گنجور

بخش ۶۱ - جا دادن حریم دلسوخته ی امام علیه السلام

چو از غارت خیمه های حرم
بپرداخت سالار اهل ستم
تن آسان بیامد به خرگاه خویش
نشست و سران را نشانید پیش
دل آسوده از کار ناورد و جنگ
بشستند از خاک و خون تیغ و چنگ
وزان سوی آل رسول امین
پراکنده ماندند در دشت کین
خلیده به پار خار و سر پر زخاک
زسوز عطش گشته لب چاک چاک
برهنه سر و پا و رخ بی نقاب
به سرشان همی تافتی آفتاب
نه فرش و نه خرگه نه آب و نه نان
زسوگ پدردست بر سر زنان
تنی چند زان مردم دل سیاه
بگفتند با مهتر کینه خواه
که با این اسیران برگشته بخت
پس از قتل مردان و تاراج رخت
بگو تا تو را در دل اندیشه چیست؟
از این بیش بیداد، شایسته نیست
اگر زنده شان ماند باید به جای
بباید یکی خیمه کردن به پای
در آن سایه ی خیمه شان جای داد
درآب و نان نیز بر رخ گشاد
و گرنه نیارند با رنج و تاب
بمیرند از گرمی آفتاب
دل سنگ وی نرم شد زان سخن
همی شرم کرد از رخ انجمن
بفرمود تا خیمه ی نیم سوز
نمودند بر پا به پایان روز
نمودندشان گرد در زیر آن
پدرکشته و تشنه لب کودکان
چنان جوجه ی مرغ از هر کنار
به دامان زینب (س) غنودند زار
زآب و زنان وز فرش و چراغ
نبود اندر آن خیمه جز درد و داغ
برهنه تن کودکان تابناک
بدی چون ستاره درون تیره خاک
همی تا دل شب پی نان و آب
نشد چشم آن کودکان گرم خواب
چو دید آنچنان خواهر شهریار
بپیچید از غم چو موی از شرار
به دخت پدر ام کلثوم گفت:
تو را نیز، بیننده امشب نخفت
بیا تا من و تو به هر سو یکی
در این دشت روی آوریم اندکی
مگر آوریم آب و نانی به دست
که نومیدی از داد یزدان بد است
دو فرخنده خواهر به پا خاستند
همی یاوری از خدا خواستند
بگفتا بدان بانوان فضه نیز
که ای صد چو مریم شما را کنیز
برآورده باشد بر دادگر
یکی کام من زو بخواهم اگر
نویدم بدین داده بد شاه ما
ولیکن نبود آرزو راه ما
ازو خواستن جز ورا کی سزید
کنونم به یاد آمدم از آن نوید
اگر هست دستوری از بانوان
بیایم از این خیمه بیرون نوان
بگیرم از این انجمن گوشه ای
بخواهم ز یزدان خود توشه ای
امیدم چنان است از کردگار
نگردم از این کودکان شرمسار
دو بانو برون آمدند اشکریز
زدنبالشان آن خجسته کنیز
برفتند هر یک به سویی فراز
همی چاره جوینده از چاره ساز
چو یک لخت زینب (س) بپیمود راه
به ناگه بیفتاد او را نگاه
به مردی که از قبله آید همی
به نزدیک بانو گراید همی
بزد بانگ بانو که ای رهنورد
خدا را بدین سوی هامون مگرد
که ما عترت پاک پیغمبریم
زنانیم یکسر، برهنه سریم
بسی گفت و آن کس نمی داد گوش
همی گشت نزدیک و چیزی به دوش
به هرسو که رو کردی آن پناه
همی دیدی آن مرد در پیش راه
خروشید بانو که برجا بایست
بگفتا بدو رهنورد و گریست
که از آشنایان چه جویی گریز
ولیکن تو را نیس بیغاره نیز
ببستت غمان دیده ی روشنا
که بیگانه نشناسی از آشنا
بگفت این و برداشت از رخ نقاب
تو گفتی که بی ابر گشت آفتاب
