گنجور

بخش ۸۸ - جا دادن اسیران آل پیغمبر

در آن دم یکی گفت با آن سپاه
که نصر حرامی یل رزمخواه
سپاهی برآراسته بی شمار
همه نوجوانان دشمن شکار
که گردد شبانگه چوگیتی سیاه
شبیخون زند بر شما با سپاه
بگیرد اسیران و سرها تمام
بخواهد از این قوم، خون امام
بیفتاد در آن سپه همهمه
سران را دل آمد پر از واهمه
نشستند با یکدیگر رایزن
بگفتند: اگر شد درست این سخن
ندارند مردان ما تاب جنگ
تن مرد خسته، پی باره لنگ
به ویژه ز اعجاز این پاک سر
سراسر پشیمان شده زین سفر
سر نیزه ای گر برآید ز گرد
نماند به جا زین سپه پنچ مرد
در انجام، اینگونه دادند رای
که شب را در آن دیر گیرند جای
چو این رای شد بر همه استوار
نمودند آل علی (ع) را سوار
برفتند نزدیک آن کهنه دیر
سوی دیر شد شمر دون، گرمسیر
چو دیدند این مردمان آن مقام
یکی مرد راهب برآمد به بام
برآورد آوا بگفت: ای سو را
شما را بدین دیر باشد چه کار؟
بگفتا بر او شمردن کاین سپاه
در این دیر جویند امشب پناه
بگفتا بدو پیرمرد کشیش
کیانند و باشد شما را چه کیش؟
بگفتا: که هست از یزید این سپاه
که امروز باشد در اسلام، شاه
بد او را یکی دشمن اندر عراق
به جنگش نمودیم ما اتفاق
بکشتیم او را به شمشیر و تیر
نمودیم پس اهل او را اسیر
سرش را کنون با عیالش تمام
برند این اسیران و سرها به در
سپاهی به ما کرده امشب کمین
همه با سنان و سلیح گزین
که سازند بر ما شبیخون مگر
برند این اسیران و سرها به در
نداریم چون پای با آن سپاه
تو ما را در این دیر می ده پناه
بگفتا بدو پیر روشن روان
که با خود بیندیش ای پهلوان
چنین لشگر اندر چنین جای تنگ
چگونه توان کرد امشب درنگ؟
همان به که آرید دراین حصار
اسیران و سرها و خود هوشیار
به پای همین دیر بر پشت زین
بمانید آماده ی جنگ و کین
که از هر طرف حمله آرد سپاه
شما هم برایشان ببندید راه
پسندید شمر آنچه از وی شنفت
بیامد به نزدیک یاران بگفت
اسیران آل علی (ع) را ببرد
درآن دیر بر دست راهب سپرد
سرشاه دین را به صندوق، در
به یک خانه بنهاد و بر بست در
پرستنده بیمار را با حرم
نشانید در حجره ای، محترم
بیاورد از بهرشان نان و آب
خود آمد از بستر خواب خویش
چو یک لخت بگذشت از شب، کشیش
برون آمد از بستر خواب خویش
بدان حجره کانجا سرشاه بود
نهانی از آن خفته گان رخ نمود
که بیند زمانی برآن پاک سر
یکی روشنی آمدش در نظر
چو نیکو نگه کرد زان حجره بود
هراسان بیامد بدان سوی زود
در حجره بد بسته، مرد ایستاد
سبک دیده بر روزن در نهاد
چه گویم در آن حجره راهب چه دید؟
که هرگز نیاید به گفت و شنید
ز صندوق، نوری بدید آشکار
که می تافت تا عرش پروردگار
همه سقف آن حجره، بشکافته
در آن پرتو نور حق تافته
دل و هوش از آن مرد، بیگانه شد
سراپای او محو آن خانه شد
به ناگه یکی تخت دیدی ز نور
به گردش به پرواز غلمان و حور
همی گفت یک تن که هان راه، راه
که حوا رسد اندر این بارگاه
دگر ساره و هاجر و آسیه
دگر مریم اندر لباس سیه
دگر یک صفورای دخت شعیب
دگر مادر یوسف پاک جیب
از آن بانگ ترسا بلرزید سخت
بیامد فرود اندر آن خانه لخت
زنی چند از آن تخت بر خاستند
به آه و فغان مویه آراستند
ببردند یک یک به سوز و گداز
