بخش ۹۴ - درچگونگی ورود اهل بیت پیغمبر به شهر دمشق و روایت سهل بن سعد ساعدی
بدان پیر مرد ستوده تبار
ز اصحاب پیغمبر تاجدار
چنین گوید آن پیر روشن ضمیر
که بد خاکش از آب رحمت خمیر
که بودم من آنروز در شهر شام
نموده به بازارگانی مقام
ز حجره به بازار گشتم روان
برفتی مرا کاش از تن روان
ندیدم به بازار راه عبور
زبس مردمان جمله درعیش و سور
زن و مرد بسته به کف ها نگار
به هم تهنیت گو به دل شاد خوار
ز هر گوشه بر پاست آوای ساز
بگفتم مگر عیدی آمد فراز
گروهی بدیدم ستاده خموش
ندارند چون دیگران بانگ و جوش
از آن ها پژوهش نمودم یکی
از ایشان به پیش آمدم اندکی
بگفتا همانا غریبی،که نیست
ترا آگهی کاین طرب بهر چیست
چو بشناختم مرد بگریست زار
بگفتا شگفتا دراین روزگار
نریزد چرا آسمان سیل خون
زمین از چه رو می نگردد نگون
چرا روی گیتی نگردد سیاه
به سوک شه آسمان بارگاه
ز گفتار او شد دلم پر شتاب
بگفتم به من گوی روشن جواب
کدامین شه و ماتم او کدام
بگفتا جگر بند خیرالانام
که کردند او را به امر یزید
ابا یاورانش به کوفه شهید
سرش را کنون بر سنان استوار
بیارند امروز در این دیار
زن و مرد از آنروی باشند شاد
که آن نخل ایمان ز پا اوفتاد
ز گفتار او عقل من خیره شد
جهان بر جهان بین من تیره شد
بگفتم ز دروازه ها از کدام
درآرند سرهای ایشان به شام
ز ساعات گفتا درآرند شان
بجستم از آن سوی لختی نشان
بدانسوی گشتم دمان همچو گرد
ابا چرخ در زیر لب در نبرد
همی رفتم افتان و خیزان به راه
جهان گشته در پیش چشمم سیاه
ز دروازه رفتم برون چون به دشت
از انبوه مردم سرم خیره گشت
علم ها برافراخته رنگ رنگ
به گردون شده ناله ی رود چنگ
سپاهی بدیدم ز اندازه بیش
وز ایشان سواری همی راند پیش
سراپاش پوشیده در رخت جنگ
یک نیزه ی شست بازش به چنگ
یکی سر بر آن نیزه بد جلوه گر
که بد زیب آغوش خیرالبشر
سری همچو خورشید پرتو فشان
از او تافته نور تا کهکشان
جدا از زمین گشته یک نیزه دار
چو خورشید رخشان به روز شمار
ز دیدار آن سر رسول خدای
به یاد آمدم اوفتادم ز پای
گرستم زمانی بر او زار زار
بران گل شدم نغمه گر چون هزار
به پاس ادب زان سر تابناک
بسودم به پیشانی خویش خاک
بگفتم که ای خسرو سر جدا
بدی کاش اینجا رسول خدا
بدیدی که امت سرت را چسان
ز شهری به شهری برند ارمغان
ابر نیزه درکوی و بازارها
برند و نمایند آزارها
خطا گفتم ای شه نبی بود و دید
جفاها کزین قوم بر تو رسید
کنون با سرت نیز پوید به راه
بپوشید تن در پرند سیاه
علی (ع) بریمینش حسن (ع) بریسار
سروشان به گرد اندرش بیشمار
رخانش ز زخم طپانچه کبود
بگوید همی در غمت رود رود
من این بینم ار کس نبیند همی
که مادر به مرگم نشیند همی
چو لختی بدینسان بدم مویه گر
مرا ناگهان آمد اندر نظر
زن و کودکی چند اشتر سوار
که روح الامینشان بدی پرده دار
زن و کودکی چند زآل رسول
پدر شان علی (ع) مام فرخ بتول (س)
بدی دختری برهمه پیشرو