چو بانو به رویش نکوتر بدید
فروزنده روی برادر بدید
دوید و بیفتاد او را به پای
بگفتش: کجا بودی ای رهنمای؟
چه سان یاد کردی از این بی کسان
ندیدی که برما چه رفت از خسان
همی گفت راز دل و می گریست
بدو گفت شه جای گفتار نیست
کنون در بر سید المرسلین
بدم من به گلزار خلد برین
به من داد این کاسه ی پر طعام
بفرمود زیدر به دنیا خرام
رسانش بر زینب (س) داغدار
که در کار طفلان فرو مانده زار
بگفت این و داد آن خورش را به وی
نهان گشت از چشم بانوی حی
گرفت آن خورش را سر بانوان
بر ام کلثوم آمد دوان
بگفتا بدو آنچه از شاه دید
ز دل، ام کلثوم آهی کشید
بسی داد از غم شکیبایی ام
سترد اشک از پیش بینایی ام
وز آنسوی فضه به آه و فغان
به قربانگاه شاه دین شد روان
نشست از بر کشته ی شاه فرد
ببوسید و بگریست وانگه به درد
پریشان نمود اندر آن شام تار
دو پیچیده گیسوی کافور بار
بگفت: ای خداوند بالا و پست
روانبخش و روزی ده هر چه هست
بدین پیکر بی سر شهریار
بدان کس که پروردش اندرکنار
برآور یکی آرزوی مرا
سپید آر از این کار روی مرا
عطا کن یکی مائده همچنان
کزین پیش دادی مرا ز آسمان
دراین بود کامد ورا بر مشام
درآن دشت بوی بهشتی طعام
یکی گفتش: ای بنده ی فاطمه (س)
بر آورده شد آرزویت همه
فرستاده یزدان برایت طعام
که چون دخت عمرانی اندر مقام
نگه کرد و در بر یکی طاس دید
پر از گرم و خوشبو تریدی سپید
بیفتاد بر خاک، بهر سپاس
سپس رفت و برد آن بیا کنده طاس
نهادش بر خردسالان شاه
که نک، تحفه ی ایزدی بارگاه
بخوردند آل علی (ع) زان غذا
همی تا به یثرب نهادند پا
در این شب یکی رفت در قتلگاه
به سر وقت جسم همایون شاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از غارت خیمه های حرم
بپرداخت سالار اهل ستم
هوش مصنوعی: وقتی سالار ستم به غارت خیمه‌های حرم پرداخت، نتیجه‌ای خواهد داشت.
تن آسان بیامد به خرگاه خویش
نشست و سران را نشانید پیش
هوش مصنوعی: آسوده و بی‌دردسر به منزل خود رفت و بزرگان را در پیش خود نشاند.
دل آسوده از کار ناورد و جنگ
بشستند از خاک و خون تیغ و چنگ
هوش مصنوعی: دل به آرامش رسید و از زحمت و نبرد رهایی یافت، و نشانه‌های جنگ از خاک و خون حذف شد.
وزان سوی آل رسول امین
پراکنده ماندند در دشت کین
هوش مصنوعی: از آن سو، فرزندان رسول امین در دشت کینه پراکنده شدند.
خلیده به پار خار و سر پر زخاک
زسوز عطش گشته لب چاک چاک
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به حالتی است که شخصی در شرایط سخت و دشوار قرار دارد. او در میان خارها و سنگ‌ها لب‌ه‌لب‌هایش از شدت تشنگی و درد به شدت می‌سوزد و به حالت زخمی و چاک‌چاک درآمده است. این توصیف نشان‌دهنده‌ی ناکامی و رنجی عمیق است که فرد به خاطر عطش و کمبود آب متحمل می‌شود.
برهنه سر و پا و رخ بی نقاب
به سرشان همی تافتی آفتاب
هوش مصنوعی: بدن و چهره‌ی آنان بدون هیچ پوششی زیر تابش آفتاب درخشان بود.
