گنجور

بخش ۸۹ - ورود آل محمد (ص) و آله و سلم به عسقلان

بدی عسقلان را یکی مرزبان
که یعقوب بد نام آن بد گمان
مر این بدگهر بود در کربلا
به رزم خداوند اهل ولا
به مردم چنین گفت آن زشت خوی
که آیینه بندند بازار و کوی
نوازند رامشگران رود و دف
تماشاچیان پای کوبند و کف
چو آل پیمبر بدان زشت بوم
رسیدند همچون اسیران روم
زهر سو شدند انجمن مرد و زن
به همراه رامشگران چنگ زن
یکی مرد بازارگان نیک کام
که خود بد ضریر خزاعیش نام
در آن تازگی کرده آنجا مکان
چو دید آنچنان شادی از مردمان
ز مردی بپرسید کای نیک یار
مگر روز عیدی است در این دیار؟
بگفتا: گمانم که باشی غریب
کز این شادمانی نداری نصیب
بگفتا: بلی نیستم زین دیار
بگفتش: تو هم رو به شادی بیار
که شخصی برآویخت با شاه شام
همی خواست گردد به مردم امام
فرستاد لشگر عبیدزیاد
بکشتند او را و، طی شد فساد
کنون اهل او رابدینجا اسیر
بیارند و مردم به فرمان میر
سپه را به شادی پذیره شوند
که دل های بدخواه تیره شوند
بپرسید از او مرد بازارگان
که بد دشمن شاه از مشرکان
و یا بد مسلمان و از اهل دین
بگفتا بدو مرد پاسخ چنین
که آن مرد بد سبط خیرالانام
حسین علی (ع) داشت فرخنده نام
چو بشنید این، زد به هر دو دست
که آوخ که پشت پیمبر شکست
بیفتاد برخاک و می گفت زار
دریغا، ز خیرالبشر یادگار
پس آنگاه برجست و آمد دوان
به نزدیک آن غمزده کاروان
چو افتاد آنگونه چشم ضریر
برآن شاه بیمار و خیل اسیر
خروشان به خاک سیه برنشست
زغم زد همی برسر و سینه دست
بدو گفت آن ناتوان شهریار
که گویا نه ای مردم این دیار
که این قوم شادند و تو در غمی
نشسته به خاکی و در ماتمی
بگفتا: بلی ای جهان را پناه
من امروز اینجا رسیدم ز راه
بدی کور ای کاش بیننده ام
نمی آفرید آفریننده ام
که بینم شما را چنین سوگوار
برهنه سر و بر شترها سوار
بگفتا بدو شاه کای نیکنام
ز تو بوی یاری رسد برمشام
خروشان بزد دست بر سر ضریر
بگفتا که ای شاه گردون سریر
من اندر جهان زنده تا بوده ام
پرستنده ای از شما بوده ام
بفرما به من آنچه فرمان تو راست
که امر تو برجسم و جانم رواست
بگفتش گرفتار زنجیر غم
که داری گرایدون به همره درم
ببر نزد این بد گهر نیزه دار
که بر نیزه دارد سر شهریار
بدوده که بخشد به یاران خویش
که از ما برانند یک لخت پیش
بود کان تماشاییان شریر
روند از میان زنان اسیر
به دنبال سرها بگیرند راه
بر این بیکسان کمتر افتد نگاه
برفت و بکرد آنچه فرموده بود
بیامد دمان تا برشاه زود
که گر خدمتی هست فرمای باز
بفرمود: کاین بانوان حجاز
ندارد در بر لباسی کز آن
بپوشند خود را ز نامحرمان
گرت هست از جامه چیزی به بار
برو بهر این بی پناهان بیار
برفت و بیاورد آن نیکنام
سراپای رختی ز بهر امام
به هریک از آن بیکسان، مرد راه
بدانسان که بایست پوشش بداد
که ناگه ز دنبال برخاست غو
گروهی روان شمرشان پیشرو
همی بد گهر نعره بر می کشید
که دشمن بشد کشته، شادی کنید
ضریر خزاعی چو زینسان بدید
شکیب از دلش رفت و بر وی دوید
گرفتش عنان سخت پس ناگهان
بیفکند بر رویش آب دهان
بدوگفت: کای از نژاد حرام
پلید و تبهکار از باب و مام
نداری مگر هیچ شرم از خدا
که سازی سر پور زهرا (س) جدا؟
حریم نبی را به بازارها
کشانی، کنی هر دم آزارها
