گنجور

بخش ۱۳ - آوردن پاسبانان مردی ترسا را به نزد ابراهیم

به پیکر ستبر و به بالا بلند
یکی ژنده در تن، بر آن وصله چند
کلاهی بد از پشم اندر سرش
فرو ریخته موی سرتا برش
به زنار بربسته محکم میان
عصایی به دستش زخرما بنان
گرفت و ببردش برسرفراز
سپهبد زحالش بپرسید باز
بفرمود: با ما سخن جز به راست
نگویی و گرنه زیان مرتو راست
به رومی زبان گفت: از بصره من
رسیدم هم اکنون در این انجمن
مرا کیش و راه مسیحا بود
در این مرز پیوسته ام جا بود
کنون بازگو تا شما کیستید؟
چنین جنگجو از پی چیستید؟
برای چه این لشگر انگیختید؟
بسی بیهده خون چرا ریختید؟
سپهدار گفتا: که مارا ست کیش
زاحمد (ص) که نامش شنیدی تو پیش
پسر دختری داشت آن شاه ما
که در دین پس از وی بد او راهنما
بکشتندش این قوم حق ناشناس
نکردند از کیفر حق هراس
کنون ما به خونخواهی آن جناب
نداریم آرامش و خورد و خواب
از این مردم زشت کیفر،کشیم
تن پرگنه شان به خون درکشیم
نصاری چو بشنید گفتار او
ز دیده روان گشت آبش و رو
به جانش در افتاد از غم نهیب
بیفکند ز نار و خارج و صلیب
همی ریخت بر موی ژولیده خاک
همی زد زدل ناله ی دردناک
به تازی زبان گفت آنگه چنین:
که ای شیر مردان پاکیزه دین
در انجیل من خود چنان دیده ام
ز راز آگهان نیز بشنیده ام
که آید رسولی در آخر زمان
زسوی فرازنده ی آسمان
کند نسخ، دین تمام ملل
فتد زو به رکن کلیسا خلل
پس از آن پیمبر پسر دخترش
فتد در ره دین زپیکر سرش
حریمش به اشتر سواری کنند
به مرگش همی سوگواری کنند
پس از آن شهنشه، یکی پاکزاد
که باشد ز آل ثقیفش نژاد
کشد کیفر او زبد خواه او
دهد روی گیتی زخون شست و شو
مرا بخت نیک اندر آنجا فکند
که گردم شناسای آن ارجمند
کنون جمله باشید بر من گواه
که از جان پذیرفتم آن رسم و راه
چو از او سپهدار اشتر نژاد
شنید این سخن گشت خندان و شاد
بپرسید: کای مرد آیین درست
چه بد تا که تازی نگفتی نخست؟
بگفتا که رازی است اندر نهفت
چو خالی شود جای بتوان شنفت
سپهبد ز مردم بپرداخت جای
بدو گفت آن مرد پاکیزه رای
یکی دیر دارم در این مرز من
بدم اندر آنجای آسوده تن
که سالار آن لشگر نابکار
بیامد دمان با سواری هزار
زمن خواست کانجاشب آرد به سر
به رویش گشودم به ناچار در
به دیر اندرون چون که آسوده گشت
زمن خواست کایم دراین پهندشت
بدانم ازین لشگر سر بلند
همه رای و اندیشه و چون و چند
کنون آن بداختر در آن جایگاه
تن آسان نشسته است دیده و به راه
سپهبد ببوسید پیشانی اش
شکفته شد آن چهر نورانی اش
بدو گفت: کای مرد پاکیزه راه
ز من آرزویی که داری بخواه
بگفتا: ندارم دگر آرزوی
مگر آنکه زین مردم نامجوی
یکی مرد بی ترس شمشیر زن
بیاید به همراه تا دیر من
که او را برم من به بالین او
ز خون سرخ سازد نهالین او
براهیم یل گفت: آن کس منم
که خود را به یک پهنه لشگر زنم
نترسم ز شیر و ز پیل و نهنگ
برآرم ز سوراخ، غژمان پلنگ
خود آیم ز لشگر به همراه تو
کنم آنچه را هست دلخواه تو
بدو گفت آن راهب پاکزاد:
که از دادگر، آفرین برتو باد
اگر روی گیتی شود پر سیاه
سر آن سپاهی تو در رزمگاه
فزونی به نیرو زپیل دژم
چو آهو کند شیر نر از تو رم
نکو نیست لیک ای یل حق پرست
