گنجور

بخش ۸ - به میدان بردن امام حضرت علی اصغر را به طلب آب و شهادت آن جناب

بفرمود با زینب (ع) غمزده
که ای خواهر زار ماتمزده
برون آر آن گل عذار مرا
همان کودک شیرخوار مرا
که شش مه به سر برده از زنده گی
بود چون ستاره به رخشنده گی
که بینم دمی نازنین رود را
به رویش دهم بوسه بدرود را
گرانمایه را زینب از خیمه گاه
برفت و بیاورد نزدیک شاه
همی گفت زار ای شه دین فروز
نخورده است آب این گرامی سه روز
ببر با خود او را سوی رزمگاه
برای وی از لشگر آبی بخواه
مگر بخشش آرند بر خردی اش
رهانندش از دست تاب عطش
چنان کن که سیراب باز آری اش
که جان های ما سوخت از زاری اش
شه آن نغز نوباوه را برگرفت
چو جان گرامیش ور برگرفت
ببوسید گلدسته ی خویش را
کزو داشت مرهم دل ریش را
به گنج ولایت همان گوهرش
به جا بود و بگرفت از خواهرش
نبی (ص) وار بردش به معراج عشق
بکرد آن دمش دره التاج عشق
در آغوش شه روی نوازده پور
همی تافت چون از بر چرخ هور
پدر بد به عرش خدا گوشوار
پسر در برش گوهری شاهوار
بیامد به پیش سپاه ایستاد
به اتمام حجت زبان برگشاد
که ای دشمنان جهان آفرین
کشیده سر از حکم جان آفرین
بکشتید یاران و خویشان من
گذشتید از عهد و پیمان من
و یا آنکه بخشید یک جرعه آب
که از او عطش برده یکباره تاب
مرا گر گنهکار پنداشتید
که بر من چنین بد روا داشتید
چه کرده است این کودک بیگناه؟
که از تشنگی گشت باید تباه
سه روز است این گل نخورده است آب
به خود دارد از تشنگی از تشنگی پیچ وتاب
بدین پهنه آوردمش آب خواه
یکی سوی او بنگرید ای سپاه
مگر رحم آرید بر حال او
ببینید بر خردی سال او
چشانید او را یکی جرعه آب
بسی گفت و ازکس نیامد جواب
عمر گفت: ای لشگر آبش دهید
بد انسان که باید جوابش دهید
تبه گوهری نام او حرمله
نمود از زه کینه تیری یله
زبانگ زه و جور آن بدگمان
خروشی برآمد زهفت آسمان
بلرزید بر خویش عرش برین
بزد دست بر فرق روح الامین
از آن تیر شد تیره چشم سپهر
زاندوه شد زرد رخسار مهر
از آن تیر شد چیده برگ گلی
که بد جبرییلش کمین بلبلی
گلویی از آن تیر آسیب یافت
کز آسیب آن قلب حیدر شکافت
برون شد چو پیکان ز شست پلید
به حلقوم نوباوه ی شه رسید
بزد چاک و از سوی دیگر بجست
به بازوی فرخ پدر بر نشست
ببرید از گوش او تا به گوش
برآورد شهزاده از دل خروش
بپیچید بر خویش از تاب درد
برون دست ها راز قنداقه کرد
حمایل بیفکند بر دوش باب
شگفتا جهان چون نگشتی خراب؟
شه از نای او برکشید آن خدنگ
شده پر و پیکانش یاقوت رنگ
از آن نای خشکیده چون ناودان
روان گشت خون وان شه غیب دان
به گردون بیفشاندی آن خون پاک
نهشتی که یک قطره آید به خاک
چو دانستی ار خون آن بیگناه
به خاک آید از وی نروید گیاه
عذاب خدایی رسد در زمان
بدان قوم بد اختر از آسمان
شهنشه از آن درد بگریست سخت
فرو ریخت خون از مژه لخت لخت
سپس سر برآورد سوی فراز
بگفتا: که ای داور بی نیاز
تو دانی که من زین ستمگر سپاه
چه دیدم در این سهمگین رزمگاه
از این سخت تر بر من آسان بود
چو دردیده ی پاک یزدان بود
نباشد به درگاهت ای ذوالمنن
کم از ناقه ی صالح این پور من
تو این پیشکش راز من در پذیر
بود خرد اگر خرده بر من مگیر
به دست اندرون داشتم من همین
که آوردمش برخی واپسین
تو افزون شمارش اگر اندک است
بزرگش بفرمای گر کودک است
برفت آنچه بر من ز اعدای من
بیندوزش از بهر فردای من
