گنجور

بخش ۹۷ - جا دادن یزید پلید

نیارم بگویم چه ویرانه ای
چه پرسوک جایی و غمخانه ای
ستم ها که برآل احمد(ص) گذشت
دران تنگ ویرانه از حد گذشت
نه فرشی دران خانه نه بستری
نه سقفی دران مانده و نه دری
نبود اندر آن خانه جز درد و داغ
نه نان و نه آب و نه فرش و چراغ
رقیه درآن غم فزا خانه مرد
به سوی پدر از جهان رخت برد
ایا چرخ ویرانه، ویران شوی
چه آن خانه بی طاق و ایوان شوی
به ویرانه جا دادی آن شاه را
کزو داری این هفت خرگاه را
نهاد آن خداوند برخشت سر
که از کاخ او مهر، یک خشت زر
بسود آن شهنشاه برخاک چهر
که بر درگهش خاکساری سپهر
چو بگذشت آن شب به آل رسول
که کردند در آن خرابه نزول
نمود از بر طاس وارونه خور
چو آن سرکه بنهند در طشت زر
پی شادی از قتل سلطان عشق
یکی مجلس آراست شاه دمشق
ز دیبا بگسترد فرش سرای
دو رویه نگه داشت مردم به پای
زر آگین یکی تاج گوهر نگار
به سر برنهاد آن تبه روزگار
به ایوان یکی تخت گوهر نشان
نهادند و خود رفت دامن کشان
نشست از برتخت زر پر غرور
نشسته سران نیز نزدیک و دور
بزرگ یهودان و بطریق روم
نشسته به کرسی درآن بزم شوم
غلامان برش دست ها برکمر
زنانش پس پرده ها درنظر
ز یکسو فکنده بساط شراب
ز یکسوی خنیاگران با رباب
نشسته حریفان شطرنج باز
اباوی قمار دغل کرده ساز
بفرمود کارند در بارگاه
اسیران و سرهای شاه و سپاه
اسیران پیغمبر سرفراز
چنان عقد گوهر بهم بسته باز
به یک ریسمان روزبانشان کشان
بیاورد در بزم آن بدنشان
امام امم بسته بازو به بند
نموده ابر نیزه سرها بلند
نخستین درون آمد آن نیزه دار
که برنیزه بودش سر شهریار
بشیر ابن مالک یکی نام داشت
که شمرش بدان زشترویی گماشت
درودی فرستاد و گفت ای امیر
پر از سیم و زرکن مرا بارگیر
که من کشتم آن سید پر هنر
کزو به نبد کس ز مام و پدر
بزرگی چو او ناید اندر جهان
نداده خبر نیز کار آگهان
بر آشفت از مدح او آن پلید
جبین ازسر خشم درهم کشید
بگفت ار چنین بود این راد مرد
چرا پس سرش برگرفتی به درد
بگفتا چو دیدم در آن کام تو
بکشتمش تا یابم انعام تو
بگفتا بران کاو چنین کس بکشت
نباشد روا غیر زخم درشت
سپس گفت دژخیم را تا به پای
کشیدش برون از میان سرای
به خنجر دو نیمش بکرد از میان
روانش سوی دوزخ آمد روان
چو آن بد گهر جا به دوزخ گرفت
مرآن سنگ دل کرد کاری شگفت
بگفتا که آرند طشتی ز زر
در آن برنهادند آن پاک سر
چو بردند آن طشت را در برش
ازان نور شد خیره چشم و سرش
بپوشید آنرا به لختی حریر
پس آنگه برآورد چون دد، نفیر
بگفتا چو بودی نیاکان من
بدندی در این جانفزا انجمن
شدی روشن ازکار من چشمشان
به شادی بدل آمدی خشمشان
که گویند دستت مریزد یزید
که خون های ما باز جستی شدید
نبودم ز آل امیه اگر
بهشتم شود خون ایشان هدر
من از آل احمد (ص) همی خون خویش
بجستم که در بدر آمد به پیش
بنی هاشم از بهر ملک و شهی
فکندند در پیش مردم رهی
نه جبریلی آمد نه از آسمان
خبر داشت از بهر این مردمان
پس آنگه عصایی که دردست داشت
چو نمرود بر جنگ یزدان فراشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیارم بگویم چه ویرانه ای
چه پرسوک جایی و غمخانه ای
هوش مصنوعی: نمی‌توانم بگویم چه خرابه‌ای و چه مکانی پر از ناکامی و غم است.