ابا اینچنین زشتی ای مرد دون
کشی نعره ی شادمانی کنون؟
تفو باد بر این دو موی پلید
که بر روی بی آبرویت دمید
نماید به هر دو سرا داورت
چو چشم دلت کور چشم سرت
چو دشنام بسیار شمر پلید
بدانگونه زان مرد برنا شنید
به یاران خود کرد ناپاک روی
که گیرند اطراف این یاوه گوی
زنیدش به چوب و به مشت و به سنگ
نمایید خاکش ز خون لاله رنگ
به فرمان شمر آن گروه شریر
گرفتند پیرامن آن دلیر
زدندش همی تا ازو رفت توش
بیفتاد و برخاک بسپرد هوش
گمانشان که یکباره مرده ست مرد
بهشتند او را درآنجای، فرد
چو نیمی ز شب رفت آمد به هوش
به هر سوی لختی فرا داد گوش
چو نشنید از هیچ سوبانگ کس
بجنبید برخویش و برزد نفس
به دست و به زانو روان گشت تفت
همی تا به یک بقعه اندر برفت
در آنجا یکی انجمن دید مرد
همه زار و گریان و نالان به درد
نشسته همه با گریبان چاک
به جای کله هشته بر فرق، خاک
از ایشان بپرسید کای مردمان
شما را چه آمد بسر از زمان
همه اهل این شهر خندان و شاد
درغم به روی شما چون گشاد
مرا بس شگفت آید از کارتان
از آن خنده وین گریه ی زارتان
بگفتند تو دوست یا دشمنی
سروشی و یا زشت اهریمنی
اگر دشمنی رو سر خویش گیر
چو یاران ره خرمی پیش گیر
اگر دوستی ناله سرکن چو ما
به سوک شهنشاه ارض و سما
بگفتا که دشمن نیم دوستم
که دشمن دریده به تن پوستم
بگفت آنچه آن روزش آمد به سر
ز بد خواه آل نبی سر بسر
چو آگاه گشتند از حال وی
بگفتند کای مرد فرخنده پی
چو تو ما ز یاران پیغمبریم
غلامان شیر خدا حیدریم
بود گریه ی ما بدان شهسوار
که باشد سرش بر سنان استوار
چو بشنید این مویه پرداز شد
به ایشان دران سوک انباز شد
دگر روز کاین مهر گردون مسیر
روان شد به گردون سپاه شریر
پی کوچ رایت بیفراختند
از آنجا سوی بعلبک تاختند
همه اهل آن مرز پیر و جوان
زن و مرد با زیب زیور روان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدی عسقلان را یکی مرزبان
که یعقوب بد نام آن بد گمان
هوش مصنوعی: در این بیت، به یک مرزبان اشاره شده است که وظیفه‌اش نگهبانی و حفاظت از عسقلان است. این مرزبان، به دلیل رفتار یعقوب، فردی را بد نام و بد گمان می‌داند. به نوعی، اشاره به این دارد که رفتارهای نامطلوب دیگران می‌تواند تاثیرات منفی بر روی قضاوت و دیدگاه افراد بگذارد.
مر این بدگهر بود در کربلا
به رزم خداوند اهل ولا
هوش مصنوعی: این شخص ناپاک در کربلا به جنگ با خداوند و پیروان او پرداخت.
به مردم چنین گفت آن زشت خوی
که آیینه بندند بازار و کوی
هوش مصنوعی: زشت‌خوی به مردم می‌گوید که چرا باید در بازار و خیابان به تن خود و ظاهر خود توجه کنند و خود را به آیینه بسپرند.
نوازند رامشگران رود و دف
تماشاچیان پای کوبند و کف
هوش مصنوعی: نوازندگان سازهایی مانند رود و دف می‌نوازند و تماشاچیان با شادی و هیجان به ریتم موسیقی پا بر زمین می‌کوبند و دست می‌زنند.
چو آل پیمبر بدان زشت بوم
رسیدند همچون اسیران روم
هوش مصنوعی: زمانی که خانواده پیامبر به آن سرزمین زشت و نامطلوب رسیدند، مانند اسیران رومی به نظر می‌رسیدند.
زهر سو شدند انجمن مرد و زن
به همراه رامشگران چنگ زن
هوش مصنوعی: مردان و زنان از هر طرف جمع شدند و با هم نقش و نواخت آواز خوانان و نوازندگان را به نمایش گذاشتند.