بگفت این و بوسید روی پسر
پسر گشت خندان به روی پدر
وزین آشیان مرغ روحش بجست
به مینو در آغوش زهرا نشست
شهنشه از آن جای یکران براند
به نزد دگر کشتگانش رساند
فرود آمد و خواند بر وی نماز
پس از کار شکرانه ی بی نیاز
یکی قبر کوچک ابا نوک تیغ
بکند و نهفتش به خاک ای دریغ
همانا بدآگاه فرخنده شاه
که آید به پایان چو رزم سپاه
تن کشتگان را به سم ستور
بسایند آن مردم پر غرور
ندارد تن کودک این توش و تاب
از آتش نهان کرد اندر تراب
و یا شرمگین بود از مادرش
نبرد آن تن کشته را در برش
دریغا از آن اختر تابناک
که افکند تیر و بالش به خاک
دریغا از آن لؤلؤی شاهوار
که یاقوت گون گشتش از خون عذار
دریغا از آن نغز گلبن که داد
خزان ستم برگ و بارش به باد
دریغا ازآن مرغ جبریل فر
که بسمل شد از ناوک چار پر
دریغا از آن باز عرشی شکار
که افکند پر عقابش زکار
دریغا از آن لعل ناخورده شیر
که سیراب کردندش از آب تیر
ندانم چه بگذشت برمادرش
چو شه رفت در خیمه بی اصغرش
من ازکار این کودکم در شگفت
بزرگ است خردش نباید گرفت
ملک در خروش آمد از ماتمش
شفق جامه در خون کشید از غمش
غمین گشت جان نبی (ص) دربهشت
بگریید بانوی حورا سرشت
شکیبا کناد ای رسول خدای
تو را کردگارت به دیگر سرای
زمینو بدین اختر دین فروز
خروش تو درگوشم آید هنوز
بسی آمد از مرگ او برتو رنج
بسی دید روشن روانت شکنج
دل نازکت ای شفیع جزا
چسان تاب آورد در این عزا؟
به آن پر بها گوهرکان عشق
به آن آب خورده ز پیکان عشق
که این بنده ای شه فرامش مکن
چراغ دلم را تو خامش مکن
ببخشا به من تیره گی های من
همان در گنه خیره گی های من
ندارد تن من ز تو آن عتاب
شها روز محشر زمن رخ متاب
مرا چون تو شاهی پناهم تو باش
به روز جزا عذار خواهم توباش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بفرمود با زینب (ع) غمزده
که ای خواهر زار ماتمزده
هوش مصنوعی: او به زینب (ع) که غمگین و اندوهگین بود، فرمود: ای خواهر عزیزم که در عزا و غم به سر می‌بری.
برون آر آن گل عذار مرا
همان کودک شیرخوار مرا
هوش مصنوعی: آن زیبایی را که مانند گل است، از خود دور کن و به من بازگردان، همانند گلی که دلبستگی و شیرینی ننوشته‌ای در وجود این کودک دارد.
که شش مه به سر برده از زنده گی
بود چون ستاره به رخشنده گی
هوش مصنوعی: شش ماه از زندگی‌اش مانند ستاره‌ای درخشان بوده است.
که بینم دمی نازنین رود را
به رویش دهم بوسه بدرود را
هوش مصنوعی: می‌خواهم لحظه‌ای نازنین را ببینم و بر رویش بوسه‌ای وداع بزنم.
گرانمایه را زینب از خیمه گاه
برفت و بیاورد نزدیک شاه
هوش مصنوعی: زینب با ارزش و گرانبها از محل سکونت خود خارج شد و او را به نزد پادشاه آورد.
همی گفت زار ای شه دین فروز
نخورده است آب این گرامی سه روز
هوش مصنوعی: او می‌گفت که ای پادشاه دین‌پرور، این فرد گرامی به مدت سه روز آب نخورده است.
ببر با خود او را سوی رزمگاه
برای وی از لشگر آبی بخواه
هوش مصنوعی: ببر او را با خود به میدان جنگ ببر و از لشکر آبی کمک بگیر.
مگر بخشش آرند بر خردی اش
رهانندش از دست تاب عطش
هوش مصنوعی: آیا جز با بخشش می‌توانند او را از تحمل این عطش رهایی بخشند؟
چنان کن که سیراب باز آری اش
که جان های ما سوخت از زاری اش
هوش مصنوعی: کاری کن که او را سیراب کنی، زیرا جان‌های ما از عذاب و درد او به تنگ آمده است.
