آمدم دوش شبگیر را
جدا ماندم از همرهان و سپاه
کنون می روم سوی آرامگاه
بگفت این و با مرد، بدرود کرد
سوی لشگر خویش شد رهنورد
چو خروشید رخشان زگردون دمید
سپهبد به لشگرگه خود رسید
تو گفتی که او موسی طور بود
دورخساره اش مظهر نور بود
چو لشگر بدیدند او را ز دور
چو هندو که بیند درخشنده هور
به پاس شکوهش همه با نیاز
ببردند از شوق پیشش نماز
بگفتند: میرا نکو آمدی
بزی شاد با فره ی ایزدی
بگو تا چه پیش آمدت زین سفر؟
چه کردی ابا دشمن بد گهر؟
زبختت چنانیم امیدوار
که برگردن خشم باشی سوار
کران تا کران گر شود پر سپاه
تو فیروز باز آیی از رزمگاه
تویی خیمه ی پر دلی را ستون
مباد این ستون دلیری، نگون
زهفتم زمین بیش سنگ تو باد
سرخصم در پالهنگ تو باد
به یزدان نمودند یکسر سپاس
که او را زدست ددان داشت پاس
چو از باد شب مرد شمع سپهر
بیفروخت ماه فروزنده چهر
بزرگان غنودند اندر فراش
طلایه برآورد بیدار باش
همه شب دل کوس پر ناله بود
لب نای زن پر ز تبخاله بود
چو شد شاهد روز آغوش شب
نمایان چو از نخل شیرین رطب
به فرمان فرزند مالک دبیر
یکی نامه بنوشت اندر صریر
بخش ۱۴ - رفتن ابراهیم به دیر راهب: خروشید راهب که خانه خدایبخش ۱۶ - نامه نوشتن ابراهیم به مصعب: سرنامه را حمد یزدان نوشت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
که تابینمش دوست یا دشمن است
سروش است یا زشت اهریمن است
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که باید بین دوست و دشمن یکی را انتخاب کنم، آیا او پیامآور خوبی است یا اینکه مثل موجودی زشت و شرور به نظر میآید؟
چو بشنید این عامر از پیشگاه
سوی بندخانه در آمد ز راه
هوش مصنوعی: وقتی این فرمانده این را شنید، از درگاه به سمت زندان رفت.
به زندان مر آن شیر بربسته بال
همی گفت: کای داور ذوالجلال
هوش مصنوعی: در زندان، آن شیر قهرمان که بالهایش بسته شده بود، به درگاه خداوند بزرگ و با شکوه میگفت:
تو برادر بندگران از تنم
مده دست برکوشش دشمنم
هوش مصنوعی: برادر، برادرانه بر من لطف کن و از تسلیم شدن به دشمنم جلوگیری کن.
بگردان تو ای دادگستر قضا
از این خادم دوده ی مرتضی
هوش مصنوعی: ای دادگستر قضا، تو وضعیت این خدمتگزار خاندان مرتضی را تغییر ده.
که خواهم ازین مردمان خون شاه
کنم دشمنان علی (ع) را تباه
هوش مصنوعی: من از این افراد میخواهم که خون شاه را بریزید و دشمنان علی (ع) را نابود کنید.
همی بود سالار گرم نیاز
که عامر به بالینش آمد فراز
هوش مصنوعی: سالاری که همیشه در حال تقاضا و درخواست است، به زودی کسی به بالین او میآید و او را میخواهد.
به شمشیر، شیر جهان آفرین
همی ناسزا گفتی این زشت دین
هوش مصنوعی: به تیزی شمشیر، به خالق جهان ناسزا گفتی و این کار تو به هیچ وجه شایسته نیست.
چو بانگش به گوش سپهبد رسید
به خشم اندر آمد دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی صدای او به گوش فرمانده رسید، او از خشم پر شد و دلش به شدت آزرده شد.
برآمد زغیرت به روشن تنش
سر موی از حلقه ی جوشنش
هوش مصنوعی: از غیرت او، موی سرش از بین زرهاش بیرون زده و نمایان شده است.
به زانو نشست و بغرید سخت
ببرید آن بند را لخت لخت
هوش مصنوعی: به زانو درآمد و با صدای رعدآسا آن بند را تکهتکه و قطع کرد.
بجست و به یک زخم تیغ از برش
جدا کرد آن پر زکینه سرش
هوش مصنوعی: او به شدت تلاش کرد و با یک ضربه شمشیر از هم جدا کرد آن سر را که پراز کینه و دشمنی بود.
غلامان عامر چو دیدند این
گرفتند گرد یل بیقرین
هوش مصنوعی: وقتی غلامان عامر این وضعیت را دیدند، دور یل بیقرین جمع شدند.
سرافراز با تیغ الماس گون
از آن بد سگالان روان کرد خون
هوش مصنوعی: بزرگمنشی با تیغی به مانند الماس از آن بداندیشان، خون به زمین ریخت.
به یکدم از ایشان بپرداخت جای
وزان پس به بنگاه خود کرد رای
هوش مصنوعی: در یک لحظه از آنها جدا شد و سپس تصمیم گرفت به محل خود بازگردد.
خرامید شادان و روشن روان
سوی لشگر خویش مرد جوان
هوش مصنوعی: مرد جوان شاد و خوشحال، با روحی روشن و سرشار از زندگی، به سمت لشگر خود قدم برداشته است.
به ناگاه در راه مردی بدید
که از دل همی زار آوا کشید
هوش مصنوعی: ناگهان در مسیر، مردی را دید که از دلش ناله و آهی بلند میکشید.
چو دیدش در افغان، چنان رادمرد
بپرسید: کای مرد هامون نورد
هوش مصنوعی: وقتی او را در حال جنگ دید، آن دلاور از او پرسید: ای مردی که در دشت هامون میجنگی!
تو را زاری از دست بیداد کیست؟
چنین زاری اندر خور مرد نیست
هوش مصنوعی: کسی که در برابر بیعدالتی و ظلم به شدت فریاد میزند، چه کسی است؟ اینگونه گریه و زاری شایسته مردانگی نیست.
بگفتا: ز بیداد این لشگر است
که با اهل دین کینه شان بر سراست
هوش مصنوعی: گفت: این لشکر به خاطر ظلم و ستمی که به راه آورده، با اهل دین دشمنی و کینه دارند.
سرافراز پرسید: کای بینوا
که را دانی از بهر خود پیشوا؟
هوش مصنوعی: با افتخار پرسید: ای بیچاره، چه کسی را میشناسی که بتوانی برای خود رهبر انتخاب کنی؟
که خود را همی زاهل دین دانیا
مراین قوم را اهل کین خوانیا
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به افرادی اشاره دارد که خود را خارج از دین و ایمان میدانند و در عین حال، دیگران را به خاطر اعتقاداتشان مورد قضاوت و سرزنش قرار میدهند. به عبارت دیگر، نویسنده به تضاد میان قضاوت خود و وضعیت واقعی آن افراد پرداخته و نشان میدهد که ممکن است کسانی که خود را بیدین میدانند، در واقع، به راستی از بعضی ویژگیهای مثبت برخوردار نباشند.
بگفت: ار چه نشناسمت کیستی
چه ره داری و بر چه و چیستی
هوش مصنوعی: او گفت: اگر نمیشناسمت، تو کیستی و به کدام راه میروید و در چه وضعی به سر میبری؟
ولی من ره خود ندارم نهان
که آیین همینم بود در جهان
هوش مصنوعی: اما من راهی برای پنهان کردن ندارم، زیرا این روش زندگی من در جهان است.
منم بنده ی آستان علی (ع)
نکوخواه با دوستان علی (ع)
هوش مصنوعی: من پیرو درگاه امام علی (ع) هستم و با دوستان او به نیکی رفتار میکنم.
ابا دشمن مرتضی دشمنم
به یزدان قرینم، نه اهریمنم
هوش مصنوعی: دشمن علی، دشمن من است و من در کنار خدا قرار دارم، نه اینکه شیطان باشم.
مرا غیر شیر خدا شاه نیست
به جز راه او در جهان راه نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس غیر از شیر خدا (علی) برای من شاه و پیشوای حقیقی نیست و به جز مسیر او، هیچ راهی وجود ندارد.
سپهبد چو گفتار او را شنید
چو جان گرامیش در برکشید
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده سخنان او را شنید، جانش به شدت بلند شد و از خوشحالی در دلش احساس شعف کرد.
ببوسید رخسار و پیشانی اش
بشد خرم از چهر نورانی اش
هوش مصنوعی: صورت و پیشانی او را بوسید و از چهرهی نورانیاش سرشار از خوشحالی شد.
بپرسید کز این گروه پلید
بگو تا چه بیداد بر تو رسید؟
هوش مصنوعی: از تو میپرسم که از این جمعیت بدصفت بگو چه ظلم و ستمی بر تو رفته است؟
بگفتا: مرا مادری ناتوان
بود اندر این شهر زار و نوان
هوش مصنوعی: او گفت: در این شهر دلتنگ و بیاحساس، مادری ناتوان دارم.
بدو بردمی خوردنی چیز چند
که با آن خورش، وارهد از گزند
هوش مصنوعی: من به سرعت چیزهای خوراکی را برداشتم که با آن خورش، از آسیب و خطر در امان بمانم.
گرفتند این لشگر آن ها زمن
خجل ماندم از روی آن پیرزن
هوش مصنوعی: این لشکر از من بهرهبرداری کردند و من از آن پیرزن شرمنده شدم.
ندیدم دراین دشت چون یار کس
غم خویش گفتم به فریاد رس
هوش مصنوعی: در این دشت هیچکس را مانند یارم ندیدم که غمهایش را با کسی در میان بگذارد. به همین خاطر، از او خواستم که به دادم برسد.
بدو گفت اسپهبد نامدار:
که گشتی به امید خودکامکار
هوش مصنوعی: اسپهبد معروف به او گفت: آیا به خاطر فرد خودخواهی به اینجا آمدهای؟
منم از غلامان سلطان دین
خداوندم افکند در این زمین
هوش مصنوعی: من از خدمتگزاران خداوند و دین او هستم که در این دنیای مادی قرار داده شدهام.
که برهانم از غم روان تو را
همان مادر ناتوان تو را
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر میخواهد بگوید که من نشان میدهم که چه چیزی از غم و درد تو سرچشمه میگیرد، و آن همان بیکسی و ناتوانی مادر توست.
بگفت این و آنگاه آن نامور
گشود از میان گوهر آگین کمر
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس آن نامدار از میان کمربند پرزرق و برقش چیزی را بیرون آورد.
بدو داد گفتا: مرا هم بدان
منم آن کهین بنده ی خاندان
هوش مصنوعی: او به او گفت: من هم به تو میگویم که من همان کسی هستم که از خاندان تو هستم و بندهات میباشم.
براهیم مالک شنیدی؟ منم
که با دشمن مرتضی دشمنم
هوش مصنوعی: آیا براهیم، تو خبر داری؟ من کسی هستم که با دشمن علی (مرتضی) دشمنی میکنم.
بدوگفت مرد: ای امیر دلیر
که از بیم تو نغنود بره شیر
هوش مصنوعی: مرد به امیر دلیر گفت: تو آنقدر شجاع و قدرتمند هستی که حتی شیر نیز از ترس تو مینالد.
فلک را به تن زخم پیکان توست
بداندیش دین، دشمن جان توست
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر تیرهای تو زخمهایی دارد و افکار منفی در دین، دشمن زندگی تو هستند.
بگسترده هر سوی بهر تو دام
به جز کشتن تو نجویند کام
هوش مصنوعی: در اطراف تو، دامهایی گستردهاند و هیچکس جز برای کشتن تو به دنبال هدف و کام خود نیست.
زبیمت بداندیش را خواب نیست
گوارنده درکام او آب نیست
هوش مصنوعی: فرد بداندیش هرگز آرامش ندارد و نمیتواند از چیزهایی که برایش خوشایند نیست، لذت ببرد.
چرا یکتنه آمدی سوی دشت؟
چرا رایگان باید از جان گذشت؟
هوش مصنوعی: چرا به تنهایی به دشت آمدی؟ چرا باید به سادگی از جان خود بگذری؟
بدوگفت: از بهر نخجیر را
برون آمدم دوش شبگیر را
هوش مصنوعی: او گفت: برای شکار، دیشب به بیرون آمدم.
جدا ماندم از همرهان و سپاه
کنون می روم سوی آرامگاه
هوش مصنوعی: از همراهان و گروه خود جدا شدم و اکنون به سمت آرامگاه میروم.
بگفت این و با مرد، بدرود کرد
سوی لشگر خویش شد رهنورد
هوش مصنوعی: او این را گفت و با آن مرد خداحافظی کرد و به سمت لشگر خود رفت.
چو خروشید رخشان زگردون دمید
سپهبد به لشگرگه خود رسید
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان روشن و سرشار از زندگی شد، فرمانده با قدرت و شکوه به میدان جنگ آمد.
تو گفتی که او موسی طور بود
دورخساره اش مظهر نور بود
هوش مصنوعی: تو گفتی که او مانند موسی در کوه طور است و چهرهاش نمایانگر نور و زیبایی است.
چو لشگر بدیدند او را ز دور
چو هندو که بیند درخشنده هور
هوش مصنوعی: وقتی سربازان او را از دور دیدند، مانند هندو که تابش درخشان خورشید را میبیند.
به پاس شکوهش همه با نیاز
ببردند از شوق پیشش نماز
هوش مصنوعی: به احترام بزرگیاش، همه با نیاز و دلخواه به پیش او نماز میگذارند.
بگفتند: میرا نکو آمدی
بزی شاد با فره ی ایزدی
هوش مصنوعی: به تو گفتند: ای میر، تو به خوبی و خوشی آمدهای و با روحیه شاداب و برکت الهی در میان ما هستی.
بگو تا چه پیش آمدت زین سفر؟
چه کردی ابا دشمن بد گهر؟
هوش مصنوعی: بگو چه اتفاقی برایت در این سفر افتاد؟ با دشمن نابکار چه کردی؟
زبختت چنانیم امیدوار
که برگردن خشم باشی سوار
هوش مصنوعی: خوشبختی تو به حدی است که امیدوارم بتوانی بر خشم خود مسلط شوی و بر آن غلبه کنی.
کران تا کران گر شود پر سپاه
تو فیروز باز آیی از رزمگاه
هوش مصنوعی: اگر همه جا پر از نیروی تو شود، دوباره از میدان جنگ پیروز باز خواهی گشت.
تویی خیمه ی پر دلی را ستون
مباد این ستون دلیری، نگون
هوش مصنوعی: تو مانند ستونی هستی که دل و روح را نگه میدارد، مبادا که این ستون دلیری، سقوط کند.
زهفتم زمین بیش سنگ تو باد
سرخصم در پالهنگ تو باد
هوش مصنوعی: من از زمین و دنیای بیاحساس فاصله میگیرم و میخواهم تنها در دنیای خودت باشم. دشمنی من در زندگیام به خاطر وجود توست.
به یزدان نمودند یکسر سپاس
که او را زدست ددان داشت پاس
هوش مصنوعی: تمام سپاسها را به خدا اختصاص دادند، زیرا او از چنگال ظالمان محافظت میکند.
چو از باد شب مرد شمع سپهر
بیفروخت ماه فروزنده چهر
هوش مصنوعی: وقتی شب به پایان میرسد و باد میوزد، شمع آسمان خاموش میشود و ماه با چهرهای درخشان خود را نمایان میکند.
بزرگان غنودند اندر فراش
طلایه برآورد بیدار باش
هوش مصنوعی: بزرگان در آرامش و خواب به سر میبرند، ولی تو باید بیدار باشی و هوشیار.
همه شب دل کوس پر ناله بود
لب نای زن پر ز تبخاله بود
هوش مصنوعی: در تمام شب، دل من به شدت در حال ناله و افسوس بود و لب نای زن، پر از حس دلتنگی و پریشانی بود.
چو شد شاهد روز آغوش شب
نمایان چو از نخل شیرین رطب
هوش مصنوعی: وقتی که روز به پایان میرسد و شب میآید، مانند این است که آغوش شب به ما نمایان میشود، همانطور که خرماهای شیرین از درخت نخل نمایان میشوند.
به فرمان فرزند مالک دبیر
یکی نامه بنوشت اندر صریر
هوش مصنوعی: فرزند مالک دبیر، نامهای را با دقت و مهارت نوشت.