بخش ۶۲ - داستان جانگداز از ساربان و بیدادی که در قتلگاه کرد
که از رفتنش عرش شد پر خروش
دل قدسیان اندر آمد به جوش
غمین گشت شاه رسل در بهشت
برون شد از آن پای، برخاک هشت
بیفتاد دست ولایت زکار
بشد پنجه از ساعت کردگار
ندانم چسان می سرایم منش
که دارد زبان بیم از گفتنش
سعید مسیب چنین گفته باز
که رفتم سوی کعبه روزی فراز
بدیدم یکی مرد بی هر دو دست
بر پرده ی خانه دارد نشست
چو انگشت، روی پلیدش سیاه
همی گفت: کای داور هور و ماه
سیه چهره ام از گنه کن سپید
اگر چند هرگز ندارم امید
که بخشی به رحمت گناه مرا
کنی پاک روی سیاه مرا
شوند ار دو گیتی شفاعتگرم
نسازی ز آتش رها پیکرم
بدو گفتم: ای مرد بد روزگار
هم او از خداوند نومید نیست
بگو: پر گنه تر ز ابلیس کیست؟
هم او از خداوند نومید نیست
نه ای خود تو ابلیس ای نابکار
مشو ناامید از خداوندگار
بگفتا: گر ابلیس بودم شدی
که تابد به من بخشش ایزدی
زمن دارد ابلیس ای مرد، ننگ
زکردار زشتم دلش هست تنگ
مرا در گنه نیست انباز و جفت
گناهم بزرگست ناید به گفت
بدوگفتم: ای شوم نام تو چیست؟
چه کردی که ابلیس همچون تو نیست
ز نومیدی از حق گناهی فزون
ندانم چه هست اربود گو که چون
به جوش آمد آن مرد و بگریست زار
سپس گفت: لختی به من گوش دار
چو سبط پیمبر به کوفه روان
شد از مکه، بودم منش ساربان
به خوانش براندم بسی کام ها
بسی دیدم از دستش انعام ها
مرا از کرم کرد او جامه دار
سپردی به من وقت حاجت آزار
یکی بند دیدم در آن جامه نغز
گهرها در آن، همچو بادام مغز
دلم بند شد پیش بند ازار
ولی شرمم آمد شوم خواستار
چو شد کشته آن شاه اهل ولا
خود و یاوران در زمین بلا
شدم من به نزدیک آنجا نهان
همی تا که شب خیمه زد در جهان
ولی روی مه گیتی افروز بود
شب از روشنی چون دل روز بود
نمودی درآن دشت پر درد و داغ
تن کشتگان همچو روشن چراغ
برون آمدم از کمین پویه پوی
پی کشته ی شاه در جستجوی
بدیدم تن بی سر شاه را
که مانست در آسمان ماه را
نبودش بجز خاک و خون رخت بر
سرا پا پر از ناوک چار پر
نمانده بر او هیچ غیر از ازار
که آن بند در وی، بدی استوار
فراوان گره داشت زآنها یکی
گشودم به چالاکی و چابکی
برآورد دست یمین نیکبخت
برآن بند بنهاد و بگرفت سخت
به نیرو بسی پنجه اش تافتم
شگفتم که چون زهره نشکافتم
بشد بازوم سست و پنجه، زبون
ز دست شه آن بند نامد برون
چپ و راست هر سوی بشتافتم
شکسته یکی تیغ کین تافتم
ببریدم از بند آن دست راست
گمانم دگر آرزویم رواست
به ناگاه دست چپ شهریار
بجنبید و بگرفت دست ازار
به ناگه بلرزید ارکان خاک
برآمد یکی ویله ی سهمناک
جهان همچو دریا درآمد به جوش
بیفتاد در آفرینش خروش
شنیدم یکی گفت اینک رسول (ص)
ابا حیدر (ع) و مجتبی (ع) و بتول (س)
بیایند از چرخ در قتلگاه
به دیدار این نای ببریده شاه
پس آنگه به گوش آمدم اینچنین
که بد مویه گر سیدالمرسلین
همی گفت: ای وای فرزند من
جگر بند من اصل پیوند من
سرور دلم: رامش جان من
فدا گشته در راه جانان من
دریغ ای شه تشنه کامان حسین (ع)
خدا را حبیب و مرا نور عین
دریغا که کشتند زارت به تیغ
نخوردند بر کودکانت دریغ
من از بیم در گوشه ای تاختم