شه آن نغز نوباوه را برگرفت
چو جان گرامیش ور برگرفت
هوش مصنوعی: شاه آن نوجوان زیبا را گرفت، همان‌طور که جان عزیزش را می‌گیرد.
ببوسید گلدسته ی خویش را
کزو داشت مرهم دل ریش را
هوش مصنوعی: ببوسید گلدسته ی خود را که از آن، آرامش دل شکسته‌اش را پیدا کرده بود.
به گنج ولایت همان گوهرش
به جا بود و بگرفت از خواهرش
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که ارزش و مقام اصیل، همانند گنجی گرانبها، در خانواده و در جنسیت فرد محفوظ می‌ماند و از خواهرش به ارث برده شده است. به عبارت دیگر، مقام و ارزش آن شخص به نیروی خانوادگی و ریشه‌های او بازمی‌گردد.
نبی (ص) وار بردش به معراج عشق
بکرد آن دمش دره التاج عشق
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) او را به عرش عشق برد و در آن لحظه، تاج عشق بر سرش گذاشت.
در آغوش شه روی نوازده پور
همی تافت چون از بر چرخ هور
هوش مصنوعی: در آغوش شاه، نوری می‌تابد که مانند نور خورشید از آسمان می‌درخشد.
پدر بد به عرش خدا گوشوار
پسر در برش گوهری شاهوار
هوش مصنوعی: پدر بد به جایگاه الهی اشاره می‌کند و می‌گوید که گوشواره‌ای که از پسرش دارد، مانند جواهری ارزشمند و سلطنتی است. این بیان نشان‌دهنده‌ی عشق و ارزشمندی نسبت به فرزند و عظمت خانوادگی است.
بیامد به پیش سپاه ایستاد
به اتمام حجت زبان برگشاد
هوش مصنوعی: به نزد سپاه آمد و ایستاد تا بر حقانیت خود تأکید کند و سخن بگوید.
که ای دشمنان جهان آفرین
کشیده سر از حکم جان آفرین
هوش مصنوعی: ای دشمنان، شما که خود را قوی‌تر از آفرینش می‌دانید، به یاد داشته باشید که قدرت واقعی در دستان خالق هستی است.
بکشتید یاران و خویشان من
گذشتید از عهد و پیمان من
هوش مصنوعی: شما دوستان و نزدیکان مرا کشتید و به عهد و پیمان من وفا نکردید.
و یا آنکه بخشید یک جرعه آب
که از او عطش برده یکباره تاب
هوش مصنوعی: شاید کسی یک جرعه آب به او داده باشد که به طور ناگهانی عطش او را برطرف کرده است.
مرا گر گنهکار پنداشتید
که بر من چنین بد روا داشتید
هوش مصنوعی: اگر گمان می‌کنید که من گناهکارم، پس چرا اینگونه با من بدرفتاری کردید؟
چه کرده است این کودک بیگناه؟
که از تشنگی گشت باید تباه
هوش مصنوعی: این کودک بیگناه چه گناهی کرده که از شدت تشنگی در حال نابودی است؟
سه روز است این گل نخورده است آب
به خود دارد از تشنگی از تشنگی پیچ وتاب
هوش مصنوعی: این گل سه روز است که آب نخورده و به خاطر تشنگی، حالت و شمایل خاصی به خود گرفته است.
بدین پهنه آوردمش آب خواه
یکی سوی او بنگرید ای سپاه
هوش مصنوعی: در این سرزمین، من آب را آورده‌ام، حالا یکی از شما به او نگاه کند، ای لشکر!
مگر رحم آرید بر حال او
ببینید بر خردی سال او
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینید که بر شرایط او رحم کنید؟ به سن کم او نگاه کنید.
چشانید او را یکی جرعه آب
بسی گفت و ازکس نیامد جواب
هوش مصنوعی: او را یک جرعه آب نوشاند، اما هیچ‌کس پاسخ او را نداد.
عمر گفت: ای لشگر آبش دهید
بد انسان که باید جوابش دهید
هوش مصنوعی: عمر گفت: ای ارتش، به او آب دهید، زیرا این انسان باید پاسخگوی اعمالش باشد.