بدان پاک صندوق و آن سر،نماز
به ناگه بزد نعره بر وی سروش
که چشم خود ای مرد ترسا بپوش
که اینک سر بانوان، فاطمه (س)
رسد با زنان رسولان، همه
از آن بانگ شد خاک، پر زلزله
بیفتاد در عرشیان غلغله
مسیحی از آن نعره از پا فتاد
همش پرده بر چشم بینا فتاد
ولیکن دو گوشش شنیدی که زار
زنی نوحه می کرد بر شهریار
همی گفت: ای نوگل گلشنم
چراغ دو بیننده ی روشنم
ایا کشته ی تشنه در نزد رود
ز من بر تو بادا سلام و درود
فدای تو ای سرشود مادرت
که وقت شهادت نبد بر سرت
که ببریده زینسان گلوی تو را؟
زخون لاله گون کرده روی تو را؟
بخواهم من از دشمنان خون تو
کنم شاد این جان محزون تو
چو آن ناله ی زار ترسا شنید
تو گفتی ز تن مرغ جانش پرید
زمانی بدان گونه بیهوش بود
که گفتی تنش خالی از توش بود
چو یک لخت بگذشت و آمده به هوش
از آن خانه نشنید دیگر خروش
از آن مویه گر انجمن کس ندید
بلرزید از بیم چون شاخ بید
شد از دیده بررخ همی اشک ریز
درحجره بشکست و صندوق، نیز
بریده سرشاه دین را نخست
به مشک و گلاب و به کافور شست
بیاورد آن را به جای نماز
نهاد و نشست از برش با نیاز
بدیدی برآن روی چون آفتاب
به زاری همی ریخت از دیده آب
بدوگفت: کای سر، سر کیستی؟
همانا مسیحی، و گر نیستی
چرا محرمان حریم سپهر
به سوگ تو دارند پرآب، چهر
سروشان عرشت ببوسند خاک
زنان رسل در غمت سینه چاک
نه ای گر تو عیسی به بزم غمت
چرا داشت مریم به پا ماتمت؟
گمانم تو آنی که پروردگار
به انجیل گشتت ستایش نگار
به آنکس که دادت چنین آبروی
تو با من یکی نام خود را بگوی
به گفتن درآمد سر شهریار
بدوگفت: کای راهب هوشیار
منم آنکه دشمن نمود از قفا
سر تاجدارم ز پیکر جدا
منم آنکه کشتند اهریمنان
مرا تشنه با تیغ و تیر و سنان
من آنم که دشمن پس از کشتنم
زکین سود با سم اسبان تنم
بدوگفت راهب که فرمای نام
هم از جد و بابت بگو هم زمام
شهش گفت: نامم حسین (ع) و نیا
بود مصطفی (ص) خاتم انبیا
پدر حیدر (ع) و هاشمی گوهرم
برادر حسن (ع) فاطمه (س) مادرم
به هر دو جهانم خدا کرده شاه
به یثرب زمینم بود تختگاه
چو آن پیرمرد آن سخن ها شنید
بزد دست و زنار را بر درید
کشید از جگر ناله ی دردناک
بگریید و برسر فرو ریخت خاک
در آن دیر بودند هفتاد مرد
مریدان و شاگرد آن راد مرد
نمودند برگرد پیر انجمن
پژوهش نمودند زان موتمن
بدیشان بگفت آنچه که شب بدید
دگر آن سخن ها که از شه شنید
بریدند زنار آن مردمان
کشیدند در ماتم شه فغان
برفتند با وی بر شاه دین
پناه جهان سیدالساجدین
فتادند در پای آن شهریار
نمودند اسلام و دین اختیار
بگفتند پس کای شهنشاه دین
بده اذن پیکار با مشرکین
که امشب بر ایشان شبیخون زنیم
به راهت همه جامه درخون زنیم
شهنشاه فرمود: منما شتاب
که زود است گردیم ما کامیاب
برآرد خداوند از ایشان دمار
دهد جا درآتش به روز شمار
سحرگه چو برخاست بانگ خروش
برفتند از آن دیر با صد فسوس
شنیدم بدینگونه از ناقلان
کز آنجا برفتند زی عسقلان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن دم یکی گفت با آن سپاه
که نصر حرامی یل رزمخواه
هوش مصنوعی: در آن لحظه، یکی از میان آن گروه گفت که نصر، فردی بی‌نام و نشان است و در جنگ‌جویی مهارت دارد.
