گنجور

بخش ۸۷ - منزل دادن سپاه اهل ستم

دهی بود آباد در پشت کوه
سپردند ره سوی ده آن گروه
بدند اهل آن ده، یهودی تمام
بزرگش غریر بن هارون به نام
به نزدیک آن ده سپاه ستم
بماندند با آن اسیران غم
شبانگه که گردون پرند سیاه
بپوشند و بیرون شد از پرده ماه
مگر شهربانوی جفت امام
کنیزی ورا بود شیرین به نام
رخی داشت محجوب و گفتار گرم
تو گفتی مگر آفریده ز شرم
مه رویش آنگونه تابنده بود
که شیرین ارمن برش بنده بود
ببخشیده بد بانویش بر امام
ورا کرده آزاد شاه انام
درآن روز بانوی گردن فراز
یکی خلعتش داده گوهر طراز
گذشته از آن، یافته آن کنیز
زبانوی بخشنده، بسیار چیز
دراین روز با دیده ی اشکبار
بیامد بر بانوی سوگوار
بگفتا: که ای بانوی غم نصیب
غم تو مرا برده از جان، شکیب
چو تو دختر شاه و والای شاه
که حکمش روان بود بر مهر و ماه
در این جامه ی کهنه پوشیده تن
سزد خون بریزم ز بیننده من
چو یاد آورم زان مرصع سلب
که دادی مرا در زنان عرب
شود خون، دلم همچو لعل مذاب
فرو ریزم از دیده یاقوت ناب
از آن زیب و زرکان زمان داشتم
یکی را ز دشمن نهان داشتم
کنونم بفرمای تا شب به پاست
شوم سوی این دژ که نزدیک ماست
برای تو ز آن زیور و زر که هست
یکی جامه ی نو بیارم به دست
چو دستوری اش داد بنمود راه
سوی کوه سر همچو تابنده ماه
چو نزدیک دروازه ی دژ رسید
نگهبان دژ را خروشی کشید
بگفتا: درباره را برگشای
که باشم دمی، باز گردم به جای
به پشت در دژ بد آن دم عزیر
بگفتا: که ای زن چه خواهی زخیر؟
همانا که شیرین فرخنده ای
که بر داور دین پرستنده ای
بگفتا: همانم که گفتی تو نیز
گمانم به شه بنده ای ای عزیز
چو بشنید این، در به رویش گشاد
سوی خان خود برد، خندان و شاد
بدو گفت شیرین که ای راد مرد
ز نام منت برگو آگه که کرد؟
تو را خود چه نام است و آیین کدام؟
شناسا چه سانی به حال امام؟
بگفتش: منم مهتر این گروه
که دارند جا اندر این سخت کوه
عزیرم بود نام و اصلم کریم
از این پیش بودم به دین کلیم
در این شب چو شد دیده ام گرم خواب
بدیدم دو پیغمبر کامیاب
یکی بود هارون و دیگر کلیم
که بودند از درد و غم دل دو نیم
برهنه سر و پا، چو ابر بهار
به رخساره گان از مژه اشکبار
بگفتم: که این پادشاهان پاک
دل پاکتان از چه شد دردناک؟
بگفتند: این گریه و آه ما
بود در عزای شهنشاه ما
بگفتم کدام است شاه شما
که سوگش بر آورده آه شما
بگفتند: شاه شهیدان، حسین (ع)
گل باغ پیغمبر عالمین
محمد (ص) که ما بنده گان وی ایم
به جان از پرستندگان وی ایم
بگفتم: مگر جز شما کردگار
کسی را گزیده است در روزگار
بگفتند: آری رسول امین
محمد، شهنشاه بطحا زمین
که ما هر دو هستیم در دین او
ندانیم جز راه آیین او
تو نیز ار بخواهی شوی رستگار
بدان شاه ابرار ایمان بیار
بگفتم: نشان اندر این کار چیست؟
که دام مر این خواب از اعلام نیست
بگفتند: هوشت چو آمد زخواب
سبکرو به دروازه ی دژ شتاب
خجسته کنیزی است شیرین به نام
که آزاد گشته است او، از امام
بیاید بکوبد در این حصار
بر او برگشا در به خانه بیار
بکن با وی آن نیکویی کان سزد
که او از ازل بر تو شد نامزد
سپس ساز او را به خود رهنمای
ببر تا بر سبط شیر خدای