سراسیمه خود را نهان ساختم
سه مرد و یکی زن بدیدم عیان
چو مرغان هم آواز اندرفغان
به اطرافشان پره بسته سروش
به افغانشان خود فرا داده گوش
از ایشان جدا گشت خیرالبشر
خروشان بیامد به نزد پسر
بگفتا: که ای پور فرخنده نام
ز ما باد بر تو درود و سلام
فدای تو بادا سر و جان من
فری برتو از پاک یزدان من
به ناگه تن شاه از جا بجست
به پیش نیا با دو زانو نشست
بدیدم که پیغمبر سرفراز
سبک دست کرد از همان جا، دراز
سر پور را از سنان سنان
بیاورد و بوسید و برزد فغان
وزان پس به نای شهش بر نهاد
بپیوست و بردست وی بوسه داد
بگفتا سپس کای رسول خدای
و یا شیر حق شاه خبیر گشای
وای مام من، بانوی کاخ دین
برادرم ای کشته ی زهر کین
شما را پیاپی سلام و درود
زمن وز خدای پدیدار بود
وزان پس بگفتا به فرخ نیا
که ای سرور و خاتم انبیا
نکردند این پیروان تو شرم
لب تشنه اندر چنین خاک گرم
بکشتند مردان ما را به تیغ
نخوردند بر پیر و بر نان دریغ
زنان را نمودند پرخون جگر
هم از خردسالان بریدند سر
به یغما ببردند اموال ما
ز لب تشنگی مرد اطفال ما
همانا بود برتو ای شه گران
به ما آنچه رفت از ستمگستران
زگفتار شه آن سرافرازها
کشیدند با زاری آوازها
به افغان به سردست از غم زدند
ز نرگس به گلبرگ شبنم زدند
از آن مویه ی چهار تن شهریار
سروشان عرشی گرستند زار
پسر کشته زهرای (ع) خونین جگر
زمین را ببوسید پیش پدر
بگفتا: که ای داور رهنمای
نگه کن که این امت زشت رای
چه کردند با پور دلبند تو؟
گناهش چه بوده است فرزند تو؟
که لب تشنه باید بریدن سرش
زدن اینهمه زخم بر پیکرش
ندادن بدین تشنه یک جرعه آب
فکندن برهنه بر آفتاب
بده بوسه اش برتن نازنین
روم سرخ رو تا به عرش برین
بگویم همی با خداوند خویش
ستم های این مردم زشت کیش
نبی گفت: ما نیز چونین کنیم
ز خونش رخ و موی رنگین کنیم
بگفت این و از خون آن شهریار
نمودند هر چار رخ ها نگار
وزان پس به فرزند خیرالانام
بفرمود کای کشته ی تشنه کام
که ببرید از پیکرت دست ها؟
که هرگز نگردد ز دوزخ رها
بدو گفت شاه ای خداوند من
فدای تو دست و سر و جان و تن
در این راه یک ساربان داشتم
که باوی دلی مهربان داشتم
بسی دید از من زر و خواسته
همه کارش از من بد آراسته
همی بود تا از پس کشتنم
بیامد به بالین بی سر تنم
ببرید از بهر بند ازار
دو دست من از بند آن نابکار
دراین کار بد کامدی ناگهان
چو پیدا شدی کرد خود را نهان
پیمبر چو بشنید آن، شد روان
ز بیمش تو گفتی شدم بی روان
بزد نعره بر من که ای نابکار
ترا با جگر بند من بد چه کار؟
چه بد دیدی ازمن که کردی به تیغ
جدا دست فرزند من بیدریغ
بریدی تو دستی که روح الامین
به بوسیدنش تاختی بر زمین
بریدی تو دستی که بالای دست
نبد هیچ دستش ز بالا و پست
خدا دور سازد از پیکرت
سیه سازد این روی بد منظرت
نبیند روان تو روی بهشت
که ایزد تو از بهر دوزخ سرشت
به نفرین پیغمبر حقپرست
فتاد از تنم در همان دم دو دست
ز دود گنه گشت رویم سیاه
ندارم کنون جز غم و اشک و آه
ز بد روزگاری به جان آمدم
دراین خانه از بهر آن آمدم
که شاید ببخشد گناهم خدای
نسوزد تنم را به دیگر سرای
شنیدند چون مردمان اینچنین