سپاهی برآراسته بی شمار
همه نوجوانان دشمن شکار
هوش مصنوعی: سپاه بزرگی از جوانان آماده شده‌اند تا به شکار دشمن بروند.
که گردد شبانگه چوگیتی سیاه
شبیخون زند بر شما با سپاه
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسد و دنیا به سیاهی گراید، نیروهایی به شما حمله ور می‌شوند و به شما هجوم می‌آورند.
بگیرد اسیران و سرها تمام
بخواهد از این قوم، خون امام
هوش مصنوعی: این قوم تمام سرها را می‌خواهد و جان امام را می‌گیرد و اسیران را به دست می‌آورد.
بیفتاد در آن سپه همهمه
سران را دل آمد پر از واهمه
هوش مصنوعی: در آن سپاه، سر و صدای زیادی به وجود آمد و دل‌ها از ترس پر شد.
نشستند با یکدیگر رایزن
بگفتند: اگر شد درست این سخن
هوش مصنوعی: آنها دور هم جمع شدند و با هم مشورت کردند و گفتند: اگر این حرف درست از آب درآید، چه خوب است.
ندارند مردان ما تاب جنگ
تن مرد خسته، پی باره لنگ
هوش مصنوعی: مردان ما قدرت و استقامت لازم برای جنگیدن را ندارند، مانند مردی که خسته است و به دوش خود بار سنگینی می‌کشد.
به ویژه ز اعجاز این پاک سر
سراسر پشیمان شده زین سفر
هوش مصنوعی: این جمله به ویژه به تأثیرات شگفت‌انگیز و معجزه‌آسا اشاره دارد که باعث شده فرد از سفر خود پشیمان شود. به نظر می‌رسد که این تجربه موجب تأمل و بازنگری در او شده و احساس ندامت را در وی به وجود آورده است.
سر نیزه ای گر برآید ز گرد
نماند به جا زین سپه پنچ مرد
هوش مصنوعی: اگر سر نیزه‌ای از دل گرد و غبار بیرون بیاید، دیگر اثری از آن باقی نمی‌ماند، زیرا این سپاه پنج مرد را به همراه دارد.
در انجام، اینگونه دادند رای
که شب را در آن دیر گیرند جای
هوش مصنوعی: در نهایت، تصمیم بر این شد که شب را در آن مکان بگذرانند.
چو این رای شد بر همه استوار
نمودند آل علی (ع) را سوار
هوش مصنوعی: وقتی که این تصمیم به طور قاطع بر همگان تسلط پیدا کرد، خاندان علی (ع) را در مقام سواران قرار دادند.
برفتند نزدیک آن کهنه دیر
سوی دیر شد شمر دون، گرمسیر
هوش مصنوعی: به سمت آن معبد قدیمی رفتند، جایی که شمر دون در آنجا در حال استراحت بود و هوا نیز گرم و خوشایند بود.
چو دیدند این مردمان آن مقام
یکی مرد راهب برآمد به بام
هوش مصنوعی: وقتی این مردم آن جایگاه را مشاهده کردند، یک مرد زاهد بر بالای سقف آمد.