یکی مرد بازارگان نیک کام
که خود بد ضریر خزاعیش نام
هوش مصنوعی: مردی از بازرگانان که انسان نیکوکاری بود و در زندگی به موفقیت‌هایی دست یافته بود، به نام ضریر خزاعی شناخته می‌شد.
در آن تازگی کرده آنجا مکان
چو دید آنچنان شادی از مردمان
هوش مصنوعی: در آنجا که تازگی و زیبایی حاکم است، وقتی مردمان را دید که چنین شاد و خوشحال هستند.
ز مردی بپرسید کای نیک یار
مگر روز عیدی است در این دیار؟
هوش مصنوعی: از شخصی پرسیدند: ای دوست خوب، آیا امروز روز عید است در این سرزمین؟
بگفتا: گمانم که باشی غریب
کز این شادمانی نداری نصیب
هوش مصنوعی: او گفت: به نظرم می‌رسد که تو غریبی، چون از این شادی به نظر نمی‌رسد که بهره‌ای داشته باشی.
بگفتا: بلی نیستم زین دیار
بگفتش: تو هم رو به شادی بیار
هوش مصنوعی: او گفت: بله، من از این سرزمین نیستم. او نیز به او گفت: تو هم به شادی بیایید.
که شخصی برآویخت با شاه شام
همی خواست گردد به مردم امام
هوش مصنوعی: شخصی با شاه شام به گفتگو پرداخت و قصد داشت به عنوان یک رهبری برای مردم شناخته شود.
فرستاد لشگر عبیدزیاد
بکشتند او را و، طی شد فساد
هوش مصنوعی: لشگری به فرمان عبیدزیاد فرستاده شد تا او را بکشند و در نتیجه، فساد و آشفتگی رخ داد.
کنون اهل او رابدینجا اسیر
بیارند و مردم به فرمان میر
هوش مصنوعی: اکنون افرادی که در اینجا قرار دارند، به خاطر باورهایشان در بند شده‌اند و مردم تحت فرمان یک شخص مقتدر زندگی می‌کنند.
سپه را به شادی پذیره شوند
که دل های بدخواه تیره شوند
هوش مصنوعی: نیروهای سپاه را با خوشحالی دریافت کنید تا دل‌های دشمنان تیره و غمگین گردد.
بپرسید از او مرد بازارگان
که بد دشمن شاه از مشرکان
هوش مصنوعی: از او مرد تاجر پرسیدند، که آیا دشمن شاه از میان بت‌پرستان است؟
و یا بد مسلمان و از اهل دین
بگفتا بدو مرد پاسخ چنین
هوش مصنوعی: یکی از مسلمانان بد رفتار و از اهل دین به مردی گفت که چنین پاسخی دریافت کرد.
که آن مرد بد سبط خیرالانام
حسین علی (ع) داشت فرخنده نام
هوش مصنوعی: آن مرد از نسل بهترین انسان‌ها، حسین علی (ع)، نام خوشی داشت.
چو بشنید این، زد به هر دو دست
که آوخ که پشت پیمبر شکست
هوش مصنوعی: وقتی این را شنید، با دست‌هایش ضربه‌ای به هم زد و گفت: وای که پشت پیامبر خم شد.
بیفتاد برخاک و می گفت زار
دریغا، ز خیرالبشر یادگار
هوش مصنوعی: او بر زمین افتاد و با صدای حزین گفت: ای کاش، یادگار بهترین انسان.
پس آنگاه برجست و آمد دوان
به نزدیک آن غمزده کاروان
هوش مصنوعی: سپس او به سرعت به سوی کاروان غمگین حرکت کرد و نزد آن‌ها رفت.
چو افتاد آنگونه چشم ضریر
برآن شاه بیمار و خیل اسیر
هوش مصنوعی: زمانی که چشم نابینا آنطور به آن پادشاه بیمار و جمعیت اسیر نگاه کرد.
خروشان به خاک سیه برنشست
زغم زد همی برسر و سینه دست
هوش مصنوعی: او با طوفانی از غم، بر زمین تاریک افتاد و به سر و سینه‌اش ضربه می‌زد.
بدو گفت آن ناتوان شهریار
که گویا نه ای مردم این دیار
هوش مصنوعی: آن پادشاه ناتوان به او گفت: به نظر می‌رسد که تو از مردم این سرزمین نیستی.
که این قوم شادند و تو در غمی
نشسته به خاکی و در ماتمی
هوش مصنوعی: این مردم خوشحال و شاداب هستند، اما تو در گوشه‌ای نشسته‌ای و در غم و اندوه به سر می‌بری.