به هودج چو بر آسمان ماه نو
به گردون زدی آتش از سوز آه
بجستی همی از پیمبر پناه
چو مرغ خوش الحان همی گفت زار
که بنگربه ما ای شه تاجدار
ببین کامد ای داور رهنما
چه از بد سگالان امت به ما
سرور دلت را ایا تاجور
بریدند لب تشنه از پشت سر
شد از آتش به خرگاهش افروخته
سرا پرده ی شاهی اش سوخته
کنون اهل بیت ترا خوار و زار
که بودند ناموس پروردگار
کشانند در شهرها بی حجاب
ز بهر دل دشمن بوتراب
چو دیدم من آن بانوی مویه گر
برفتم که از وی بگیرم خبر
به من بر خروشید از روی خشم
که شرمی کن ای مرد، بربند چشم
مگر نیست شرمت ز خیرالبشر
که گستاخ آری به دختش نظر
فرشته ندیده مرا بی نقاب
مسلمان مگر نیستی رخ بتاب
شنیدم چو از دخت شاه آن سخن
ز هیبت بلرزید اندام من
به پوزش بدو گفتم ای شاه زاد
مرا دیده از روی تو کور باد
منم یکتن از بندگان شما
به جان از پرستندگان شما
مرا نام سهل است و سعد است باب
ز یاران پیغمبر کامیاب
ازان آمدم سویت ای سرفراز
که گویی مرا نام فرخنده باز
دگر خدمتی هست فرمان دهی
که از جان به جا آورد این رهی
بگفتا سکینه منم دخت شاه
کز اینگونه گردیده ام بی پناه
تو رو نزد آن بد گهر نیزه دار
که بر نیزه دارد سر شهریار
بگو کز زنانش برد دور تر
وگر نشنود می دهش سیم زر
برفتم بدادم بدان زشتمرد
به رشوت یکی مشت دینار زرد
چو زر دید پذرفت گفتار من
به یکسو ببرد آن سر از انجمن
تماشاییان تاختند از پی اش
سرشاه لرزان به نوک نی اش
همی خواند قرآن به بانگ بلند
که بشنیدی اش مردم هوشمند
یکی مرد ترسای نیکو سیر
به من آشنا گشته در آن سفر
بخش ۹۳ - آذین بستن شهر دمشق را برای ورود اهل بیت پیغمبر: گه شادمانی است نی روز پندبخش ۹۵ - مسلمان شدن مرد نصارا به اعجاز مطهر امام(ع)و شهادت آن با سعادت: همی خواست آن مرد فرخنده پی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدان پیر مرد ستوده تبار
ز اصحاب پیغمبر تاجدار
هوش مصنوعی: بدان پیرمردی که از نسل خوبان و معصومان است و جزء همراهان پیامبر بوده و تاجی بر سر دارد.
چنین گوید آن پیر روشن ضمیر
که بد خاکش از آب رحمت خمیر
هوش مصنوعی: آن پیر با فهم و دانایی میگوید که وجود او از خاکی است که با آب رحمت خدا پدید آمده است.
که بودم من آنروز در شهر شام
نموده به بازارگانی مقام
هوش مصنوعی: در آن روز در شهر شام، من در بازار به معامله مشغول بودم.
ز حجره به بازار گشتم روان
برفتی مرا کاش از تن روان
هوش مصنوعی: از اتاقم به بازار رفتم، در حالی که تو رفتهای. ای کاش که روح من از بدنم جدا شود.
ندیدم به بازار راه عبور
زبس مردمان جمله درعیش و سور
هوش مصنوعی: در بازار نتوانستم راه خود را پیدا کنم، زیرا مردم همه مشغول خوشگذرانی و شادی بودند.
زن و مرد بسته به کف ها نگار
به هم تهنیت گو به دل شاد خوار
هوش مصنوعی: زن و مرد با دستانی بسته، یکدیگر را با خوشحالی و آرزوهای نیکودل، تبریک میگویند.