از آن تیره رو مرد ناپاکدین
نمودند نفری به کردار او
بدان زشت آیین و رفتار او
هر آنکس که بیننده بر وی گشاد
خدو بر وی افکند و دشنام داد
بدین زشتی اندر سرای دو رنگ
جز اندک زمانی نکرد او درنگ
وزان پس در آتش نشیمن گزید
همه کیفر زشتکاری بدید
دویم روز سوگ خداوند دین
که شد ماتمش تا به خلد برین
چو زین طشت پیروزه، خورشد عیان
چو بر خون سر شاه دین برسنان
بخش ۶۱ - جا دادن حریم دلسوخته ی امام علیه السلام: چو از غارت خیمه های حرمبخش ۶۳ - وقایع روز یازدهم و بردن اهل بیت عصمت را به قتلگاه و چگونگی آن مصیبت جانکاه: سپهدار کفر اندر آمد به دشت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
که از رفتنش عرش شد پر خروش
دل قدسیان اندر آمد به جوش
هوش مصنوعی: با رفتن او، به آسمانها شور و هیاهو افتاد و دلهای فرشتگان به شدت تکان خورد.
غمین گشت شاه رسل در بهشت
برون شد از آن پای، برخاک هشت
هوش مصنوعی: شاه رسل که در بهشت قرار دارد، دلش غمگین شده و از آن مکان نیکو بیرون آمده و بر زمین هشت به پایین قدم گذاشته است.
بیفتاد دست ولایت زکار
بشد پنجه از ساعت کردگار
هوش مصنوعی: دست سرپرستی از کار افتاد و قدرت خالق از دست رفت.
ندانم چسان می سرایم منش
که دارد زبان بیم از گفتنش
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه میتوانم شعر بگویم؛ چون ذهن من از بیان آن میترسد.
سعید مسیب چنین گفته باز
که رفتم سوی کعبه روزی فراز
هوش مصنوعی: سعید مسیب میگوید که روزی به سمت کعبه حرکت کردم.
بدیدم یکی مرد بی هر دو دست
بر پرده ی خانه دارد نشست
هوش مصنوعی: دیدم مردی را که بدون هیچ یک از دستانش در کنار خانه نشسته بود.
چو انگشت، روی پلیدش سیاه
همی گفت: کای داور هور و ماه
هوش مصنوعی: انگشت، به پلیدی او اشاره کرد و گفت: ای داور آسمان و زمین، به قضاوت بنشین.
سیه چهره ام از گنه کن سپید
اگر چند هرگز ندارم امید
هوش مصنوعی: چهرهام به خاطر گناهانم سیاه است، اما اگرچه میدانم از نیکیهایم در صورتی که باشد، ممکن است پاک شوم، هرگز امیدی به این موضوع ندارم.
که بخشی به رحمت گناه مرا
کنی پاک روی سیاه مرا
هوش مصنوعی: ای کاش تو بخشی از رحمت خود گذشته من را ببخشی و چهرهی سیاه و گناهآلود مرا صاف و پاک کنی.
شوند ار دو گیتی شفاعتگرم
نسازی ز آتش رها پیکرم
هوش مصنوعی: اگر هر دو دنیا هم واسطهی شفاعت من شوند، باز هم مرا از آتش نجات نخواهند داد.
بدو گفتم: ای مرد بد روزگار
هم او از خداوند نومید نیست
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای مردی که در این روزگار بد زندگی میکنی، او نیز از رحمت خدا ناامید نیست.
بگو: پر گنه تر ز ابلیس کیست؟
هم او از خداوند نومید نیست
هوش مصنوعی: بگو: کیست که گناهش بیشتر از ابلیس باشد؟ در حالی که او از رحمت خداوند ناامید نشده است.
نه ای خود تو ابلیس ای نابکار
مشو ناامید از خداوندگار
هوش مصنوعی: ای نابکار، تو خودت شیطان هستی، اما از رحمت خدا ناامید نشو.
بگفتا: گر ابلیس بودم شدی
که تابد به من بخشش ایزدی
هوش مصنوعی: گفت: اگر من هم ابلیس بودم، تو به من عفو الهی خواهی بخشید.