مسلمان شو اندر بر شهریار
به هر چت که او گوید ایمان بیار
برو پس به نزد سر پاک شاه
سلامش کن آنگاه با اشک و آه
وز آن پس زما گوی او را درود
که در پاسخت لب بخواهد گشود
چو گردید بیدار چشمم ز خواب
به دروازه ی دژ گرفتم شتاب
همان لحظه بانگ تو آمد به گوش
ببرد از سرم آن صدا عقل و هوش
تو اکنون برو سوی بانوی خویش
به وی بازگو هر جت آمد به پیش
شنید این چو شیرین از آن کوهسار
بیامد بر بانوی سوگوار
بدو گفت آن دیدنی ها که دید
هر آنچ از عزیر یهودی شنید
همه بانوان حرم زان خبر
تعجب کنان گریه کردند سر
سحرگه چو از کوه بنمود چهر
سر بی تن پادشاه سپهر
عزیر از بر کوه چون تند سیل
سوی خیل خونین دلان کرد میل
بیامد بر روزبانان نخست
بگفتا: مرا هست عهدی درست
که پوشم تن چند بینوا
دگر آن اسیری که بینم روا
دهم مر شما را هزاری درم
که آن نذر خود را به پایان برم
گرفتند از او درم ها سپاه
به نزد اسیرانش دادند راه
بیامد بر بانوان ایستاد
به هریک یکی جامه ی نو بداد
یکی کیسه آورد پر زر ناب
برشاه بیمار و گفت: ای جناب
مر این هدیه از این رهی در پذیر
به آیین اسلام دستش بگیر
شهنشه بدو داد ایمان به یاد
به روی دلش درز رحمت گشاد
از آنجا بیامد سری پر ز شور
زبان در ارنی چو موسی به طور
به نزد سر شاه و او را بدید
نه موسی صفت لن ترانی شنید
درودش فرستاد با چشم تر
سپس گفت: کای سبط خیرالبشر
تو را گفته موسی و هارون درود
لب شاه چون غنچه از هم گشود
بگفتا: درود برون از شمار
به موسی و هارون ز پروردگار
چو از لعل شه آن سخن ها شنفت
بنالید و زارید و آنگاه گفت:
رهی را به این بنده بنما شها
کز آن راه گردم ز غم ها رها
از این بنده راضی شود کردگار
شوم در دو گیتی از آن رستگار
سر شاه عشاق گفتا بدو
که این پاکدین مرد بگزیده خو
گرفتی چو دین رسول امین
ز تو گشت خوشنود جان آفرین
چوکردی نکویی به آل رسول
ز تو گشت خوشنود، شوی بتول
سلام رسولان پروردگار
به من چون رسانیدی انده، مدار
که من نیز خوشنودم ازکار تو
به روز جزا یار و غمخوار تو
ازاین پس برو رسم دیگ یادگیر
غم دین خور و هر غمی باد گیر
که پروردگارت به روز شمار
ز یاران ما آورد در شمار
چو بشنید آن مژده ها مرد پاک
به شکرانه بنهاد صورت به خاک
بسی زار نالید و برپای خاست
بگفتا به شیرین شه داد راست
که گر یاری ماست درسر تو را
بباید مراین مرد، همسر تو را
شه ناتوان عقد شیرین ببست
بدادش بدان مرد یزدانپرست
مسلمان شدند آن یهودان، همه
ز اعجاز نوباوه ی فاطمه (س)
بدیدم من این داستان درکتاب
ندانم صواب است یا ناصواب
بپیوستم آنرا ز گفتار خویش
اگر چند آورده بودم ز پیش
که این شهربانوی فرخنده فر
به عاشور پنهان شد ازهر نظر
بر آن رفته قومی که شاه زنان
نبد آن سفر با شه انس و جان
از این راز آگه بود کردگار
که او داند آغاز و انجام کار
روایت کند اینچنین بو سعید
که بد همره آن گروه عنید
که یک روز آن لشگر تیره رای
به نزدیک دیری گرفتند جای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دهی بود آباد در پشت کوه
سپردند ره سوی ده آن گروه
هوش مصنوعی: دهی در پشت کوه وجود داشت که گروهی به سمت آن راهی شدند.
