گنجور

بخش ۹۰ - ورود اهل بیت به بعلبک

ز بهر پذیره برون تاختند
غو شادمانی بر افراختند
علم ها برافراشته رنگ رنگ
برآورده آوای طنبور و چنگ
چو آن قوم را ام کلثوم دید
نوای دف و نای ایشان شنید
بگفت ای جهان داور بی نیاز
تواین انجمن را پراکنده ساز
ابر کشتشان آفتی برگمار
بر ایشان بکن آب ها ناگوار
کسی را برانگیز از تیغ کین
برانداز این قوم را از زمین
شه ناتوان نیز اشعار چند
بخواند ایدر آنجا به بانگ بلند
همی گفت تا چند این روزگار
به نیکان بود سر به سر کارزار
ندانم که از گشت چرخ بلند
همی تا کجا بود باید به بند
کشانند ما را بر اشتر سوار
برهنه سر و دوش بر هر دیار
ایا امت زشت کار پلید
به پیغمبر خویش کافر شدید
تفو برشما باد و کردارتان
که دلتنگ شد احمد (ص) از کارتان
گشودند آن مردم زشت بار
به پا شد یکی دیر در آن دیار
سرشاه را بر سنان بلند
به دیوار آن صومعه بر زدند
یکی مرد راهب درآن کهنه دیر
بدش جای و پیوسته جویای خیر
چو شب آمد و گشت گیتی سیاه
سرخود برون کرد از خانقاه
سر پاک شه را برآن نیزه دید
که از وی همی نور بر می دمید
پر از نور روی هوا رنگ رنگ
به پا گشته هر سو غریو و غرنگ
شده باز در های هفت آسمان
سروشان به دیدار آن سرو چمان
بسودند پیشش زمین ادب
به تسبیح و تهلیل بگشوده لب
همی تا سحر مرد یزدان پرست
ز دیدار شه دیده را بر نبست
چو از پرده ی شب عیان گشت مهر
زمین گشت تابان و روشن سپهر
مسیحی برون آمد از جای خویش
ندانستی از غم سر و پای خویش
زلشگر بپرسید کاین سر ز کیست
شما را ز ببریدنش کام چیست
بگفتند کاین سبط پیغمبر است
که او را پدر نامور حیدراست
در افتاد با داور ما یزید
نمودیم اندر عراقش شهید
سرش را بریم این زمان سوی شام
که یابیم از شاه خود جاه و نام
مسیحی چو گفتار ایشان شنفت
بیامد به سالار لشگر بگفت
که با این سرم هست یک لخت کار
دمی نیز او را به من می سپار
برم تا بیابم ازو خواسته
شود کار دنیایم آراسته
برم اندرین خانه اش یک زمان
بیارم سپارم ترا بی زیان
بدو پاسخ آورده بوده عنید
که این پاک سر را ز بهر یزید
گرت هست زر رو بیاور بیام
که از سیم و زر میتوان یافت کام
چو بشنید این راهب هوشیار
بیاورد زر سره ده هزار
بدو داد و سر را گرفت او به دست
بیامد به جای پرستش نشست
نخستین بشستش به مشک و گلاب
روان کرد به رخ ز بیننده آب
سپس روی خود بر رخ او بسود
بران روی و مو خواند لختی درود
به زاری بگفت ای بریده سرا
پسر دختر پاک پیغمبرا
دریغا نبودم که در راه تو
شوم کشته از تیغ بدخواه تو
ولیکن تو ای خسرو بی سپاه
مرا باش نزد نیایت گواه
که دادم گواهی که پیغمبر است
ورا جانشین باب تو حیدر است
چو لختی چنین گفت سر را ببرد
به دست سپاه بد اختر سپرد
بداد آن سر پاک و خود سوی کوه
برفت آن پرستنده دور از گروه
درآنجا بگریید برشاه، زار
همی تا به فردوس شد رهسپار
وزان سو سپهدار آن زر زرد
به سر کردگان سپه پخش کرد
چو نیکو نظر کرد آن بد سگال
شده آن زر ناب یکسر سفال
نوشته برآن، بازگشت بدان
به آتش بود جای خود را بدان
بگفتا بدارید این را به راز
که این مردم از ما نکردند باز
از آنجا براندند یک لخت پیش
تن از بیم لرزان دل از درد ریش
به ناگه یکی هاتف از آسمان
برآورد آوا که ای مردمان
امید شفاعت نباید دگر
بدارید فردا ز خیرالبشر
کسانی که کشتند فرزند او
همه دوده ی پاک و پیوند او
نکردند بیم از خداوند خویش
گرفتند یکسر ره کفر، پیش
روان باد نفرین پروردگار
به آل زیاد تبه روزگار
که کشتند فرزند پیغمبرا
خداشان بسوزد به دیگر سرا
ازان بانگ یکسر نمودند بیم
شد از هول دلهای لشگر دونیم
شتابان نهادند سر سوی شام
نکردند جایی تن آسان مقام

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بهر پذیره برون تاختند
غو شادمانی بر افراختند
هوش مصنوعی: به خاطر جشن و شادی، به بیرون رفته و غوغایی برپا کردند.