زمن دارد ابلیس ای مرد، ننگ
زکردار زشتم دلش هست تنگ
هوش مصنوعی: ای مرد، ابلیس از من آگاه است و از کارهای زشت من خجالت میکشد و دلش از این عملکرد بد من گرفته است.
مرا در گنه نیست انباز و جفت
گناهم بزرگست ناید به گفت
هوش مصنوعی: من در گناه خود تنها هستم و هیچ یاری ندارم، اما گناهم بسیار بزرگ است و نمیتوانم آن را با کلمات توجیه کنم.
بدوگفتم: ای شوم نام تو چیست؟
چه کردی که ابلیس همچون تو نیست
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای بدی، نام تو چه هست؟ چه کار کردهای که ابلیس به اندازه تو شوم نیست؟
ز نومیدی از حق گناهی فزون
ندانم چه هست اربود گو که چون
هوش مصنوعی: از ناامیدی از خدا بر این باورم که گناهی بیشتر از این وجود ندارد که بگویم چه باید کرد.
به جوش آمد آن مرد و بگریست زار
سپس گفت: لختی به من گوش دار
هوش مصنوعی: آن مرد به شدت ناراحت و گریانی شد، سپس گفت: لحظهای به من توجه کن.
چو سبط پیمبر به کوفه روان
شد از مکه، بودم منش ساربان
هوش مصنوعی: وقتی که نوه پیامبر از مکه به سمت کوفه حرکت کرد، من در آنجا به عنوان راهنما و کمککار او حضور داشتم.
به خوانش براندم بسی کام ها
بسی دیدم از دستش انعام ها
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش بسیار، به لذتها و دستاوردهای زیادی دست یافتم و از بخششها و نعمتهای او بهرهمند شدم.
مرا از کرم کرد او جامه دار
سپردی به من وقت حاجت آزار
هوش مصنوعی: او به من لطف کرد و در زمان نیاز، لباس را به من سپرد و از من دردی را تحمل کرد.
یکی بند دیدم در آن جامه نغز
گهرها در آن، همچو بادام مغز
هوش مصنوعی: در جامهی زیبا و قشنگی که دیدم، یک بند را مشاهده کردم که مانند هستهی بادام، مرواریدها در آن قرار داشتند.
دلم بند شد پیش بند ازار
ولی شرمم آمد شوم خواستار
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی کمربند تو وابسته شده، اما از خجالت نمیتوانم احساس خواستگاری خود را بیان کنم.
چو شد کشته آن شاه اهل ولا
خود و یاوران در زمین بلا
هوش مصنوعی: وقتی که آن شاه وفادار و همراهانش در میدان جنگ کشته شدند، وضعیت زمین دچار بلا و مشکل شد.
شدم من به نزدیک آنجا نهان
همی تا که شب خیمه زد در جهان
هوش مصنوعی: من به نزدیک آنجا پنهان شدم تا وقتی که شب در دنیا چادر بزند.
ولی روی مه گیتی افروز بود
شب از روشنی چون دل روز بود
هوش مصنوعی: اما چهرهاش چون ماه درخشان است و شب را از روشناییاش روشن کرده، مانند روز که دلنشین و شفاف است.
نمودی درآن دشت پر درد و داغ
تن کشتگان همچو روشن چراغ
هوش مصنوعی: تو در آن دشت پر از درد و رنج، روشنایی مانند چراغی برای کشتهشدگان نمایان کردی.
برون آمدم از کمین پویه پوی
پی کشته ی شاه در جستجوی
هوش مصنوعی: از پنهان بیرون آمدم تا به دنبال نشانههای پویش و حرکت پیکر کشتهی شاه بگردم.
بدیدم تن بی سر شاه را
که مانست در آسمان ماه را
هوش مصنوعی: شاه بدون سرش را دیدم که مانند ماه در آسمان میدرخشد.
نبودش بجز خاک و خون رخت بر
سرا پا پر از ناوک چار پر
هوش مصنوعی: او را جز خاک و خون چیزی دیگر نمینامند، تمام وجودش پر از درد و رنج است.
نمانده بر او هیچ غیر از ازار
که آن بند در وی، بدی استوار
هوش مصنوعی: در او چیزی نمانده جز زنجیری که آن، نشاندهندهی بدی و فساد در اوست.