نه فرش و نه خرگه نه آب و نه نان
زسوگ پدردست بر سر زنان
هوش مصنوعی: نه فرش و نه خوابگاه، نه آب و نه نان نمی‌توانند غم از دست دادن پدر را از دل‌ها بزدایند.
تنی چند زان مردم دل سیاه
بگفتند با مهتر کینه خواه
هوش مصنوعی: چند نفر از آن مردم با دل‌های تیره و کینه‌توز با رییس خود صحبت کردند.
که با این اسیران برگشته بخت
پس از قتل مردان و تاراج رخت
هوش مصنوعی: بختی که به حالت اسیری برگشته، بعد از کشتن مردان و غارت اموال.
بگو تا تو را در دل اندیشه چیست؟
از این بیش بیداد، شایسته نیست
هوش مصنوعی: به من بگو در دل تو چه می‌گذرد؟ این مقدار بی‌عدالتی، مناسب نیست.
اگر زنده شان ماند باید به جای
بباید یکی خیمه کردن به پای
هوش مصنوعی: اگر زنده بمانند باید یکی چادر برپا کنند و در جای خود بمانند.
در آن سایه ی خیمه شان جای داد
درآب و نان نیز بر رخ گشاد
هوش مصنوعی: در پناه خیمه‌هایشان، به دیگران هم جا دادند و همچنین به آنها غذا و آب هم دادند.
و گرنه نیارند با رنج و تاب
بمیرند از گرمی آفتاب
هوش مصنوعی: اگر به خاطر رنج و سختی بیرون نروند، از گرمای آفتاب خواهند مرد.
دل سنگ وی نرم شد زان سخن
همی شرم کرد از رخ انجمن
هوش مصنوعی: دل سخت او به خاطر آن حرف نرم شد و از روی زیبای جمع هم شرم کرد.
بفرمود تا خیمه ی نیم سوز
نمودند بر پا به پایان روز
هوش مصنوعی: دستور دادند که در پایان روز، خیمه‌ای را که نیمه سوخته بود، برپا کنند.
نمودندشان گرد در زیر آن
پدرکشته و تشنه لب کودکان
هوش مصنوعی: کودکان تشنه لب، گِرد پیکر پدرکشته خود را نشان دادند.
چنان جوجه ی مرغ از هر کنار
به دامان زینب (س) غنودند زار
هوش مصنوعی: جوجه‌مرغ‌ها از هر گوشه به دامان زینب (س) پناه آورده و در آنجا به آرامش رسیدند.
زآب و زنان وز فرش و چراغ
نبود اندر آن خیمه جز درد و داغ
هوش مصنوعی: در آن چادر هیچ چیز جز درد و اندوه وجود نداشت و اثری از آب، زنان، فرش و چراغ نبود.
برهنه تن کودکان تابناک
بدی چون ستاره درون تیره خاک
هوش مصنوعی: کودکان معصوم و درخشان مانند ستاره‌هایی هستند که در دل زمین پنهان شده‌اند.
همی تا دل شب پی نان و آب
نشد چشم آن کودکان گرم خواب
هوش مصنوعی: در دل شب، در حالی که هیچ خبری از نان و آب نیست، کودکان خواب عمیقی دارند و چشمشان هنوز در خواب است.
چو دید آنچنان خواهر شهریار
بپیچید از غم چو موی از شرار
هوش مصنوعی: وقتی آن خواهر شهریار را دید، از غم به شدت مضطرب شد، همانطور که موها از آتش می‌پیچند و می‌سوزند.
به دخت پدر ام کلثوم گفت:
تو را نیز، بیننده امشب نخفت
هوش مصنوعی: به دختر ابوجهل گفت: امشب تو را هم می‌بینم که خوابیده‌ای نیستی.
بیا تا من و تو به هر سو یکی
در این دشت روی آوریم اندکی
هوش مصنوعی: بیایید تا به دور هم بگردیم و در این دشت، کمی از زندگی و زیبایی‌های آن بهره‌مند شویم.