ز هر گوشه بر پاست آوای ساز
بگفتم مگر عیدی آمد فراز
هوش مصنوعی: در هر گوشه صدای ساز به گوش میرسد، گویی خبری خوش یا عیدی به زودی در راه است.
گروهی بدیدم ستاده خموش
ندارند چون دیگران بانگ و جوش
هوش مصنوعی: گروهی را دیدم که ساکت و آرام ایستادهاند و مانند دیگران سر و صدا نمیکنند.
از آن ها پژوهش نمودم یکی
از ایشان به پیش آمدم اندکی
هوش مصنوعی: من از آنها تحقیق کردم و یکی از آنها به پیش من آمد و کمی صحبت کرد.
بگفتا همانا غریبی،که نیست
ترا آگهی کاین طرب بهر چیست
هوش مصنوعی: او به من گفت که تو غریبی و از آنچه این لذت برای چیست، خبر نداری.
چو بشناختم مرد بگریست زار
بگفتا شگفتا دراین روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که او را شناختم، به شدت گریه کرد و گفت: "عجب در این زمانه!"
نریزد چرا آسمان سیل خون
زمین از چه رو می نگردد نگون
هوش مصنوعی: چرا آسمان خون گریه میکند و زمین به چه دلیلی در حالت ناامیدی به نظر میرسد؟
چرا روی گیتی نگردد سیاه
به سوک شه آسمان بارگاه
هوش مصنوعی: چرا روی زمین به خاطر فقدان پادشاه آسمان باید تیره و تار شود؟
ز گفتار او شد دلم پر شتاب
بگفتم به من گوی روشن جواب
هوش مصنوعی: از سخنان او دلم پر از شوق و هیجان شد، به او گفتم که پاسخ روشنی به من بدهد.
کدامین شه و ماتم او کدام
بگفتا جگر بند خیرالانام
هوش مصنوعی: کدامین پادشاه و غم او کدام است؟ گفت: دل را به یاد بهترین انسان به تنگی میآورم.
که کردند او را به امر یزید
ابا یاورانش به کوفه شهید
هوش مصنوعی: او را به فرمان یزید، همراهانش در کوفه به شهادت رساندند.
سرش را کنون بر سنان استوار
بیارند امروز در این دیار
هوش مصنوعی: امروز در این سرزمین، سر او را بر تیر گماشتهاند و به طرز استواری نگه داشتهاند.
زن و مرد از آنروی باشند شاد
که آن نخل ایمان ز پا اوفتاد
هوش مصنوعی: زن و مرد در زندگی خود زمانی خوشحال و شاد خواهند بود که پایهگذار آن، ایمان و باورهای مستحکم باشد. در واقع، اگر این ایمان و اعتقاد از بین برود، شادی و خوشحالی نیز تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
ز گفتار او عقل من خیره شد
جهان بر جهان بین من تیره شد
هوش مصنوعی: از صحبتهای او عقل من به حیرت افتاد و دید من نسبت به جهان تیره و تار شد.
بگفتم ز دروازه ها از کدام
درآرند سرهای ایشان به شام
هوش مصنوعی: گفتم سرهایی که میخواهند به شام بروند، از کدام درها وارد میشوند.
ز ساعات گفتا درآرند شان
بجستم از آن سوی لختی نشان
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که از ساعات و زمانها خبرهایی میرسد و من به دنبال علامتی از آن طرف رفتم.
بدانسوی گشتم دمان همچو گرد
ابا چرخ در زیر لب در نبرد
هوش مصنوعی: به آن سوی رفتم، همانند گردی که در زیر چرخ در حال چرخش است و در دل خود در حال جنگ و جدل.
همی رفتم افتان و خیزان به راه
جهان گشته در پیش چشمم سیاه
هوش مصنوعی: در حال حرکت بودم، گاه به جلو میرفتم و گاه عقب، در مسیری که جهان در مقابل من قرار داشت، همه چیز به نظرم تیره و تار میآمد.