فراوان گره داشت زآنها یکی
گشودم به چالاکی و چابکی
هوش مصنوعی: از میان انبوه مشکلات و پیچیدگیها، یکی را به سرعت و به راحتی حل کردم.
برآورد دست یمین نیکبخت
برآن بند بنهاد و بگرفت سخت
هوش مصنوعی: دست راست خوشبختی به طور محکم بر آن بند گذاشته و محکم آن را گرفته است.
به نیرو بسی پنجه اش تافتم
شگفتم که چون زهره نشکافتم
هوش مصنوعی: با قدرت و توانم، به او نزدیک شدم و شگفت زده شدم که چطور زهره (سیاره) را نشکستم.
بشد بازوم سست و پنجه، زبون
ز دست شه آن بند نامد برون
هوش مصنوعی: به تدریج قدرت و توان من ضعیف شد و در نهایت از دست من، آن بند و زنجیر شگفتی آزاد شد.
چپ و راست هر سوی بشتافتم
شکسته یکی تیغ کین تافتم
هوش مصنوعی: به هر سو که میرفتم، در اثر مبارزه، یکی از تیغهای دشمن را شکسته پیدا کردم.
ببریدم از بند آن دست راست
گمانم دگر آرزویم رواست
هوش مصنوعی: از دست بندی که مرا به آن بسته بود، جدا شدم و به نظرم دیگر آرزوهایم برآورده میشود.
به ناگاه دست چپ شهریار
بجنبید و بگرفت دست ازار
هوش مصنوعی: ناگهان دست چپ شاه حرکت کرد و دست ازاره را گرفت.
به ناگه بلرزید ارکان خاک
برآمد یکی ویله ی سهمناک
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، پایههای زمین به لرزه درآمد و صدایی هولناک برخاست.
جهان همچو دریا درآمد به جوش
بیفتاد در آفرینش خروش
هوش مصنوعی: جهان مانند دریایی شده که در حال جوش و خروش است و به طور فعال در حال خلق و آفرینش میباشد.
شنیدم یکی گفت اینک رسول (ص)
ابا حیدر (ع) و مجتبی (ع) و بتول (س)
هوش مصنوعی: در یک گفت و گو، شنیدم که کسی گفت: اکنون پیامبر خدا (ص) و علی (ع) و حسن (ع) و فاطمه (س) حضور دارند.
بیایند از چرخ در قتلگاه
به دیدار این نای ببریده شاه
هوش مصنوعی: بیایید تا از چرخ (سرنوشت) به محل قتلگاه بیایید و این نالهی جانکاه شاه را ببینید که چگونه بریده و ناتوان است.
پس آنگه به گوش آمدم اینچنین
که بد مویه گر سیدالمرسلین
هوش مصنوعی: سپس به این شکل شنیدم که آن گاه، کسی که به سیدالمرسلین (پیامبر) بد میگوید، به حالت نالان و غمگینی است.
همی گفت: ای وای فرزند من
جگر بند من اصل پیوند من
هوش مصنوعی: او با حسرت میگوید: آه، فرزند من، تو عزیز دل منی و اساس زندگی من به وجود تو بستگی دارد.
سرور دلم: رامش جان من
فدا گشته در راه جانان من
هوش مصنوعی: عزیز دل من: شادی و خوشحالی من به خاطر عشق و فدای جانم در راه محبوبم است.
دریغ ای شه تشنه کامان حسین (ع)
خدا را حبیب و مرا نور عین
هوش مصنوعی: ای کاش ای حاکم، آنانی که به شدت تشنهاند، حسین (ع) را دریابند. خدا را به عنوان دوست و محب من بپذیر و من را به عنوان روشنایی چشمانت نگاه کن.
دریغا که کشتند زارت به تیغ
نخوردند بر کودکانت دریغ
هوش مصنوعی: ای کاش که زار و نیاز تو را با تیغ نمیکشند و بر کودکانت رحم نمیکنند.
من از بیم در گوشه ای تاختم
سراسیمه خود را نهان ساختم
هوش مصنوعی: من به خاطر ترس، در گوشهای پناه گرفتم و به سرعت خود را پنهان کردم.
سه مرد و یکی زن بدیدم عیان
چو مرغان هم آواز اندرفغان
هوش مصنوعی: سه مرد و یک زن را به وضوح دیدم که مانند پرندگان، همصدا و به حالت نوحهگری در حال ناله و فغان هستند.