مگر آوریم آب و نانی به دست
که نومیدی از داد یزدان بد است
هوش مصنوعی: آیا نباید تلاش کنیم تا به دست خود آب و نانی بیاوریم؟ زیرا ناامیدی از نعمت‌های خدا ناپسند است.
دو فرخنده خواهر به پا خاستند
همی یاوری از خدا خواستند
هوش مصنوعی: دو خواهر خوشحال و خوشبخت از جا بلند شدند و از خدا کمک و یاری طلب کردند.
بگفتا بدان بانوان فضه نیز
که ای صد چو مریم شما را کنیز
هوش مصنوعی: گفت که ای بانوان، فضه هم به شما می‌گوید که شما از صد مریم هم برتر هستید و من شما را کنیز می‌دانم.
برآورده باشد بر دادگر
یکی کام من زو بخواهم اگر
هوش مصنوعی: اگر کسی در صدد برآوردن خواسته‌ام باشد، من از او می‌خواهم که به دادگری عمل کند.
نویدم بدین داده بد شاه ما
ولیکن نبود آرزو راه ما
هوش مصنوعی: پادشاه ما مژده‌ای به من داده که نشان از خوبی و خوشبختی است، اما آرزو و امید من در مسیر زندگی‌ام برآورده نشده است.
ازو خواستن جز ورا کی سزید
کنونم به یاد آمدم از آن نوید
هوش مصنوعی: از کسی جز او نمی‌توان خواست و اکنون به یاد آن پیامی افتادم.
اگر هست دستوری از بانوان
بیایم از این خیمه بیرون نوان
هوش مصنوعی: اگر فرمانی از بانوان باشد، من از این خیمه خارج می‌شوم.
بگیرم از این انجمن گوشه ای
بخواهم ز یزدان خود توشه ای
هوش مصنوعی: از این جمع و محفل کمی فاصله می‌گیرم و از خدا می‌خواهم که برای من وسیله‌ای فراهم کند.
امیدم چنان است از کردگار
نگردم از این کودکان شرمسار
هوش مصنوعی: امید من از خداوند به قدری است که هرگز از این کودکان شرمنده نخواهم شد.
دو بانو برون آمدند اشکریز
زدنبالشان آن خجسته کنیز
هوش مصنوعی: دو زن از خانه خارج شدند و دنبالشان آن خدمتکار خوشبخت و مبارک بود.
برفتند هر یک به سویی فراز
همی چاره جوینده از چاره ساز
هوش مصنوعی: هر کس به سمتی رفت و در جستجوی راه حلی بود، در حالی که مشکل‌ساز نیز در حال به وجود آوردن مسائل جدید بود.
چو یک لخت زینب (س) بپیمود راه
به ناگه بیفتاد او را نگاه
هوش مصنوعی: زینب (س) وقتی یک قدم جلو رفت، ناگهان نگاهی به او افتاد.
به مردی که از قبله آید همی
به نزدیک بانو گراید همی
هوش مصنوعی: مردی که از سمت قبله می‌آید، به سوی بانویی جذب می‌شود و به او نزدیک می‌شود.
بزد بانگ بانو که ای رهنورد
خدا را بدین سوی هامون مگرد
هوش مصنوعی: بانوی بزرگ به صدا درآمد و گفت: ای راهنمایی که به سوی خدا می‌روی، به این سمت هامون نرو.
که ما عترت پاک پیغمبریم
زنانیم یکسر، برهنه سریم
هوش مصنوعی: ما از نسل پاک پیامبر هستیم و زنان ما در کمال جذابیت و زیبایی هستند.
بسی گفت و آن کس نمی داد گوش
همی گشت نزدیک و چیزی به دوش
هوش مصنوعی: بسیاری صحبت کردند اما کسی گوش نداد و او همچنان نزدیک می‌رفت و چیزی بر دوش داشت.