بدند اهل آن ده، یهودی تمام
بزرگش غریر بن هارون به نام
هوش مصنوعی: اهل آن روستا افراد خوبی نیستند و یهودی که به نام غریر بن هارون شناخته می‌شود، فردی بزرگ و برجسته است.
به نزدیک آن ده سپاه ستم
بماندند با آن اسیران غم
هوش مصنوعی: سپاه ظلم به نزديك آن ده ماندند و با اسیران غم‌زده حضور داشتند.
شبانگه که گردون پرند سیاه
بپوشند و بیرون شد از پرده ماه
هوش مصنوعی: در تاریکی شب که آسمان به رنگ سیاه درآمد و ماه از پشت ابرها نمایان شد.
مگر شهربانوی جفت امام
کنیزی ورا بود شیرین به نام
هوش مصنوعی: آیا شهربانو، همسر امام، آفریدگاری با نام شیرین بود؟
رخی داشت محجوب و گفتار گرم
تو گفتی مگر آفریده ز شرم
هوش مصنوعی: چهره‌ای داشت پنهان و صحبتش جذاب بود، انگار که از روی خجالت آفریده شده است.
مه رویش آنگونه تابنده بود
که شیرین ارمن برش بنده بود
هوش مصنوعی: چهره ماه مانند او به قدری درخشان و زیباست که شیرین، دختر ارمن، به او افتخار و عشق می‌ورزد.
ببخشیده بد بانویش بر امام
ورا کرده آزاد شاه انام
هوش مصنوعی: این بیت به اشاره به بخشش و بزرگواری خانمی دارد که با عطوفت خود به امام و دیگری آزادی و آسایش می‌بخشد و نقش مهمی در زندگی انسان‌ها ایفا می‌کند.
درآن روز بانوی گردن فراز
یکی خلعتش داده گوهر طراز
هوش مصنوعی: در آن روز، زنی بلندمرتبه و با وقار، جامه‌ای زیبا و گرانبها به تن کرده بود که با جواهرات زینت شده بود.
گذشته از آن، یافته آن کنیز
زبانوی بخشنده، بسیار چیز
هوش مصنوعی: فراتر از این، آنچه را که آن کنیز با سخاوت به دست آورده، چیزهای بسیار زیادی است.
دراین روز با دیده ی اشکبار
بیامد بر بانوی سوگوار
هوش مصنوعی: در این روز، با چشمانی پر از اشک به نزد بانوی غمگین و داغدار آمد.
بگفتا: که ای بانوی غم نصیب
غم تو مرا برده از جان، شکیب
هوش مصنوعی: او گفت: ای بانوی غم، غم تو آنقدر بر من تاثیر گذاشته که جانم را از دست داده‌ام، اما صبر می‌کنم.
چو تو دختر شاه و والای شاه
که حکمش روان بود بر مهر و ماه
هوش مصنوعی: تو دختر پادشاه و بسیار ارجمند هستی که فرمان تو همچون نور و زیبایی بر مهتاب و خورشید جاری است.
در این جامه ی کهنه پوشیده تن
سزد خون بریزم ز بیننده من
هوش مصنوعی: در این لباس کهنه‌ای که به تن دارم، سزاوار است که خون خود را به خاطر چشم‌هایی که من را می‌بینند بریزم.