به اطرافشان پره بسته سروش
به افغانشان خود فرا داده گوش
هوش مصنوعی: در اطراف آنها پر از پیامهای آسمانی است و به ندای خود در پاسخ، گوش فرا دادهاند.
از ایشان جدا گشت خیرالبشر
خروشان بیامد به نزد پسر
هوش مصنوعی: از آنها جدا شد بهترین بشر و با هیجان به سمت پسر آمد.
بگفتا: که ای پور فرخنده نام
ز ما باد بر تو درود و سلام
هوش مصنوعی: گفت: ای پسر با نام نیکو، بر تو درود و سلام میفرستم.
فدای تو بادا سر و جان من
فری برتو از پاک یزدان من
هوش مصنوعی: جان و سرم را فدای تو میکنم، فریاد از محبت و پاکی خداوند که به خاطر تو در دل دارم.
به ناگه تن شاه از جا بجست
به پیش نیا با دو زانو نشست
هوش مصنوعی: ناگهان بدن شاه از جایش حرکت کرد و به سمت نیا رفت و در برابر او با دو زانو نشسته است.
بدیدم که پیغمبر سرفراز
سبک دست کرد از همان جا، دراز
هوش مصنوعی: من دیدم که پیامبر بزرگوار با دست سبکی، از همان جا به سوی آسمان رفت.
سر پور را از سنان سنان
بیاورد و بوسید و برزد فغان
هوش مصنوعی: سر پسر را از نیزه برداشت و بوسید و فریاد زد.
وزان پس به نای شهش بر نهاد
بپیوست و بردست وی بوسه داد
هوش مصنوعی: سپس به ساز نیی که شاه مینواخت نزدیک شد و دست او را بوسید.
بگفتا سپس کای رسول خدای
و یا شیر حق شاه خبیر گشای
هوش مصنوعی: سپس او گفت: ای پیامبر خدا و ای شیر دلاور که به خوبی میدانی، به روشنی سخن بگوی.
وای مام من، بانوی کاخ دین
برادرم ای کشته ی زهر کین
هوش مصنوعی: ای مام من، ای سرور کاخ دین، برادرم، تو که به خاطر کینه کشته شدهای.
شما را پیاپی سلام و درود
زمن وز خدای پدیدار بود
هوش مصنوعی: به شما به طور مداوم سلام و درود میفرستم و این پیام از طرف من و خداوند به شما رسیده است.
وزان پس بگفتا به فرخ نیا
که ای سرور و خاتم انبیا
هوش مصنوعی: سپس او به فرخ نیا گفت: ای سرور و خاتم پیامبران.
نکردند این پیروان تو شرم
لب تشنه اندر چنین خاک گرم
هوش مصنوعی: پیروان تو در چنین زمین داغ و بیآب، شرمنده و بیخجالت به تشنگی خود ادامه دادند.
بکشتند مردان ما را به تیغ
نخوردند بر پیر و بر نان دریغ
هوش مصنوعی: مردان ما را کشتهاند و به هیچکس رحم نکردهاند، نه به افراد مسن و نه به نان و روزی.
زنان را نمودند پرخون جگر
هم از خردسالان بریدند سر
هوش مصنوعی: زنان را به شدت زخمی کردند و حتی از کودکان نیز سر بریدند.
به یغما ببردند اموال ما
ز لب تشنگی مرد اطفال ما
هوش مصنوعی: اموال ما را به غارت بردند، چون فرزندان ما به خاطر تشنگی در حال مرگ بودند.
همانا بود برتو ای شه گران
به ما آنچه رفت از ستمگستران
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگوار، بدان که ما در مواجهه با ستمگران، سختیها و ناگوارهایی را تجربه کردهایم.
زگفتار شه آن سرافرازها
کشیدند با زاری آوازها
هوش مصنوعی: از سخنان پادشاه، رهبران سرافراز با نواری و زاری صداهایی بلند کردند.
به افغان به سردست از غم زدند
ز نرگس به گلبرگ شبنم زدند
هوش مصنوعی: به افغانی که در اوج غم و اندوه است، از زیبایی نرگس و لطافت گلبرگ تحت تاثیر قرار گرفته و به او آرامش بخشیدهاند.