به هرسو که رو کردی آن پناه
همی دیدی آن مرد در پیش راه
هوش مصنوعی: هرجا که می‌رفتی یا نگاهی می‌انداختی، به وضوح می‌دیدی که آن مرد همیشه در پیش راه تو حضور دارد و به نوعی حمایت و پناه تو به شمار می‌رود.
خروشید بانو که برجا بایست
بگفتا بدو رهنورد و گریست
هوش مصنوعی: بانوی غمگینی فریاد زد و ایستاد با درد و اندوهی عمیق. او به رهگذری گفت و اشک ریخت.
که از آشنایان چه جویی گریز
ولیکن تو را نیس بیغاره نیز
هوش مصنوعی: از آشناها چه چیزی را می‌طلبی که فرار کنی، اما بدان که تو هیچکس را نیز غریبه نمی‌دانی.
ببستت غمان دیده ی روشنا
که بیگانه نشناسی از آشنا
هوش مصنوعی: غم‌ها چشمان روشنت را بستند، به طوری که نتوانی بیگانه را از آشنا تشخیص دهی.
بگفت این و برداشت از رخ نقاب
تو گفتی که بی ابر گشت آفتاب
هوش مصنوعی: او این را گفت و نقاب را از چهره برداشت. گفتی که آفتاب بدون ابر طلوع کرد.
چو بانو به رویش نکوتر بدید
فروزنده روی برادر بدید
هوش مصنوعی: وقتی که زن به زیبایی چهره‌اش نگاه کرد، متوجه شد که برادرش هم چهره‌ای درخشان و جذاب دارد.
دوید و بیفتاد او را به پای
بگفتش: کجا بودی ای رهنمای؟
هوش مصنوعی: او به سرعت دوید و ناگهان به زمین افتاد. سپس به شخصی که در آنجا بود گفت: کجا بودی ای راهنمای من؟
چه سان یاد کردی از این بی کسان
ندیدی که برما چه رفت از خسان
هوش مصنوعی: چگونه یاد کردی از ما که در این دنیای بی‌کسان، نمی‌دانستی چه بر ما گذشت از دست نادانان و خائن‌ها.
همی گفت راز دل و می گریست
بدو گفت شه جای گفتار نیست
هوش مصنوعی: او همواره از دلش سخن می‌گفت و در این حال اشک می‌ریخت. شاه به او گفت که جای گفتن چنین حرف‌ها نیست.
کنون در بر سید المرسلین
بدم من به گلزار خلد برین
هوش مصنوعی: اکنون در کنار سرور فرستادگان از سوی خداوند قرار دارم و به باغ بهشت وارد شده‌ام.
به من داد این کاسه ی پر طعام
بفرمود زیدر به دنیا خرام
هوش مصنوعی: به من این کاسه پُر از غذا را دادند و گفتند که در دنیا به راه برو.
رسانش بر زینب (س) داغدار
که در کار طفلان فرو مانده زار
هوش مصنوعی: به زینب (س) که داغدار است، بگو با توجه به وضعیت ناگوارش که در مورد کودکان درمداجو مانده و بسیار متاثر و غمگین است.
بگفت این و داد آن خورش را به وی
نهان گشت از چشم بانوی حی
هوش مصنوعی: او گفت این و آن خورشید را به او داد و از دید بانوی حی مخفی شد.
گرفت آن خورش را سر بانوان
بر ام کلثوم آمد دوان
هوش مصنوعی: خورشید بر سر زنان جلوه‌گری می‌کند و ام کلثوم به سرعت به سمت آن می‌رود.
بگفتا بدو آنچه از شاه دید
ز دل، ام کلثوم آهی کشید
هوش مصنوعی: ام کلثوم از عمق دلش چیزی را که از شاه دیده بود، به او گفت و آهی کشید.
بسی داد از غم شکیبایی ام
سترد اشک از پیش بینایی ام
هوش مصنوعی: بسیار از غم تحمل و صبر خود شکایت کردم و اشک‌هایم را از جلوی چشمانم پاک کردم.