علم ها برافراشته رنگ رنگ
برآورده آوای طنبور و چنگ
هوش مصنوعی: دانش و علم به شکل‌های مختلف و رنگ‌های گوناگون در حال ظهور است و صدای سازهایی مانند طنبور و چنگ به گوش می‌رسد.
چو آن قوم را ام کلثوم دید
نوای دف و نای ایشان شنید
هوش مصنوعی: وقتی ام کلثوم آن گروه را دید و صدای دف و نای آنها را شنید، حیرت‌زده شد.
بگفت ای جهان داور بی نیاز
تواین انجمن را پراکنده ساز
هوش مصنوعی: ای داور بی نیاز جهان، تو به این جمع ما فرمان ده تا از هم جدا شوند.
ابر کشتشان آفتی برگمار
بر ایشان بکن آب ها ناگوار
هوش مصنوعی: ابر که باران می‌بارد، برای کشت و کار مردمان بسیار لازم و مفید است، اما اگر بارش آن به صورت ناگهانی و زیاد باشد، می‌تواند آسیب زیادی به محصولات بزند و مشکلاتی را برای کشاورزان ایجاد کند. به عبارت دیگر، باران به خودی خود خوبی است، اما اگر به صورت کنترل نشده و در زمان نامناسب ببارد، تبدیل به مشکل و آفت می‌شود.
کسی را برانگیز از تیغ کین
برانداز این قوم را از زمین
هوش مصنوعی: کسی را بفرست تا با شمشیر انتقام، این قوم را از زمین محو کند.
شه ناتوان نیز اشعار چند
بخواند ایدر آنجا به بانگ بلند
هوش مصنوعی: حتی یک پادشاه ناتوان هم می‌تواند در اینجا چند شعر بخواند و صدایش را بلند کند.
همی گفت تا چند این روزگار
به نیکان بود سر به سر کارزار
هوش مصنوعی: او می‌گفت: تا کی این روزگار به نیکان سختی می‌دهد و تنها برای آنان مشکلات به وجود می‌آورد؟
ندانم که از گشت چرخ بلند
همی تا کجا بود باید به بند
هوش مصنوعی: نمی‌دانم تا کجا باید در دام گردش‌های روزگار گرفتار شد.
کشانند ما را بر اشتر سوار
برهنه سر و دوش بر هر دیار
هوش مصنوعی: ما را بر شترهای برهنه و بدون زین می‌برند، بی‌خبر از اینکه در هر سرزمین و مکانی برده‌وار در حال حرکت هستیم.
ایا امت زشت کار پلید
به پیغمبر خویش کافر شدید
هوش مصنوعی: ای امت نادم و بدکردار، آیا به پیامبر خود کافر شده‌اید؟
تفو برشما باد و کردارتان
که دلتنگ شد احمد (ص) از کارتان
هوش مصنوعی: بر شما لعنت که به خاطر اعمالتان، دل احمد (ص) ناراحت و غمگین شد.
گشودند آن مردم زشت بار
به پا شد یکی دیر در آن دیار
هوش مصنوعی: مردم زشت اخلاق در آن سرزمین به پا خاستند و یکی از مکان‌های مقدس آنجا را مورد بی‌احترامی قرار دادند.
سرشاه را بر سنان بلند
به دیوار آن صومعه بر زدند
هوش مصنوعی: سر شاه را بر نیزه‌ای بلند به دیوار آن دینی عبادتگاه زدند.
یکی مرد راهب درآن کهنه دیر
بدش جای و پیوسته جویای خیر
هوش مصنوعی: یک مرد راهب در آن دیر قدیمی زندگی می‌کرد و همیشه در جست‌وجوی نیکی‌ها بود.
چو شب آمد و گشت گیتی سیاه
سرخود برون کرد از خانقاه
هوش مصنوعی: وقتی شب فرامی‌رسد و دنیا تاریک می‌شود، او بدون اینکه از خانقاه خارج شود، خود را بیرون می‌آورد.
سر پاک شه را برآن نیزه دید
که از وی همی نور بر می دمید
هوش مصنوعی: سر پاک پادشاه را بر روی نیزه‌ای دید که از آن نور می‌تابید.
پر از نور روی هوا رنگ رنگ
به پا گشته هر سو غریو و غرنگ
هوش مصنوعی: هوا پر از نور و رنگ‌های مختلف است و در هر سمت صدای شاد و پرهیاهویی به گوش می‌رسد.