که سازی به دندان کشی کاردست
چو با چاره کاری توان ساختن
خرد نیست جان در سرش باختن
به هرچت سرایم فرا دار گوش
به تن همچو من رخت رهبان بپوش
میان را به زنار ترسا ببست
یکی خاج از سینه آویخت پست
به سر برنس عیسوی برنهاد
زکارش بشد جان اسلام شاد
پس آنگه ببست آن یل نیکبخت
یکی تیغ برنده در زیر رخت
عصایی به دست اندرش همچو میم
به زیر قبا اژدهای کلیم
ز دنبال راهب در آن تیره شام
ز لشگر سوی دیر برداشت گام
چو پیدا شد آن دیر راهب ز دور
پی آزمون گفت با پیل زور
که گر شیر نر باشی و اژدها
نگردی از این دام دیگر رها
نهادم به راهت من این بند و دام
که تا دشمنان از تو گیرند کام
تو آنی که گفتی سر یک سپاه
به گرد اندر آرم در آوردگاه
ز نیروی خود لاف چندان زدی
به آهن نسنجیده دندان زدی
کنون پرده برگیرم ازکار تو
کنم دشمن آگه ز کردار تو
بگویم ببندند یالت به بند
که دیگر نبینی تو گرز و کمند
چو جستی ز بیگانه گان آشنا
ز دریا توانی بجه باشنا
چو پرورده ی مرتضی (ع) این شنید
شد آثار خشم از دو چشمش پدید
بدو گفت: کای مرد پیمان شکن
مشو غره بر حیلت خویشتن
از اینها که گفتم فزونتر منم
نترسم شود گر جهان دشمنم
زمین گر شود پر زتیر و سنان
منم شیر شرزه در آن نیستان
به خود گر نمی دید می توش و تاب
نمی کردمی سوی دشمن شتاب
اگر زنده رستی تو از چنگ من
بگو تا کند دشمن آهنگ من
بگفت این و تیغ از میان برکشید
چو شیر ژیان سوی راهب دوید
چو این دید راهب بترسید سخت
بخندید بر روی آن نیکبخت
بگفتا: به خونم میالای تیغ
که برکشتنم خورد خواهی دریغ
به یزدان که پیمان تو نشکنم
فتد گر به دریای آتش تنم
چنین گفتم این از پی آزمون
که بینم دل و زهره ات هست چون
طلایه که بد بر در آن حصار
گرفتند ره بر دو ترسا شعار
که اینجا بمانید تا صبحگاه
ندارد به شب کس در این دیر راه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به پیکر ستبر و به بالا بلند
یکی ژنده در تن، بر آن وصله چند
هوش مصنوعی: در اینجا به یک فرد اشاره شده است که نشانه‌هایی از فرسودگی و کهنگی در بدنش دیده می‌شود، اما همچنان جثه‌اش بزرگ و قامتش بلند است. این توصیف نشان‌دهنده‌ی تضاد میان ظاهر و وضعیت واقعی اوست.
کلاهی بد از پشم اندر سرش
فرو ریخته موی سرتا برش
هوش مصنوعی: کلاهی که از پشم ساخته شده، بر سرش افتاده و موهایش را تا پایین پوشانده است.
به زنار بربسته محکم میان
عصایی به دستش زخرما بنان
هوش مصنوعی: زنی را می‌بینیم که محکم کمربندی به دورش بسته و عصای خرما به دست دارد.
گرفت و ببردش برسرفراز
سپهبد زحالش بپرسید باز
هوش مصنوعی: گرفت و او را به نزد فرمانده بزرگ بردند و از حال او دوباره پرسید.
بفرمود: با ما سخن جز به راست
نگویی و گرنه زیان مرتو راست
هوش مصنوعی: او فرمود: با ما فقط به حقیقت صحبت کن و اگر غیر از این باشد، به تو آسیب خواهد رسید.
به رومی زبان گفت: از بصره من
رسیدم هم اکنون در این انجمن
هوش مصنوعی: شخصی به فردی رومی گفت که به تازگی از بصره آمده و هم‌اکنون در این جمع حضور دارد.
مرا کیش و راه مسیحا بود
در این مرز پیوسته ام جا بود
هوش مصنوعی: من در این سرزمین همیشه در مسیر و عقیده‌ی مسیحا قرار دارم.