وز آنسوی فضه به آه و فغان
به قربانگاه شاه دین شد روان
هوش مصنوعی: از سوی دیگر، با آه و ناله به قربانگاه شاه دین، جان بخشیده شد.
نشست از بر کشته ی شاه فرد
ببوسید و بگریست وانگه به درد
هوش مصنوعی: او بر بالای جسد شاه بزرگ نشسته و آن را بوسید و به شدت گریه کرد و سپس به یاد درد و رنجی که تحمل کرده بود، فکر کرد.
پریشان نمود اندر آن شام تار
دو پیچیده گیسوی کافور بار
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک، دو تا گیسوی کافور مانند به هم پیچیده، دل‌ها را پریشان کرد.
بگفت: ای خداوند بالا و پست
روانبخش و روزی ده هر چه هست
هوش مصنوعی: او گفت: ای خدای بزرگ و کوچک، آرامش بخش و روزی دهنده هر چیز که وجود دارد.
بدین پیکر بی سر شهریار
بدان کس که پروردش اندرکنار
هوش مصنوعی: این اشعار به شکل خاصی به فرمانروایی در یک شهر اشاره دارد. بیان می‌کند که اگرچه این پادشاه به شکل خاص و مشخصی در اختیار نیست، اما شخصیت و ویژگی‌های او در کنار کسانی که او را پرورش داده‌اند، وجود دارد. به طور کلی به این مفهوم اشاره دارد که هر فردی تحت تأثیر محیط و افرادی که در زندگی‌اش بوده‌اند، شکل می‌گیرد.
برآور یکی آرزوی مرا
سپید آر از این کار روی مرا
هوش مصنوعی: از خدا می‌خواهم که یکی از آرزوهایم را برآورده کند و راهی را به من نشان دهد که از این وضعیت بیرون بیایم.
عطا کن یکی مائده همچنان
کزین پیش دادی مرا ز آسمان
هوش مصنوعی: به من یکی سفره‌ای عطا کن مانند آنچه قبلاً از آسمان به من بخشیدی.
دراین بود کامد ورا بر مشام
درآن دشت بوی بهشتی طعام
هوش مصنوعی: در آن دشت، عطر خوشایند غذایی بهشتی به مشام می‌رسد و این مسئله به آن شخص شادی و آرامش می‌بخشد.
یکی گفتش: ای بنده ی فاطمه (س)
بر آورده شد آرزویت همه
هوش مصنوعی: کسی به او گفت: ای بنده فاطمه (س)، همه آرزوهایت به حقیقت پیوسته است.
فرستاده یزدان برایت طعام
که چون دخت عمرانی اندر مقام
هوش مصنوعی: خداوند برای تو غذایی فرستاده که همچون دختر عمرانی در جایگاه خودش قرار دارد.
نگه کرد و در بر یکی طاس دید
پر از گرم و خوشبو تریدی سپید
هوش مصنوعی: او نگاه کرد و در آغوش یکی ظرفی را دید که پر از خوراکی‌های گرم و خوشبو شده بود.
بیفتاد بر خاک، بهر سپاس
سپس رفت و برد آن بیا کنده طاس
هوش مصنوعی: افتاد بر زمین برای تشکر، سپس رفت و آن چیز را برد که کنده شده بود.
نهادش بر خردسالان شاه
که نک، تحفه ی ایزدی بارگاه
هوش مصنوعی: او (یعنی شاه) را بر روی فرزندان خردسال قرار داده است تا هدیه‌ای از جانب خداوند به بارگاهش باشد.
بخوردند آل علی (ع) زان غذا
همی تا به یثرب نهادند پا
هوش مصنوعی: آل علی (علیه‌السلام) از آن غذا خوردند تا به یثرب (مدینه) رسیدند.
در این شب یکی رفت در قتلگاه
به سر وقت جسم همایون شاه
هوش مصنوعی: در این شب، شخصی به محل نبرد رفت تا با جسد پادشاه بزرگ مواجه شود.