ز دروازه رفتم برون چون به دشت
از انبوه مردم سرم خیره گشت
هوش مصنوعی: وقتی از دروازه خارج شدم و به دشت رسیدم، به قدری جمعیت زیاد بود که سرم از حیرت پر شد.
علم ها برافراخته رنگ رنگ
به گردون شده ناله ی رود چنگ
هوش مصنوعی: دانش و علمهای گوناگون مانند پرچمهایی به سوی آسمان برافراشته شدهاند و صدای نالهای از رودخانه به گوش میرسد که به زیبایی و شور زندگی اشاره دارد.
سپاهی بدیدم ز اندازه بیش
وز ایشان سواری همی راند پیش
هوش مصنوعی: من سربازانی را دیدم که از حد و اندازه بسیار بودند و یکی از آنها در جلوی آنها سوار بر اسب میتاخت.
سراپاش پوشیده در رخت جنگ
یک نیزه ی شست بازش به چنگ
هوش مصنوعی: تمام وجودش در Armor جنگی پوشیده است و یک نیزه بزرگ در دستش گرفته.
یکی سر بر آن نیزه بد جلوه گر
که بد زیب آغوش خیرالبشر
هوش مصنوعی: یک نفر بر سر نیزهای نمایان شد که زیباییاش مانند گلی است که در آغوش بهترین انسانها جا دارد.
سری همچو خورشید پرتو فشان
از او تافته نور تا کهکشان
هوش مصنوعی: سری مانند خورشید که نوری درخشان از خود ساطع میکند، تا جایی که نور او به کهکشانها میرسد.
جدا از زمین گشته یک نیزه دار
چو خورشید رخشان به روز شمار
هوش مصنوعی: یک نیزهدار از زمین جدا شده و به مانند خورشید درخشان در آسمان دیده میشود.
ز دیدار آن سر رسول خدای
به یاد آمدم اوفتادم ز پای
هوش مصنوعی: با دیدن آن پیامبر خدا، به یاد او افتادم و از شدت شوق و احترام بر زمین افتادم.
گرستم زمانی بر او زار زار
بران گل شدم نغمه گر چون هزار
هوش مصنوعی: زمانی گرسنه بودم و از شدت گرسنگی به حالت زاری افتاده بودم، اما پس از آن، مانند گلی شکفت کردم و با صدای خوش به آواز درآمدم.
به پاس ادب زان سر تابناک
بسودم به پیشانی خویش خاک
هوش مصنوعی: به خاطر احترام به آن سر خوشبخت و درخشنده، خاک را به نشانه ارادت بر سر خود ریختم.
بگفتم که ای خسرو سر جدا
بدی کاش اینجا رسول خدا
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به یک پادشاه اشاره میکند و میگوید که کاش در اینجا رسول خدا وجود داشت تا او به واسطهی محبت و رحمتش، تفاوتهایی را در وضع موجود ایجاد کند. این بیان نشاندهندهی آرزوی شاعر برای حضور نیکو و هدایتگرانهی پیامبر در شرایط سخت و دشوار است.
بدیدی که امت سرت را چسان
ز شهری به شهری برند ارمغان
هوش مصنوعی: دیدی که مردم چطور از شهری به شهری میبرند و هدیهای به تو تقدیم میکنند؟
ابر نیزه درکوی و بازارها
برند و نمایند آزارها
هوش مصنوعی: ابر به مانند نیزههایی در کوچهها و بازارها فرود میآید و دردسرها و مشکلات را به نمایش میگذارد.
خطا گفتم ای شه نبی بود و دید
جفاها کزین قوم بر تو رسید
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که اشتباه کردم و به اشتباه گفتهام که تو نبی هستی و با دیدن ظلمها و بیعدالتیهایی که از این قوم به تو میرسد، به اشتباه خود پی بردم.