چو یاد آورم زان مرصع سلب
که دادی مرا در زنان عرب
هوش مصنوعی: وقتی به یاد می‌آورم آن زیور زیبایی را که به من دادی در بین زنان عرب.
شود خون، دلم همچو لعل مذاب
فرو ریزم از دیده یاقوت ناب
هوش مصنوعی: دل من مانند لعل ذوب شده خون می‌شود و اشک‌های گرانبها مانند یاقوتی ناب از چشمانم سرازیر می‌شود.
از آن زیب و زرکان زمان داشتم
یکی را ز دشمن نهان داشتم
هوش مصنوعی: در زمان‌های قدیم، من یکی از زیورآلات و ارزشمندهایم را از دشمنانم پنهان کرده بودم.
کنونم بفرمای تا شب به پاست
شوم سوی این دژ که نزدیک ماست
هوش مصنوعی: حالا به من بگو که شب به کجا بروم تا به دژی که نزدیک ماست برسم.
برای تو ز آن زیور و زر که هست
یکی جامه ی نو بیارم به دست
هوش مصنوعی: برای تو از تمام زرق و برق و طلاهایی که وجود دارد، یک لباس نو برای تو می‌آورم.
چو دستوری اش داد بنمود راه
سوی کوه سر همچو تابنده ماه
هوش مصنوعی: وقتی که دستورش را صادر کرد، راهی را به او نشان داد که به سوی قله کوه بود، مانند ماهی که درخشان و تابناک است.
چو نزدیک دروازه ی دژ رسید
نگهبان دژ را خروشی کشید
هوش مصنوعی: زمانی که به دروازه قلعه نزدیک شد، نگهبان قلعه صدایی بلند کرد.
بگفتا: درباره را برگشای
که باشم دمی، باز گردم به جای
هوش مصنوعی: گفت: راه را باز کن تا لحظه‌ای بمانم و سپس به مکان خود بازگردم.
به پشت در دژ بد آن دم عزیر
بگفتا: که ای زن چه خواهی زخیر؟
هوش مصنوعی: در زمان حمله به دژ، عزیر به زنی که پشت در بود گفت: ای زن، نظر تو چیست و از من چه می‌خواهی؟
همانا که شیرین فرخنده ای
که بر داور دین پرستنده ای
هوش مصنوعی: واقعاً که تو شیرینی و خوشبختی، و بر داور پروردگار ایمان داری.
بگفتا: همانم که گفتی تو نیز
گمانم به شه بنده ای ای عزیز
هوش مصنوعی: او گفت: من همان کسی هستم که تو گفتی، و من نیز فکر می‌کنم تو بنده‌ای از آن شاه هستی، ای عزیز.
چو بشنید این، در به رویش گشاد
سوی خان خود برد، خندان و شاد
هوش مصنوعی: وقتی او این را شنید، درِ خانه‌اش را باز کرد و به سمت منزل خود رفت، در حالی که خوشحال و خندان بود.
بدو گفت شیرین که ای راد مرد
ز نام منت برگو آگه که کرد؟
هوش مصنوعی: شیرین به او گفت: مرد شجاع، بگو که چه کسی به خاطر نام تو بر من منت گذاشته است؟
تو را خود چه نام است و آیین کدام؟
شناسا چه سانی به حال امام؟
هوش مصنوعی: تو را چه نامی می‌خوانند و چه ویژگی‌هایی داری؟ شناخت تو به چه حالتی است و به چه شکل دیده می‌شود؟
بگفتش: منم مهتر این گروه
که دارند جا اندر این سخت کوه
هوش مصنوعی: او به او گفت: من رئیس این گروه هستم که در این کوه سخت زندگی می‌کنند.
عزیرم بود نام و اصلم کریم
از این پیش بودم به دین کلیم
هوش مصنوعی: نام من عزیز است و اصالت من نیکو. پیشتر، من از پیروان دین کلیمی بوده‌ام.
در این شب چو شد دیده ام گرم خواب
بدیدم دو پیغمبر کامیاب
هوش مصنوعی: در این شب، وقتی که چشمانم گرم خواب شد، دو پیامبر موفق را دیدم.
یکی بود هارون و دیگر کلیم
که بودند از درد و غم دل دو نیم
هوش مصنوعی: در تاریخ، هارون و کلیم دو شخصیت مهم هستند که هر کدام با دردها و مشکلات خاص خود روبرو بودند. این دو نفر به نوعی نمادهایی از اندوه و غم هستند که در دل‌هایشان وجود دارد.
برهنه سر و پا، چو ابر بهار
به رخساره گان از مژه اشکبار
هوش مصنوعی: برهنه و بدون پوشش، مانند ابرهای بهاری، چهره‌اش از اشک‌هایش آغشته است.
بگفتم: که این پادشاهان پاک
دل پاکتان از چه شد دردناک؟
هوش مصنوعی: گفتم: این پادشاهان با دل‌های پاک و خلوص نیت، چرا این‌قدر دچار درد و رنج شدند؟
بگفتند: این گریه و آه ما
بود در عزای شهنشاه ما
هوش مصنوعی: گفتند: این اشک‌ها و ناله‌های ما به خاطر درگذشت پادشاه بزرگ‌مان است.
بگفتم کدام است شاه شما
که سوگش بر آورده آه شما
هوش مصنوعی: گفتم کدام یک از شاهان شماست که به خاطر او این‌گونه غمگین و آه‌کشیدید؟
بگفتند: شاه شهیدان، حسین (ع)
گل باغ پیغمبر عالمین
هوش مصنوعی: گفتند: حسین (ع)، شاه شهیدان، همان گلی است که در باغ پیامبر (ص) قرار دارد.
محمد (ص) که ما بنده گان وی ایم
به جان از پرستندگان وی ایم
هوش مصنوعی: ما که پیروان و مخلصان محمد (ص) هستیم، با جان و دل به او احترام می‌گذاریم و از او پیروی می‌کنیم.
بگفتم: مگر جز شما کردگار
کسی را گزیده است در روزگار
هوش مصنوعی: گفتم: آیا غیر از شما خداوندی وجود دارد که در این دنیا کسی را انتخاب کرده باشد؟
بگفتند: آری رسول امین
محمد، شهنشاه بطحا زمین
هوش مصنوعی: گفتند: بله، او پیامبر امانت‌دار محمد است، پادشاه سرزمین بطحا.
که ما هر دو هستیم در دین او
ندانیم جز راه آیین او
هوش مصنوعی: ما هر دوی ما در مسیر دین او هستیم و نمی‌دانیم جز راهی که او نشان داده است.
تو نیز ار بخواهی شوی رستگار
بدان شاه ابرار ایمان بیار
هوش مصنوعی: اگر تو هم بخواهی می‌توانی که به خوشبختی دست یابی، فقط کافی است که به آن پادشاه نیکوکار ایمان داشته باشی.
بگفتم: نشان اندر این کار چیست؟
که دام مر این خواب از اعلام نیست
هوش مصنوعی: مصراع اول به این معناست که فردی سوال می‌کند که نشانه یا علامت واقعی این وضعیت چیست. مصراع دوم به این اشاره دارد که در این خواب یا حالت، هیچ اظهار یا نشانه‌ای وجود ندارد که نشان‌دهنده حقیقت باشد. کل مفهوم نشان‌دهنده این است که در وضعیت موجود، نمی‌توان به راحتی به شواهد یا علامت‌های روشنی دست یافت.
بگفتند: هوشت چو آمد زخواب
سبکرو به دروازه ی دژ شتاب
هوش مصنوعی: گفتند: وقتی که هوش و حواست از خواب بیدار شود، با سرعت به دروازه‌ی قلعه بیا.