بگفتا: بلی ای جهان را پناه
من امروز اینجا رسیدم ز راه
هوش مصنوعی: گفت: بله، ای پناه من در این دنیا، امروز به اینجا رسیدم.
بدی کور ای کاش بیننده ام
نمی آفرید آفریننده ام
هوش مصنوعی: ای کاش آن چیزهای بد را نمی‌دیدم و این نگرانی وجود نداشت که خالق این بدی‌ها خود من هستم.
که بینم شما را چنین سوگوار
برهنه سر و بر شترها سوار
هوش مصنوعی: می‌بینم که شما غمگین و بی‌پوشش بر شترها نشسته‌اید.
بگفتا بدو شاه کای نیکنام
ز تو بوی یاری رسد برمشام
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای فرد نامدار، بوی یاری و کمک تو به مشامم می‌رسد.
خروشان بزد دست بر سر ضریر
بگفتا که ای شاه گردون سریر
هوش مصنوعی: با صدای بلند دست بر سر نابینا زد و گفت: ای پادشاه آسمان، تو بر تخت نشسته‌ای.
من اندر جهان زنده تا بوده ام
پرستنده ای از شما بوده ام
هوش مصنوعی: من در طول زندگی‌ام همیشه در خدمت شما بوده‌ام.
بفرما به من آنچه فرمان تو راست
که امر تو برجسم و جانم رواست
هوش مصنوعی: بی‌مزه بر من بفرمای آنچه که خواسته‌ات است، زیرا خواسته‌ات بر من عین زندگی و حقیقت است.
بگفتش گرفتار زنجیر غم
که داری گرایدون به همره درم
هوش مصنوعی: او به او گفت که در زنجیر غم اسیر شده است و تو چه داری که با خود به همراه بیاوری.
ببر نزد این بد گهر نیزه دار
که بر نیزه دارد سر شهریار
هوش مصنوعی: به سراغ این فرد بد ذات برو که بر نیزه‌اش سر پادشاهی را به نمایش گذاشته است.
بدوده که بخشد به یاران خویش
که از ما برانند یک لخت پیش
هوش مصنوعی: خداوند به دوستانش کمک می‌کند تا از مشکلات و سختی‌ها رهایی یابند و به جلو حرکت کنند.
بود کان تماشاییان شریر
روند از میان زنان اسیر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به افرادی است که با بی‌رحمی و به طور ظالمانه‌ای از میان زنان گرفتار و آسیب‌دیده عبور می‌کنند. این افراد به ستمگری و شرارت معروف‌اند و در مسیر خود به همانند تماشاگرانی در یک نمایش، به بی توجهی و عدم احساس مسئولیت می‌نگرند.
به دنبال سرها بگیرند راه
بر این بیکسان کمتر افتد نگاه
هوش مصنوعی: گاه انسان‌ها در زندگی راهی را می‌پیمایند که افراد خاص و شناخته شده همچون سرها را می‌طلبند و کمتر به کسانی که در شرایط یکسان قرار دارند توجه می‌کنند. این نشان‌دهندهٔ غفلت از جزییات و افراد معمولی است.
برفت و بکرد آنچه فرموده بود
بیامد دمان تا برشاه زود
هوش مصنوعی: او رفت و انجام داد آنچه را که گفته بود و به سرعت برگشت تا پیش شاه بیاید.
که گر خدمتی هست فرمای باز
بفرمود: کاین بانوان حجاز
هوش مصنوعی: اگر خدمتی از من برمی‌آید، بفرمایید که این بانوان حجاز...
ندارد در بر لباسی کز آن
بپوشند خود را ز نامحرمان
هوش مصنوعی: هیچ لباسی وجود ندارد که بتواند انسان را از دید نامحرمان محافظت کند و او را نسبت به آنها در امان نگه دارد.
گرت هست از جامه چیزی به بار
برو بهر این بی پناهان بیار
هوش مصنوعی: اگر چیزی از لباس داری، به راحتی به این بی‌پناهان بده.
برفت و بیاورد آن نیکنام
سراپای رختی ز بهر امام
هوش مصنوعی: او رفت و با خود شیء گرانبهایی را آورد که تماماً به خاطر امام بود.
به هریک از آن بیکسان، مرد راه
بدانسان که بایست پوشش بداد
هوش مصنوعی: هر کدام از آن دو فرد مشابه، به شیوه‌ای که شایسته‌اش بود، پوشش مناسبی دریافت کرد.