از آن مویه ی چهار تن شهریار
سروشان عرشی گرستند زار
هوش مصنوعی: در زمانهای که چهار شخصیت برجسته، مانند شهریاران، با درد و اندوهی عمیق در حال سوگواری هستند، سروهای بلند و زیبا هم به یاد آنها به حالت افسرده و نزار درآمدهاند.
پسر کشته زهرای (ع) خونین جگر
زمین را ببوسید پیش پدر
هوش مصنوعی: پسری که مادرش زهرا (ع) است، با دل پر از درد و غم، زمین را به یاد پدرش بوسید.
بگفتا: که ای داور رهنمای
نگه کن که این امت زشت رای
هوش مصنوعی: شخصی گفت: ای داور و رهبر، نگاه کن که این قوم چه تفکری دارند و چگونه رفتار میکنند.
چه کردند با پور دلبند تو؟
گناهش چه بوده است فرزند تو؟
هوش مصنوعی: آنها با فرزند عزیز تو چه کردهاند؟ او چه گناهی داشته است که اینگونه با او رفتار کردهاند؟
که لب تشنه باید بریدن سرش
زدن اینهمه زخم بر پیکرش
هوش مصنوعی: اگر کسی شدیداً تشنه باشد، باید سرش را برید، چرا که این همه زخم بر بدنش نشانهی درد و رنج اوست.
ندادن بدین تشنه یک جرعه آب
فکندن برهنه بر آفتاب
هوش مصنوعی: نرسیدن به تشنه یک قطره آب، مانند برهنه گذاشتن او زیر تابش آفتاب است.
بده بوسه اش برتن نازنین
روم سرخ رو تا به عرش برین
هوش مصنوعی: بوسهای از او بر تن زیبا و لطیفم بده تا به اوج و بلندی احساسات برسم.
بگویم همی با خداوند خویش
ستم های این مردم زشت کیش
هوش مصنوعی: از خداوند خود میخواهم که ستمهای این مردم بدخلق و بداندیش را به یادش بیاورم و در مورد آنها صحبت کنم.
نبی گفت: ما نیز چونین کنیم
ز خونش رخ و موی رنگین کنیم
هوش مصنوعی: پیامبر گفت: ما هم مانند او عمل خواهیم کرد و از خونش چهره و موهای خود را رنگین خواهیم کرد.
بگفت این و از خون آن شهریار
نمودند هر چار رخ ها نگار
هوش مصنوعی: او گفت این را و از خون آن پادشاه، چهرههای چهارگانه را نقش و نگار کردند.
وزان پس به فرزند خیرالانام
بفرمود کای کشته ی تشنه کام
هوش مصنوعی: سپس به فرزند خوب نامش فرمان داد که ای کشته ی تشنه.
که ببرید از پیکرت دست ها؟
که هرگز نگردد ز دوزخ رها
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند دستان تو را از بدنت جدا کند؟ که هرگز از آتش جهنم نجات نمییابی.
بدو گفت شاه ای خداوند من
فدای تو دست و سر و جان و تن
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای خداوند، من جان، دست، سر و تمام وجودم را فدای تو میکنم.
در این راه یک ساربان داشتم
که باوی دلی مهربان داشتم
هوش مصنوعی: در این مسیر، همراهی داشتم که به او احساس دوستی و محبت میکردم.
بسی دید از من زر و خواسته
همه کارش از من بد آراسته
هوش مصنوعی: بسیاری از کارها و خواستههایم به خاطر استفاده از زر و مال من خوب و زیبا انجام شده است.
همی بود تا از پس کشتنم
بیامد به بالین بی سر تنم
هوش مصنوعی: او همچنان در کنار من بود تا اینکه بعد از کشته شدنم به بالین تن بیسرم آمد.
ببرید از بهر بند ازار
دو دست من از بند آن نابکار
هوش مصنوعی: دستهای من را از بند این فرد شریر برشکستید تا از زنجیر او آزاد شوم.
دراین کار بد کامدی ناگهان
چو پیدا شدی کرد خود را نهان
هوش مصنوعی: در این کار بد به یک باره به مشکل برخوردی، وقتی ظاهر شدی، خودت را پنهان کردی.