خجسته کنیزی است شیرین به نام
که آزاد گشته است او، از امام
هوش مصنوعی: دختر با خوش‌حالی و شیرینی نامش را بر زبان می‌آورد، زیرا به آزادی دست یافته است و دیگر تحت سرپرستی هیچ‌ کس نمی‌باشد.
بیاید بکوبد در این حصار
بر او برگشا در به خانه بیار
هوش مصنوعی: بیایید این حصار را بشکنیم و در را برای ورود به خانه باز کنیم.
بکن با وی آن نیکویی کان سزد
که او از ازل بر تو شد نامزد
هوش مصنوعی: با او چنین رفتاری داشته باش که شایسته‌اش است، زیرا او از آغاز خلقت برای تو انتخاب شده است.
سپس ساز او را به خود رهنمای
ببر تا بر سبط شیر خدای
هوش مصنوعی: سپس ساز او را به خود راهنما کن تا به شجاعت و قدرت خداوندی برسد.
مسلمان شو اندر بر شهریار
به هر چت که او گوید ایمان بیار
هوش مصنوعی: به شهر خودت ایمان بیاور و به هر چیزی که رهبرت می‌گوید، اعتماد کن.
برو پس به نزد سر پاک شاه
سلامش کن آنگاه با اشک و آه
هوش مصنوعی: به نزد پادشاه نیکوکار برو و به او سلام بگو، سپس با دل‌تنگی و اشک از او یاد کن.
وز آن پس زما گوی او را درود
که در پاسخت لب بخواهد گشود
هوش مصنوعی: سپس از من کسی را سلام کن که در پاسخ تو آماده گفتگو باشد و زبانش به سخن باز شود.
چو گردید بیدار چشمم ز خواب
به دروازه ی دژ گرفتم شتاب
هوش مصنوعی: وقتی که چشمم از خواب بیدار شد، با سرعت به سمت دروازه‌ی قلعه رفتم.
همان لحظه بانگ تو آمد به گوش
ببرد از سرم آن صدا عقل و هوش
هوش مصنوعی: در آن لحظه صدای تو به گوشم رسید و به قدری تاثیرگذار بود که تمام فکر و هوش من را از بین برد.
تو اکنون برو سوی بانوی خویش
به وی بازگو هر جت آمد به پیش
هوش مصنوعی: اکنون به سمت معشوقه‌ات برو و هر آنچه در دل داری را برای او بیان کن.
شنید این چو شیرین از آن کوهسار
بیامد بر بانوی سوگوار
هوش مصنوعی: این شخص به شنیدن سخنان شیرین از کوهسار می‌پردازد و به سوی بانوی غمگین می‌آید.
بدو گفت آن دیدنی ها که دید
هر آنچ از عزیر یهودی شنید
هوش مصنوعی: او به فردی که کارهای شگفت‌انگیز و قابل دیدن را شاهد بوده، می‌گوید هر آنچه را که از عزیر یهودی شنیده، به او بگوید.
همه بانوان حرم زان خبر
تعجب کنان گریه کردند سر
هوش مصنوعی: همه زنانی که در حرم بودند، وقتی از آن خبر مطلع شدند، از شگفتی و اندوه گریه کردند.
سحرگه چو از کوه بنمود چهر
سر بی تن پادشاه سپهر
هوش مصنوعی: صبحگاه که از کوه، چهره‌ای بدون بدن و تنها از پادشاه آسمان نمایان شد.
عزیر از بر کوه چون تند سیل
سوی خیل خونین دلان کرد میل
هوش مصنوعی: عزیر به مانند یک سیل تند از بالای کوه به سمت گروهی از دل‌شکستگان حرکت کرد.
بیامد بر روزبانان نخست
بگفتا: مرا هست عهدی درست
هوش مصنوعی: یک فرد به نگهبانان روز نزدیک شد و ابتدا گفت: من پیمانی معتبر دارم.