که ناگه ز دنبال برخاست غو
گروهی روان شمرشان پیشرو
هوش مصنوعی: ناگهان گروهی از پشت سر به پا خاستند و پیشتازان آنها را به حرکت درآوردند.
همی بد گهر نعره بر می کشید
که دشمن بشد کشته، شادی کنید
هوش مصنوعی: شخصی از خوشحالی فریاد می‌زند که دشمن نابود شده است، پس بیایید شادی کنیم.
ضریر خزاعی چو زینسان بدید
شکیب از دلش رفت و بر وی دوید
هوش مصنوعی: ضریر خزاعی وقتی این وضعیت را مشاهده کرد، از دلش صبر و تحملش رخت بر بست و به سمت او دوید.
گرفتش عنان سخت پس ناگهان
بیفکند بر رویش آب دهان
هوش مصنوعی: او به شدت افسار را گرفت و ناگهان آب دهانش را به سمت او انداخت.
بدوگفت: کای از نژاد حرام
پلید و تبهکار از باب و مام
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که از نسل ناپاک و بدکاران به دنیا آمده‌ای.
نداری مگر هیچ شرم از خدا
که سازی سر پور زهرا (س) جدا؟
هوش مصنوعی: آیا هیچ حیا و شرمی از خدا نداری که بخواهی سر پسر زهرا (س) را جدا کنی؟
حریم نبی را به بازارها
کشانی، کنی هر دم آزارها
هوش مصنوعی: تو با کارهای خودت حرمت پیامبر را به بازارها می‌کشی و هر لحظه بر دردها و رنج‌ها می‌افزایی.
ابا اینچنین زشتی ای مرد دون
کشی نعره ی شادمانی کنون؟
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی اینقدر زشت رفتار کنی و با این حال فریاد شادابی سر دهی؟
تفو باد بر این دو موی پلید
که بر روی بی آبرویت دمید
هوش مصنوعی: نفرت و بیزاری از دو موی زشت که بر چهره‌ات، که فاقد آبروست، نمایان شده‌اند.
نماید به هر دو سرا داورت
چو چشم دلت کور چشم سرت
هوش مصنوعی: اگر دل تو بینا باشد، می‌تواند آینده و هر دو جنبه را ببیند، اما اگر فقط به ظاهر و آنچه می‌بیند توجه کنی، کور خواهی بود و نمی‌توانی به حقیقت پی ببری.
چو دشنام بسیار شمر پلید
بدانگونه زان مرد برنا شنید
هوش مصنوعی: وقتی که شمر بدذات دشنام‌های زیادی شنید از آن جوان، به همین خاطر است.
به یاران خود کرد ناپاک روی
که گیرند اطراف این یاوه گوی
هوش مصنوعی: او به دوستانش دستور داد که دور این سخنان بی‌محتوا را بگیرند و از آن دور شوند.
زنیدش به چوب و به مشت و به سنگ
نمایید خاکش ز خون لاله رنگ
هوش مصنوعی: به او ضربه بزنید و با مشت و سنگ به او آسیب برسانید، به گونه‌ای که خون او زمین را همانند رنگ لاله‌ها سرخ کند.
به فرمان شمر آن گروه شریر
گرفتند پیرامن آن دلیر
هوش مصنوعی: به دستور شمر، آن گروه بداندیش دور آن دلیر را گرفتند.
زدندش همی تا ازو رفت توش
بیفتاد و برخاک بسپرد هوش
هوش مصنوعی: او را زدند تا جایی که تمام قوت و توانش از بین رفت و هوشش را بر زمین گذاشت.
گمانشان که یکباره مرده ست مرد
بهشتند او را درآنجای، فرد
هوش مصنوعی: آنها تصور می‌کنند که مرد بهشتی ناگهان مرده است و او را در آنجا قرار داده‌اند.
چو نیمی ز شب رفت آمد به هوش
به هر سوی لختی فرا داد گوش
هوش مصنوعی: هنگامی که نیمه شب گذشت و آگاهی به سراغش آمد، به هر طرف توجه کرد و لحظه‌ای به دقت گوش داد.
چو نشنید از هیچ سوبانگ کس
بجنبید برخویش و برزد نفس
هوش مصنوعی: هنگامی که فرد هیچ صدایی از اطراف نشنید، به خود آمد و نفسش را به تلاطم انداخت.
به دست و به زانو روان گشت تفت
همی تا به یک بقعه اندر برفت
هوش مصنوعی: او با دست و زانو به سرعت به سوی مکانی رفت و در نهایت به یک معبد رسید.