تبه گوهری نام او حرمله
نمود از زه کینه تیری یله
هوش مصنوعی: حرمله به عنوان یک شخص پلید و بدنام به تصویر کشیده شده است که از کینه و دشمنی خود بهره می‌گیرد و با تیر زهرآلودش به دیگران آسیب می‌زند. او به خاطر این اعمال زشتش، به عنوان یک گوهر خران نشسته در تبهکاری شناخته می‌شود.
زبانگ زه و جور آن بدگمان
خروشی برآمد زهفت آسمان
هوش مصنوعی: زبان به دلیل نیرنگ و بدگمانی آن، صدایی بلند کرده است که از هفت آسمان به گوش می‌رسد.
بلرزید بر خویش عرش برین
بزد دست بر فرق روح الامین
هوش مصنوعی: عرش الهی به لرزه درآمد و فرشتۀ بزرگ وحی، دستش را بر سر گذاشت.
از آن تیر شد تیره چشم سپهر
زاندوه شد زرد رخسار مهر
هوش مصنوعی: چشم آسمان از اندوه تیرگی گرفت و چهره خورشید به خاطر غم رنگ باخت.
از آن تیر شد چیده برگ گلی
که بد جبرییلش کمین بلبلی
هوش مصنوعی: به خاطر تیرگی و بدی، همیشه ممکن است زیبایی‌ها و گل‌ها آسیب ببینند، مانند گلی که به خاطر خفایتی که در اطرافش هست، در خطر است.
گلویی از آن تیر آسیب یافت
کز آسیب آن قلب حیدر شکافت
هوش مصنوعی: شهادت امام علی (ع) در اثر ضربت شمشیر به گردن او سبب شد که قلب او دچار درد و رنج شد.
برون شد چو پیکان ز شست پلید
به حلقوم نوباوه ی شه رسید
هوش مصنوعی: پیکان از دستان پلید خارج شد و به هدف خود که حلقوم کودکی از شاه بود، رسید.
بزد چاک و از سوی دیگر بجست
به بازوی فرخ پدر بر نشست
هوش مصنوعی: او چاک را پاره کرد و از طرف دیگر با سرعت به بازوی خوش‌اقبال پدرش پرش کرد و بر روی آن نشست.
ببرید از گوش او تا به گوش
برآورد شهزاده از دل خروش
هوش مصنوعی: گوش او را بریدند تا صدای شهزاده از درونش شنیده شود.
بپیچید بر خویش از تاب درد
برون دست ها راز قنداقه کرد
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیتی اشاره دارد که شخصی از شدت درد و رنج به خود می‌پیچد و تلاش می‌کند تا خود را از این وضعیت رها کند. دست‌ها به نوعی به حالت محافظتی در آمده‌اند، مانند اینکه در برابر چیزی سخت یا آسیب‌زا از خود مراقبت می‌کنند. در کل، احساس ناامیدی و تلاش برای یافتن آرامش در میان درد توصیف شده است.
حمایل بیفکند بر دوش باب
شگفتا جهان چون نگشتی خراب؟
هوش مصنوعی: حمایل را بر دوش آویخت، ای پدر! چه شگفت که این جهان چگونه ویران نشد؟
شه از نای او برکشید آن خدنگ
شده پر و پیکانش یاقوت رنگ
هوش مصنوعی: شاه به کمک نای موسیقی، نشانه‌اش را از آن بیرون کشید و این تیر مانند یک پر زیبا و رنگی شبیه به یاقوت درخشید.
از آن نای خشکیده چون ناودان
روان گشت خون وان شه غیب دان
هوش مصنوعی: از آن نی خشکی که به مانند ناودانی است، خون روان می‌شود و آن پادشاه پنهانی که در عالم غیب حضور دارد.
به گردون بیفشاندی آن خون پاک
نهشتی که یک قطره آید به خاک
هوش مصنوعی: در آسمان، آن خون خالص و مقدسی را پراکنده کردی که حتی یک قطره‌اش هم بر زمین نمی‌افتد.
چو دانستی ار خون آن بیگناه
به خاک آید از وی نروید گیاه
هوش مصنوعی: زمانی که بفهمی خون آن بیگناه به زمین بریزد، از آن هیچ گیاهی نخواهد رویید.
عذاب خدایی رسد در زمان
بدان قوم بد اختر از آسمان
هوش مصنوعی: در زمانی که گروهی نادان و بدشگون به روی زمین زندگی می‌کنند، عذاب الهی از آسمان بر آن‌ها نازل می‌شود.
شهنشه از آن درد بگریست سخت
فرو ریخت خون از مژه لخت لخت
هوش مصنوعی: شاه به خاطر آن درد زیاد به شدت گریه کرد و اشک‌هایش به صورتش سرازیر شد.