ستم ها که برآل احمد(ص) گذشت
دران تنگ ویرانه از حد گذشت
هوش مصنوعی: ستم‌هایی که بر خاندان پیامبر (ص) رفت، در آن ویرانه‌های تنگ، به حدی رسید که غیرقابل تحمل بود.
نه فرشی دران خانه نه بستری
نه سقفی دران مانده و نه دری
هوش مصنوعی: در آن خانه هیچ چیزی وجود ندارد؛ نه فرش، نه تخت خواب، نه سقف و نه در.
نبود اندر آن خانه جز درد و داغ
نه نان و نه آب و نه فرش و چراغ
هوش مصنوعی: در آن خانه هیچ چیز جز رنج و غم وجود ندارد؛ نه غذایی هست، نه آبی، نه فرشی و نه نوری.
رقیه درآن غم فزا خانه مرد
به سوی پدر از جهان رخت برد
هوش مصنوعی: رقیه در آن روزهای غم و اندوه، خانه را ترک کرد و به سوی پدرش رفت.
ایا چرخ ویرانه، ویران شوی
چه آن خانه بی طاق و ایوان شوی
هوش مصنوعی: ای آیا اگر این دنیای خراب و ویران شود، آیا آن خانه‌ای که بدون سقف و سرپناه است، بهتر خواهد شد؟
به ویرانه جا دادی آن شاه را
کزو داری این هفت خرگاه را
هوش مصنوعی: در این بیت به این اشاره می‌شود که تو در ویرانه‌ای که از آن شاه است، ستم و مشکلاتی وجود دارد که منجر به خاطرات تلخی شده است. در اینجا به یادآوری هفت خانه یا مکان اشاره می‌شود که تحت تأثیر آن وضعیت قرار دارند. به طور کلی، تصویرسازی از ویرانی و یادآوری گذشته‌ای پر از چالش‌هاست.
نهاد آن خداوند برخشت سر
که از کاخ او مهر، یک خشت زر
هوش مصنوعی: آن کسی که خداوند بر سرش حکمت و قدرتی قرار داده که در خانه‌اش حتی یک آجر از طلاست.
بسود آن شهنشاه برخاک چهر
که بر درگهش خاکساری سپهر
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش و عظمت یک پادشاه اشاره دارد که بر معشوقی درخشان و بزرگوار سرزمینش نشسته است. شاعر بیان می‌کند که چنین پادشاهی از نظر مقام و منزلت چنان برتر است که آسمان نیز در مقابل او تواضع و فروتنی می‌کند. به نوعی، این شعر بیانگر ارادت و احترامی است که به یک شخصیت برجسته و قدرتمند ابراز می‌شود.
چو بگذشت آن شب به آل رسول
که کردند در آن خرابه نزول
هوش مصنوعی: وقتی آن شب سپری شد و خاندان پیامبر در آن خرابه فرود آمدند،
نمود از بر طاس وارونه خور
چو آن سرکه بنهند در طشت زر
هوش مصنوعی: وقتی که مایعات سرکه‌ای را در یک ظرف طلایی بریزیم، باعث می‌شود که ظاهر آن به خوبی و زیبا دیده شود، حتی اگر محتوا از نظر کیفیت چندان مطلوب نباشد.
پی شادی از قتل سلطان عشق
یکی مجلس آراست شاه دمشق
هوش مصنوعی: در جستجوی شادی و خوشبختی، یکی از بزرگان در دمشق جشنی برپا کرده است.
ز دیبا بگسترد فرش سرای
دو رویه نگه داشت مردم به پای
هوش مصنوعی: فرش زیبایی از تار و پود در خانه‌ای گسترده شده است و مردم با دقت و توجه بر روی آن ایستاده‌اند.