پیمبر چو بشنید آن، شد روان
ز بیمش تو گفتی شدم بی روان
هوش مصنوعی: زمانی که پیامبر این را شنید، از ترس دچار اضطراب شد، انگار که جانش را از دست داده باشد.
بزد نعره بر من که ای نابکار
ترا با جگر بند من بد چه کار؟
هوش مصنوعی: او به من فریاد زد که ای بیرحم، کار تو با دل من چه ارتباطی دارد؟
چه بد دیدی ازمن که کردی به تیغ
جدا دست فرزند من بیدریغ
هوش مصنوعی: چه بدی از من دیدی که با بیرحمی فرزندم را از من جدا کردی؟
بریدی تو دستی که روح الامین
به بوسیدنش تاختی بر زمین
هوش مصنوعی: تو دستی را قطع کردی که فرشته وحی (جبریل) به احترامش بر زمین آمد.
بریدی تو دستی که بالای دست
نبد هیچ دستش ز بالا و پست
هوش مصنوعی: وقتی که دست خود را قطع کردی، دیگر هیچ دستی نمیتواند به بالاتر از تو برسد یا به پایینتر از تو پایین بیاید.
خدا دور سازد از پیکرت
سیه سازد این روی بد منظرت
هوش مصنوعی: خداوند دور کند از وجودت، و چهرهی زشتت را ناپدید سازد.
نبیند روان تو روی بهشت
که ایزد تو از بهر دوزخ سرشت
هوش مصنوعی: اگر روح تو به بهشت ننگرد، بدان که خداوند تو را برای دوزخ آفریده است.
به نفرین پیغمبر حقپرست
فتاد از تنم در همان دم دو دست
هوش مصنوعی: با دعا و نفرین پیامبر، نیکی از من دور شد و در همان لحظه، هر دو دست من از من جدا گشت.
ز دود گنه گشت رویم سیاه
ندارم کنون جز غم و اشک و آه
هوش مصنوعی: بر اثر گناهانم، چهرهام تیره و تار شده است و اکنون جز اندوه و اشک و ناله چیزی ندارم.
ز بد روزگاری به جان آمدم
دراین خانه از بهر آن آمدم
هوش مصنوعی: از شرّ روزگار به ستوه آمدهام و در این خانه ماندهام به خاطر آن چیزی که باعث این وضعیت شده است.
که شاید ببخشد گناهم خدای
نسوزد تنم را به دیگر سرای
هوش مصنوعی: شاید خداوند گناهانم را ببخشد و تنم در دنیای دیگر عذاب نبیند.
شنیدند چون مردمان اینچنین
از آن تیره رو مرد ناپاکدین
هوش مصنوعی: مردم داستانهای مربوط به آن مرد ناپاک را شنیدند و از رفتار او متعجب شدند.
نمودند نفری به کردار او
بدان زشت آیین و رفتار او
هوش مصنوعی: شخصی را به خاطر اخلاق و رفتار زشتش به او شبیه دانستند.
هر آنکس که بیننده بر وی گشاد
خدو بر وی افکند و دشنام داد
هوش مصنوعی: هر کسی که دیگران را با نگاه خود مورد قضاوت قرار میدهد و به آنها توهین میکند، به صرف اینکه ظاهرشان را نمیپسندد.
بدین زشتی اندر سرای دو رنگ
جز اندک زمانی نکرد او درنگ
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که در دنیای پر از نفاق و دورویی، زیبایی و زشتی به سرعت تغییر میکنند و انسانها به سختی میتوانند در این فضا به مدت طولانی بمانند و باید به سرعت تصمیم بگیرند.
وزان پس در آتش نشیمن گزید
همه کیفر زشتکاری بدید
هوش مصنوعی: سپس او در آتش داغ و سوزان زندگی کرد و همه عواقب و punishments کارهای ناشایست خود را مشاهده کرد.
دویم روز سوگ خداوند دین
که شد ماتمش تا به خلد برین
هوش مصنوعی: در روز دوم، عزای خداوند دین برپا شد که این سوگواری تا بهشت ادامه یافت.
چو زین طشت پیروزه، خورشد عیان
چو بر خون سر شاه دین برسنان
هوش مصنوعی: وقتی خورشید به روشنی خود نمایان میشود، به مانند طشتی طلایی است و در آن زمان، خون سر بزرگترین دین بر زمین ریخته میشود.