بخش ۷۱ - به خانه بردن خولی
گرفتند با آن اسیران سپاه
به نزدیکی کوفه، آرامگاه
سر شاه را خولی نابکار
گرفت و سوی کوفه شد رهسپار
بدش خانه، فرسنگی از کوفه دور
همی تاخت تا خانه ی خود ستور
دو زن داشت آن مرد کافر نژاد
یکی بد نهاد و یکی پاکزاد
که بودی به آل علی دوستدار
ز حالش بد آگاه آن نابکار
ستم گستر از بیم آن پاکجان
سوی مطبخ خانه شد در نهان
سرشاه را در تنوری نهفت
به خاکستر آیینه را کرد جفت
از آن پس بیامد به آرامگاه
بدو گفت زن کاندربین خیمه گاه
کجا بودی و پیشت آمد چه سود؟
بگفتا: بجز رنج سودی نبود
کسی سر ز فرمان دارای شام
کشید و کشیدیم ازو انتقام
زن آورد نان و خورش، خورد مرد
به بستر سپس دیده بر خواب کرد
چو رفت ازشب تیره نیمی فزون
ز مشکوی خود آمد آن زن برون
که شوید به آب روان روی و دست
ز بهر پرستش، زن حقپرست
بدو تافت نوری ز سوی تنور
چو بر موسی از سینه ی کوه طور
به چشم آمدش آن زن پارسا
همه خانه روشن ز نور خدا
به دیوار زد پشت و از پا نشست
ز حیرت بمالید بردیده دست
به مطبخ بسی مرغ موینده دید
ز خون، سرخ منقار و پرها سپید
ازآن نور و مرغان شد اندر شگفت
شتابان بدان سوی ره برگرفت
بدید انکه مطبخ چو باغ بهشت
شده پر ز حوران مینو سرشت
به نیلی حصار فلک، سبز نور
چو آتش زبانه کشد از تنور
زحیرت همی گفت حق را درود
به ناگاه آمد ز گردون فرود
یکی سبز هودج، در آن چار، زن
سیه پوش چون طره ی خویشتن
به هر سویشان حوریان، اشک ریز
ز پرویزن غم به سر، خاک بیز
از آن چار، یک زن چو دریای نور
خروشان روان گشت سوی تنور
برانگیخت آن بانوی پر فتوح
در آن خانه از اشک، طوفان نوح
شد از چشم گریان آن داغدار
زنو سر فارالتنور- آشکار
چو لختی به سر بر زده و ریخت آب
ز بیننده بروی چون آفتاب
برآورد گریان ز خاک تنور
بریده سری همچو تابنده هور
ببوسید و بر سینه بنهاد و گفت
که ای جان مادر به درد تو جفت
از آنکس که سر دور کردت ز تن
ستاند جهان آفرین داد من
سرت را که بد زیب آغوش من
همیشه بدش جای بر دوش من
چو دیدم به خاک تنور اندراست
چو آیینه محتاج خاکستر است
ندارم من از عرش دادار، دست
که تا دشمنان تو هر کس که هست
فرستد به دوزخ خداوند پاک
بسوزاند از آتش تابناک
ز افغان آن بانوی مویه گر
گرستند آن بانوان دگر
بسی مویه کردند و بگریستند
زن، اندر تحیر که خود کیستند
چو آن سوگواری ازایشان بدید
غمین گشت و از سینه آهی کشید
شنیدند چون بانگ او بانوان
نهادند سر را در آن خاکدان
ز مطبخ سوی چرخ رفتند زود
به سوی تنور آمد آن زن چو دود
برآورد آن گوهر پاک را
سترد از سرو روی او خاک را
چو زان پیشتر شاه را دیده بود
به دل مهر آنشاه بگزیده بود
چو لختی نگه کرد، وی را شناخت
زدل مهر آنشاه بگزیده بود
چو لختی نگه کرد وی راشناخت
زدل نعره ی و احسینا فراخت
چنان زد به سردست، کز هوش رفت
توگفتی که از پیکرش توش رفت
درآن بیهشی دید شیر خدا
نشسته است با سرور انبیا
به نزدیک ایشان حسین (ع) و حسن(ع)
به هم هر چهارند گرم سخن
بترسید برخود زن از کار شوی
به ناگه شهنشه برو کرد روی
بفرمود: ای زن مدار ایچ باک
زکردار شویت که یزدان پاک
نگیرد تو را بر بدی های جفت
که رازی بر او نباشد نهفت
زن از گفته ی شاه شد بی هراس
بگفتا: که ای شاه یزدان شناس
که بودند این چار زن کاین زمان
برفتند از این خانه، زی آسمان؟
بفرمود: بد مریم خوش سرشت
دگر آسیه جفت فرعون زشت
سه دیگر خدیجه (س) چهارم بتول (س)
که بد بهر فرزند فرخ ملول
پس ازگفت شه آمد آن زن به هوش
بزد همچو رعد بهاران خروش
بیاورد کافور و مشک و گلاب
یکی غالیه دان و، جامی پر آب
بداد آن سر پاک را شتشوی
سپس کرد، زان غالیه مشکبوی
زدش شانه بر موی و سودش عبیر
بپیچد بر جامه ای از حریر
بیاورد و آن را به جایی نهاد
بیامد به بالین آن بد نهاد
بگفتش چو بیدار کردش زخواب
که بادا تو را خانه ی دین خراب
سر پور پیغمبر خویشتن
کنی دور با خنجر کین زتن
به مهمانی آری و اندر تنور
دهی جای ای کافر پر غرور
یکی سوی گردون فرادار گوش
شنو از سروشان فغان و خروش
همه آفرینش پر از ماتم است
نظام جهان سر بسر درهم است
بگفت این و بنمود چادر به سر
ز خانه سوی کوچه شد رهسپر
بدو گفت خولی پر از ترس و بیم
که از زن مکن کودکانم یتیم
زن از گفت او بر خروشید زار
بگفتا: که ای مرد بد روزگار
نباشد تو را کودک تیره رای
به از کودکان رسول خدای
بگفت این و شد از برش ناپدید
درآن خانه دیگر کس او را ندید
بخش ۷۰ - بریدن سرهای شهیدان: چو آن زاری از آل احمد (ص) بدیدبخش ۷۲ - دفن نمودن بنی اسد: وز انسو سه روز و دو شب جسم شاه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گرفتند با آن اسیران سپاه
به نزدیکی کوفه، آرامگاه
هوش مصنوعی: با اسیران را به نزدیکی کوفه آوردند و در آنجا سکونت گزیدند.
سر شاه را خولی نابکار
گرفت و سوی کوفه شد رهسپار
هوش مصنوعی: سر شاه به دست شخصی بدذات افتاد و او به سمت کوفه حرکت کرد.
بدش خانه، فرسنگی از کوفه دور
همی تاخت تا خانه ی خود ستور
هوش مصنوعی: بدش خانه، دور از کوفه، با سرعت به سمت خانهاش میرفت.
دو زن داشت آن مرد کافر نژاد
یکی بد نهاد و یکی پاکزاد
هوش مصنوعی: آن مرد کافر دو همسر داشت؛ یکی از آنها دارای ویژگیهای ناپسند و دیگری از خانوادهای نجیب و باخوی بود.
که بودی به آل علی دوستدار
ز حالش بد آگاه آن نابکار
هوش مصنوعی: کسی که دوستدار خانواده علی بود، حال او را آن نابکار (آزاردهنده) میدانست و از وضعیت او آگاه بود.
ستم گستر از بیم آن پاکجان
سوی مطبخ خانه شد در نهان
هوش مصنوعی: ستمکاری به خاطر ترس از آن انسان پاک و نیکو، به طور پنهانی به سمت آشپزخانه میرود.