کنون بازگو تا شما کیستید؟
چنین جنگجو از پی چیستید؟
هوش مصنوعی: اکنون بگوید که شما چه کسانی هستید؟ چنین جنگجویی برای چه هدفی می‌جنگید؟
برای چه این لشگر انگیختید؟
بسی بیهده خون چرا ریختید؟
هوش مصنوعی: چرا این همه نیرو جمع کرده‌اید؟ چرا بدون دلیل این همه خونریزی کرده‌اید؟
سپهدار گفتا: که مارا ست کیش
زاحمد (ص) که نامش شنیدی تو پیش
هوش مصنوعی: سپهدار گفت: که ما را اعتقاد و مذهب از پیامبر احمد (ص) است که نام او را شنیده‌ای.
پسر دختری داشت آن شاه ما
که در دین پس از وی بد او راهنما
هوش مصنوعی: یک پسر از دختر آن شاه داشت که در دین و اعتقادات بعد از او، به او مشاوری نیکو بود.
بکشتندش این قوم حق ناشناس
نکردند از کیفر حق هراس
هوش مصنوعی: این دلسوزان نادان او را نابود کردند و از عذاب و مجازات الهی ترسی نداشتند.
کنون ما به خونخواهی آن جناب
نداریم آرامش و خورد و خواب
هوش مصنوعی: الان ما به خاطر انتقام آن شخص دیگر نمی‌توانیم آرامش داشته باشیم و نه خواب راحتی داریم و نه می‌توانیم غذای خود را میل کنیم.
از این مردم زشت کیفر،کشیم
تن پرگنه شان به خون درکشیم
هوش مصنوعی: از مردم بد کردار، ما انتقام می‌کشیم و بدن آلوده‌شان را در خون غرق می‌کنیم.
نصاری چو بشنید گفتار او
ز دیده روان گشت آبش و رو
هوش مصنوعی: وقتی نصاری سخنان او را شنیدند، از دیدگانشان اشک جاری شد و رنگشان تغییر کرد.
به جانش در افتاد از غم نهیب
بیفکند ز نار و خارج و صلیب
هوش مصنوعی: به خاطر اندوهی که بر جانش سایه انداخته بود، با شدت و افسردگی به چیزهایی چون آتش و صلیب توجه کرد و از آن‌ها دوری جست.
همی ریخت بر موی ژولیده خاک
همی زد زدل ناله ی دردناک
هوش مصنوعی: خاک بر موی آشفته می‌ریخت و ناله‌ای پر درد از دل بیرون می‌آمد.
به تازی زبان گفت آنگه چنین:
که ای شیر مردان پاکیزه دین
هوش مصنوعی: او به زبان عربی گفت: ای شیرمردان با ایمان و پاکدامن.
در انجیل من خود چنان دیده ام
ز راز آگهان نیز بشنیده ام
هوش مصنوعی: در کتاب انجیل، خودم به خوبی فهمیده‌ام و همچنین از کسانی که به این راز آگاه بودند نیز شنیده‌ام.
که آید رسولی در آخر زمان
زسوی فرازنده ی آسمان
هوش مصنوعی: در آینده، پیامبری خواهد آمد که از جانب خداوند، خالق آسمان‌ها به زمین فرستاده می‌شود.
کند نسخ، دین تمام ملل
فتد زو به رکن کلیسا خلل
هوش مصنوعی: اگر دین به طور کامل زیر سوال برود، همهٔ ملل و فرهنگ‌ها از آن آسیب خواهند دید و رابطهٔ کلیسا نیز با این موضوع آسیب خواهد خورد.
پس از آن پیمبر پسر دخترش
فتد در ره دین زپیکر سرش
هوش مصنوعی: پس از آن پیامبر، فرزند دخترش در مسیر حقیقت و دین قرار گرفت و از وجود پدر بزرگوارش بهره‌مند شد.
حریمش به اشتر سواری کنند
به مرگش همی سوگواری کنند
هوش مصنوعی: به سفرش به اندازه‌ای احترام می‌گذارند که بر روی شتر سوار می‌شوند، و هنگام مرگش به شدت عزاداری می‌کنند.