کنون با سرت نیز پوید به راه
بپوشید تن در پرند سیاه
هوش مصنوعی: اینک با سر خود به راه برو، در حالی که بدن خود را در زیر پرنده سیاه پنهان کردهای.
علی (ع) بریمینش حسن (ع) بریسار
سروشان به گرد اندرش بیشمار
هوش مصنوعی: علی (ع) مانند آسمانی است که حسن (ع) در آن مانند گلی زیبا میدرخشد و در اطراف آن، گلهای بسیاری وجود دارند.
رخانش ز زخم طپانچه کبود
بگوید همی در غمت رود رود
هوش مصنوعی: صورتش به خاطر زخمهای ناشی از ضربههای سخت، از درد و غم حکایت میکند و نشان میدهد که در غم تو همواره جاری و سوزان است.
من این بینم ار کس نبیند همی
که مادر به مرگم نشیند همی
هوش مصنوعی: من این را میبینم که اگر کسی دیگر نبیند، مادر برای مرگ من دچار غم و اندوه میشود.
چو لختی بدینسان بدم مویه گر
مرا ناگهان آمد اندر نظر
هوش مصنوعی: مدت کوتاهی به این شکل گریه میکردم، ناگهان چیزی به ذهنم آمد.
زن و کودکی چند اشتر سوار
که روح الامینشان بدی پرده دار
هوش مصنوعی: چند زن و کودک سوار بر الاغها هستند که فرشته وحی، مراقب و راهنمای آنهاست.
زن و کودکی چند زآل رسول
پدر شان علی (ع) مام فرخ بتول (س)
هوش مصنوعی: زنی و چند کودک از آل پیامبر که پدرشان علی (ع) و مادرشان حضرت فاطمه (س) است.
بدی دختری برهمه پیشرو
به هودج چو بر آسمان ماه نو
هوش مصنوعی: بدی دختری در میان همه نفرات مانند هودجی است که در آسمان شب، ماه نو را میپوشاند.
به گردون زدی آتش از سوز آه
بجستی همی از پیمبر پناه
هوش مصنوعی: آتش سوزان از درد و آه تو به آسمان بلند شد و تو از پیامبر درخواست پناه کردی.
چو مرغ خوش الحان همی گفت زار
که بنگربه ما ای شه تاجدار
هوش مصنوعی: مانند پرندهای خوشصدا که با دلتنگی میخواند، میگوید: ای پادشاه با تاج باشکوه، به ما نگاهی بینداز.
ببین کامد ای داور رهنما
چه از بد سگالان امت به ما
هوش مصنوعی: ببین ای داور و راهنمای ما، چه بر سر ما از بداندیشان این امت آمده است.
سرور دلت را ایا تاجور
بریدند لب تشنه از پشت سر
هوش مصنوعی: سرور دل تو را ای تاجور از پشت سر بریدند، در حالی که تشنه بودی.
شد از آتش به خرگاهش افروخته
سرا پرده ی شاهی اش سوخته
هوش مصنوعی: از آتش، چادر سلطنتی او در خرگاهش سوزانده شده و دچار آسیب شده است.
کنون اهل بیت ترا خوار و زار
که بودند ناموس پروردگار
هوش مصنوعی: اکنون خانوادهات در حالتی ذلتبار و ناتواناند، در حالی که آنان بودند که راز و حرمت پروردگار را میدانستند.
کشانند در شهرها بی حجاب
ز بهر دل دشمن بوتراب
هوش مصنوعی: زنان بیحجاب را به خاطر دل دشمن به شهرها میآورند.
چو دیدم من آن بانوی مویه گر
برفتم که از وی بگیرم خبر
هوش مصنوعی: وقتی آن بانوی ناراحت و گریان را دیدم، تصمیم گرفتم پیش بروم تا از او خبر بگیرم.
به من بر خروشید از روی خشم
که شرمی کن ای مرد، بربند چشم
هوش مصنوعی: از روی خشم به من اعتراض کرد. ای مرد، کمی خجالت بکش و چشمهایت را ببند.