سپس سر برآورد سوی فراز
بگفتا: که ای داور بی نیاز
هوش مصنوعی: سپس سر از زمین برداشت و به سوی آسمان نگاهی انداخت و گفت: ای خدای نیازی ندارد.
تو دانی که من زین ستمگر سپاه
چه دیدم در این سهمگین رزمگاه
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که من در برابر این ستمگر چه مشکلات و سختی‌هایی را در این میدان نبرد تجربه کردم.
از این سخت تر بر من آسان بود
چو دردیده ی پاک یزدان بود
هوش مصنوعی: برای من چیزی سخت‌تر از این نیست، چون دیدگاه خالص و پاک خداوند است.
نباشد به درگاهت ای ذوالمنن
کم از ناقه ی صالح این پور من
هوش مصنوعی: ای صاحب کرم و نعمت، امیدوارم من هم از نعمت‌ها و الطاف تو به اندازه ناقه صالح، دختر من برخوردار باشم.
تو این پیشکش راز من در پذیر
بود خرد اگر خرده بر من مگیر
هوش مصنوعی: اینجا من یک راز به تو می‌گویم، اگر بر من خرده بگیری، خردت باید به تو کمک کند که این راز را درک کنی.
به دست اندرون داشتم من همین
که آوردمش برخی واپسین
هوش مصنوعی: در درون خود، چیزی داشتم که وقتی آن را به بیرون آوردم، برخی از آخرین‌ها را دیدم.
تو افزون شمارش اگر اندک است
بزرگش بفرمای گر کودک است
هوش مصنوعی: اگر چیزی که داری کم است، می‌توانی با محبت و بزرگ‌منشی آن را افزایش دهی، حتی اگر آن چیز مانند یک کودک باشد.
برفت آنچه بر من ز اعدای من
بیندوزش از بهر فردای من
هوش مصنوعی: چیزی که از سوی دشمنانم به من آسیب رسانده بود، اکنون دیگر نیست و من تنها به فکر فردای خودم هستم.
بگفت این و بوسید روی پسر
پسر گشت خندان به روی پدر
هوش مصنوعی: او این را گفت و صورت پسرش را بوسید. پسر با لبخند به چهره‌ی پدر نگاه کرد.
وزین آشیان مرغ روحش بجست
به مینو در آغوش زهرا نشست
هوش مصنوعی: پرنده روح او از این دنیا پرواز کرد و به بهشت رفت و در آغوش حضرت زهرا آرام گرفت.
شهنشه از آن جای یکران براند
به نزد دگر کشتگانش رساند
هوش مصنوعی: پادشاه از آن مکان به سرعت حرکت کرد تا به کسانی که در جنگ کشته شده بودند، برسد.
فرود آمد و خواند بر وی نماز
پس از کار شکرانه ی بی نیاز
هوش مصنوعی: او پس از اینکه به زمین آمد، بر او نماز خواند و به خاطر بی‌نیازی‌اش سپاسگزاری کرد.
یکی قبر کوچک ابا نوک تیغ
بکند و نهفتش به خاک ای دریغ
هوش مصنوعی: کسی قبر کوچکی را با نوک تیغی کند و آن را در خاک پنهان کند، ای افسوس!
همانا بدآگاه فرخنده شاه
که آید به پایان چو رزم سپاه
هوش مصنوعی: قطعاً بداندیشی که پادشاهی خوشحال است، وقتی به پایان جنگ برسد، خود را می‌یابد.
تن کشتگان را به سم ستور
بسایند آن مردم پر غرور
هوش مصنوعی: آن مردم مغرور و خودپسند، جسدکشتگان را به پای اسب‌های خود می‌سایند.
ندارد تن کودک این توش و تاب
از آتش نهان کرد اندر تراب
هوش مصنوعی: کودک توانایی و قدرتی ندارد که آتش پنهان را در خاک دفن کند.
و یا شرمگین بود از مادرش
نبرد آن تن کشته را در برش
هوش مصنوعی: مردی که کشته شده، از مادرش شرمنده بود و نتوانست جسد او را در آغوش بگیرد.
دریغا از آن اختر تابناک
که افکند تیر و بالش به خاک
هوش مصنوعی: متاسفانه باید بگویم که ستاره درخشانی که بر زمین افتاد، دیگر وجود ندارد.