پس از آن شهنشه، یکی پاکزاد
که باشد ز آل ثقیفش نژاد
هوش مصنوعی: پس از او پادشاهی خواهد آمد که از خانواده‌ای نیکو و اصیل است و نژادش به قوم ثقیف برمی‌گردد.
کشد کیفر او زبد خواه او
دهد روی گیتی زخون شست و شو
هوش مصنوعی: کیفر کسی که در پی طمع و خیانت است، به دست خودش برمی‌گردد و زمین از خون آنها پاک می‌شود.
مرا بخت نیک اندر آنجا فکند
که گردم شناسای آن ارجمند
هوش مصنوعی: خوشبختی من به گونه‌ای رقم خورد که در آن مکان با شخصی برجسته آشنا شوم.
کنون جمله باشید بر من گواه
که از جان پذیرفتم آن رسم و راه
هوش مصنوعی: حالا همه شما گواه باشید که من با تمام وجود آن روش و مسیر را پذیرفتم.
چو از او سپهدار اشتر نژاد
شنید این سخن گشت خندان و شاد
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده‌ی لشکر اسب‌نژاد این صحبت را شنید، خوشحال و خندان شد.
بپرسید: کای مرد آیین درست
چه بد تا که تازی نگفتی نخست؟
هوش مصنوعی: سوال کردند: ای مردی که در اصول صحیح زندگی می‌کوشی، چه ایرادی دارد که تا به حال سخنی از تازی‌ها (شاید منظور دشمنان یا مخالفان) نگفته‌ای؟
بگفتا که رازی است اندر نهفت
چو خالی شود جای بتوان شنفت
هوش مصنوعی: اگر جایی خالی باشد، می‌توان رازها و سخنان ناگفته را شنید و درک کرد.
سپهبد ز مردم بپرداخت جای
بدو گفت آن مرد پاکیزه رای
هوش مصنوعی: سپهبد به مردم پاسخ داد و به او جایگاه مناسبش را اختصاص داد و آن مرد با اندیشه‌ای پاک و درست این موضوع را گفت.
یکی دیر دارم در این مرز من
بدم اندر آنجای آسوده تن
هوش مصنوعی: من یک خانه قدیمی در مرز خود دارم و آنجا آرامشی برای بدنم وجود دارد.
که سالار آن لشگر نابکار
بیامد دمان با سواری هزار
هوش مصنوعی: سردار آن لشکر نابکار به ناگاه با هزار سواره و همراهانش آمد.
زمن خواست کانجاشب آرد به سر
به رویش گشودم به ناچار در
هوش مصنوعی: شخصی از من خواست که او را به جایی ببرم و من ناگزیر در را باز کردم و به او اجازه ورود دادم.
به دیر اندرون چون که آسوده گشت
زمن خواست کایم دراین پهندشت
هوش مصنوعی: وقتی که در میخانه آرامش یافتم، خواستم که در این دشت وسیع به استراحت بپردازم.
بدانم ازین لشگر سر بلند
همه رای و اندیشه و چون و چند
هوش مصنوعی: من می‌دانم که در این جمعیت برجسته، همه فکر و اندیشه و دلیل و برهان وجود دارد.
کنون آن بداختر در آن جایگاه
تن آسان نشسته است دیده و به راه
هوش مصنوعی: اکنون آن زن بدخلق در آن مکان راحت نشسته و با آرامش به راه می‌نگرد.
سپهبد ببوسید پیشانی اش
شکفته شد آن چهر نورانی اش
هوش مصنوعی: سپهبد، پیشانی آن فرد را بوسید و چهره نورانی او روشن و زیبا شد.
بدو گفت: کای مرد پاکیزه راه
ز من آرزویی که داری بخواه
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد با اخلاق و نیکو، از من بخواه آنچه را که در دل داری.
بگفتا: ندارم دگر آرزوی
مگر آنکه زین مردم نامجوی
هوش مصنوعی: او گفت: دیگر هیچ آرزویی ندارم جز اینکه از این مردم، نام و شهرتی به دست آورم.
یکی مرد بی ترس شمشیر زن
بیاید به همراه تا دیر من
هوش مصنوعی: یک مرد شجاع و دلیر بیاید تا به کمک من در این لحظه دشوار بیافتد.
که او را برم من به بالین او
ز خون سرخ سازد نهالین او
هوش مصنوعی: من او را به بالینش می‌برم تا از خون سرخ، نهالی برای او بروید.