مگر نیست شرمت ز خیرالبشر
که گستاخ آری به دختش نظر
هوش مصنوعی: آیا تو شرمنده نمیشوی از اینکه به دختر خیرالبشر (بهترین انسان) با جسارت نگاه میکنی؟
فرشته ندیده مرا بی نقاب
مسلمان مگر نیستی رخ بتاب
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فرشتهاي که مرا مشاهده کرده، فقط به خاطر ظاهرم، به عنوان یک مسلمان، مرا نمیشناسد. آیا تو نیستی که زیبایی و نور چهرهات را نشان میدهی؟
شنیدم چو از دخت شاه آن سخن
ز هیبت بلرزید اندام من
هوش مصنوعی: وقتی که از دختر شاه آن سخن را شنیدم، به خاطر هیبت او بدنم به لرزه درآمد.
به پوزش بدو گفتم ای شاه زاد
مرا دیده از روی تو کور باد
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای پادشاه زاده! اگر چهرهات را ببینم، کاش که چشمانم نابینا شود.
منم یکتن از بندگان شما
به جان از پرستندگان شما
هوش مصنوعی: من یکی از بندگان شما هستم و با تمام وجود به شما احترام میگذارم.
مرا نام سهل است و سعد است باب
ز یاران پیغمبر کامیاب
هوش مصنوعی: نام من راحت و خوش است و مانند سعد، از در یاران پیامبر رستگار و موفق هستم.
ازان آمدم سویت ای سرفراز
که گویی مرا نام فرخنده باز
هوش مصنوعی: من به سوی تو آمدم ای بزرگوار، گویی که نامی نیکو و شایسته برای من به ارمغان آوردی.
دگر خدمتی هست فرمان دهی
که از جان به جا آورد این رهی
هوش مصنوعی: یک وظیفه دیگری وجود دارد که تو باید به آن بپردازی و باید با تمام وجود و از صمیم قلب برای انجام آن تلاش کنی.
بگفتا سکینه منم دخت شاه
کز اینگونه گردیده ام بی پناه
هوش مصنوعی: سکینه گفت: من دختر شاه هستم و به خاطر اینکه در این وضعیت قرار گرفتهام، بیپناهم.
تو رو نزد آن بد گهر نیزه دار
که بر نیزه دارد سر شهریار
هوش مصنوعی: تو را نزد آن فرد بدذات ببر که به یاد شهریار، سر او را بر نیزه کرده است.
بگو کز زنانش برد دور تر
وگر نشنود می دهش سیم زر
هوش مصنوعی: بگو که از زنانش دور شده و اگر این را نشنود، به او طلا و نقره میدهد.
برفتم بدادم بدان زشتمرد
به رشوت یکی مشت دینار زرد
هوش مصنوعی: من از آنجا که به خاطر بدیهای خودم مورد بیعدالتی قرار گرفتهام، با پرداختن یک مشت دینار زرد، میخواهم از این وضعیت رهایی پیدا کنم.
چو زر دید پذرفت گفتار من
به یکسو ببرد آن سر از انجمن
هوش مصنوعی: وقتی طلا را دید، سخن من را پذیرفت و آن سر را از جمع جدا کرد.
تماشاییان تاختند از پی اش
سرشاه لرزان به نوک نی اش
هوش مصنوعی: تماشاچیان به سوی او حمله کردند و شاه، که لرزان بود، به نوک نیزهاش اتکا کرده بود.
همی خواند قرآن به بانگ بلند
که بشنیدی اش مردم هوشمند
هوش مصنوعی: او با صدایی بلند قرآن میخواند تا مردم باهوش آن را بشنوند.
یکی مرد ترسای نیکو سیر
به من آشنا گشته در آن سفر
هوش مصنوعی: یک مرد نیکوکار و با ایمان، در سفری که داشتم، با من آشنا شد.
حاشیه ها
1401/10/18 09:01
محمدرضا شاپوری
صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
صل الله علیک یا ام المصائب یا زینب کبری سلام الله علیها

الهامی کرمانشاهی