دریغا از آن لؤلؤی شاهوار
که یاقوت گون گشتش از خون عذار
هوش مصنوعی: آه از آن مروارید با ارزش و زیبا که به خاطر رنگ خون گونه‌اش، رنگ یاقوتی به خود گرفته است.
دریغا از آن نغز گلبن که داد
خزان ستم برگ و بارش به باد
هوش مصنوعی: افسوس بر آن گلزار زیبا که فصل خزان با ظلم و ستم، گل‌ها و برگ‌هایش را به باد سپرد.
دریغا ازآن مرغ جبریل فر
که بسمل شد از ناوک چار پر
هوش مصنوعی: ای کاش آن پرنده‌ای که به جبرئیل شبیه است، به خاطر تیر چهارپر زخمی شده و جانش را از دست ندهد.
دریغا از آن باز عرشی شکار
که افکند پر عقابش زکار
هوش مصنوعی: ای کاش آن پرنده بلندی که در آسمان پرواز می‌کند، دوباره گرفتار شود؛ پرنده‌ای که جریانی قوی او را از کار و تلاش دور کرده است.
دریغا از آن لعل ناخورده شیر
که سیراب کردندش از آب تیر
هوش مصنوعی: افسوس از آن لعل ناب که شیر، آن را با آب تیر سیراب کردند.
ندانم چه بگذشت برمادرش
چو شه رفت در خیمه بی اصغرش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه بر مادرش گذشت زمانی که پسرش به خیمه برگشت در حالی که اصغرش را همراه نداشت.
من ازکار این کودکم در شگفت
بزرگ است خردش نباید گرفت
هوش مصنوعی: من از عملکرد این کودک عجب زده‌ام، باید بدانیم که نباید او را کوچک بشماریم.
ملک در خروش آمد از ماتمش
شفق جامه در خون کشید از غمش
هوش مصنوعی: فرشته‌ها به شدت تحت تأثیر غم و اندوه او قرار گرفتند و از شدت ناراحتی، لباس‌های خود را به رنگ خون درآوردند.
غمین گشت جان نبی (ص) دربهشت
بگریید بانوی حورا سرشت
هوش مصنوعی: روان نبی (ص) در بهشت غمگین شد و بانوی حوری با آغوش باز به او احترام گذاشت و گریه کرد.
شکیبا کناد ای رسول خدای
تو را کردگارت به دیگر سرای
هوش مصنوعی: ای پیامبر خدا، خدای تو تو را به پاداش صبر و استقامتت در دنیای دیگر، خوشحال خواهد کرد.
زمینو بدین اختر دین فروز
خروش تو درگوشم آید هنوز
هوش مصنوعی: زمین به خاطر این ستاره‌ای که دین را روشن کرده، صدای خروش تو هنوز در گوشم طنین‌انداز است.
بسی آمد از مرگ او برتو رنج
بسی دید روشن روانت شکنج
هوش مصنوعی: بسیاری از مشکلات و سختی‌ها به خاطر مرگ او بر تو تحمیل شد و روح روشن تو از این رنج‌ها آزرده شده است.
دل نازکت ای شفیع جزا
چسان تاب آورد در این عزا؟
هوش مصنوعی: دل نازک تو ای شفیع و دستگیر، چگونه می‌تواند در این مصیبت و اندوه طاقت بیاورد؟
به آن پر بها گوهرکان عشق
به آن آب خورده ز پیکان عشق
هوش مصنوعی: عشق را که با ارزش و گرانبهاست، چون جواهری گرانبها تصور کن. این عشق به مانند آبی است که به وسیله تیر عشق زنده و پرانرژی شده است.
که این بنده ای شه فرامش مکن
چراغ دلم را تو خامش مکن
هوش مصنوعی: این بنده را فراموش نکن، و نور دل من را خاموش نکن.
ببخشا به من تیره گی های من
همان در گنه خیره گی های من
هوش مصنوعی: از تو می‌خواهم که به من ببخشی، همانطور که گناه کارم و در تاریکی‌های زندگی‌ام گرفتارم.
ندارد تن من ز تو آن عتاب
شها روز محشر زمن رخ متاب
هوش مصنوعی: بدن من در روز قیامت، خشم تو را تحمل نخواهد کرد، پس از من روی برگردان.
مرا چون تو شاهی پناهم تو باش
به روز جزا عذار خواهم توباش
هوش مصنوعی: ای کاش تو به من پناه بدهی، چون تو بزرگ و صاحب قدرتی هستی. در روز حساب، من به تو امیدوارم و انتظار دارم که تو به من توجه کنی.