سرشاه را در تنوری نهفت
به خاکستر آیینه را کرد جفت
هوش مصنوعی: پادشاه را در تنوری پنهان کردند و آیینه را در خاکستر قرار دادند تا به هم متصل شوند.
از آن پس بیامد به آرامگاه
بدو گفت زن کاندربین خیمه گاه
هوش مصنوعی: پس از آن، زن به آرامگاه آمد و به او گفت که در خیمهگاه بچهاش کمخوابی دارد.
کجا بودی و پیشت آمد چه سود؟
بگفتا: بجز رنج سودی نبود
هوش مصنوعی: سوالی از کسی میشود که چرا در گذشته نبودهای و در حال حاضر چه فایدهای دارد. پاسخ میدهد که هیچ چیزی جز رنج و درد وجود نداشته است.
کسی سر ز فرمان دارای شام
کشید و کشیدیم ازو انتقام
هوش مصنوعی: کسی از فرماندار شام سرپیچی کرد و ما نیز از او انتقام گرفتیم.
زن آورد نان و خورش، خورد مرد
به بستر سپس دیده بر خواب کرد
هوش مصنوعی: زن غذایی تهیه کرد و مرد بعد از خوردن آن به رختخواب رفت و سپس چشمانش را بست و خوابش برد.
چو رفت ازشب تیره نیمی فزون
ز مشکوی خود آمد آن زن برون
هوش مصنوعی: وقتی نیمهای از شب تیره سپری شد و روشنایی به وجود آمد، آن زن از مکان خود بیرون آمد.
که شوید به آب روان روی و دست
ز بهر پرستش، زن حقپرست
هوش مصنوعی: به آب جاری برو و روی خود را بشوی و دستت را برای پرستش خدا بالا بببر.
بدو تافت نوری ز سوی تنور
چو بر موسی از سینه ی کوه طور
هوش مصنوعی: در آتشسوزی تنور نوری به وجود آمد که مانند نوری است که بر موسی در کوه طور تابید.
به چشم آمدش آن زن پارسا
همه خانه روشن ز نور خدا
هوش مصنوعی: او زن نیکوکار و پارسا را دید که همه جا را با نور خدا روشن کرده است.
به دیوار زد پشت و از پا نشست
ز حیرت بمالید بردیده دست
هوش مصنوعی: او به دیوار تکیه داد و از شدت حیرت به زمین نشسته بود، سپس با دستش چشمانش را مالید.
به مطبخ بسی مرغ موینده دید
ز خون، سرخ منقار و پرها سپید
هوش مصنوعی: در آشپزخانه مرغی را پیدا کردم که به شدت مجروح شده بود. منقار آن سرخ و پرهایش سفید بودند.
ازآن نور و مرغان شد اندر شگفت
شتابان بدان سوی ره برگرفت
هوش مصنوعی: پرندگان شگفتزده از آن نور به سمت آن سو حرکت کردند و به سرعت راه خود را ادامه دادند.
بدید انکه مطبخ چو باغ بهشت
شده پر ز حوران مینو سرشت
هوش مصنوعی: دیدم که آشپزخانه همچون بهشت پر از زیبایی و نعمتهای الهی شده است.
به نیلی حصار فلک، سبز نور
چو آتش زبانه کشد از تنور
هوش مصنوعی: در آبی آسمان، نور سبز مانند شعلهای از تنور اوج میگیرد و خود را نمایان میکند.
زحیرت همی گفت حق را درود
به ناگاه آمد ز گردون فرود
هوش مصنوعی: ناگهان، در حالی که در حیرت بود، صدای حق را شنید که به او سلام میفرستد و سپس متوجه شد که چیزی از آسمان به سوی او نازل شده است.
یکی سبز هودج، در آن چار، زن
سیه پوش چون طره ی خویشتن
هوش مصنوعی: یک زن زینتی و با وقار در رنگ سبز، در درون هودجی نشسته است و در کنار او، زنی سیاهپوش حضور دارد که مانند موی خود، زیبا و دلربا است.
به هر سویشان حوریان، اشک ریز
ز پرویزن غم به سر، خاک بیز
هوش مصنوعی: در هر سو حوریانی وجود دارند که به خاطر غم و اندوه پرویزن، اشک میریزند و بر خاکی که از آن به دوری رنج میکشد، افسوس میخورند.
از آن چار، یک زن چو دریای نور
خروشان روان گشت سوی تنور
هوش مصنوعی: از آن پنجره، زنی مانند دریای نوری پرخروش به سمت تنور حرکت کرد.
برانگیخت آن بانوی پر فتوح
در آن خانه از اشک، طوفان نوح
هوش مصنوعی: آن بانوی پیروزمند در آن خانه با اشکهایش طوفانی را به پا کرد که یادآور طوفان نوح است.
شد از چشم گریان آن داغدار
زنو سر فارالتنور- آشکار
هوش مصنوعی: از چشمان گریان آن داغدار، ناراحتی و دردش به وضوح نمایان شد.
چو لختی به سر بر زده و ریخت آب
ز بیننده بروی چون آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید لحظهای به سر میزند و آب از چهرهٔ بیننده میریزد، در حقیقت تصویری شگفتانگیز و زیبا ایجاد میکند، همچون تابش آفتاب.
برآورد گریان ز خاک تنور
بریده سری همچو تابنده هور
هوش مصنوعی: از خاکی که در تنور بریده شده، سرِ گریان و شادابی همچون خورشید طلایی به وجود آمد.
ببوسید و بر سینه بنهاد و گفت
که ای جان مادر به درد تو جفت
هوش مصنوعی: او را بوسید و بر سینهاش گذاشت و گفت: ای زندگیام، برای درد تو همراهی میخواهم.
از آنکس که سر دور کردت ز تن
ستاند جهان آفرین داد من
هوش مصنوعی: از کسی که تو را از بدنت جدا کرد، خالق جهان به من پاداش داد.
سرت را که بد زیب آغوش من
همیشه بدش جای بر دوش من
هوش مصنوعی: سر خود را که زیباییاش همیشه در آغوش من قرار دارد، بر دوش من بگذار.
چو دیدم به خاک تنور اندراست
چو آیینه محتاج خاکستر است
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که خاک در تنور قرار دارد، به یاد آوردم که مانند آینهای است که به خاکستر نیاز دارد.
ندارم من از عرش دادار، دست
که تا دشمنان تو هر کس که هست
هوش مصنوعی: من از خداوند بالا دست و قدرتی ندارم، که بتوانم با دشمنان تو مقابله کنم، هر که که هستند.
فرستد به دوزخ خداوند پاک
بسوزاند از آتش تابناک
هوش مصنوعی: خداوند مهربان، شخصی را به جهنم میفرستد تا او را با آتش سوزان عذاب کند.
ز افغان آن بانوی مویه گر
گرستند آن بانوان دگر
هوش مصنوعی: از صدای ناله و گریان آن زن، دیگر زنانی که دور و برش هستند نیز به گریه واداشته میشوند.
بسی مویه کردند و بگریستند
زن، اندر تحیر که خود کیستند
هوش مصنوعی: بسیاری از زنان گریه و زاری کردند و در حیرت بودند که در واقع خودشان چه کسانی هستند.
چو آن سوگواری ازایشان بدید
غمین گشت و از سینه آهی کشید
هوش مصنوعی: وقتی آن سوگواری را از آنها دید، دلش غمگین شد و از دلش آهی بیرون آمد.
شنیدند چون بانگ او بانوان
نهادند سر را در آن خاکدان
هوش مصنوعی: وقتی زنها صدای او را شنیدند، سرهایشان را در آن خاک نهان کردند.
ز مطبخ سوی چرخ رفتند زود
به سوی تنور آمد آن زن چو دود
هوش مصنوعی: آن زن به سرعت از آشپزخانه به سمت تنور رفت و مانند دود از آنجا خارج شد.
برآورد آن گوهر پاک را
سترد از سرو روی او خاک را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن چیز ارزشمند و خالص را از میان زیباییهای ظاهری و سطحی جدا کرده و برتری آن را نشان میدهد. در واقع، بر روی زیبایی های ظاهری توجهی نمیشود و به ارزش واقعی و درونی آن اشاره میشود.
چو زان پیشتر شاه را دیده بود
به دل مهر آنشاه بگزیده بود
هوش مصنوعی: چون شاه را قبلاً دیده بود، عشق و محبت او را در دل انتخاب کرده بود.
چو لختی نگه کرد، وی را شناخت
زدل مهر آنشاه بگزیده بود
هوش مصنوعی: وقتی لحظهای به او نگاه کرد، او را شناخت؛ زیرا در دلش عشق آن پادشاه را انتخاب کرده بود.
چو لختی نگه کرد وی راشناخت
زدل نعره ی و احسینا فراخت
هوش مصنوعی: وقتی لحظهای او را نگاه کرد، او را شناخت و از عمق دلش نعرهای پرشور و احساسی به آسمان بلند کرد.
چنان زد به سردست، کز هوش رفت
توگفتی که از پیکرش توش رفت
هوش مصنوعی: او به شدت به دستش ضربه زد که بیهوش شد، انگار روحش از بدنش جدا شده است.
درآن بیهشی دید شیر خدا
نشسته است با سرور انبیا
هوش مصنوعی: در حالتی که به خود نیستم، شیر خدا را میبینم که در کنار پیامبران در آرامش نشسته است.
به نزدیک ایشان حسین (ع) و حسن(ع)
به هم هر چهارند گرم سخن
هوش مصنوعی: حسین و حسن به همراه دیگران در حال گفت و گو و تبادل نظر هستند و جو صمیمی میان آنها برقرار است.
بترسید برخود زن از کار شوی
به ناگه شهنشه برو کرد روی
هوش مصنوعی: از خودت بترس که ناگهان در کار همسر خود تغییر جدی و بزرگی ببینی.
بفرمود: ای زن مدار ایچ باک
زکردار شویت که یزدان پاک
هوش مصنوعی: فرمود: ای زن، نگران کارهای شوهرت نباش، زیرا خداوند پاک است.
نگیرد تو را بر بدی های جفت
که رازی بر او نباشد نهفت
هوش مصنوعی: اگر بدیهای کسی را ببینی که او را میشناسی و از رازهای او خبر داری، نباید تحت تأثیر آن بدیها قرار بگیری و به راحتی قضاوت کنی.
زن از گفته ی شاه شد بی هراس
بگفتا: که ای شاه یزدان شناس
هوش مصنوعی: زن بی هیچ دغدغه و ترسی از سخن شاه، به او گفت: ای شاه، تو کسی هستی که خدای را میشناسی.
که بودند این چار زن کاین زمان
برفتند از این خانه، زی آسمان؟
هوش مصنوعی: این چهار زن که اکنون از این خانه رفتهاند، چه کسانی بودند و کجا رفتند؟
بفرمود: بد مریم خوش سرشت
دگر آسیه جفت فرعون زشت
هوش مصنوعی: او فرمود: مریم نیکوکار و پاکدامن، و آسیه همسر فرعون نامناسب و پلید است.
سه دیگر خدیجه (س) چهارم بتول (س)
که بد بهر فرزند فرخ ملول
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصیتهای بزرگ و مهمی اشاره شده است. خدیجه (س) به عنوان همسر پیامبر اسلام شناخته میشود و بتول (س) به حضرت فاطمه (س) اشاره دارد که دختر پیامبر است. این افراد به قدری بزرگ و با ارزش هستند که با وجود چالشها و مشکلات، محبت و توجه ویژهای نسبت به فرزندان خود دارند و برای خوشبختی آنها تلاش میکنند. در کل میتوان گفت که این بیت به منزلت و مقام رفیع این شخصیتها و نقش آنها در تربیت و حمایت از فرزندان اشاره دارد.
پس ازگفت شه آمد آن زن به هوش
بزد همچو رعد بهاران خروش
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاه سخنانش را گفت، آن زن به خود آمد و مانند رعد و برقی در بهار، حیرتزده و شگفتانگیز شد.
بیاورد کافور و مشک و گلاب
یکی غالیه دان و، جامی پر آب
هوش مصنوعی: بیا، کافور و مشک و گلاب بیاورید، یک ظرف عطر و جامی پر از آب آماده کنید.
بداد آن سر پاک را شتشوی
سپس کرد، زان غالیه مشکبوی
هوش مصنوعی: پس از آنکه سر پاک را شستشو دادند، آن را با عطر خوشبو مانند مشک عطرآگین کردند.
زدش شانه بر موی و سودش عبیر
بپیچد بر جامه ای از حریر
هوش مصنوعی: او با شانه کردن موهایش، عطر خوشی را بر پارچهای از ابریشم میپراکند.
بیاورد و آن را به جایی نهاد
بیامد به بالین آن بد نهاد
هوش مصنوعی: او را آورد و در جایی قرار داد، سپس به سر بالین او آمد و کارهای بدی انجام داد.
بگفتش چو بیدار کردش زخواب
که بادا تو را خانه ی دین خراب
هوش مصنوعی: به او گفت وقتی که از خواب بیدار شدی، مراقب باش که زندگیات و اعتقاداتت به خطر نیفتد.
سر پور پیغمبر خویشتن
کنی دور با خنجر کین زتن
هوش مصنوعی: وقتی با خنجر انتقام، سر پسر پیامبر را از تنش جدا میکنی، در واقع خود را به دور از اصل و حقیقت قرار میدهی.
به مهمانی آری و اندر تنور
دهی جای ای کافر پر غرور
هوش مصنوعی: به مهمانی بیا و در تنور جایی برای خودت فراهم کن، ای کافر مغرور.
یکی سوی گردون فرادار گوش
شنو از سروشان فغان و خروش
هوش مصنوعی: یکی به سوی آسمان نظر دارد و گوش شنوا به نال و فریاد آن درختان بلند دارد.
همه آفرینش پر از ماتم است
نظام جهان سر بسر درهم است
هوش مصنوعی: تمامی خلقت سراسر غم و اندوه است و نظم جهان به کلی در هم ریخته و آشفته به نظر میرسد.
بگفت این و بنمود چادر به سر
ز خانه سوی کوچه شد رهسپر
هوش مصنوعی: او این را گفت و چادرش را بر سر گذاشت و از خانه به سوی کوچه رفت.
بدو گفت خولی پر از ترس و بیم
که از زن مکن کودکانم یتیم
هوش مصنوعی: او به خولی گفت که پر از ترس و نگرانی است که اگر به زن آسیب بزند، کودکانش یتیم خواهند شد.
زن از گفت او بر خروشید زار
بگفتا: که ای مرد بد روزگار
هوش مصنوعی: زن از سخنان او به شدت ناراحت و نالان شد و گفت: ای مرد، تو در این روزگار چقدر بد رفتار میکنی.
نباشد تو را کودک تیره رای
به از کودکان رسول خدای
هوش مصنوعی: کودکان کنجکاو و بیغرض بهتر از آن هستند که تو خود را با افکار منفی پر کنی.
بگفت این و شد از برش ناپدید
درآن خانه دیگر کس او را ندید
هوش مصنوعی: او این را گفت و ناگهان از دیدش ناپدید شد؛ در آن خانه کسی دیگر او را ندید.

الهامی کرمانشاهی