زر آگین یکی تاج گوهر نگار
به سر برنهاد آن تبه روزگار
هوش مصنوعی: تاجی از طلا و جواهر بر سر گذاشت که نشان زیبایی و زینت است، اما این کار او از سر ناپایداری است و او به روزگار سختی دچار شده است.
به ایوان یکی تخت گوهر نشان
نهادند و خود رفت دامن کشان
هوش مصنوعی: در یک ایوان، تختی با سنگ‌های قیمتی قرار دادند و خود شخص، در حالی که دامن خود را گرفته بود، رفت.
نشست از برتخت زر پر غرور
نشسته سران نیز نزدیک و دور
هوش مصنوعی: از روی تخت زرین با افتخار نشسته‌ای و حتی بزرگان نزدیک و دور هم گرد تو حضور دارند.
بزرگ یهودان و بطریق روم
نشسته به کرسی درآن بزم شوم
هوش مصنوعی: بزرگ یهودیان و رئیس روم در آن میهمانی بزرگ نشسته‌اند.
غلامان برش دست ها برکمر
زنانش پس پرده ها درنظر
هوش مصنوعی: جوانان و غلامان در حال سجده و خدمت به او هستند و زنانش با زیبایی و آرایش در پس پرده به چشم می‌آیند.
ز یکسو فکنده بساط شراب
ز یکسوی خنیاگران با رباب
هوش مصنوعی: از یک سمت، میهمانی شراب برپا شده و از سمت دیگر، نوازندگان با ساز رباب مشغول به نواختن هستند.
نشسته حریفان شطرنج باز
اباوی قمار دغل کرده ساز
هوش مصنوعی: رقبای شطرنجی نشسته‌اند و بازی می‌کنند، در حالی که رئیس به دغلکاری مشغول است.
بفرمود کارند در بارگاه
اسیران و سرهای شاه و سپاه
هوش مصنوعی: حضرت به نگهبانی و اداره امور در محل نگهداری اسیران و سران و فرماندهان سپاه دستور داد.
اسیران پیغمبر سرفراز
چنان عقد گوهر بهم بسته باز
هوش مصنوعی: بنده‌های خدا که در ابتدا اسیر بودند، اکنون مانند جواهرات با هم پیوند خورده و به هم متصل شده‌اند.
به یک ریسمان روزبانشان کشان
بیاورد در بزم آن بدنشان
هوش مصنوعی: به یک رشته‌ی نازک آنها را به جشن و مهمانی کشانده و دعوت کن تا در کنار هم جمع شوند و لذت ببرند.
امام امم بسته بازو به بند
نموده ابر نیزه سرها بلند
هوش مصنوعی: امام بزرگوار با قدرت و عزم راسخ، بازوها را محکم کرده و به هیچ چیزی اجازه نمی‌دهد که مانع پیشرفت و هدف‌های والای او شود. او همچون بارانی که از آسمان می‌بارد، باعث بیداری و سر بلندی جان‌ها و دل‌ها می‌شود.
نخستین درون آمد آن نیزه دار
که برنیزه بودش سر شهریار
هوش مصنوعی: نخستین کسی که وارد شد، نیزه‌داری بود که سر یکی از پادشاهان را بر نیزه‌اش داشت.
بشیر ابن مالک یکی نام داشت
که شمرش بدان زشترویی گماشت
هوش مصنوعی: بشیر ابن مالک فردی بود که به او مأموریت دادند تا بر زشت‌روهایی نظارت کند.
درودی فرستاد و گفت ای امیر
پر از سیم و زرکن مرا بارگیر
هوش مصنوعی: سلامی فرستاد و گفت: ای امیر که پر از طلا و نقره‌ای، مرا بار کن و از خودت روانه‌ام کن.
که من کشتم آن سید پر هنر
کزو به نبد کس ز مام و پدر
هوش مصنوعی: من آن هنرمند بزرگ را کشتم که هیچ کس از مادرم و پدرم مانند او نبود.
بزرگی چو او ناید اندر جهان
نداده خبر نیز کار آگهان
هوش مصنوعی: کسی مانند او در دنیا نخواهد آمد و خبره‌گان نیز از او بی‌خبرند.