برآورد آوا بگفت: ای سو را
شما را بدین دیر باشد چه کار؟
هوش مصنوعی: صدای بلند برخواست و گفت: ای سوی دیگر، شما را در این مکان چه کاری است؟
بگفتا بر او شمردن کاین سپاه
در این دیر جویند امشب پناه
هوش مصنوعی: او گفت که این سپاه امشب در این مکان به دنبال پناه می‌گردند.
بگفتا بدو پیرمرد کشیش
کیانند و باشد شما را چه کیش؟
هوش مصنوعی: پیرمرد کشیش به او گفت: چه کسی بر شما مسلط است و شما را به کدام مذهب راهنمایی می‌کند؟
بگفتا: که هست از یزید این سپاه
که امروز باشد در اسلام، شاه
هوش مصنوعی: او گفت: این سپاهی که امروز در اسلام حضور دارد، متعلق به یزید است و او همان شاه است.
بد او را یکی دشمن اندر عراق
به جنگش نمودیم ما اتفاق
هوش مصنوعی: در عراقی‌ها، یکی از دشمنانش به جنگ با او آمد و ما به صورت ناگهانی به کمک او شتافتیم.
بکشتیم او را به شمشیر و تیر
نمودیم پس اهل او را اسیر
هوش مصنوعی: ما او را با شمشیر و تیر از پای درآورده و سپس خانواده‌اش را به اسارت گرفتیم.
سرش را کنون با عیالش تمام
برند این اسیران و سرها به در
هوش مصنوعی: او اکنون با همسرش تمامی توجهش را معطوف کرده و این زندانیان و سرها را به بیرون می‌فرستند.
سپاهی به ما کرده امشب کمین
همه با سنان و سلیح گزین
هوش مصنوعی: امشب سپاهی به ما نزدیک شده و در کمین نشسته‌اند، همه با نیزه و سلاح‌هایشان آماده‌اند.
که سازند بر ما شبیخون مگر
برند این اسیران و سرها به در
هوش مصنوعی: آیا کسانی هستند که به ما حمله کنند تا این اسیران و سرها را از ما ببرند؟
نداریم چون پای با آن سپاه
تو ما را در این دیر می ده پناه
هوش مصنوعی: ما از پای آن سپاه قدرتمند تو چیزی نداریم، بنابراین خواهش می‌کنیم در این مکان به ما پناه بدهی.
بگفتا بدو پیر روشن روان
که با خود بیندیش ای پهلوان
هوش مصنوعی: پیر با روشن‌فکری به او گفت که ای پهلوان، آرام با خودت فکر کن.
چنین لشگر اندر چنین جای تنگ
چگونه توان کرد امشب درنگ؟
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان در این مکان باریک و تنگ، امشب به انتظار نشست با این همه لشکر؟
همان به که آرید دراین حصار
اسیران و سرها و خود هوشیار
هوش مصنوعی: بهتر است کسانی که در این حصار گرفتارند، با آگاهی و هوشیاری وارد شوند.
به پای همین دیر بر پشت زین
بمانید آماده ی جنگ و کین
هوش مصنوعی: در همین مکان، منتظر بمانید و آماده نبرد و جنگ باشید.
که از هر طرف حمله آرد سپاه
شما هم برایشان ببندید راه
هوش مصنوعی: اگر دشمن از هر طرف به شما حمله کند، شما هم باید راه آنها را ببندید.
پسندید شمر آنچه از وی شنفت
بیامد به نزدیک یاران بگفت
هوش مصنوعی: شمر از آنچه که درباره او شنیده بود، خوشش آمد و نزد دوستانش رفت و این را برایشان تعریف کرد.
اسیران آل علی (ع) را ببرد
درآن دیر بر دست راهب سپرد
هوش مصنوعی: اسیران اهل بیت پیامبر را به درون آن صومعه بردند و در دستان راهب قرار دادند.