براهیم یل گفت: آن کس منم
که خود را به یک پهنه لشگر زنم
هوش مصنوعی: ابراهیم یل گفت: من آن کسی هستم که خود را در میان یک گروه بزرگ از سربازان قرار می‌دهم.
نترسم ز شیر و ز پیل و نهنگ
برآرم ز سوراخ، غژمان پلنگ
هوش مصنوعی: نمی‌ترسم از شیر، فیل و نهنگ و می‌توانم از سوراخ بیرون بیایم و مثل پلنگ با قدرت ظاهر شوم.
خود آیم ز لشگر به همراه تو
کنم آنچه را هست دلخواه تو
هوش مصنوعی: من از جمعیت و شلوغی دور می‌شوم و از نزدیک با تو همراه می‌شوم تا آنچه را که تو دوست داری، انجام دهم.
بدو گفت آن راهب پاکزاد:
که از دادگر، آفرین برتو باد
هوش مصنوعی: راهب نیک‌نهاد به او گفت: از دادگستر و پادشاهی تو، سپاس و ستایش بر تو باد.
اگر روی گیتی شود پر سیاه
سر آن سپاهی تو در رزمگاه
هوش مصنوعی: اگر در این جهان همه جا را سیاهی فرا بگیرد، تو همچنان در میدان جنگ خواهی بود.
فزونی به نیرو زپیل دژم
چو آهو کند شیر نر از تو رم
هوش مصنوعی: اگر به قدرت و توانایی خود افزوده باشی، همچون آهویی که در برابر شیر نر فرار می‌کند، تو نیز از مشکلات و سختی‌ها می‌گریزی.
نکو نیست لیک ای یل حق پرست
که سازی به دندان کشی کاردست
هوش مصنوعی: درست نیست، اما ای جوانمردی که به خدا باور داری، چه کاری می‌کنی که با دندان کار را پیش می‌بری؟
چو با چاره کاری توان ساختن
خرد نیست جان در سرش باختن
هوش مصنوعی: وقتی که بتوان به راه حلی دست یافت، عقل در کار نیست و اگر انسانی در این وضعیت دچار شکست شود، جانش را در کف می‌گذارد.
به هرچت سرایم فرا دار گوش
به تن همچو من رخت رهبان بپوش
هوش مصنوعی: هرچیزی را که بگویم، خوب گوش کن و تن خود را مانند من با لباس زهد و عبادت بیارای.
میان را به زنار ترسا ببست
یکی خاج از سینه آویخت پست
هوش مصنوعی: در میانه، زنی با زنجیری، یک خاج (نخل) را از سینه‌اش به پایین آویزان کرده است.
به سر برنس عیسوی برنهاد
زکارش بشد جان اسلام شاد
هوش مصنوعی: بر روی سر عیسی تاجی قرار گرفت و به خاطر کارهای او، روح اسلام شاداب شد.
پس آنگه ببست آن یل نیکبخت
یکی تیغ برنده در زیر رخت
هوش مصنوعی: سپس آن پهلوان خوشبخت، یک تیغ تیز را زیر لباس خود پنهان کرد.
عصایی به دست اندرش همچو میم
به زیر قبا اژدهای کلیم
هوش مصنوعی: او عصایی به دست دارد که مانند میم (میمون) زیر لباس یک اژدها پنهان شده است.
ز دنبال راهب در آن تیره شام
ز لشگر سوی دیر برداشت گام
هوش مصنوعی: ز دنبال یک راهب در شب تاریک شام، از میان لشکری که بود، به سمت دیر حرکت کرد.
چو پیدا شد آن دیر راهب ز دور
پی آزمون گفت با پیل زور
هوش مصنوعی: هنگامی که آن دیر و معبد راهب از دور نمایان شد، او با قدرت و اراده‌ی خود تصمیم گرفت که آزمایش کند.
که گر شیر نر باشی و اژدها
نگردی از این دام دیگر رها
هوش مصنوعی: اگر همچون شیر نر قدرتمند باشی و به موجودی خطرناک و مخوف تبدیل نشوی، از این دام و تله آزاد خواهی شد.
نهادم به راهت من این بند و دام
که تا دشمنان از تو گیرند کام
هوش مصنوعی: من به عشقت راهی ایجاد کردم و دامی گذاشتم که دشمنان نتوانند از تو بهره‌مند شوند.