شده باز در های هفت آسمان
سروشان به دیدار آن سرو چمان
هوش مصنوعی: دوباره درهای هفت آسمان به روی زیبایی آن دختر خوش‌اندام گشوده شده است.
بسودند پیشش زمین ادب
به تسبیح و تهلیل بگشوده لب
هوش مصنوعی: زمین به احترام او سر برآورده و با خوشحالی آفرین و ستایش می‌گوید.
همی تا سحر مرد یزدان پرست
ز دیدار شه دیده را بر نبست
هوش مصنوعی: مردی که خداپرست است، تا سپیده‌دم چشمانش را از دیدن خداوند باز نمی‌کند و همیشه مشتاق دیدار اوست.
چو از پرده ی شب عیان گشت مهر
زمین گشت تابان و روشن سپهر
هوش مصنوعی: وقتی شب به پایان رسید و خورشید نمایان شد، زمین روشن و درخشان شد و آسمان نیز نورانی گردید.
مسیحی برون آمد از جای خویش
ندانستی از غم سر و پای خویش
هوش مصنوعی: مسیحی از جایش بیرون آمد، اما تو ندانستی که او از غم خود و حالش چه می‌گذرد.
زلشگر بپرسید کاین سر ز کیست
شما را ز ببریدنش کام چیست
هوش مصنوعی: سرباز از او پرسید این سر متعلق به کیست و هدف شما از بریدن آن چیست؟
بگفتند کاین سبط پیغمبر است
که او را پدر نامور حیدراست
هوش مصنوعی: گفتند که این شخص از نسل پیامبر است و پدرش به نام حیدر معروف و شناخته شده است.
در افتاد با داور ما یزید
نمودیم اندر عراقش شهید
هوش مصنوعی: ما با داور و حاکم خود یعنی یزید درافتادیم و در سرزمین عراق جان خود را از دست دادیم.
سرش را بریم این زمان سوی شام
که یابیم از شاه خود جاه و نام
هوش مصنوعی: سر خود را به سمت شام بریم تا از پادشاه خود مقام و نامی به دست آوریم.
مسیحی چو گفتار ایشان شنفت
بیامد به سالار لشگر بگفت
هوش مصنوعی: مسیحی وقتی سخنان آن‌ها را شنید، نزد فرمانده سپاه آمد و گفت.
که با این سرم هست یک لخت کار
دمی نیز او را به من می سپار
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که با این سر و دل دارم، یک وظیفه‌ای به عهده‌اش هست و همین حالا هم می‌توانم او را به دست روزگار بسپارم.
برم تا بیابم ازو خواسته
شود کار دنیایم آراسته
هوش مصنوعی: من به سفر می‌روم تا ببینم آیا می‌توانم خواسته‌هایم را برآورده کنم و زندگی‌ام را سامان دهم.
برم اندرین خانه اش یک زمان
بیارم سپارم ترا بی زیان
هوش مصنوعی: می‌خواهم در این خانه مدتی بمانم و تو را بدون هیچ آسیبی به اینجا بیاورم.
بدو پاسخ آورده بوده عنید
که این پاک سر را ز بهر یزید
هوش مصنوعی: او به زودی پاسخی آورده بود که این سر پاک را به خاطر یزید آماده کرده است.
گرت هست زر رو بیاور بیام
که از سیم و زر میتوان یافت کام
هوش مصنوعی: اگر داری طلا، آن را بیاور تا به هم برسانیم که با نقره و طلا می‌توان به آرزوها رسید.
چو بشنید این راهب هوشیار
بیاورد زر سره ده هزار
هوش مصنوعی: زمانی که این راهب باهوش این حرف را شنید، ده هزار سکه طلا را به همراه آورد.
بدو داد و سر را گرفت او به دست
بیامد به جای پرستش نشست
هوش مصنوعی: او به سرعت به او پاسخ داد و دستش را گرفت و به جایی رسید که باید در آنجا عبادت کرد و نشسته بود.
نخستین بشستش به مشک و گلاب
روان کرد به رخ ز بیننده آب
هوش مصنوعی: در آغاز با مشک و گلاب صورتش را شست و به چهره‌اش آب زندگی بخشید که جذابیتش را دوچندان کند.
سپس روی خود بر رخ او بسود
بران روی و مو خواند لختی درود
هوش مصنوعی: سپس به چهره او نگاه کرد و با زیبایی و موهایش لحظه‌ای سلامی کرد.
به زاری بگفت ای بریده سرا
پسر دختر پاک پیغمبرا
هوش مصنوعی: با ناله و فریاد گفت: ای پسر دختر پاک پیامبر، تو که از خانواده‌ای شریف و معصوم به دنیا آمده‌ای.
دریغا نبودم که در راه تو
شوم کشته از تیغ بدخواه تو
هوش مصنوعی: افسوس که نتوانستم در راه تو جانم را فدای دشمنانت کنم.
ولیکن تو ای خسرو بی سپاه
مرا باش نزد نیایت گواه
هوش مصنوعی: اما تو ای پادشاه، بدون سپاه، من برای تو در پیشگاه نیایت شاهد و گواهی خواهم بود.
که دادم گواهی که پیغمبر است
ورا جانشین باب تو حیدر است
هوش مصنوعی: من گواهی دادم که او پیامبر است و جانشین او، علی (حیدر) می‌باشد.
چو لختی چنین گفت سر را ببرد
به دست سپاه بد اختر سپرد
هوش مصنوعی: پس از اینکه کمی پاسخی به گفتارش داد، سر او را برید و آن را به دست نیرویی بدشانس سپرد.
بداد آن سر پاک و خود سوی کوه
برفت آن پرستنده دور از گروه
هوش مصنوعی: آن سر پاک به کسانی که شایسته بودند سپرده شد و آن پرستنده از جمع و گروه خود دور شده و به سوی کوه رفت.
درآنجا بگریید برشاه، زار
همی تا به فردوس شد رهسپار
هوش مصنوعی: در آنجا باید بر شاه گریه کنید، به شدت، تا اینکه به بهشت روانه شود.
وزان سو سپهدار آن زر زرد
به سر کردگان سپه پخش کرد
هوش مصنوعی: سردار سپاه از آن طرف، طلاهای زرین را میان سرکردگان خود تقسیم کرد.
چو نیکو نظر کرد آن بد سگال
شده آن زر ناب یکسر سفال
هوش مصنوعی: وقتی با دقت به چیزی نگاه کنیم، می‌بینیم که ظواهر گاهی فریبنده‌اند و چیزی که به نظر می‌رسد ارزشمند است، ممکن است در واقع چیزی بی‌ارزش باشد.
نوشته برآن، بازگشت بدان
به آتش بود جای خود را بدان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نوشته‌ای که بر روی چیزی حک شده، به ما یادآوری می‌کند که بازگشت به وضعیت گذشته ممکن است باعث ایجاد مشکل و آتش‌سوزی شود. به عبارتی، بازگشت به گذشته ممکن است عواقب ناگواری داشته باشد و باید به موقعیت کنونی خود توجه کنیم.
بگفتا بدارید این را به راز
که این مردم از ما نکردند باز
هوش مصنوعی: او گفت که این موضوع را مخفی نگه‌دارید، زیرا این مردم به ما جواب واضحی ندادند.
از آنجا براندند یک لخت پیش
تن از بیم لرزان دل از درد ریش
هوش مصنوعی: از آنجا به یکباره او را دور کردند و او در حالی که بدنش را بر زمین می‌کشید، به خاطر ترس و درد دل، لرزان و ناراحت بود.
به ناگه یکی هاتف از آسمان
برآورد آوا که ای مردمان
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، یکی از آسمان صدایی را بلند کرد و گفت: ای انسان‌ها.
امید شفاعت نباید دگر
بدارید فردا ز خیرالبشر
هوش مصنوعی: امید به شفاعت دیگر لازم نیست، زیرا فردا باید به بهترین انسان‌ها تکیه کنیم.
کسانی که کشتند فرزند او
همه دوده ی پاک و پیوند او
هوش مصنوعی: افرادی که فرزند او را کشتند، همه از نسل پاک و مرتبط با او هستند.
نکردند بیم از خداوند خویش
گرفتند یکسر ره کفر، پیش
هوش مصنوعی: آنها از خداوند خود هراسی نداشتند و تماماً به راه کفر و نافرمانی رفتند.
روان باد نفرین پروردگار
به آل زیاد تبه روزگار
هوش مصنوعی: نفرین خداوند بر خاندان زیاد باد که به بدگمانی و بدبختی دچار شده‌اند.
که کشتند فرزند پیغمبرا
خداشان بسوزد به دیگر سرا
هوش مصنوعی: فرزند پیامبر خدا را کشتند، و امید است که آن‌ها در دنیای دیگر عذاب ببینند.
ازان بانگ یکسر نمودند بیم
شد از هول دلهای لشگر دونیم
هوش مصنوعی: از صدای بلند آن، ترس تمام دل‌های سربازان که از ترس به دو نیم شده بودند، بیشتر شد.
شتابان نهادند سر سوی شام
نکردند جایی تن آسان مقام
هوش مصنوعی: آنها با شتاب و سرعت به سمت شام حرکت کردند و هیچ جا توقف نکردند تا درنگی کنند و آرامی بیابند.