سرشاه دین را به صندوق، در
به یک خانه بنهاد و بر بست در
هوش مصنوعی: سر شاه دین را در یک صندوق قرار داد و در آن را به یک خانه بست.
پرستنده بیمار را با حرم
نشانید در حجره ای، محترم
هوش مصنوعی: پرستنده‌هایی که در حال درمان یک بیمار هستند، باید او را در جایی محترم و با احترام نگه دارند.
بیاورد از بهرشان نان و آب
خود آمد از بستر خواب خویش
هوش مصنوعی: او برای آنها نان و آب آورد و خودش از خواب بیدار شد.
چو یک لخت بگذشت از شب، کشیش
برون آمد از بستر خواب خویش
هوش مصنوعی: زمانی که شب به پایان رسید، کشیش از خواب بیدار شد و از تخت خواب خود بیرون آمد.
بدان حجره کانجا سرشاه بود
نهانی از آن خفته گان رخ نمود
هوش مصنوعی: در آن اتاقی که سرسلسله شاهان حضور داشت، به طور پنهانی از خواب‌آوران، نمایان شد.
که بیند زمانی برآن پاک سر
یکی روشنی آمدش در نظر
هوش مصنوعی: کسی زمانی دید که بر آن سر پاک، نوری برایش ظاهر شد.
چو نیکو نگه کرد زان حجره بود
هراسان بیامد بدان سوی زود
هوش مصنوعی: وقتی او با دقت به آن اتاق نگاه کرد، از آنجا ترسان به سرعت به این سمت آمد.
در حجره بد بسته، مرد ایستاد
سبک دیده بر روزن در نهاد
هوش مصنوعی: در اتاقی کوچک و تاریک، مردی ایستاده است و با چشمانی آرام به روزن نگاه می‌کند.
چه گویم در آن حجره راهب چه دید؟
که هرگز نیاید به گفت و شنید
هوش مصنوعی: در آن اتاق راهب چه تجربه‌ای را مشاهده کرده است که هرگز نمی‌توان آن را بازگو کرد یا درباره‌اش صحبت کرد؟
ز صندوق، نوری بدید آشکار
که می تافت تا عرش پروردگار
هوش مصنوعی: از صندوق، نوری به روشنی تابید که تا عرش خدا می‌درخشید.
همه سقف آن حجره، بشکافته
در آن پرتو نور حق تافته
هوش مصنوعی: تمام سقف آن اتاق به خاطر تابش نور حق شکافته شده است.
دل و هوش از آن مرد، بیگانه شد
سراپای او محو آن خانه شد
هوش مصنوعی: دل و عقل آن مرد، از او جدا شد و همه وجودش تحت تاثیر آن مکان قرار گرفت.
به ناگه یکی تخت دیدی ز نور
به گردش به پرواز غلمان و حور
هوش مصنوعی: ناگهان تختی را دیدی که با نور در حال حرکت بود و جوانان و پریان در آن در حال پرواز بودند.
همی گفت یک تن که هان راه، راه
که حوا رسد اندر این بارگاه
هوش مصنوعی: یک نفر گفت: "توجه کن، اینجا چه راهی هست، که حوا به این مکان مهم و با عظمت می‌رسد."
دگر ساره و هاجر و آسیه
دگر مریم اندر لباس سیه
هوش مصنوعی: دیگر زنان بزرگی مانند ساره، هاجر و آسیه وجود ندارند و مریم هم در لباس سیاه نمایان شده است.
دگر یک صفورای دخت شعیب
دگر مادر یوسف پاک جیب
هوش مصنوعی: دیگر زنی مانند صفورا، دختر شعیب، و مادر یوسف را نخواهیم دید که چنین پاکدامن و با جلال باشد.
از آن بانگ ترسا بلرزید سخت
بیامد فرود اندر آن خانه لخت
هوش مصنوعی: از صدای آن ترسا (مومن) آنچنان ترسید که به شدت لرزید و به سرعت به داخل آن خانه خالی آمد.