در آنجا یکی انجمن دید مرد
همه زار و گریان و نالان به درد
هوش مصنوعی: در آن مکان، گروهی را مشاهده کردم که مردان همه غمگین و اشک‌ریزان بودند و به خاطر درد و رنجشان ناله می‌کردند.
نشسته همه با گریبان چاک
به جای کله هشته بر فرق، خاک
هوش مصنوعی: همه در حالتی نشسته‌اند که لباس‌هایشان پاره شده و به جای سر، خاک بر سرشان نشسته است.
از ایشان بپرسید کای مردمان
شما را چه آمد بسر از زمان
هوش مصنوعی: از آن‌ها بپرسید که ای مردم، برای شما چه پیش آمده است که چنین تغییراتی را تجربه کرده‌اید؟
همه اهل این شهر خندان و شاد
درغم به روی شما چون گشاد
هوش مصنوعی: تمام افرادی که در این شهر زندگی می‌کنند، در ظاهر خوشحال و خندان به نظر می‌رسند، اما وقتی که به سمت شما نگاه می‌کنند، غم و اندوهی در چهره‌شان نمایان می‌شود.
مرا بس شگفت آید از کارتان
از آن خنده وین گریه ی زارتان
هوش مصنوعی: از کارهای شما بسیار شگفت‌زده می‌شوم، از آن خنده‌ای که دارید و گریه‌ی دل‌زده‌تان.
بگفتند تو دوست یا دشمنی
سروشی و یا زشت اهریمنی
هوش مصنوعی: به تو گفتند که آیا دوست هستی یا دشمن، آیا مثل فرشته‌ای زیبا هستی یا شبیه موجودی زشت و اهریمنی؟
اگر دشمنی رو سر خویش گیر
چو یاران ره خرمی پیش گیر
هوش مصنوعی: اگر با دشمنی مواجه شدی، بهتر است که او را به خود نزدیک کنی و به جای کینه‌توزی، راه دوستانت را در پیش بگیری و خوش قلب و خوش‌رو باشی.
اگر دوستی ناله سرکن چو ما
به سوک شهنشاه ارض و سما
هوش مصنوعی: اگر دوستی مثل ما برای از دست دادن شاه زمین و آسمان غمگین و نالان باشد، نشان از عمق دوستی اوست.
بگفتا که دشمن نیم دوستم
که دشمن دریده به تن پوستم
هوش مصنوعی: گفت: من دشمن نیستم، بلکه دوستم. چرا که دشمن به من آسیب زده و من را زخم کرده است.
بگفت آنچه آن روزش آمد به سر
ز بد خواه آل نبی سر بسر
هوش مصنوعی: او گفت هرچه آن روز برایش پیش آمد، به خاطر بدخواهی که برای خاندان پیامبر داشت.
چو آگاه گشتند از حال وی
بگفتند کای مرد فرخنده پی
هوش مصنوعی: پس از آنکه از وضعیت او باخبر شدند، گفتند: ای مرد خوشبخت و سعادتمند!
چو تو ما ز یاران پیغمبریم
غلامان شیر خدا حیدریم
هوش مصنوعی: ما نیز از یاران پیامبر هستیم و مانند غلامان شیر خدا، حضرت علی (ع)، از او پیروی می‌کنیم.
بود گریه ی ما بدان شهسوار
که باشد سرش بر سنان استوار
هوش مصنوعی: گریه‌ی ما به خاطر آن پهلوان است که سرش بر نیزه‌ای محکم است.
چو بشنید این مویه پرداز شد
به ایشان دران سوک انباز شد
هوش مصنوعی: زمانی که او این ناله‌ها را شنید، به جمع آنها پیوست و در این داغ و غم شریک شد.
دگر روز کاین مهر گردون مسیر
روان شد به گردون سپاه شریر
هوش مصنوعی: روزی دیگر، هنگامی که خورشید در آسمان به حرکت درآمد، سپاه ستمگران نیز برپا شد.
پی کوچ رایت بیفراختند
از آنجا سوی بعلبک تاختند
هوش مصنوعی: با شنیدن صدای زنگ، سپاه با پرچم‌های خود حرکت کردند و از آنجا به سمت بعلبک به راه افتادند.
همه اهل آن مرز پیر و جوان
زن و مرد با زیب زیور روان
هوش مصنوعی: تمام مردم آن دیار، از پیر و جوان، زن و مرد، با خوشحالی و زیبایی، در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند.