گنجور

بخش ۷۰ - بریدن سرهای شهیدان

چو آن زاری از آل احمد (ص) بدید
ز رخ پرده ی شرم یکسو کشید
ز ایمان خود شست یکباره دست
همه نام اسلام را کرد پست
بفرمود تا پیش چشم زنان
برآرند تیغ ستم از میان
سر گشتگان را ببرند خوار
هم آنسان که او گفت کردند کار
سر پور فرخ به دامان مام
بریدند و آن کین نیامد تمام
شگفت آیدم کز چنان زشت کار
چرا شور محشر نگشت آشکار؟
چو سرها ز تنها همه دور گشت
شمردندشان بود هفتاد و هشت
وز آنها به هر فرقه ای بهرها
بدادند کارند زی شهرها
حرم را پس آن لشگر پر غرور
ز جسم شهیدان نمودند دور
به همراه آن شاه بیمار زار
سوی کوفه بودند اشتر سوار
چو زان کاروان خاست بانگ درای
تن بی سر داور رهنمای
سوی قبله با هر دو زانو نشست
به درگاه یزدان بیفراشت دست
بر آورد از نای بانگ اذان
به بدرود آن بینوا کاروان
ز تکبیر آن مهتر قافله
بیفتاد در کاروان غلغله
اسیران زغم درخروش آمدند
به کردار دریا به جوش آمدند
ز افغان جانسوز آن بانوان
جرس گشت خامش شتر در فغان
سر بانوان، زینب مبتلا
همی گفت زار ای زمین بلا
به خون خفته شاهی به دامان توست
عزیزش نگهدار، مهمان توست
تویی آن سپهری که چون در ناب
به تو خفته هفتاد و هشت آفتاب
ندارند بر جسم بی تن کفن
تو از گردشان ساز پو شش به تن
تویی چون تن و پیکر شاه جان
نهان دار در خویش جان جهان
تن خسته اش را به آغوش گیر
مهل تا بر او برخلد نوک تیر
بپوشانش از گرمی آفتاب
بنوشانش ار دست یابی به آب
زخون علی اصغر بی گناه
نروید زتو غیر لاله، گیاه
بکن چهره از خون داماد رنگ
چو جانش بکش اندر آغوش تنگ
ز خون علی اکبر نوجوان
به دامان خود جوی ها کن روان
تن کشتگان را همه پاس دار
فزون از همه پاس عباس دار
که دست آن دلاور ندارد به تن
کند تا پرستاری خویشتن
تویی روز و شب چون هم آغوش شاه
فرستم به سویت چومن پیک آه
خبر ده ز من دلنواز مرا
بگو با برادر تو راز مرا
بدان خون که روی تو را کرد آل
به عرش برین روز محشر ببال
بگفت این و همراه آن کاروان
به ناچار شد سوی کوفه روان
چو در باختر گشت، مهر منیر
به چنگال اهریمن شب اسیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آن زاری از آل احمد (ص) بدید
ز رخ پرده ی شرم یکسو کشید
هوش مصنوعی: وقتی آن رنج و زاری را از نسل احمد (ص) دید، حجاب شرم را کنار زد.
ز ایمان خود شست یکباره دست
همه نام اسلام را کرد پست
هوش مصنوعی: از ایمان خود به طور کامل قطع امید کرد و تمام نام‌های اسلامی را بی‌ارزش و پایین آورد.
بفرمود تا پیش چشم زنان
برآرند تیغ ستم از میان
هوش مصنوعی: فرمان داد تا تیغ ظالمی را از جلوی چشمان زنان دور کنند.
سر گشتگان را ببرند خوار
هم آنسان که او گفت کردند کار
هوش مصنوعی: افرادی که از مسیر اصلی منحرف شده‌اند، به سادگی و به همان شیوه‌ای که او بیان کرده بود، مورد سوء استفاده و بی‌احترامی قرار گرفتند.
سر پور فرخ به دامان مام
بریدند و آن کین نیامد تمام
هوش مصنوعی: فرزند خوشبخت را به دامان مادرش سپردند و انتقام آن، به طور کامل محقق نشد.
شگفت آیدم کز چنان زشت کار
چرا شور محشر نگشت آشکار؟
هوش مصنوعی: تعجب می‌کنم که چرا با وجود این همه کارهای زشت که انجام می‌دهند، هنوز نشانه‌ای از آشفتگی و درهم‌ریختگی در دنیا دیده نمی‌شود.
چو سرها ز تنها همه دور گشت
شمردندشان بود هفتاد و هشت
هوش مصنوعی: وقتی که سرها از یکدیگر جدا شدند و دور افتادند، تعداد آنها را شمردند و هفتاد و هشت نفر بودند.
وز آنها به هر فرقه ای بهرها
بدادند کارند زی شهرها
هوش مصنوعی: و از آن‌ها به هر دسته‌ای (گروه) به اندازه‌ی نیازهایی که داشتند، خدماتی ارائه کردند تا در شهرها مشغول به کار شوند.
حرم را پس آن لشگر پر غرور
ز جسم شهیدان نمودند دور
هوش مصنوعی: پس از آنکه لشکری با غرور و قدرت، حرم را به دور از جسم شهیدان قرار دادند.
به همراه آن شاه بیمار زار
سوی کوفه بودند اشتر سوار
هوش مصنوعی: شاه بیمار با حالتی نزار به همراهی او به سمت کوفه می‌راند.
چو زان کاروان خاست بانگ درای
تن بی سر داور رهنمای
هوش مصنوعی: هنگامی که کاروان به راه افتاد، صدای هدایت‌گر بدون سر، نشان‌دهندهٔ وقوع چیزی مهم و خطرناک است.
سوی قبله با هر دو زانو نشست
به درگاه یزدان بیفراشت دست
هوش مصنوعی: با هر دو زانو به سمت قبله نشست و دست‌ها را به سوی خداوند بالا برد.
بر آورد از نای بانگ اذان
به بدرود آن بینوا کاروان
هوش مصنوعی: از نای، صدای اذان بلند شده که کاروان بی‌نوا را به خداحافظی می‌خواند.
ز تکبیر آن مهتر قافله
بیفتاد در کاروان غلغله
هوش مصنوعی: به‌محض شنیدن صدای تکبیر آن مرد بزرگ، شلوغی و هیاهو در کاروان آغاز شد.
اسیران زغم درخروش آمدند
به کردار دریا به جوش آمدند
هوش مصنوعی: دلتنگان از غم به فریاد و ناله پرداخته‌اند و مانند دریایی که خروش می‌کند، به جوش و خروش آمده‌اند.
ز افغان جانسوز آن بانوان
جرس گشت خامش شتر در فغان
هوش مصنوعی: از ناله‌های دلخراش آن زنان، صدای زنگ جرس به گوش می‌رسد و شتر در سکوتی عمیق به ناله و فغان پرداخته است.
سر بانوان، زینب مبتلا
همی گفت زار ای زمین بلا
هوش مصنوعی: زینب، بانویی که در مصیبت و سختی به سر می‌برد، با حالت زاری و اندوه به زمین ناله می‌زد و از درد و رنجی که بر او گذشته، سخن می‌گفت.
به خون خفته شاهی به دامان توست
عزیزش نگهدار، مهمان توست
هوش مصنوعی: در دامن تو پادشاهی که در خواب خود در خون غوطه‌ور است، قرار دارد. او مهمان توست و تو باید از او به خوبی نگهداری کنی.
تویی آن سپهری که چون در ناب
به تو خفته هفتاد و هشت آفتاب
هوش مصنوعی: تو آن آسمانی هستی که در تاریکی عمیق، مانند هفتاد و هشت خورشید در خواب به تو پناه آورده‌اند.
ندارند بر جسم بی تن کفن
تو از گردشان ساز پو شش به تن
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به وضعیت افرادی اشاره می‌کند که بدون وجود حقیقی و هستی، تلاش می‌کنند که از دست رفته‌ها یا نداشتن‌ها بپوشانند و خود را بپوشند. به نوعی می‌توان گفت که اگر چیزی در وجود نداشته باشند، حتی کفن هم برایشان بی‌معنا خواهد بود. به این ترتیب بیان می‌شود که ملبس شدن به پوشش و ظاهر در صورتی ممکن است که واقعیت و بدن وجود داشته باشد.
تویی چون تن و پیکر شاه جان
نهان دار در خویش جان جهان
هوش مصنوعی: تو مانند تن و پیکر یک شاه هستی که جان او را در درون خود پنهان کرده‌ای.
تن خسته اش را به آغوش گیر
مهل تا بر او برخلد نوک تیر
هوش مصنوعی: او را در آغوش بگیر و آرامش بده، تا از درد و رنجی که تحمل کرده، بهبود یابد و دوباره به زندگی امیدوار شود.
بپوشانش از گرمی آفتاب
بنوشانش ار دست یابی به آب
هوش مصنوعی: او را از تابش گرم خورشید محافظت کن و اگر می‌توانی به او آب بده.
زخون علی اصغر بی گناه
نروید زتو غیر لاله، گیاه
هوش مصنوعی: از خون بی‌گناه علی اصغر تنها لاله و گل می‌روید و نه گیاه دیگری.
بکن چهره از خون داماد رنگ
چو جانش بکش اندر آغوش تنگ
هوش مصنوعی: راهی کن چهره‌ات را از رنگ خون داماد، مانند اینکه جانش را در آغوش تنگ خود می‌کشی.
ز خون علی اکبر نوجوان
به دامان خود جوی ها کن روان
هوش مصنوعی: از خون علی اکبر، جوان، بر دامن خود رودخانه‌هایی جاری کن.
تن کشتگان را همه پاس دار
فزون از همه پاس عباس دار
هوش مصنوعی: بدنهای کشته‌شدگان را بیشتر از هر چیز دیگری محافظت کن، زیرا ارزش و اهمیت پاسداشت آنها بیشتر از همه است.
که دست آن دلاور ندارد به تن
کند تا پرستاری خویشتن
هوش مصنوعی: کسی که شجاعت و دلیری دارد، نمی‌تواند خود را رها کند و به مراقبت از خویشتن بپردازد.
تویی روز و شب چون هم آغوش شاه
فرستم به سویت چومن پیک آه
هوش مصنوعی: تو همواره در زندگی من حضور داری، مثل دوستی نزدیک که در هر لحظه همراه من است. من نیز هر لحظه به سوی تو می‌آیم و با درد و اندوه خود، پیام‌های دلنشینم را برایت می‌فرستم.
خبر ده ز من دلنواز مرا
بگو با برادر تو راز مرا
هوش مصنوعی: خبر خوشی را از من به کسی که دوستش داری برسان و رازهای دل را با برادر تو در میان بگذار.
بدان خون که روی تو را کرد آل
به عرش برین روز محشر ببال
هوش مصنوعی: بدان که جان تو با خون پاکی که بر چهره‌ات نشسته، به عرش بلند در روز قیامت خواهد رسید.
بگفت این و همراه آن کاروان
به ناچار شد سوی کوفه روان
هوش مصنوعی: او این را گفت و همراه آن کاروان، ناچار به سمت کوفه حرکت کرد.
چو در باختر گشت، مهر منیر
به چنگال اهریمن شب اسیر
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در غرب غروب کرد، نورانی بودن آن مانند اسیری در چنگال شیطان شب شد.