زنی چند از آن تخت بر خاستند
به آه و فغان مویه آراستند
هوش مصنوعی: چند زن از آن تخت بلند شدند و با ناله و شیون شروع به گریه کردند.
ببردند یک یک به سوز و گداز
بدان پاک صندوق و آن سر،نماز
هوش مصنوعی: آن‌ها هر یک را به آتش و درد و رنج بردند، در حالی که آن صندوق پاک و آن سر، نشانه‌ای از نمازی بود.
به ناگه بزد نعره بر وی سروش
که چشم خود ای مرد ترسا بپوش
هوش مصنوعی: ناگهان صدای بلند سروش بلند شد و گفت: "ای مرد ترسا، چشمانت را ببند!"
که اینک سر بانوان، فاطمه (س)
رسد با زنان رسولان، همه
هوش مصنوعی: اکنون سر زنان با ایمان، به مرتبه فاطمه زهرا (س) می‌رسد که در کنار بانوان پیامبران قرار دارند.
از آن بانگ شد خاک، پر زلزله
بیفتاد در عرشیان غلغله
هوش مصنوعی: صدای بلند باعث شد که زمین لرزش کند و این لرزش در میان ساکنان آسمان سر و صدا ایجاد کرد.
مسیحی از آن نعره از پا فتاد
همش پرده بر چشم بینا فتاد
هوش مصنوعی: مسیحی به خاطر آن فریاد به زمین افتاد و همه چیز بر چشمان بینا پوشیده شد.
ولیکن دو گوشش شنیدی که زار
زنی نوحه می کرد بر شهریار
هوش مصنوعی: ولی او تنها دو گوشش را شنید که زن جوانی برای پادشاه سوگواری می‌کرد و ناله می‌زد.
همی گفت: ای نوگل گلشنم
چراغ دو بیننده ی روشنم
هوش مصنوعی: او می‌گوید: ای گل زیبای باغم، من روشنی‌بخش دیدگان دو عاشق هستم.
ایا کشته ی تشنه در نزد رود
ز من بر تو بادا سلام و درود
هوش مصنوعی: ای عزیز، من که جان داده‌ام و از شدت تشنگی در کنار رود جان سپرده‌ام، به تو سلام و درود می‌فرستم.
فدای تو ای سرشود مادرت
که وقت شهادت نبد بر سرت
هوش مصنوعی: ای کاش جانم فدای تو شود، مادر عزیز من، تا در زمان شهادت بر سرت هیچ درد و رنجی نباشد.
که ببریده زینسان گلوی تو را؟
زخون لاله گون کرده روی تو را؟
هوش مصنوعی: کیست که گلوی تو را این‌گونه پاره کرده است؟ که خون به رنگ لاله بر صورت تو ریخته است؟
بخواهم من از دشمنان خون تو
کنم شاد این جان محزون تو
هوش مصنوعی: من می‌خواهم از دشمنان تو انتقام بگیرم و با این کار، روح غمگین تو را شاد کنم.
چو آن ناله ی زار ترسا شنید
تو گفتی ز تن مرغ جانش پرید
هوش مصنوعی: وقتی که آن ناله دردناک مرد زرتشتی را شنیدی، انگار که روحش از بدن پرنده‌ای جدا شده است.
زمانی بدان گونه بیهوش بود
که گفتی تنش خالی از توش بود
هوش مصنوعی: در آن زمان به قدری بی‌حس و حال بود که به نظر می‌رسید هیچ انرژی و قدرتی در بدنش وجود ندارد.
چو یک لخت بگذشت و آمده به هوش
از آن خانه نشنید دیگر خروش
هوش مصنوعی: پس از مدتی که گذشته و فرد به حال خود آمده است، دیگر از آن خانه صدای بلندی نشنیده است.
از آن مویه گر انجمن کس ندید
بلرزید از بیم چون شاخ بید
هوش مصنوعی: اگر در جمع هیچ‌کس را ندید که برای غم خود ناله کند، او از ترس مانند شاخ بید لرزید.
شد از دیده بررخ همی اشک ریز
درحجره بشکست و صندوق، نیز
هوش مصنوعی: اشک‌هایم بی‌اختیار از چشمانم بر روی چهره‌ام می‌ریزند و در اتاق، هم‌زمان صندوق را نیز شکستند.
بریده سرشاه دین را نخست
به مشک و گلاب و به کافور شست
هوش مصنوعی: سر شاه دین را ابتدا با مشک و گلاب و کافور شستند.
بیاورد آن را به جای نماز
نهاد و نشست از برش با نیاز
هوش مصنوعی: او آن چیز را به جای نماز آورد و با نیاز رو به آن نشسته و مشغول دعا و نیایش شد.
بدیدی برآن روی چون آفتاب
به زاری همی ریخت از دیده آب
هوش مصنوعی: تو بر آن چهره چون آفتاب نگریستی و از شدت ناراحتی، اشک از چشمانت مانند آب می‌ریزد.
بدوگفت: کای سر، سر کیستی؟
همانا مسیحی، و گر نیستی
هوش مصنوعی: او گفت: تو که هستی ای سر؟ در واقع مسیحی هستی، و اگر نیستی پس چه هستی؟
چرا محرمان حریم سپهر
به سوگ تو دارند پرآب، چهر
هوش مصنوعی: چرا دوستان نزدیک آسمان به خاطر تو اینقدر غمگین و پرآب دیده هستند؟
سروشان عرشت ببوسند خاک
زنان رسل در غمت سینه چاک
هوش مصنوعی: سروهای بلند قامت عرش، به خاک می‌افتند و تو را می‌بوسند، زیرا فرستادگان در غم تو سینه‌اش را پاره می‌کنند.
نه ای گر تو عیسی به بزم غمت
چرا داشت مریم به پا ماتمت؟
هوش مصنوعی: اگر تو مانند عیسی در مجالس غم من حاضر هستی، پس چرا مریم در سوگواری‌اش عزاداری نمی‌کند؟
گمانم تو آنی که پروردگار
به انجیل گشتت ستایش نگار
هوش مصنوعی: به نظرم تو همان کسی هستی که خداوند در انجیل، به زیبایی تو را ستایش کرده است.
به آنکس که دادت چنین آبروی
تو با من یکی نام خود را بگوی
هوش مصنوعی: به کسی که به تو اینقدر اعتبار و آبرو داده است، با من هم نامش را بگو.
به گفتن درآمد سر شهریار
بدوگفت: کای راهب هوشیار
هوش مصنوعی: شهروندی به فرمانروایش گفت: ای راهب باهوش، تو به حقیقتی رسیده‌ای.
منم آنکه دشمن نمود از قفا
سر تاجدارم ز پیکر جدا
هوش مصنوعی: من کسی هستم که دشمنان به من از پشت خیانت کردند، در حالی که من تاج بر سر دارم و از جسم خود جدا هستم.
منم آنکه کشتند اهریمنان
مرا تشنه با تیغ و تیر و سنان
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که اهریمنان مرا با تیر و شمشیر و تیرک‌هایشان تشنه کشتند.
من آنم که دشمن پس از کشتنم
زکین سود با سم اسبان تنم
هوش مصنوعی: من کسی هستم که حتی پس از مرگم، دشمنانم به خاطر من و با خونم سود می‌برند، مانند اینکه می‌خواهند با سم اسبانم مرا زیر پا بگذارند.
بدوگفت راهب که فرمای نام
هم از جد و بابت بگو هم زمام
هوش مصنوعی: راهب به او گفت: بهتر است نام خود را هم از مادر و هم از پدر بگویی، همچنین نشانی از نسب و نسل خود را بیان کن.
شهش گفت: نامم حسین (ع) و نیا
بود مصطفی (ص) خاتم انبیا
هوش مصنوعی: شهید می‌گوید: نام من حسین است و نیا و پدرم مصطفی، پیامبر آخرین.
پدر حیدر (ع) و هاشمی گوهرم
برادر حسن (ع) فاطمه (س) مادرم
هوش مصنوعی: پدر حیدر (علی) و جد من هاشمی است و برادر حسن (علی) نیز هست و مادر من فاطمه (سلام‌الله‌علیها) است.
به هر دو جهانم خدا کرده شاه
به یثرب زمینم بود تختگاه
هوش مصنوعی: در هر دو جهان، خداوند به من مقام سلطنت عطا کرده است، اما سرزمین یثرب (مدینه) برای من مانند تختگاه است.
چو آن پیرمرد آن سخن ها شنید
بزد دست و زنار را بر درید
هوش مصنوعی: زمانی که آن پیری این سخنان را شنید، دستش را به نشانه اعتراض بلند کرد و زنار (بند مخصوصی که به دور کمر می‌بندند) را پاره کرد.
کشید از جگر ناله ی دردناک
بگریید و برسر فرو ریخت خاک
هوش مصنوعی: شخصی از شدت درد و رنجی که می‌کشد، ناله‌ای بلند می‌کند و در نهایت، غم و اندوهش را با ریختن خاک بر سر خود ابراز می‌کند.
در آن دیر بودند هفتاد مرد
مریدان و شاگرد آن راد مرد
هوش مصنوعی: در آن مکان، هفتاد مرد حضور داشتند که شاگردان و پیروان آن مرد بزرگ بودند.
نمودند برگرد پیر انجمن
پژوهش نمودند زان موتمن
هوش مصنوعی: جمعی از اهل دانش و تجربه به بررسی و تحقیق دربارهٔ آن شخص محترم و مورد اعتماد پرداختند.
بدیشان بگفت آنچه که شب بدید
دگر آن سخن ها که از شه شنید
هوش مصنوعی: او به آن‌ها گفت چیزی را که در شب دیده بود و نیز سخنانی را که از شاه شنیده بود.
بریدند زنار آن مردمان
کشیدند در ماتم شه فغان
هوش مصنوعی: مردم آن مرد را از هم جدا کردند و در سوگ او به زاری و شیون پرداختند.
برفتند با وی بر شاه دین
پناه جهان سیدالساجدین
هوش مصنوعی: آنها به همراه او به پیشگاه شاه دین، پناهگاه جهان، رفتند که سید سجده‌کنندگان است.
فتادند در پای آن شهریار
نمودند اسلام و دین اختیار
هوش مصنوعی: در برابر آن پادشاه به زمین افتادند و ادعای پذیرش اسلام و دین کردند.
بگفتند پس کای شهنشاه دین
بده اذن پیکار با مشرکین
هوش مصنوعی: سپس گفتند ای پادشاه دین، اجازه بفرما تا با کافران بجنگیم.
که امشب بر ایشان شبیخون زنیم
به راهت همه جامه درخون زنیم
هوش مصنوعی: امشب بر دشمنان حمله می‌کنیم و با تمام توان خود به آنها ضربه می‌زنیم.
شهنشاه فرمود: منما شتاب
که زود است گردیم ما کامیاب
هوش مصنوعی: پادشاه فرمود: عجله نکنید، زیرا هنوز زمان لازم برای رسیدن به موفقیت فرا نرسیده است.
برآرد خداوند از ایشان دمار
دهد جا درآتش به روز شمار
هوش مصنوعی: خداوند با قدرت خود، نابودی این افراد را به وجود می‌آورد و در روزهای مشخصی آن‌ها را به عذاب دچار می‌سازد.
سحرگه چو برخاست بانگ خروش
برفتند از آن دیر با صد فسوس
هوش مصنوعی: صبحگاه که صدای خروش بلند شد، آن‌ها از آن معبد با صدای فریاد و هیاهو بیرون رفتند.
شنیدم بدینگونه از ناقلان
کز آنجا برفتند زی عسقلان
هوش مصنوعی: شنیدم که از این راه افرادی خبرهایی آوردند و سپس به عسقلان رفتند.