بر آشفت از مدح او آن پلید
جبین ازسر خشم درهم کشید
هوش مصنوعی: به دلیل تمجید از او، آن فرد شرور خشمگین شد و پیشانی‌اش را در هم کشید.
بگفت ار چنین بود این راد مرد
چرا پس سرش برگرفتی به درد
هوش مصنوعی: اگر مردی راستگو بود، پس چرا برای او چنین درد و رنجی را تحمل کردی؟
بگفتا چو دیدم در آن کام تو
بکشتمش تا یابم انعام تو
هوش مصنوعی: گفت وقتی که دیدم خواسته‌ات را، او را کشتم تا پاداش تو را به دست آورم.
بگفتا بران کاو چنین کس بکشت
نباشد روا غیر زخم درشت
هوش مصنوعی: او گفت: اگر کسی چنین فردی را بکشد، فقط زخم‌های بزرگ بر او رواست و جز این جایز نیست.
سپس گفت دژخیم را تا به پای
کشیدش برون از میان سرای
هوش مصنوعی: سپس به نگهبان گفت که او را به پایین بکشد و از درون خانه بیرون ببرد.
به خنجر دو نیمش بکرد از میان
روانش سوی دوزخ آمد روان
هوش مصنوعی: با ضربه‌ای که به قلبش زدند، جانش به دو نیم شد و از آنجا به طرف جهنم رفت.
چو آن بد گهر جا به دوزخ گرفت
مرآن سنگ دل کرد کاری شگفت
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد نادرست و بدسگال به دوزخ رفت، شخصی که دل سنگی و بی‌احساس داشت، کاری شگفت‌انگیز انجام داد.
بگفتا که آرند طشتی ز زر
در آن برنهادند آن پاک سر
هوش مصنوعی: گفت که ظرفی از طلا درست کردند و در آن، آن انسان پاک و بی‌نقص را قرار دادند.
چو بردند آن طشت را در برش
ازان نور شد خیره چشم و سرش
هوش مصنوعی: وقتی آن طشت را در برش بردند، از شدت نور آن، چشمانش خیره و سرش گیج شد.
بپوشید آنرا به لختی حریر
پس آنگه برآورد چون دد، نفیر
هوش مصنوعی: لباسی از نازک‌ترین پارچه بر تن کنید و سپس آن را به طور زبر و خشن برکنید تا فریادش بلند شود.
بگفتا چو بودی نیاکان من
بدندی در این جانفزا انجمن
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که نیاکان من در این جمعی که جان را شاداب می‌کند، بودند.
شدی روشن ازکار من چشمشان
به شادی بدل آمدی خشمشان
هوش مصنوعی: تو به خاطر کارهای من، چشمانشان روشن و شاداب شد و خشمشان به خوشحالی تبدیل گردید.
که گویند دستت مریزد یزید
که خون های ما باز جستی شدید
هوش مصنوعی: می‌گویند بهتر است که دستت به کار نیفتد، چون یزید، که یکی از بزرگ‌ترین ظالمان تاریخ است، خون ما را به ناحق ریخت.
نبودم ز آل امیه اگر
بهشتم شود خون ایشان هدر
هوش مصنوعی: من اگر از خاندان امیه نبوده‌ام، حتی اگر بهشت نسیب من شود، خون آن‌ها برای من بی‌ارزش است.
من از آل احمد (ص) همی خون خویش
بجستم که در بدر آمد به پیش
هوش مصنوعی: من از نسل آل احمد (ص) هستم و این افتخار را دارم که در راه دین و حقیقت پیش قدم شوم.
بنی هاشم از بهر ملک و شهی
فکندند در پیش مردم رهی
هوش مصنوعی: بنی‌هاشم برای رسیدن به سلطنت و مقام، راهی را در برابر مردم ایجاد کردند.
نه جبریلی آمد نه از آسمان
خبر داشت از بهر این مردمان
هوش مصنوعی: نه فرشته‌ای از آسمان آمده و نه از آسمان خبری برای این مردم وجود دارد.
پس آنگه عصایی که دردست داشت
چو نمرود بر جنگ یزدان فراشت
هوش مصنوعی: سپس آن عصا را که در دست داشت، مانند نمرود در برابر خداوند به چالش کشید.