تو آنی که گفتی سر یک سپاه
به گرد اندر آرم در آوردگاه
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که گفته بودی در میدان جنگ، پیرامون یک سپاه جمع می‌شوم.
ز نیروی خود لاف چندان زدی
به آهن نسنجیده دندان زدی
هوش مصنوعی: به خاطر توانایی‌ها و قدرت خود، ادعاهای زیادی کردی، اما در واقع به چیزی ناپایدار و کم‌ارزش آسیب رساندی.
کنون پرده برگیرم ازکار تو
کنم دشمن آگه ز کردار تو
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم رازی از کارهای تو فاش کنم و دشمن را از رفتارهای تو مطلع سازم.
بگویم ببندند یالت به بند
که دیگر نبینی تو گرز و کمند
هوش مصنوعی: باید بگویم که پای تو را به زنجیر می‌زنند تا دیگر از گرز و دام خبری نباشد.
چو جستی ز بیگانه گان آشنا
ز دریا توانی بجه باشنا
هوش مصنوعی: وقتی از بیگانگان دور می‌شوی و با آشنایان نزدیک می‌گردی، مانند دریایی می‌شوی که می‌تواند به عمق ویژه‌ای برسد.
چو پرورده ی مرتضی (ع) این شنید
شد آثار خشم از دو چشمش پدید
هوش مصنوعی: زمانی که آن شخص، که تحت سرپرستی مرتضی (ع) بزرگ شده بود، این خبر را شنید، نشانه‌های خشم در چشمانش نمایان شد.
بدو گفت: کای مرد پیمان شکن
مشو غره بر حیلت خویشتن
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مردی که به عهد و پیمان وفا نمی‌کنی، فریب نیرنگ‌ها و ترفندهای خودت را نخور.
از اینها که گفتم فزونتر منم
نترسم شود گر جهان دشمنم
هوش مصنوعی: من از آنچه که گفتم بیشتر هستم و حتی اگر جهان به من دشمنی کند، از ترس یاری نمی‌طلبم.
زمین گر شود پر زتیر و سنان
منم شیر شرزه در آن نیستان
هوش مصنوعی: اگر زمین پر از تیر و نیزه شود، من مانند شیر شجاع در آن جنگل هستم.
به خود گر نمی دید می توش و تاب
نمی کردمی سوی دشمن شتاب
هوش مصنوعی: اگر به خودم نمی‌نگریستم و از عشق و شور می‌نوشیدم، هرگز نمی‌توانستم به سوی دشمن بروم و به او حمله کنم.
اگر زنده رستی تو از چنگ من
بگو تا کند دشمن آهنگ من
هوش مصنوعی: اگر واقعاً از دست من رها شده‌ای، به من بگو تا دشمنان من به تو نزدیک شوند.
بگفت این و تیغ از میان برکشید
چو شیر ژیان سوی راهب دوید
هوش مصنوعی: او این را گفت و تیغ را از میان کشید، سپس مانند شیر نر به سوی راهب رفت.
چو این دید راهب بترسید سخت
بخندید بر روی آن نیکبخت
هوش مصنوعی: راهب وقتی این را دید، به شدت ترسید و بر روی آن فرد خوشبخت لبخند زد.
بگفتا: به خونم میالای تیغ
که برکشتنم خورد خواهی دریغ
هوش مصنوعی: گفت: به خونم نریز تیغ را، چون اگر مرا بکشی، خودت هم افسوس خواهی خورد.
به یزدان که پیمان تو نشکنم
فتد گر به دریای آتش تنم
هوش مصنوعی: به خدا قسم که هرگز پیمان خود را نخواهم شکست، حتی اگر تنم در آتش فرورود.
چنین گفتم این از پی آزمون
که بینم دل و زهره ات هست چون
هوش مصنوعی: گفتم که باید این را از روی تجربه بفهمم که آیا دل و جوانمردی تو همچون زهره درخشان است یا خیر.
طلایه که بد بر در آن حصار
گرفتند ره بر دو ترسا شعار
هوش مصنوعی: در ابتدای آن قلعه، دو نفر از پیروان دین مسیحیت ایستاده‌اند و در انتظارند.
که اینجا بمانید تا صبحگاه
ندارد به شب کس در این دیر راه
هوش مصنوعی: اینجا بمانید تا صبح بیاید، چون در این شب، هیچ‌کس در این مکان راهی ندارد.