که پوشم تن چند بینوا
دگر آن اسیری که بینم روا
هوش مصنوعی: چرا باید خود را در لباس‌های یکنواخت و بی‌روح بپوشانم، در حالی که می‌بینم دیگر کسانی هم هستند که گرفتار و رنج‌کشیده‌اند؟
دهم مر شما را هزاری درم
که آن نذر خود را به پایان برم
هوش مصنوعی: من به شما هزار درم می‌دهم تا نذری که کرده‌ام را به پایان برسانم.
گرفتند از او درم ها سپاه
به نزد اسیرانش دادند راه
هوش مصنوعی: آنها از او پولهایی را گرفتند و به سمت اسیرانش رفتند.
بیامد بر بانوان ایستاد
به هریک یکی جامه ی نو بداد
هوش مصنوعی: او به نزد زنان آمد و به هر یک از آنها یک جامه نو داد.
یکی کیسه آورد پر زر ناب
برشاه بیمار و گفت: ای جناب
هوش مصنوعی: یک نفر کیسه‌ای پر از طلا برای پادشاه بیمار آورد و گفت: ای آقا،
مر این هدیه از این رهی در پذیر
به آیین اسلام دستش بگیر
هوش مصنوعی: این هدیه را از این راه بپذیر و دست او را به خاطر آیین اسلام بگیر.
شهنشه بدو داد ایمان به یاد
به روی دلش درز رحمت گشاد
هوش مصنوعی: شاه به او ایمانی داد و بر دلش دریچه‌ای از رحمت گشود.
از آنجا بیامد سری پر ز شور
زبان در ارنی چو موسی به طور
هوش مصنوعی: از آنجا فردی پرشور و زبان‌دار آمد، مانند موسی که بر کوه طور حاضر شد.
به نزد سر شاه و او را بدید
نه موسی صفت لن ترانی شنید
هوش مصنوعی: به نزد شاه رفت و او را ملاقات کرد، اما نه مانند موسی که گفت "تو را نمی‌بینم" و این را شنید.
درودش فرستاد با چشم تر
سپس گفت: کای سبط خیرالبشر
هوش مصنوعی: او با چشمانی اشک‌آلود سلامش را ارسال کرد و سپس گفت: ای نسل نیکوترین انسان‌ها.
تو را گفته موسی و هارون درود
لب شاه چون غنچه از هم گشود
هوش مصنوعی: موسی و هارون به تو سلام می‌رسانند، لب‌های پادشاه مثل غنچه‌ای که باز می‌شود، گشوده است.
بگفتا: درود برون از شمار
به موسی و هارون ز پروردگار
هوش مصنوعی: او گفت: درود بر موسی و هارون از سوی پروردگار، که شمارش‌پذیر نیستند.
چو از لعل شه آن سخن ها شنفت
بنالید و زارید و آنگاه گفت:
هوش مصنوعی: زمانی که از داستان‌های دلنشین و جالب آن شاهزاده مطلع شد، او به شدت اندوهگین شد و سپس این چنین بیان کرد:
رهی را به این بنده بنما شها
کز آن راه گردم ز غم ها رها
هوش مصنوعی: ای پادشاه، راهی را به من نشان بده تا از این راه بتوانم از غم‌ها و رنج‌های زندگی رهایی پیدا کنم.
از این بنده راضی شود کردگار
شوم در دو گیتی از آن رستگار
هوش مصنوعی: اگر خدای من از من راضی شود، برای من در این دنیا و جهان دیگر نجات و رستگاری به همراه خواهد داشت.
سر شاه عشاق گفتا بدو
که این پاکدین مرد بگزیده خو
هوش مصنوعی: سر شاه عشق گفت به او که این مرد پاکدل و نیکوخو را انتخاب کرده است.
گرفتی چو دین رسول امین
ز تو گشت خوشنود جان آفرین
هوش مصنوعی: وقتی که تو مانند دین پیامبر راست‌گو عمل کردی، جان آفرین از تو راضی و خشنود شد.
چوکردی نکویی به آل رسول
ز تو گشت خوشنود، شوی بتول
هوش مصنوعی: هنگامی که تو به خانواده پیامبر نیکی کردی، آنها به خوبی و دلچسبی از تو رضایت پیدا کردند و تو به شخصیتی شایسته تبدیل شدی.
سلام رسولان پروردگار
به من چون رسانیدی انده، مدار
هوش مصنوعی: سلام و درود پروردگار به من چگونه رسید، نگران نباش.
که من نیز خوشنودم ازکار تو
به روز جزا یار و غمخوار تو
هوش مصنوعی: من هم از کارهای تو در روز قیامت خوشنودم، که یار و همراه تو هستم.
ازاین پس برو رسم دیگ یادگیر
غم دین خور و هر غمی باد گیر
هوش مصنوعی: از این به بعد به یاد بگیر که در اندیشه دین باشی و هر دردی را در دل خود تحمل کنی.
که پروردگارت به روز شمار
ز یاران ما آورد در شمار
هوش مصنوعی: پروردگار تو دوستان ما را در روز شمار به حساب آورد.
چو بشنید آن مژده ها مرد پاک
به شکرانه بنهاد صورت به خاک
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد با تقوا خبرهای خوش را شنید، به نشانه شکرگزاری صورت خود را به زمین گذاشت.
بسی زار نالید و برپای خاست
بگفتا به شیرین شه داد راست
هوش مصنوعی: بسیار زار گریه کرد و از جا بلند شد و گفت که به شیرین، پادشاه را درست بگوید.
که گر یاری ماست درسر تو را
بباید مراین مرد، همسر تو را
هوش مصنوعی: اگر کسی که در کنار توست، یاور ما باشد، باید برای تو همسر این مرد را در نظر بگیرند.
شه ناتوان عقد شیرین ببست
بدادش بدان مرد یزدانپرست
هوش مصنوعی: پادشاه ضعیف، پیمان شیرین را بست و آن را به مرد یزدان‌پرست واگذار کرد.
مسلمان شدند آن یهودان، همه
ز اعجاز نوباوه ی فاطمه (س)
هوش مصنوعی: یهودیان به خاطر معجزه‌های نوزاد فاطمه (س) مسلمان شدند.
بدیدم من این داستان درکتاب
ندانم صواب است یا ناصواب
هوش مصنوعی: من این داستان را در کتاب دیدم، اما نمی‌دانم که درست است یا نادرست.
بپیوستم آنرا ز گفتار خویش
اگر چند آورده بودم ز پیش
هوش مصنوعی: من ارتباطی بین آن موضوع و سخنان خودم برقرار می‌کنم، هرچند که قبلاً از قبل مطالبی را گفته بودم.
که این شهربانوی فرخنده فر
به عاشور پنهان شد ازهر نظر
هوش مصنوعی: این شهر بانوی خوشبخت و سعادتمند در روز عاشورا از همه جا پنهان شد.
بر آن رفته قومی که شاه زنان
نبد آن سفر با شه انس و جان
هوش مصنوعی: گروهی رفته‌اند که در آن سفر، همراهی با شاهزاده‌ها و زنان نداشته‌اند.
از این راز آگه بود کردگار
که او داند آغاز و انجام کار
هوش مصنوعی: خدای بزرگ از این حقیقت آگاه بود که او به خوبی می‌داند آغاز و پایان تمام کارها چگونه است.
روایت کند اینچنین بو سعید
که بد همره آن گروه عنید
هوش مصنوعی: بو سعید چنین نقل می‌کند که در کنار آن گروه خشن و سرسخت قرار داشت.
که یک روز آن لشگر تیره رای
به نزدیک دیری گرفتند جای
هوش مصنوعی: یک روز، آن گروه با اندیشه‌های تاریک، به سمت جایی نزدیک معبدی رفتند.